چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

یک تجربه آموزنده


یک تجربه آموزنده

در هفته های گذشته بحث داغ محافل دیپلماتیک ایرانی برقرار کردن یا نکردن روابط مجدد با امریکا, چگونگی این روابط, زمان مناسب برای آن و بوده و هست رابطه در سیاست بین المللی بین دو کشور, معنا و اشکال متعددی می تواند داشته باشد

در هفته های گذشته بحث داغ محافل دیپلماتیک ایرانی برقرار کردن یا نکردن روابط مجدد با امریکا، چگونگی این روابط، زمان مناسب برای آن و... بوده و هست. رابطه در سیاست بین المللی بین دو کشور، معنا و اشکال متعددی می تواند داشته باشد. بهترین حالت آن هم زمانی است که از «دوستی» بین دو کشور حرف زده می شود. اما دوستی بین دو کشور چه معنایی دارد؟ اگر دو نفر تصمیم به دوستی با هم بگیرند این به آن معنا است که برای این ارتباط شاید از خیلی چیزهای خود بگذرند. اصلاً معیار دوستی در گذشتی است که دو دوست از منافع خود برای یکدیگر می کنند. ولی آیا دوستی در عالم روابط بین الملل چنین معنایی دارد؟ مسلماً خیر. در دوستی های هر چند قدیمی و خوب بین دو کشور یک اصل مسلم همیشه وجود دارد؛ هیچ گاه، هیچ کشوری حاضر نمی شود منافع خود و ملتش را برای «ملت دوست» زیر پا بگذارد. می توان اصل دوستی در روابط بین الملل را اینچنین خلاصه کرد؛ «دوستی من آنجایی تمام می شود که منافع ملت من شروع می شود.» آن روی سکه این منطق هم اینچنین است «آنجایی که به نفع ملت من باشد با هر کس دوستی می کنم».

یکی از کشورهایی که ما دوست داریم خودمان را با آن مقایسه کنیم و بگوییم ما چیزی از آن کم نداریم و اگر فلان، فلان نمی شد می توانستیم مثل آنها بشویم، ژاپن است. البته ژاپن و رشد بی سابقه آن در دهه های ۵۰ الی ۹۰ قرن گذشته رویا و الگوی بسیاری از کشورهای نوپای صنعتی بود؛ کشور کوچکی که توانسته بود در چند دهه تبدیل به یک غول عظیم اقتصادی شود و حرف اول را در فناوری های جدید بزند. ژاپن کشوری است تشکیل شده از یک مجموعه جزایر که تا زمان آمدن کشتی های بخار اروپایی، توانسته بود انزوای خودش را نگه دارد. اما با ورود ناگهانی این ناوگان، ژاپن متوجه ضعف و عقب افتادگی خود شد و تصمیم گرفت پا در عرصه صنعت بگذارد. فرآیند صنعتی شدن ژاپن احتیاج آن کشور به مواد اولیه و حمل امن این مواد به کشور را هر روز محسوس تر می ساخت. همین امر موجب شد ژاپن تصمیم بگیرد کشورهای تولیدکننده مواد اولیه را زیر تسلط خود قرار دهد و برای تضمین امنیت حمل این کالاها تبدیل به بزرگ ترین قدرت نظامی در اقیانوس آرام شود.

این دیدگاه دلیل اصلی حمله به پرل هاربر بندر امریکایی بود؛ تصمیمی که در نهایت ورود امریکا به جنگ جهانی دوم و پایان فاجعه آمیز آن را برای ژاپن رقم زد. در سال ۱۹۴۵ زمانی که امریکا ژاپن را تسخیر کرد هدفش مشخص بود؛ کاری کند که ژاپن دیگر توان جنگ کردن نداشته باشد. «تسلیم بدون شرط» معنایش آن بود که نه تنها ژاپن جنگ را باخته بلکه حاکمیت و استقلال خود را نیز از دست داده بود. برای امریکایی ها اگر متفقین تصمیم به جنگ گرفته بودند دلیل اصلی اش دیدگاه های ایدئولوژیک آنها بود. امریکایی ها بر این باور بودند که طبیعت لیبرال دموکرات با جنگ گرایی و میلیتاریسم در تضاد است. پس برای جلوگیری از تکرار چنین فاجعه یی باید از راه اندازی ساختارهای دموکراتیک در ژاپن حمایت می کردند به همین دلیل هم برنامه های امریکا بیشتر بعدی فرهنگی و اجتماعی داشتند تا اقتصادی. در آن سال ها تولیدات ژاپن تنها ۱۰ درصد میزان تولید قبل از جنگ بود، انبارهای مواد اولیه خالی بودند و میزان انرژی هر وعده غذایی برای هر نفر تنها ۱۰۵۰ کالری بود یعنی ۲۰ درصد میزان مصرف مردم امریکا و یک سوم آنچه یک انسان بالغ احتیاج دارد.

