شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
شاعر مردم
سیداشرف الدین در دوم شعبان سال ۱۳۲۵ قمری، نخستین شماره چاپی نسیم شمال را در مطبعه عروه الوثقی رشت چاپ و منتشر كرد و آوازه شهرتش به تهران نیز رسید. بعدها آن را در تهران منتشر ساخت و گرفتار تهمت و بهتان شد. او كه مخالف هرگونه كهنه پرستی و مخالفت با علم بود، طبیعی بود كه عوام سالاران حكم به تفسیق و تكفیر او بدهند و انگ بابی بودن بر پیشانی او بزنند.
هفده سال قبل از آن كه صنعت نفت ایران ملی شود، در واپسین روز از اسفندماه سال ۱۳۱۲ خورشیدی، مردی از دار دنیا رفت كه «ادبیات مردمی» ایران هرگز مثل او را به خود ندید.سیداشرف الدین قزوینی (گیلانی) در ۲۹ اسفندماه سال ۱۳۱۲ در دارالمجانین چهارراه قزوین تهران (حوالی میدان قزوین فعلی) جان به جان آفرین تسلیم كرد و در عین گمنامی در گورستان ابن بابویه تهران به خاك سپرده شد و تا سال های سال كسی نمی دانست گور او كجاست و بعدها به همت زنده یاد دكتر اسماعیل رضوانی و ابراهیم فخرایی مقبره او را یافتند و سنگی بر گورش نهادند، تا شاید روزگاری كسی كنار گور او گذشت و برایش فاتحه خواند. جالب است بدانید تا سال ،۱۳۶۴ گور او نامعلوم بود و به راهنمایی یكی از فرزندان پخش كنندگان نسیم شمال، گور او شناسایی شد.
از سیداشرف الدین گیلانی بسیار نگفته اند و آنچه كه اخیراً درباره این شاعر مردمی تحت عنوان «شاعر مردم» به چاپ رسید، می تواند نقطه عطفی درباره او باشد.در اسفندماه سال گذشته پس از یك فراخوان، به همت «خانه كتاب ایران» همایش بزرگداشتی برای سیداشرف الدین گیلانی برپا شد و ماحصل آن كتابی است در ۵۳۵ صفحه، در شش فصل و به قلم فرهیختگانی كه دل در گرو آزادی دارند، از آزادمردی گفته و نوشته اند كه پس از نیم قرن تلاش در راه بیداری و آزادی ملت ایران، در عین غربت و گمنامی، ظاهراً به علت اختلال مشاعر دست از دنیا شست.
در این كتاب ابعاد گوناگون زندگی سیداشرف الدین بررسی شده و تقریباً مطلب ناگفته ای باقی نمانده است. در آن زمان- هنگام فراخوان خانه كتاب- خیال داشتم به موضوعی كه در پی خواهد آمد بپردازم، اما گرفتاری های روزمره زندگی و برخی ملاحظات مرا از این كار بازداشت و حالا خوشحالم كه این مجال پیش آمده است و برای آن كه دوباره و چندباره گویی درباره برخی مطالب نكنم، خوانندگان عزیز را به خواندن این كتاب ارجمند و وزین دعوت می كنم.
تا قبل از انتشار این كتاب، ماخذ و مرجع بسیاری از نویسندگان برای تحقیق پیرامون زندگی سیداشرف الدین نوشته های زنده یاد، استاد سعید نفیسی بود و شیفتگی نفیسی نسبت به سیداشرف الدین گیلانی باعث شد تا برخی از ابعاد زندگی او نادیده انگاشته شده و بعضی از محققین را به اشتباه اندازد. نفیسی برای نخستین بار بیست و دو سال بعد از فوت سیداشرف الدین در مجله سپید و سیاه- سیزدهم شهریور ۱۳۳۴- به مرور خاطراتش با او پرداخت و با قلمی شیوا و فصیح از دوستی و هم نشینی با سیداشرف الدین گفت.او از دوستی یحیی ریحان، سیدابوالقاسم ذره، سیدعبدالحسین حسابی و خودش با اشرف الدین حسینی گفته است و این جمع را تنها معاشران او معرفی می كند و در روزگاری كه وی در دارالمجانین بستری بود، از ملاقات خود و مهدی ساعی با او می گوید. اما به رغم این ادعاها، به دلیلی كه بر نگارنده معلوم نیست، اظهاراتی را به قلم آورده است كه قدری از واقعیات به دور است. نفیسی معتقد است سیداشرف الدین در سراسر زندگی تنها زیست و هرگز تاهل اختیار نكرد و به همین گونه تنها محل سكونت او را «مدرسه صدر» معرفی می كند و از زندگی آسوده ای كه از راه فروش «نسیم شمال» در همان حجره مدرسه صدر فراهم آورده بود، می گوید. در حالی كه براساس اسنادی كه در پی خواهد آمد، سیداشرف الدین همسر داشت و در اواخر عمر دچار فقر و فاقه شد و كارش به دارالمجانین كشید. به عقیده نگارنده یكی از دلایل گرفتاری او به جنون، می تواند تكفیر او باشد. سیداشرف الدین همانند بسیاری از خردمندان عصر قاجار و مشروطیت داغ «بابی» بودن بر پیشانی اش خورد و این امری طبیعی در آن دوران برای اینگونه مردان بود.شیخ هادی نجم آبادی، سیدجمال الدین اسدآبادی، میرزارضا كرمانی، سیدحسن رشدیه و ده ها و صدها نفر اهل فكر و فرهنگ به تهمت «بابی گری» گرفتار آمدند.در آن دوران این «انگ» اگر بر پیشانی هر كس می خورد، دودمان او را به باد می داد و هست و نیستش را پایمال می كرد.۱
برای آن كه با فضای ذهنی و شخصیت سیداشرف الدین اندكی آشنا شویم، نگاهی مختصر به نوشته های نفیسی می اندازیم. او می گوید: «از میان مردم بیرون آمد، با مردم زیست، در میان مردم فرو رفت و شاید هنوز هم در میان مردم باشد. این مرد نه وزیر شد، نه وكیل شد، نه رئیس اداره شد، نه پولی به هم زد، نه خانه ساخت، نه ملك خرید، نه مال كسی را با خود برد، نه خون كسی را به گردن گرفت... و من خود شاهدم كه در مرگ او ختم هم نگذاشتند. من ساده تر و بی ادعاتر و كم آزارتر و صاحبدل تر و پاكدامن تر از او كسی را ندیدم. مردی بود به تمام معنی مرد. مودب، فروتن، افتاده، مهربان، خوشرو و خوشخوی، دوست باز، صمیمی و كریم، بخشنده، نیكوكار، بی اعتنا به مال دنیا و صاحبان جاه و جلال، گدای راه نشین را بر مالدار كاخ نشین همیشه ترجیح داد. آنچه كرد و گفت برای همین مردم خرده پای بی كس بود... هر روز و هر شب شعری گفت و اشعار هر هفته را چاپ می كرد و به دست مردم می داد. نزدیك ۲۰ سال هر هفته روزنامه نسیم شمال او در مطبعه كلیمیان كه یكی از كوچك ترین چاپخانه های آن روز تهران در خیابان جباخانه آن روز و دنباله خیابان بوذرجمهری امروز (پانزده خرداد فعلی) نزدیك سبزه میدان بود، در چهار صفحه كوچك به قطع كاغذهای یك ورقی امروز (قطع رحلی) چاپ شد و به دست مردم داده شد...
هنگامی كه روزنامه فروشان دوره گرد فریاد سر می دادند و روزنامه او را اعلان می كردند، راستی مردم هجوم می آوردند. زن و مرد، پیر و جوان، كودك و برنا، باسواد و بی سواد این روزنامه را دست به دست می گرداندند. در قهوه خانه ها، در سرگذرها، در جاهایی كه مردم گرد می آمدند باسوادها برای بی سوادها می خواندند و مردم حلقه می زدند و روی خاك می نشستند و گوش می دادند.این روزنامه نه چشم پركن بود، نه خوش چاپ، مدیر آن وكیل و سناتور و وزیر سابق هم نبود، پس مردم چرا آنقدر آن را می پسندیدند؟... هفته ای نشد كه این روزنامه ولوله ای در تهران نیندازد. دولت ها مكرر از دست او به ستوه آمدند. اما به این سید جلنبر آسمان جل وارسته بی اعتنا به همه كس و همه چیز چه بكنند؟... سیداشرف الدین در ضلع شرقی مدرسه صدر در جلوخان مسجد شاه، حجره ای تنگ و تاریك داشت. اثاثیه محقر پاكیزه ای از فروش نسیم شمال تدارك كرده بود. ...یقین داشته باشید كه اجر او در آزادی ایران كمتر از اجر ستارخان پهلوان بزرگ نبود... آزادگی و آزاداندیشی این مرد عجیب بود. همه چیز را می توانستی به او بگویی، اندك تعجبی در او نبود... این سید راستگوی بی غل و غش، این رادمرد فرزانه دلیر، این مرد وارسته از جهان گذشته، بزرگترین مردی بود كه ایران در این پنجاه سال از زندگی خود در دامن خود پرورده است...
خود حكایت می كرد كه در جوانی در قزوین دلداده دختری از خاندان خود شده و پدر و مادر دختر از پیوند با این سید بی اعتنا به همه چیز خودداری كرده اند. از آن روز ناكامی عشق را در دل، در زیر خاكستری كه گاهی گرم می شد، پنهان كرده بود. به همین جهت در سراسر زندگی مجرد زیست. سرانجام گرفتار همان عواقبی شد كه نتیجه طبیعی و مسلم اینگونه مردان بزرگ است.
او را به تیمارستان «شهرنو» بردند كه در آن زمان دارالمجانین می گفتند. اتاقی در حیاط عقب بیمارستان به او اختصاص دادند. بارها در آنجا به دیدن و دلجویی و پرسش و پرستاری او رفتم. نفهمیدم چه نشانه جنون در این مرد بزرگ بود۲...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست