سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا

نگاهی به فیلم «جنگ چارلی ویلسون» پدر معنوی القاعده و سند گمشده یازدهم سپتامبر


نگاهی به فیلم «جنگ چارلی ویلسون» پدر معنوی القاعده و سند گمشده یازدهم سپتامبر

پس از تمامی هیاهوی یازدهم سپتامبر آنچه از دید کارشناسان و مستغربین داخلی مغفول ماند, افرادی بودند که در جریان شکل گیری القاعده نقش تأثیرگذاری داشتند

پس از تمامی هیاهوی یازدهم سپتامبر آنچه از دید کارشناسان و مستغربین داخلی مغفول ماند، افرادی بودند که در جریان شکل گیری القاعده نقش تأثیرگذاری داشتند. زبان سینما به عنوان هنر هفتم می تواند در تشریح وضعیت های پیچیده سیاسی عمدتاً تأثیرگذار باشد، درمورد القاعده و افراد مؤثر درمورد شکل گیری این جریان، فیلم سینمایی قابل توجهی به نام «جنگ چارلی ویلسون» ساخته شده است که همانند فیلم «اینک آخر الزمان» (فرانسیس فورد کاپولا) در تشریح استراتژی و سیاست های کلی ایالات متحده در سایر نقاط جهان؛ دکترین «کاشت طوفان» را تشریح می نماید. این دکترین در فیلم «اینک آخر الزمان» به صورت کم نقصی مورد ارزیابی قرار می گیرد. روایت آن فیلم بدین گونه است که یک افسر آمریکایی برای انجام یک عملیات جاسوسی- نظامی به خاور دور می رود و در آنجا یک فرقه نظامی تشکیل می دهد و نظامی دیگری مأموریت می یابد تا وی را به قتل برساند. القاعده میوه استراتژی «کاشت طوفان» است و رابطه این فرقه و حامی آمریکایی اش می تواند سبب روشن شدن حقایق بسیاری شود. فیلم «جنگ چارلی ویلسون» یکی از این آثار کاملاً مرتبط به یازدهم سپتامبر، راجع به بنیانگذار آمریکایی القاعده است.

این فیلم به زندگی سیاسی سناتور سابق- دموکرات- چارلی ویلسون می پردازد؛ در این فیلم سیاسی روشنگر، به صورت کاملاً شفافی نشان داده می شود که طراح، بنیانگذار، پشتیبان مالی و نظامی القاعده، سناتور دموکرات مدنظر بوده است و دکترین کاشت طوفان را این سناتور جاه و جنگ طلب در افغانستان عملیاتی نمود. این فیلم اثری پسا یازدهم سپتامبری است که در مطبوعات ایران کمتر بدان پرداخته شده است. در نتیجه تحلیل محتوایی این فیلم ضرورتی ندارد، چراکه اتوبیوگرافی های سیاسی مجموعه ای از اطلاعات خبری را راجع به یک یا چند شخصیت دربر می گیرد و تحلیل اثر آن چنان دلچسب نیست. منتها باید مجموعه ای از اطلاعات دسته بندی شده را تماشاگر دنبال کند. از این زاویه، این یادداشت به عنوان تحلیل بعد از دیدن نیست و صرفاً به ارائه اطلاعاتی قبل از تماشای فیلم می اندیشد.

اینکه چارلی ویلسون که بود و چرا این فیلم درباره یک سیاستمدار معاصر زمانی که در قید حیات بود؛ ساخته شد، در چند پاراگراف کوتاه بدان خواهیم پرداخت. اما مسئله اینجاست که این فیلم ماحصل دعواهای سیاسی روشنفکران هالیوودی در دو گروه جمهوری خواه و هواداران حزب دموکرات است. چراکه بعد از یازدهم سپتامبر، دموکرات ها بابت تأمین نشدن امنیت ملی آمریکا جمهوری خواهان را مقصر می دانستند. از طرفی دیگر جمهوری خواهان دموکرات ها را بابت کاشت استراتژی طوفان در افغانستان گناهکار قلمداد می نمودند. چارلی ویلسون شخصیت تأثیرگذاری در دوران جنگ سرد و بعد از پایان یافتن نزاع پنهان میان دو ابر قدرت بلوک شرق و غرب بود. وی سه پروژه را توأماً در شرایطی کاملاً بحرانی در خارومیانه پیش برد؛ پروژه نبرد با بلوک شرق، دکترین کاشت طوفان، اسلام ستیزی و حتی در توطئه یازدهم سپتامبر نقش مؤثری داشت. این شخصیت با تلاش فراوان مایک نیکولز، تام هنکس و سرمایه شخصی دومی به روی پرده سینما آمد، اما واقعیت این است عامه مردم آمریکا غرق در شعارهای رسانه ای هستند و به موضوعاتی عمیق و شخصیت های حساسی چون سناتور مدنظر عمیق نمی نگرند.