در سال ۱۹۴۷ با بروز بحران یونان، امریکا از خواب خوش پیروزی بعد از جنگ بیرون آمد و متوجه خطر کمونیسم که تبدیل به قدرتی جهانشمول شده بود، شد. در ژاپن هم یکی از دستاوردهای دموکراسی فعالیت حزب کمونیست بود که به دلیل فقر بی حد مردم خطر گسترش این حزب را بسیار کرده بود. بنابراین امریکا ناچار به تغییر رویه خود با ژاپن شد. دیگر تنها هدف بازسازی جامعه نبود و باید به بازسازی اقتصادی نیز توجه می شد. از همین جاست که شاهد هستیم چگونه ژاپنی ها با استفاده از کمک های هرچند کم امریکا در آن دوره، کشوری که آنها را شکست داده بود و هنوز در خاکش حضور داشت، تصمیم به بازسازی کشورشان گرفتند و از خاکستر خودشان دوباره سر بلند کردند. در اینجا باید به یکی از ویژگی های مختص به جامعه اقتصادی ژاپن اشاره کرد؛ زایباتسوها (zaibatsu).

به طور بسیار خلاصه زایباتسوها شبکه اقتصادی بسیار قوی هستند که در فعالیت های متنوعی حضور دارند. این شبکه ها تاریخی بسیار کهن دارند و با فرهنگ ژاپن عجین هستند. حتی برخی از آنها از زمان سامورایی ها به وجود آمده اند و اعضای آن پیرو آداب این جنگجویان هستند؛ اطاعت مطلق، پشتکار، وفاداری، خانواده محوری و پدرسالاری. خیلی ها دلیل موفقیت چشمگیر اقتصاد ژاپن را حضور و فرهنگ زایباتسوها می دانند. از دید امریکایی ها این شبکه ها به خاطر نزدیکی شان به حکومت و قدرت بسیار زیادشان غیردموکراتیک و خطرناک بودند و باید از بین می رفتند. دارایی های بزرگ ترین زایباتسوها مصادره شد و برخی خانواده ها برای ۱۰ سال از هر گونه فعالیت اقتصادی محروم شدند اما در اینجا شاهد استقامت ژاپنی ها و مقابله آنها با این اقدامات هستیم. نباید فراموش کرد که اشراف زاده ها و طبقات بالا و فرهیخته هنوز نفوذ گسترده یی در جامعه داشتند و این گروه بسیار به یکدیگر وابسته و وفادار به سنن بودند. برگ برنده یی که ژاپنی ها خیلی سریع متوجه شدند می توانند از آن برای منافع شان استفاده کنند ترس امریکایی ها از گسترش کمونیسم بود. آنها باید از تغییر اولویت امریکا از سازماندهی یک جامعه دموکراتیک به بازسازی اقتصادی به نفع خود بهره می بردند. آنها باید کاری می کردند که امریکایی ها متوجه می شدند هزینه اقتصادی برهم زدن زایباتسوها از ماندگاری آنها بیشتر است. خلاصه باید از کشوری زیر سلطه تبدیل می شدند به بازیگر مهم و قابل اعتماد در منطقه اقیانوس آرام.

