پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تاریخ مبهم و مهیب


تاریخ مبهم و مهیب

درباره رمان «لیلا و تکرار یک روایت»

«لیلا و تکرار یک روایت» نوشته «الهه منافی» از آن رمان هاست که این خاصیت را دارد که تلنگری بهت بزند تا مبادا فراموش کنی جهان داستان را در این وانفسا که خواندن کتاب به نوبه خود مشقتی است در هجوم بی پایان اخبار؛ که خبر انگار همیشه داغ است و داغ دارد. خواندن فکر آزاد می خواهد چه رسد به نوشتن و کار خلاقانه. خواندن رمانی اینچنین من یکی را امیدوار کرد که هنوزاهنوز چراغ ادبیات روشن است که هیچ، تولیداتی هم دارد که دست کم مدتی خواننده را به دنیایش می برد و خارج از شعارزدگی، افتادن به ورطه زبان بازی و فرم و بدتر از آن «سیاست زدگی» دغدغه داستانگویی دارد آن هم با نگاهی به شرایط روزگاری که این مملکت و مردمش از سر گذرانده اند، با هم تجربه اش کرده اند و شاید به سبب ضعف «حافظه تاریخی» فراموشش کرده اند.

هرچند نویسنده تنها به این موضوعات تاریخی که در دهه های ۵۰ و ۶۰ روی داده، جسته و گریخته اشارات مختصری می کند و خواننده خوشبختانه تنها و تنها تاثیر سایه وار حوادث دهه های گذشته را بر زندگی و آدم های کتاب می بیند. استحاله شدن ها، ترس ها، گریختن ها، خیانت ها، تلاش برای تغییر، جنگ و حجله ها و... در آن شرایط تلاش ازلی ابدی انسان است برای شناختن خود که گاهی منجر به گم شدن در هجوم تغییراتی می شود که دیگر خارج از اختیار آدمی است.

راوی رمان زنی میانسال است که سال ها پیش به اتفاق دخترش و شوهرش به استرالیا مهاجرت کرده است؛ مهاجرت برای زندگی بهتر برای کشف ناشناخته ها. اما زندگی راوی حالا از هم پاشیده است. شوهرش را رها کرده است و دخترکش هم او را ترک کرده است و به دنبال خودش و به دنبال «تجربه کردن» دوباره به وطن برگشته تا روایت زندگی را دوباره تکرار کند. «لیلا»

-که یک شخصیت حاشیه یی در داستان است- می خواهد دوباره زندگی را در جایی از سر بگیرد که راوی ازش گریخته است. از آدم هایش و فضایش. هرچند با این وجود با نگاهی حسرت آلود ازش یاد می کند. از روزگاری که او و عموها، مادربزرگ و قوم و خویش ها یک جا زندگی می کردند و دور هم خوش بودند؛ از خزیدن زیر کرسی، و از بوی پرتقال و بارش پنبه پنبه های برف. گو اینکه این خوشی دیری نمی پاید و به کوتاهی کودکی است. هر روز که راوی بزرگ تر می شود، فاصله اش با آدم ها و جایی که در آن زندگی می کند، بیشتر می شود. فاصله اش با قصه های سرخوش هزار و یک شبی که هر شب برای پدربزرگش می خواند، به وسعت اقیانوسی می شود که سال ها پیش برای یافتن زندگی بهتر پشت سر گذاشته است. دوران کودکی که تمام می شود همه چیز برای راوی به سرعت باد می گذرد. حوادث انگار او را در برمی گیرند؛ جوری که نمی داند چه شد و چه می شود.

بزرگ می شود و دانشگاه قبول می شود. حالا باید شهرش و آن خانه کودکی که کم کم حال قفسی را برایش پیدا کرده است، ترک کند و پا به دنیای دیگری بگذارد. دنیای خودش را کشف کند، هنوز گیج است و نمی داند که دارد روزهای عجیبی را از سر می گذراند. وقتی متوجه می شود که در دل حادثه قرار می گیرد. انقلاب شروع شده است؛ شهر شلوغ شده است. راوی از خودش می پرسد؛ «شهر شلوغ شده است یعنی چه؟»

حس می کند تاریخ رقم می خورد و او، مثل خیلی های دیگر، جزیی از تاریخ شده است. تاریخی که انگار سعی ندارد بایستد و چرخش تازه به کار افتاده است و او، مثل هم عصرانش، هیجان زده است و مغرور و از موقعیت امروزش به گذشتگان نگاه می کند.