چارلی ویلسون حداقل تا زمان فوتش (در ۱۲فوریه۲۰۱۰) چهره قابل توجهی برای جریان یافتن دوباره پرونده توطئه یازدهم سپتامبر بود. این فرد و تأثیرگذاریش برروند مجموعه وقایع مرتبط با یازدهم سپتامبر به صورت غیرمستقیم، غیرقابل انکار است.

در مطبوعات داخلی آنچنان درباره وی تحقیق و گزارشی ارائه نشده، با اینکه بارها در رسانه های مختلف داخلی شنیده ایم که القاعده و بن لادن عروسک های خیمه شب بازی ایالات متحده بوده و شاید هنوز هم هستند (احتمال زنده بودن شبحی به نام بن لادن را بسیار شنیده اید) اما اینکه این فرقه افراطی چگونه قدرت یافت که بعدها بوش پسر توانست القاعده را عامل یازدهم سپتامبر قلمداد کند پرسشی است که پاسخ آن را می توان در فیلم «جنگ چارلی ویلسون» یافت. با آنالیز دقیق این شخصیت حتی در همین فیلم سینمایی می توان دریافت که «کاخ سفید» چگونه القاعده را طبق سیاست های بلندمدت خویش هدایت می نماید.

یازدهم سپتامبر منجر به جنگ های صلیبی جدید و کشتار مسلمانان در افغانستان و عراق شد. اگر نگارنده به تئوری توهم توطئه محکوم نشود برای توجیه اموری که چارلی ویلسون بدان پرداخت با استناد به استراتژی دوره ای برژینسکی «فتنه دموکرات، جنگ جمهوری خواه» وضعیت این سناتور را تشریح می کند. این استراتژی همراه با دکترین کاشت طوفان برای نخستین بار توسط سناتور چارلی ویلسن عملیاتی شد. وی به عنوان یک دموکرات بذر توطئه را در کشور افغانستان کاشت و بیست سال بعد جورج بوش پسر با یک حمله نظامی از این توطئه به نفع سیاست های ملیتاریستی ایالات متحده، محصول برداشت نمود. در واقع جمهوری خواهان با یک حمله نظامی آنچه را چارلی ویلسون دموکرات کاشته بود درو نمودند.

القاعده ای که چارلی ویلسون بنیاد نهاد، کارکردی دوجانبه برای ایالات متحده داشت؛ آمریکا در اوایل دهه هشتاد مجاهدان سابق که بعدها القاعده به عنوان یک جریان افراطی- آمریکایی از آن جدا شد را تا دندان مسلح نمود تا شوروی سابق وارد رقابتی تسلیحاتی- نظامی شود و ستون فقرات اقتصادی اش صدمه ببیند تا آنچه در ویتنام و کره محقق نشده بود در افغانستان ممکن شود. اما پرسش این است؛ نقش چارلی ویلسون در این میان چه بود؟ آنچه منطبق با یک نقل تاریخی در فیلم مایک نیکولز مشهود است، تماشاگر را از نزدیک با مهره ای به نام چارلی ویلسون آشنا می سازد، کسی که با فرستادن بی رویه سلاح به بی ثبات سازی افغانستان کمک شایانی نمود و این بی ثباتی آن قدر دوام پیدا کرد که زمینه ساز پروژه اسلام هراسی شد و ۲۰ سال بعد آمریکا از این وضعیت بی ثبات بهره فراوان برد و با یک اقدام نظامی برتری میلیتاریستی خود را در خاورمیانه افزایش بخشید. چارلی ویلسون (نماد زن بارگی و شراب خواری)، نماینده حزب دموکرات از ایالت تگزاس در کنگره آمریکا بود که پس از حمله تزار کمونیستی به افغانستان در سال ۱۹۸۰ توانست کنگره را متقاعد کند که می تواند با مهره چینی درست و بدون دخالت مستقیم به جنگ با کمونیسم برود و با این «دکترین» تصویب بودجه ای که به این موضوع تخصیص پیدا می کرد را از پنج میلیون به یک میلیارد دلار افزایش داد؛ تندروهای افراطی نیز از پاکستان، عربستان و مصر در این مسیر با وی هم پیمان شدند و پول و غذا و سلاح های مدرن از آمریکا به پاکستان می رفت و از آنجا با شترهای ایالت تنسی به داخل افغانستان منتقل می شد. مأمورین سیا و مستشاران نظامی مشغول به آموزش مجاهدین شدند. در این مسیر چارلی (تام هنکس) را دو شخصیت برجسته، «جوآن هرینگ» (جولیا رابرتز)- یک زن میلیونر ضدکمونیست و فعال سیاسی (که مسبب حرکت اصلی ویلسن خود او نیز بود و با اغواگری توانست او را در این مسیر قرار دهد) و دیگری گاس اوراکوتوس (فیلیپ سیمور هافمن) مامور ارشد سیا، یار و همراه او بودند. و این هیئت سه نفره توانست با مسلح کردن و تجهیز مجاهدین از جمله موشک اندازهای استینگر، هلی کوپترهای عظیم هیندی و هواپیماهای روس را زمین گیر کند. اما در این مسیر هم مشکلات فراوانی را پشت سرگذاشتند، مامورین سیا مانع آن می شدند که سلاح های ساخت آمریکا مستقیما به مجاهدین برسد. برگ برنده ویلسون نفوذ و قدرت بی حساب وی در سازمان سیا بود و از این پس وی شیوه دیگری را انتخاب نمود و پاکستان را واسطه خرید از منبع دیگری- اسرائیل- نمودند. آنچه در فیلم با جنبه های تاکیدی بدان پرداخته می شود این است که ویلسون از روش های کثیف اغواگرانه اش برای پیوندهای سیاسی و این نقل و انتقال استفاده می کند.

این فیلم اقتباسی از روی کتاب جورج کرایل به همین نام («جنگ چارلی ویلسون: داستان فوق العاده بزرگ ترین عملیات مخفیانه تاریخ» چاپ سال ۲۰۰۳ در آمریکا) ساخته شده است و به ریشه حقیقی ماجرائی می پردازد که تاثیر فراوانی در سرنوشت ملت افغانستان داشت که حاصل این ماجراجویی ها بعد از خارج شدن روس ها از این کشور، تولد کودک نامشروع القاعده بود. وی در خود کتاب به طور مستقیم تر دولت های گذشته را نشانه گرفته و دموکرات ها را مسبب مصیبتی چون یازده سپتامبر می داند و اشاره می کند رئیس جمهور فعلی- منظور بوش پسر- به این مهم آگاه است که همقطارانش استراتژی کاشت طوفان را به خوبی انجام داده اند. (که البته این تحلیل یک آمریکایی حامی جمهوری خواهان است) نویسنده کتاب چارلی ویلسون می خواهد با دستمایه قرار دادن این موضوع توطئه یازده سپتامبر را بر گردن دموکرات ها بیندازد.

اما با تماشای فیلم «جنگ چارلی ویلسن» تماشاگر متوجه خواهد شد که ریشه این بازی بزرگ به زمان جیمی کارتر باز می گردد و چارلی ویلسون تنها یک مهره است، اما نه یک مهره استراتژیک بلکه یک مهره اجرایی.

کارتر در سوم جولای ۱۹۷۹ یعنی شش ماه قبل از حمله شوروی اولین دستور برای کمک به توده های ضدکمونیستی را امضا کرد، قبل از آن برژینسکی به او اخطار داده بود که این کار ممکن است به حمله نظامی روس ها منجر شود و او هم این مسئله را به خوبی می دانست. چرا که طرح کشیدن روسیه به یک بازی جدید آن هم در بغل گوش آنها- نه در کره و ویتنام- سبب رویدادهای تازه ای خواهد شد. این رویداد می توانست بلای جدیدی برای آنها حساب شود و با محاسبات کامل تری او می دانست این جنگ پایه های کمونیسم را به لرزه در می آورد. اما دوران کارتر آن قدر طول نکشید تا این پروژه کاملا عملیاتی شود. از این رو برژینسکی چارلی ویلسون را همانند یک بازیکن ذخیره به میدان فرستاد. برژینسکی هم در مطبوعات این مهم را تایید کرد و گفت او و دولتش نقشه به مرداب کشیدن روس ها را از قبل در سر می پروراندند، اما مهره ای قدرتمند در این بازی نبود که کل این دکترین را به سرانجام برساند. بعدها که ویلسون توانایی و قدرت- ۲۰۰۲- حرکت خود را از دست داد و روی صندلی چرخ دار نشست در گفت وگویی با نشریات آمریکایی اعلام داشت که کشته شدن یک و نیم میلیون نفر در افغانستان و بعد هم حادثه ۱۱ سپتامبر بهای همین جدل با بلوک شرق است، او گفته است زمانی که ارتش سرخ روسیه وارد مرزهای افغانستان شد همین موضوع را به برژینسکی و کارتر نوشتم که موقعیتی جدید برای جبران ویتنام به وجود آمده است.

کلیت این فیلم با دستمایه قرار دادن شخصیت چارلی ویلسون این است که ایالات متحده در جبهه افغانستان آتش «وحشت توهم برانگیز» پیروزی بلوک شرق و کمونیسم را می افروخت تا غرور جریحه دار شده ناشی از شکست در ویتنام و کره را بار دیگر احیا نماید و احتمالا بعد از زمین گیر نمودن شوروی دشمن دیگری از دل همین جریان های افراطی داخل افغانستان فعال شود و ناخواسته مجاهدین سابق کفه ترازو در این بازی شطرنج را به نفع آمریکا سنگین تر می نمود؛ پراگماتیسم جنگ طلبانه ای که ریگان با واژه مضحک جنگ ستاره ای از او یاد می کرد، می توانست با حرکت وزیری مثل چارلی ویلسن قدرت تک قطبی جهان را احیا کند و شوروی را تا مرز سقوط پیش ببرد. اما این احیا که از دل آن گیاه سمی القاعده رویید و دستمایه ای شد برای پروژه دشمن سازی و آنچه امروزه «اسلام فوبیاً نامیده می شود و توطئه های پیاپی بلای جان مردمی شد که صبح از خواب برخاسته بودند و می خواستند یا به محل کارشان بروند و یا به قصد دیدن عزیزانشان (سوار بر هواپیما) از شهری به شهر دیگر بروند ناگهان از وسط جهنمی مثل یازده سپتامبر سر بیرون آورده اند.

چارلی ویلسون واقعی در ۱۲ فوریه ۲۰۱۰ جان خود را از دست داد. وی در سال ۱۹۹۷پس از ۲۴ سال به فعالیت های خود در کنگره پایان داد. او مسئول کاشت نطفه توهمی به نام القاعده است، با این حساب بهره بری از آتشی بود که در افغانستان به راه افتاد ۲۰سال قبل شوروی را زمین گیر نمود و ۱۰سال بعد تحت عنوان مبارزه با تروریسم زمینه ساز حضور نیروهای اشغالگر در خاورمیانه شد.

پس از اینکه آمریکا به افغانستان حمله کرد، ویلسون در جائی گفته بود هر وقت یک هواپیما و یا هلی کوپتر آمریکائی در افغانستان سقوط می کند در این اندیشه است که کار همان موشکی است که او بدان سرزمین منتقل کرده است.

او هشت روز قبل از ۱۱ سپتامبر روی بام یکی از برج ها به یک ضیافت شام دعوت شده بود. البته او این فاجعه را مربوط به خودش نمی داند. اما در خطوط مبهم فیلم هم با شیطنت خاصی از «چارلی ویلسون» به شیوه «الیور استون» که (ظاهرا فیلم های او در خلاف جهت سیاست های آمریکائی ساخته می شوند اما بیشتر ستایش گر آن سیاست هستند) تقدیر می شود و خیلی زیرکانه این ستایش، اولین سکانس فیلم را در برگرفته است.

علیرضا پورصباغ