برای تحقق این هدف ژاپنی ها هوشمندانه با زیر نظر داشتن اوضاع بین المللی هر موقعیت را به نفع ملت خود تغییر می دادند. شروع جنگ سرد یکی از این موقعیت ها بود. در ۲۴ ژوئن ۱۹۵۰ کامیا زمانی که در فرودگاه لس آنجلس فرود آمد خبر حمله کره شمالی به کره جنوبی را شنید. خب این خبر به نگرانی های دیگرش افزود. او مدیرعامل یک شرکت کوچک تراکتورسازی به نام تویوتا بود که وضعیتی اسفبار داشت و به سختی می توانست هر ماه ۳۰۰ کامیون بفروشد. او آمده بود تا شاید بتواند کمپانی فورد را متقاعد کند که از تولیدات او خرید کند اما مدیران فورد اعتقاد داشتند امریکایی ها هرگز ماشین ژاپنی استفاده نخواهند کرد. پس از دو ماه در حالی که ناموفق و سرخورده به ژاپن برمی گشت به او خبر رسید تمام انبارهای تویوتا خالی شده و کمپانی او به سختی می تواند پاسخگوی سفارشات باشد. جالب تر از همه اینکه سفارش دهنده کس دیگری نبود به جز وزارت دفاع امریکا. سفارشات به ۱۵۰۰ کامیون در ماه رسیده بود. این شرکت با سود به دست آمده از این دوره وارد بازار ماشین های شخصی شد و همان طور که می دانیم امروز نام تویوتا یکی از معتبرترین و موفق ترین نام ها در صنعت خودروسازی است.

آری جنگ کره یک موقعیت استثنایی بود تا ژاپن بتواند از یک کشور فقیر که باورهای خود را از دست داده بود تبدیل به یک کشور صنعتی شود. آنها به خوبی درک کرده بودند که در موقعیت جنگ سرد بزرگ ترین ترس امریکایی ها دستیابی ارتش سرخ به سرزمین های بیشتر است و از این نگرانی به سود خود بهره بردند. اما فراموش نکنیم ژاپن همچنان کشوری بود زیر سلطه خارجی، بدون حاکمیت مستقل با امنیت داخلی و خارجی اش در دستان بیگانه و اوضاع اقتصادی به هم ریخته. کشوری همچنان منتظر عقدنامه صلح. هرچند قبل از حمله کره بحث های بسیاری درباره این عقدنامه بین امریکا و ژاپن انجام گرفته بود اما تصمیم گیری در مورد مفاد قطعی آن به سرانجام نرسیده بود. تا بالاخره در ۱۴ ژوئن ۱۹۵۰ مشاور مخصوص امنیت ملی فوستر دولز با اختیارات ویژه برای توافقنامه صلح وارد توکیو شد ولی کمتر از ۱۰ روز بعد در ۲۵ ژوئن کره شمالی حمله خود را آغاز کرد. در مقابل این حرکت ناگهانی امر مسلم این بود که امریکایی ها آمادگی لازم را نداشتند. آنها خیلی زود متوجه شدند احتیاج به تمام نیروی خود در جنگ دارند و دیگر نمی توانستند ضامن امنیت داخلی ژاپن باشند بنابراین تصمیم گرفتند ژاپن برای امنیت داخلی خود گروهی متشکل از ۱۵۰ هزار نفر پلیس را راه اندازی کند؛ پیشنهادی که مورد استقبال ژاپنی ها قرار گرفت.

اما با اینکه حمله کره شمالی هراس های تاریخی ژاپن را از اینکه کره نزدیک ترین نقطه خاکی در آسیا به دست دشمن بیفتد زنده کرده بود، دولت ژاپن در مقابل پیشنهاد بازسازی ارتش خود به سختی استقامت کرد چرا که برای آنها بازسازی ارتش به معنای استقلال نبود بلکه تبدیل شدن به مهره یی بود در دست امریکا. دولتمردان وقت و در راس شان یوشیدا به خوبی می دانستند که باید روی غرایز اولیه شان مسلط می شدند. آنها اعتقاد داشتند تنها راه موفقیت درازمدت، در رشد اقتصادی و گسترش صلح آمیز روابط بر پایه داد و ستد و مهاجرت است. اما چیزی در موقعیت ژاپن تغییر نکرده بود و همچنان احتیاج به مواد اولیه از خارج و حمل امن آنها داشت. اینجا بود که یوشیدا و گروهش بار دیگر درایت سیاسی خود را نشان دادند؛ دستیابی به مواد مورد نیاز تنها از دید اقتصادی و واگذاری امنیت حمل آن به امریکایی ها. معادله یی که ژاپن جلوی امریکا گذاشت بسیار ساده بود. اگر آنها می خواستند از کارخانه های ژاپنی برای تولید تجهیزات مورد نیازشان استفاده کنند باید ضمانت حمل مواد اولیه را بر عهده می گرفتند.

با اتخاذ این سیاست ژاپن شاهد ورود موج عظیمی از سرمایه شد. در مارس ۱۹۵۱ صنایع و معادن ژاپن ۴۶ درصد رشد نسبت به سال ۱۹۵۰نشان می دادند که تاثیر بسزایی در ارتقای سطح زندگی مردم داشت. شاید عرصه صنعت کشتی سازی گویاترین موفقیت سیاست تنش زدایی ژاپن باشد. ژاپن در زمانی که غربی ها احتیاج مبرم به ناوگان حمل کالا داشتند توانستند صنعت کشتی سازی شان را که بعد از جنگ در حد تعمیرات نگه داشته می شد، زنده کنند. سفارشات آن دوره ۲۲ میلیارد ین برای ژاپن سودآوری داشت و با سرمایه گذاری مجدد این سود، در سال ۱۹۵۶ ژاپن تبدیل شد به بزرگ ترین سازنده کشتی در دنیا و ۲۶ درصد ناوگان دنیا را تولید می کرد.

در عمل ژاپنی ها کاری کردند که امریکایی ها به راه اندازی صنعتی کمک کردند که در نهایت صنعت کشتی سازی در کشورشان را ورشکسته کرد. ولی این تنها نکته جالب نبود چرا که وقتی دقیق تر می شویم می بینیم برندگان اصلی کشتی سازی گروهی نبودند مگر همان شبکه های اقتصادی زایباتسو؛ همان گروه هایی که امریکایی ها قصد از بین بردن شان را داشتند. رونق صنعت کشتی سازی به مجموعه های میتسوبیشی، هیتاشی و کاوازاکی زندگی دوباره داد. این گروه ها سود به دست آمده را در فعالیت های دیگر سرمایه گذاری کردند و توانستند در مدت کوتاهی همان شبکه قدرتمند قبل را بازسازی کنند. سیاست آرام و هوشمندانه ژاپن نه تنها از لحاظ اقتصادی امکان داد جامعه جنگ زده شان بازسازی شود بلکه آنها همچنان با درایت عمل کردند که حتی از لحاظ تکنولوژی دسترسی به آخرین فناوری های جنگی نیز برایشان ممکن شد و توانستند از لحاظ فنی نیز پیشرفت چشمگیری داشته باشند.

جنگ کره بیش از انتظار یوشیدا به استقلال ژاپن کمک کرد و روند تهیه عقدنامه صلح را سرعت بخشید. سیاست های درست و بجای نخست وزیر ژاپن کاری کرد که دیگر حرف از انتقامجویی و تنبیه نبود. از دید دنیا ژاپن تبدیل شده بود به دوستی سالم، قوی و قابل اطمینان. در سال ۱۹۵۱ یوشیدا در مقاله یی معروف در فارین افرز می نویسد؛ «و اینک مساله کره.

برنامه سازمان ملل برای بازسازی این کشور مستلزم ارسال ماشین آلات، تجهیزات ساختمانی و به موازات آن لباس و وسایل متفرقه دیگر است و ما در جای درست قرار گرفته ایم. اما برای اینکه ژاپن بتواند تبدیل به کارگاهی برای بازسازی آسیای شرقی شود و در رشد و ثروتمند شدن این منطقه کمک کند باید با ژاپن عقدنامه های عادلانه در زمینه داد و ستد بین المللی، حمل و نقل کالا و تردد افراد در تمامی نقاط دنیا بسته شود. این تعهدات هم تنها زمانی امکان پذیر می شوند که عقدنامه صلح امکان حضور مجدد ژاپن به عنوان کشوری آزاد و مستقل را در بین کشورهای سازمان ملل بدهد.» بار دیگر شاهد هستیم که چگونه با تحکم و در عین حال ظرافت یوشیدا منافع سیاسی و دیپلماتیک از دست رفته ژاپن را در یک سوی کفه ترازو و خواسته های طرف مقابل را در سوی دیگر آن قرار می دهد. بالاخره هم در هشتم سپتامبر ۱۹۵۱ عهدنامه صلح و توافقنامه امنیت دوجانبه بین دو کشور امضا شد. تنها مشکل باقیمانده در عقدنامه صلح حضور پایگاه های نظامی امریکا در ژاپن بود که عملاً استقلال ژاپن را تحت تاثیر قرار می داد. اگر این بزرگ ترین و در واقع تنها امتیازی بود که از طرف ژاپن داده شد در قبالش یوشیدا تاکید داشت ارتش ژاپن تنها برای دفاع داخلی استفاده خواهد شد و به هیچ وجه به کشور دیگری فرستاده نخواهند شد. (سال ها بعد نتیجه این تصمیم را در جنگ ویتنام می شد دید. ژاپن تنها متحد منطقه بود که نیرویی برای این جنگ نفرستاد.)