وقتی دانشگاه ها چند صباحی پس از انقلاب تعطیل می شوند، راوی دوباره به شهر و دیار خودش برمی گردد. خانه اما دیگر آن خانه دوران کودکی با بوی دبش نم و رطوبت و گرم از گرمای خورشید نیست. انگار احساس عجیبی در هوا موج می زند. در همه جا سکون است و خاموشی.

هرچند «لیلا و تکرار یک روایت» تکرار است؛ تکرار حوادثی که هم نسلان راوی داستان از سر گذرانده اند. روایت کسانی است که برای زندگی بهتر کوچ کردند و تجربه اندوختند. حالا مغمومند از اینکه نمی توانند تجربیات شان را در زندگی به نسل بعدی منتقل کنند. شاید به همین دلیل به قصه پناه برده اند و در انتظار معجزه یی هستند؛ در انتظار «شهرزادی» که با قصه هایش بگشایدشان، شاید به در آیند.

زندگی، زندگی کردن به این راحتی ها نیست. مخصوصاً وقتی به سرزمینی پا بگذاری که هیچ چیز از آن نمی دانی.

رمان قصه نسلی است که چیزی را از این زندگی می داند؛ چیزی که حسش کرده است به تجربه. چیزی مثل پیشگویی یا دیدن آینده در آیینه یی مدور.

«لیلا و تکرار یک روایت» مجموعه یی است همگون از خرده روایت ها که کم کم کلیتی را می سازد و ما را با راوی و شرایط زندگی اش آشنا می کند. چیزی که از نقاط قوت رمان است همراهی خواننده با تمام حوادث ریز و درشت و نقل های راوی است که گاهی از دل یک روایت بیرون می آید. خرده روایت هایی که خودشان داستان جداگانه یی دارند و نقلی دیگر. آن چیز که بر قوت رمان افزوده است قدرت راوی داستان است در داستانگویی و توانایی اش در بیان آنچه دیده است و کم رنگ کردن هوشمندانه تاریخ. تاریخ در رمان اگرچه مهم و مهیب است اما سایه یی بیش نیست. راوی داستان بسیار صمیمی است و همین موضوع خواننده را جذب کتاب می کند و تا به انتها همراه می برد. روای با ارادتی که به داستان های هزار و یک شب دارد کمابیش همین روش را برای نقل زندگی اش برگزیده.

راوی در یک داستان، به قول «ماریو بارگاس یوسا»، همواره شخصیتی ساختگی است، موجودی خیالی مشابه باقی شخصیت های داستان، همان ها که او تعریف شان می کند، اما بسیار مهم تر از ایشان، زیرا نقشی که ایفاگر آن است، خودش را آشکار یا پنهان می کند، گوشه می گیرد یا به هر جا سرک می کشد، درباره هر چیز و هر کس داوری می کند و گاه پرچانه و لوده یا کم حرف و جدی می شود در متقاعد کردن مان به واقعی بودن دیگر شخصیت های داستان یا تجسم آنها چون عروسک ها و آدمک هایی بی اراده در ذهن مان، تاثیر مستقیم دارد. رفتار و سلوک راوی تعیین کننده پیوستگی درونی یک داستان است؛ مساله یی که به نوبه خود عاملی اساسی در فریبایی داستان به شمار می رود.

با این وجود چیزی که اگر توجه بیشتری به آن می شد رمان را عمیق تر می کرد شخصیت پردازی است. خواننده تقریباً در یک رمان صد و پنجاه صفحه یی با انبوهی از شخصیت ها مواجه می شود و متاسفانه اکثر آنها شخصیت های قالبی از آب درآمده اند و نویسنده چندان تلاشی برای درآمدن کاراکترها نکرده است به طوری که کمتر پیش می آید خواننده شخصیتی از کتاب - به جز راوی- را به ذهن بسپارد یا با او رابطه عمیقی برقرار کند. با وجود اینها رمان «لیلا و تکرار یک روایت» رمان خوبی است. صمیمی است. تمام این نقطه قوت به دلیل تلاش نویسنده است برای گریختن از ورطه شعارزدگی و فلسفه بافی و توجه ویژه به قصه گویی و در نهایت جذب مخاطب. تلاشی که کتاب را به رمانی عمیق و اثرگذار تبدیل کرده است.

رمان «لیلا و تکرار یک روایت» را به تازگی «نشر ثالث» منتشر کرده است.

علی چنگیزی