پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
تاراج یك فرهنگ, غارت میراث افغانستان
ماجرا از گردشی در بازار قدیمی پیشاور آغاز میشود. پس از پشت سر نهادن خیابانهای شلوغ و پر رفت و آمد این بازار، واقع در شمال غربی پاكستان، كه از شلوغی دیگر جایی برای نفس كشیدن باقی نمانده است، به یك خیاطی مردانه كه در دكان محقر یك پیرمرد افغان قرار دارد میرسیم.
پیرمرد با همان احوالپرسیهای مرسوم خود از ما استقبال میكند. دیوارهای دكان در زیر نقشههای آوارهای باقیمانده از جنگ، جنگی كه افغانستان را صدپاره كرده، قرار دارد و صحنهای بوجود آمده كه نمیتوانیم چشم از آن برگیریم آنجا بیشتر به غار الادین (علاءالدین) شبیه است تا به یك دكان. دكان پر بود از گردنبندهای نقرهای سنگین متعلق به صحرانشینان، كاسهای مملو از سكههای یونان باستان، اشیای شیشهای مارپیچ متعلق به شهر هرات و مجسمههای بودایی بامیان كه هنوز آغشته بودند به گل و لای، تسبیحهایی از جنس مروارید آنتراسین، عقیق سرخ، یاقوت، لاجورد و كهربا، یك چنگ از جنس چوب درخت توت كه با ظرافت تمام با صدف خاتمكاری شده بود، یك سنگ برش داده شده به شكل خربزه، یك كتیبه ناخوانا، و غلافهایی به شكل سیگار كنده كاری شده متعلق به سمرقند، قور (سلاح) نگهبان سن پترزبورگ، انواع مختلف تازیانه متعلق به بزكشی، كمربند، قمقمه، حلقه، خنجر و شمشیر، نقابهای اهریمن، بشقابهای منقش به خطاطیهای ظریف و زیبا كه در گوشه گوشه دكان روی هم چیده شده بودند، انبوهی از فرش، روسریهای ابریشمن، و قالیهایی كه با فراخ دستی گلدوزی شده بودند.
در هنگام خوردن نوشیدنی با پیالههای سنتی و قدیمی، تحریك میشویم كه بیشتر در مورد این اشیای مقدس گرد و غبار گرفته، كه نظرمان را به خود جلب كردهاند، مطلب بیاموزیم. با یك اهانت حساب شده نسبت به تمام آن اشیاء بیاعتنایی میكنیم و با لحنی تحقیرآمیز میپرسیم به راستی چیزی كه دیدنش جالب توجه باشد وجود ندارد؟
و بعد از معاملات جدید، البته اینبار كمی كج خلقتر بالاخره یك جواب امیدوار كننده میشنویم. پیرمرد دستی به ریش خود میكشد و میگوید: «خوب، البته یك چیز هست ولی معمولاً آن را به كسی نشان نمیدهم ». و سپس از داخل یك كیف پلاستیكی پر گرد و خاك، یك شیئ پیچیده شده داخل یك ورق روزنامه را كه شبیه به یك زیرسیگاری خیلی قدیمی است بیرون میكشد و با اطمینان میگوید: «چهار هزار سال قدمت دارد یعنی از زمان یونان باستان». كار نداریم كه قدمت شیئ به دو هزار سال قبل برمیگشت، ولی به هر حال یك مدال بزرگ بیضی شكل به قطر ۱۵ سانتیمتر از جنس عقیق به رنگ نارنجی نیمه شفاف در دست داشتیم. بر روی مدال تصویر پیچیدهای از یك سرباز با كلاه آهنی كه نیزهای در دست داشت و ملبس بود به زرهی متعلق به پیاده نظام اسكندر مقدونی، حكاكی شده بود. نوشته روی مدال به زبان یونانی بود، اما آرایش مو به سبك كوشانیها، سپر ایرانی و آویختههای لباس از جنس پوست سمور مناطق سیبری بود. از خودمان سوال میكنیم، آیا واقعاً این شیئ بینظیر و شگفتانگیز مربوط به گذشتهای دور است یا اینكه جعلی است و همین یك هفته پیش در یك كارگاه محلی ساخته شده است؟ پاسخ این سوال دشوار است.