طی همه این سال ها یوشیدا و گروه حاکم در مقابل درخواست بازسازی ارتش چه از طرف امریکا و چه از طرف جناح راست مقاومت کردند چرا که باور داشتند از یک سو پیامد اجتناب ناپذیر رشد ارتش حضور در درگیری های بین المللی خواهد بود و از سوی دیگر برای آینده کشور بهتر بود منابع مالی آن به فعالیت های اقتصادی تخصیص داده شود. پیروزی دیگری را که می توان در آن سال ها به حساب ژاپن نوشت رشد روند دادوستد آن با کشورهای جنوب شرق آسیا بود. امریکایی ها که همیشه در هراس آن بودند که نیاز ژاپن به مواد اولیه و بازار برای تولیداتش این کشور را به طرف چین سوق دهد، سعی کردند ژاپن را به سوی کشورهای جنوب آسیا هدایت کنند. جالب است یادآور شویم این همان منطقه یی بود که ژاپن در جنگ جهانی دوم دست رویش گذاشته بود و اینک از آنها دعوت می شد در این منطقه حضور داشته باشند و به رشد آن کمک کنند.

کمتر از ۲۰ سال بعد از پایان جنگ، در دهه ۶۰ تراز دادوستد ژاپن با امریکا مثبت شد و ۴۰ سال بعد در دهه های ۸۰ تمام دنیا چشم به معجزه ژاپنی دوخته بودند؛ روندی که به رغم تلاطم های بین المللی همچنان ادامه دارد و ژاپن چندین دهه است که جزء سه قدرت اول اقتصادی جهان است و امروز، هم اوباما برای اولین مسافرت آسیایی اش به ژاپن رفته و از دوستی و وحدت بین دو کشور صحبت می کند. اما به رغم حضور ۴۵ هزار سرباز امریکایی، این ژاپن است که از موضع قدرت سر میز مذاکره نشسته است که نشان می دهد سرنوشت بشریت به طرز بی سابقه یی به هم گره خورده. از یک سو فناوری های الکترونیک و میزان اطلاعات، نزدیکی انسان ها به یکدیگر را بسیار کرده و از سوی دیگر سرنوشت همه ما در گرو تصمیمات مشترک در مقابل فاجعه گرم شدن زمین است.

پس در چنین دنیایی منزوی فکر کردن و منزوی شدن اشتباه به نظر می رسد. مگر هر ایرانی وطن پرستی با کشوری با قدمتی چند هزار ساله، چیز دیگری می خواهد جز دسترسی به بالاترین سطح علم و فناوری برای فرزندانش، رفاه و رشد اقتصادی برای ملتش و ایفای نقش بین المللی درخور عظمت تاریخی اش؟ ژاپن دو چیز را به ما می آموزد؛ تنها با استفاده از موقعیت ها، می توان یک شکست مطلق را تبدیل به پیروزی تمام عیار کرد و اینکه الزاماً داشتن ارتش قوی و سرمایه گذاری روی آن تضمین رشد و رفاه نیست. پرسش هایی که اکنون ایجاد می شود این است که با ورود سرما اروپا دوباره درگیر بازی های سیاسی اقتصادی روسیه خواهد شد. آیا اروپاییان حاضر نخواهند شد سریع و به قیمت خوب منبع دیگری از گاز داشته باشند؟ آیا ایران بهترین انتخاب نمی تواند باشد؟ دو کشور مجاور ایران در حال بازسازی شدن هستند؛ دو کشوری که می توانند خیلی سریع تبدیل شوند به بازارهایی بزرگ برای تولیدات گوناگون ایرانی و رشد بخش خصوصی را موجب شوند. چرا از یک سو باید اجازه دهیم ترکیه یکه تاز سیاسی اقتصادی در منطقه باشد و از سوی دیگر بازارهای همسایه پر از کالای چینی شوند؟

مهرنوش بهبودی