با این حال هرچند جعلی به نظر میآمد ولی مدالی بود كه یك روی آن كمی خراشیده شده بود. صاحب دكان یك تكه خمیر را بر روی آن صاف میكند تا شكل بگیرد و سپس یك سنگ حكاكی شده نمایان میشود. تصویر «پان» كه طولش به زحمت پنجسانتی متر میشد، بدن انسانی را نشان میداد با سر قوچ با شاخهایی عجیب و قریب. پیرمرد با جدیت تمام توضیح میدهد كه این مدال متعلق است به «كافرستان» (نورستان امروزی). من قبلاً هرگز نظیر آن را ندیده بودم. اما آیا واقعاً این شیئ عتیقه متعلق بود به این قسمت متروك افغانستان كه فقط یك قرن از مسلمان شدنشان میگذشت و آیا «پان» جزو خدایان آنها بوده است؟
شاید عجیب بود، ولی آن مرد خود هرگز نورستان را به چشم ندیده بود. تحقیقات من درباره بازار عتیقهجات افغان چند روز بعد مرا به كارگاه كوچكی در حومه پیشاور سوق داد. بر روی میز شلوغ كارگاه، سكههای یونانی، مجسمههای كوچك مربوط به پیش از تاریخ و نقش برجستههای بودایی از جنس سنگ متورق به چشم میخورد. سازنده این آثار مردی بود افغانی كه ضمن برق انداختن یك سكه دو روی ده درهمی متعلق به دوران «آمینتاس مقدونی» قرن اول قبل از میلاد، محرمانه گفت: «مشكلی كه من با كارم دارم این است كه مردم فقط كارم را میشناسند نه خودم را. ناراحتی من بیشتر از این بابت است.»
آن مرد كه استعداد و هوش فوقالعادهای داشت، علاقه بسیار زیادی به سنگهای حكاكی شده از خود نشان میداد. هر چقدر سنگها بیشتر حكاكی داشتند، بیشتر از آنها نسخهبرداری میكرد. او، به گفته خودش، دوست داشت سازنده مهرهای پیش از تاریخ میباشد چرا كه درستی و قانونمندی آنها فرق میان كارشناسان و باستانشناسان خارجی را مشخص میكرد. مرد به تنهایی و بدون آنكه مشغول كار مهمتری باشد، مبادرت به ساخت نمونههای جعلی مینمود كه به مراتب از نمونههای اصلی زیباتر بودند.
در میان دست ساختههای بیهمتای او، چندین نسخه از یك سكهی بزرگ قدیمی دیده میشد كه متعلق بود به قرن نوزدهم، و با قیمت بسیار خوبی به یك كلكسیونر لندنی فروخته شده بود. از او سوال كردم چطور میشود كه یك سكهی بریتانیایی كه هرگز در افغانستان معامله نمیشده است، توانسته است به عنوان یك اثر باستانی افغان بر جای بماند. مرد با خنده جواب داد: «باورش مشكل است، ولی ما تاریخی را با یك سكه كه متعلق است به یك سرباز بریتانیایی كه آن را به عنوان طلسم خوشبختی پیش خود نگه میداشته، فروختهایم. آن سرباز به ضرب شمشیر یك افغان تا سرحد مرگ زخمی میشود. مرد افغان در آخرین لحظات عمر خود سكه را برای مهاجمین شجاعش به ارث میگذارد. سپس این سكه طبق سوگند خورده شده، نسل به نسل میچرخد تا اینكه آخرین مبارزین در كابل بزرگ این خاندان را، كه دیگر دچار یاس شده، مجبور میكنند این آخرین و ارزشمندترین میراث خانوادگی خود را به فروش رسانند. آن وقت مرد كندهكار یك مجله انگلیسی زبان را كه در باب موضوع سكهشناسی مطلب داشت به ما نشان داد و اضافه كرد: «به هر حال، انگیزهی این كار برای من محترم است.»
از او پرسیدم آیا شما به گردن میگیرید كه این سنگ حكاكی شده متعلق به خداوندگار «پان» است. مرد در حالیكه لبخندی بر لب داشت یك مجله دیگر را كه به زبان آمریكایی بود باز كرد و در میان آن همه تصاویر نیمه عریان و خلاف عفت و كمی هم سورئالیست، عكسی را كه خود از آن الهام گرفته بود نشان داد و زمزمهكنان گفت: «یك عتیقه متعلق به نورستان »
اما بر روی همان میز كارگاه، بین بوری زرگری و چرخ، یك عتیقه واقعی به چشم میخورد: یك سر از بودا از جنس گچ تزئینی با ارتفاعی نزدیك به ده سانتیمتر كه هنوز بر روی همان پاسنگ موزه كابل نصب بود.
مرد هنرمند گفت: «چند وقت پیش یك نفر این را برایم آورد ولی زیاد نظر مرا جلب نكرد.»
سر بودا به راحتی ۱۶۰۰ سال قدمت داشت. مرد خیلی سعی میكرد آن را به ما بفروشد، قیمت پیشنهادیش هم خوب بود، ولی خریدن آن از طرف ما به بهای نابودی بیشتر میراث افغانستان تمام میشد. با تمام این احوال، اقبال آن مرد را در آن كارگاه شلوغ و بدنما بسیار تاریك احساس میكردیم. دلم برایش میسوخت.
اینكه حتی سطحیترین و پیش پا افتادهترین تحقیقات درباره بازار قدیمی پیشاور پرده از وجود گنجینههایی چه جعلی و چه حقیقی، برمیداشت، گواهی است، بر گرایش واقعی به سمت فروش غیرقانونی عتیقهجات افغان. همین وضعیت محرك اصلی یك هنرمند افغان برای ساخت عتیقهجات جعلی درجه یك و فوقالعاده بوده است و لذا به نظر میرسد هیچ یك از این هنرمندان نسبت به آثار و گفتههای كارشناسان و باستانشناسان غربی تردیدی به دل راه نمیدهند و همواره آنها را قبول داشتهاند. و تازه بدتر آنكه به نظر نمیآید كه واسطهها و فروشندههای اشیای عتیقه كه اكثر آنها را غیر افغانها تشكیل میدهند چندان به این مسأله مقید باشند و مسلماً قاچاق اشیای عتیقه از مدتها پیش وجود داشته است. اما احتمالاً در هیچ جای دنیا مگر در افغانستان كه در آن غنا و گوناگونی باستانشناسی عتیقهجات نظیر ندارد، غارت و چپاول به این حد نبوده یا به این اندازه سخاوتمندانه نبوده است. آثار هنری منحصر به فرد كه به آسانی از مرزهای این سرزمین خارج شدهاند و در بازارهای جهانی نیویورك، زوریخ، توكیو و لندن به قیمتهای هنگفتی به فروش رسیدهاند.
البته همیشه این طور نبوده است. در گذشته، اشیای عتیقه افغانستان توسط شاه بشدت تحت كنترل بودند و تا همین اواخر، اكثر این اشیاء به سوی موزه ملی كابل، كه برای نخستین بار در سال ۱۹۲۴ افتتاح گردید، روانه شدند. در طی چندین دهه، گروههای باستانشناس از كشورهای دیگر، بویژه فرانسه، ایتالیا، آلمان و شوروی جای جای زمین شهر كابل را به طور منظم مورد اكتشافات گوناگون قرار دادند. چنانكه این سیاست خیلی زود موزه كابل را به امانتدار یكی از اعلاترین كلكسیونهای هنری اروپایی- آسیایی و شاهكارهای اسلامی مبدل ساخت. این التقاطگری، گواهی بود بر وجود مناسبات پایدار میان شرق و غرب در نخستین قرن تاریخ میلادی. اشیای شیشهای یونانی، مجسمههای برنزی رومی، برجستهكاری مرمرین بودایی، عاجهای هندی، تندیس یونانی و همچنین یكی از زیباترین كلكسیونهای سكههای قدیمی در دنیا همه در همین شهر و در میان دیوارهای آن كشف شدند. این شواهد سنگی متعلق به ماقبل تاریخ كه قدمتشان به ۰۰۰/۴۰ سال پیش باز میگشت، شامل مجسمهای نیز بودند كه پیشبینی میشد قدیمیترین مجسمه از صورت یك انسان باشد: یك سنگریزه قدیمی متعلق به ۰۰۰/۱۵ سال قبل كه در ۱۹۶۵ در استان بلخ كشف شد. یكی از جالبترین جنبههای این موزه این بود كه مطلقاً تمام اشیای عتیقه به نمایش درآمده در آن، در خاك افغانستان كشف شده بودند. برخلاف شایعاتی كه در آن دوران وجود داشت، كل این كلكسیون بدون كوچكترین صدمهای، دههی اشغال افغانستان بدست نیروهای شوروی، و پس از آن سه سال حكومت كمونیستها را پشت سر گذاشته و حتی غنیتر هم شد. ولی بالاخره در بهار سال ۱۹۹۳ بود كه تاریخ این سرزمین دچار یك تغییر مهیج و خطرناك شد.
جیمز لویز - ترجمه: رضا طاقی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست