جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هویت سازی ملی در دوره پهلوی اول


هویت سازی ملی در دوره پهلوی اول

باستان گرائی, خوار شمردن میراث مذهبی, احساس حقارت نسبت به ظواهر تمدن غربی, تغییر نوع پوشاك زنان و مردان و رواج كلاه لگنی, بخش هائی از تصویر مدرنیسم مورد نظر رضاشاه بود این تجدد تقلیدی, بیشتر بر احساسات متكی بود نه بر عقلانیت

تاریخ معاصر ایران را می‌توان تاریخ چالش هویت ملی دانست. زیرا از دوران قاجار به ویژه از دوران پهلوی هویت ملی ایرانیان تحت تأثیر ورود اندیشه‌های جدید غربی و رشد ملی‌گرایی، با چالش‌ها و بحران‌های مهمی روبه‌رو شد. هویت‌سازی ملی و باستان‌‌گرایی در طول زمان مورد نظر، همواره با چالش‌های جدی روبه رو بوده و تا پایان این دوره نیز نتوانسته بر آن غلبهٔ تام و تمامی بیابد. شاید مهمترین و در عین حال ساده‌ترین گواه بر صدق این مدعا، حوادث و رویدادهای ایران بعد از سقوط رضاشاه باشد. اقداماتی كه رضاشاه در جهت هویت‌سازی ملی و با‌ستان‌گرایی به آن پایبند بود. و از آن پشتیبانی می‌كرد تجدد‌خواهی (مدرن‌سازی)، ملی‌گرایی و غیر مذهبی كردن ایران بود. كه دو مورد اخیر به هم نزدیك‌تر بودند. اما هدف بزرگتر رضاشاه همان پیروی از روش و منش غرب بود. از نظر سیاسی رضاخان كوشید تا هویت ایرانی را به صورت متمركز در یك دولت مركزی با ایده‌های مشخص درآورد. حركت در جهت از میان بردن قدرت عشایر و قبایل، یكی از سیاست‌های اصلی رضاخان بود و ما در مجموع به بررسی علل باستان‌گرایی رضاشاه و دنبال كردن هویت‌سازی ملی وی بوده‌ایم.

● مقدمه

بعد از روی كارآمدن رضاشاه و پس از انقلاب مشروطیت یكی از اقدامات رضاشاه كه از برجستگی خاصی برخوردار می‌باشد، پرداختن به مسئلهٔ باستان‌گرایی و اتخاذ رویكرد بزرگداشت و تجلیل از حكومت‌های شاهنشاهی ایران قبل از اسلام بود. حوادث پس از پایان جنگ عالم‌گیر اول و تحولات بعد از آن نشان می‌دهد كه گروه‌های اجتماعی، مطابق پایگاه طبقاتی، علایق و ایدئولوژیك و رویكردی كه نسبت به پروژهٔ نوسازی ایران داشتند آن را قرائت كردند. آنان هویت ملی مطلوب خود را به نحوی سامان دادند كه نقش عنصر دین در ساختمان ملیت ایرانی بسیار اندك و ناچیز باشد. در آرایش تازه، گفتارهای قدیم و جدید دوباره به تعادل جدیدی رسیدند. و هر كدام سهم خاصی از گروه‌های اجتماعی را به خود اختصاص دادند. در عین حال، در این دوران هویت‌سازی ملی و باستان‌گرایی، بیشتر از دیگر رقبای خود با اقبال اجتماعی مواجه گشت. گسترش دامنه و نفوذ هویت ملی و باستان‌گرایی،در دورهٔ رضاشاه با پیشرفت پروژهٔ (دولت ـ ملت‌سازی مدرن) پیوستگی داشت.

تأسیس سلسلهٔ پهلوی و روی كار آمدن رضاشاه را سرآغاز جدیدی در آرایش هویتی جامعهٔ ایرانیان باید به شمار آورد. در این دوران دولت مطلقه قدرت خود را به سود خود تمام كرد. این دولت به منظور ایجاد هویت‌سازی ملی، باستان‌گرایی را طراحی كرد و به مرحله اجرا درآورد.

پروژه هویت‌سازی دولت مطلقهٔ پهلوی كه از آن تحت عنوان هویت ایرانی یاد می‌شود، در دوران سلطنت رضاشاه، شكل خاصی از هویت اجتماعی را ایجاد كرد. به دنبال تأسیس هویت ایرانی متجدد، بار دیگر آرایش هویت جامعهٔ ایران دستخوش تغییر شد و در نقشهٔ آن دگرگونی‌های مهمی به وجود ‌آمد. می‌ توان گفت كه هویت ایرانی متجدد توانست به عنوان هویت‌سازی مسلط، برتری جدی خود را به رضاشاه و مخالفینش تحمیل كند. این مهم از طریق ایجاد پیوستگی میان پروژهٔ تجدد ونگاه خاص آن به هویت‌سازی ملی و باستان‌گرایی و حمایت دولت مطلقه از آن، صورت پذیرفت. به عبارت دقیق‌تر تكوین ساخت دولت مدرن نوساز، علت اصلی مسلط‌شدن هویت‌سازی ملی و باستان‌گرایی در ایران بود. این امر به نوبهٔ خود تغییراتی را در آرایش هویتی ایران پیش آورد.

● نوسازی در عصر پهلوی

با روی كار‌آمدن دولت نوگرای رضاشاهی،‌پروژهٔ نوسازی آغاز گردید و این وضعیت، چالش میان فرآیند نوسازی و ارزش‌های سنتی و عرفی و دینی را در پی داشت. بنابراین شكاف حاصل از این منازعه تا پایان عمر سلسلهٔ پهلوی ادامه داشت. تأثیرات فكری مشروطیت و حضور طبقهٔ جدید تحصیل كردگان غرب در كنار طبقهٔ حاكم، بیش از هر عامل دیگری سبب رویكرد پهلوی اول به مدرن‌سازی در كشور گردید. رضا شاه به تأسیس ارتش مدرن دست زد زیرا مدرن‌سازی ارتش باعث نوسازی سایر بخش‌های جامعه می‌شد. رضاشاه با جذب امكانات مالی، افزایش كادر آموزش دیده، ایجاد ارتش متحد‌الشكل، تأسیس دانشكده افسری به رشد طبقه متوسط جدید یاری رساند. طبقهٔ افسران به عنوان بخشی از حاملان فرآیند نوسازی در عرصهٔ دگرگونی‌های اجتماعی نقش مؤثری داشتند. كلیهٔ اقداماتی كه برای نوسازی ارتش به كار گرفته شد، ناشی از اهداف رضاشاه در نوسازی اقتدارگرایانه بود. به طور مثال، قانون نظام اجباری، علاوه بر نوسازی در سایر قسمت‌های اداری جامعه، در ایجاد یكپارچگی مؤثر بود. نوسازی فرهنگی و دگرگونی‌‌های اجتماعی از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند. تأثیرات فكری نهضت مشروطیت و حضور طبقهٔ جدیدتر تحصیل كردگان غرب در كنار طبقهٔ حاكم ـ كه معتقد بودند جامعهٔ سیاسی را باید از طریق دموكراسی و بر پایهٔ دگرگونی‌سازی فرهنگ سنتی به فرهنگ مدرن،‌ به پیش برد و از این طریق، عظمت و تمدن گذشته را بر پایهٔ جدید، در ایران بنیان نهاد ـ در واقع چشم‌ انداز سیاست‌های فرهنگی این دوره است. تلاش‌ هایی كه در این زمینه صورت گرفت، چیزی نبود كه از روحیهٔ نظامی‌گری رضاشاه برخاسته باشد؛ بلكه تبلور خواست‌ها و آرمان‌های روشنفكرانی بودكه تنها راه رسیدن به تمدن غرب را دوری از سنت‌ ها و فرهنگ دینی حاكم بر جامعهٔ ایرانی می‌دانستند.

اصلاحات و نوسازی فرهنگی رضاشاه بر ۳ محور ناسیونالیسم، ‌باستا‌ن‌گرایی، تجدد‌گرایی و مذهب‌زدایی می‌چرخید. در محور ناسیونالیسم، تأثیر نهادهای نوپدید و ترویج باستان‌گرایی با تأكید بر یكتایی نژاد آریایی به تأسیس فرهنگستانی با همین رویكرد انجامید..

تجدد‌گرایی و تضعیف ارزش‌های دینی در یك كاركرد تعاملی، بخشی از برنامه‌های نوسازی فرهنگی دولت رضاشاه محسوب می‌شد. ریشه‌دار بودن تفكر دینی و مبانی ارزشی حاكم بر جامعهٔ ایرانی، مانعی جدی بر سر فرآیند مدرن‌سازی در این دوره به شمار می‌رفت. تمامی اصلاحات فرهنگی در پی ایجاد هویت جمعی جدید و مبانی مشروعیت دولت مطلقهٔ رضاشاه بود كه جوهر اصلی آن، تأكید بر ناسیونالیسم تجدد‌گرا بود. هدف دولت نوگرا از تمدن جدید، فقط ظاهر بود، نه شكوفایی اندیشه و فرهنگ. مخبرالسلطنهٔ هدایت كه بیش از شش سال رئیس‌الوزرای رضاشاه بودـ در خاطرات خود می‌نویسد: «در این اوقات (در سال‌های بعد از تصویب تغییر لباس‌ (دی ۱۳۰۷ش) روزی به شاه عرض كردم: تمدنی كه آوازه‌اش عالم‌گیر است، دو تمدن است: یكی تظاهرات در بلوارها و دیگری تمدن ناشی از لابراتورها. تمدنی كه مفید است و قابل تقلید است، تمدن ناشی از لابراتورها و كتابخانه است. آثاری كه بیش‌تر ظاهر شد تمدن بلوارها بودكه به كار لاله‌زار می‌خورد و مردم بی‌بند و بار خواستار بودند.» تغییر پوشاك، كشف حجاب زنان از موضوعات مورد توجه دولت در فرآیند نوگرایی بود. سفر شاه به تركیه در سال ۱۳۱۳ خورشیدی نیز نقطهٔ عطفی در تثبیت باورهای قلبی او مبنی بر لزوم كشف حجاب بود. اثر عمیقی كه مشاهدهٔ وضع بانوان ترك بر روحیهٔ رضاشاه گذاشت، تا ‌آن حد بود كه وی خطاب به سفیر كبیر ایران در تركیه گفت: «هنوز عقب هستیم و فوراً باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم خصوصاً زنان اقدام كنیم.» بدین ترتیب با ترجیح نظام سیاسی و حمایت نخبگان فكری، اصلاحات غیر بومی كه مبتنی بر الگوهای بیرونی بوده است، مورد توجه قرار می‌گیرد و در این رهگذر ناسیونالیسم باستان‌گرا، نقش ایدئولوژی حل بحران در دورهٔ اصلاحات را بر عهده می‌‌گیرد. هدف اصلی رضاشاه آن بود كه با نوسازی سریع ایران، عرصه را برای مداخلهٔ بیگانگان در اموركشور تنگ كندو برای چنین هدفی نخست قدرت مطلق را به دست گرفت، سپس مجلس شورای ملی را به نقش تأیید كننده صرف اقدامش تنزل داد. مقامات كشوری از او بیمناك بودند و وی در اقبال دیوان سالاری فاسد و بی‌تفاوت كشور رویه‌ای سرسختانه در پیش گرفت. رضاشاه برای نوسازی ایران كارهائی چون نظام آموزشی، ترك البسهٔ سنتی و پوشیدن لباس اروپایی و ... انجام داد.

● دولت مطلقه، تجدد و هویت‌سازی ملی

دولت مطلقهٔ ایرانی، دولت عصرگذار بود،‌ عصری كه میانهٔ دوران سنتی و روزگار مدرن داشت. نوزاد ایران در اثر فعل و انفعالات عصر مشروطیت تا حدودی شكل گرفته بود ولی توانایی خروج از پوستهٔ سنتی خود را نداشت. روی كار آمدن رضاشاه و تشكیل سلسلهٔ پهلوی در سال ۱۳۰۴ شمسی را باید سرآغاز و شروع دوران حكومت مطلقهٔ مدرن با فضایل و ویژگی‌های ایرانی دانست. دولت مطلقهٔ پهلوی اول در شرایط و مقتضیاتی پدیدار گردید كه لزوماً می‌بایست به نوسازی بپردازد. وجود نیروهای اجتماعی و همیار دولت مطلقه همچنین استقلال نسبی دولت مطلقه باعث شد كه پروژهٔ نوسازی توسط دولت مطلقه فراهم آید. جریانات سیاسی مطابق دستگاه ایدئولوژیك خود، ابعاد و الویت‌هایی را در نوسازی ایران مد نظر داشتند كه با یكدیگر متفاوت و گاه متعارض بود. در پایان پروژه نوسازی، مدرن سازی دولت به معنای ایجاد تغییرات بنیادی در ساخت و كاركرد دولت و نهادهای تابعه آن بود. مدرن‌سازی جامعه، شامل آن بخشی از برنامه‌های نوسازی بود كه ساخت اجتماعی،‌سنتی را در ابعاد آموزشی، فرهنگی و اقتصادی دگرگون می‌كرد و جامعه‌ای با ویژگی‌های جوامع جدید بر جای آنها مستقر می‌ساخت. روی هم رفته می‌توان گفت «دولت‌سازی»، «ملت‌سازی» و «جامعه‌سازی» سه ركن اساسی پروژهٔ نوسازی در آن زمان بود.معمولاً ملت سازی ابتدا است و در آن تغییرات زیربنایی و بنیادی صورت می‌گرفت. خصوصاً در اروپا بود كه سیاست هم همراه این تغییرات بود كه فروپاشی ساخت سنتی و تبدیل به ساخت مدرن را فراهم آورد. اما این فرآیند در ایران از چنین سبك و سیاستی پیروی نكرد و تقریباً معكوس آن رخ داد. رضاشاه پس از عروج بر اریكهٔ سلطنت، دگرگونی‌های سه گانهٔ (دولت)، (جامعه) و (ملت) را تا حدود زیادی به انجام رسانید. متعاقب تبدیل پروژهٔ دولت‌سازی، پروژهٔ ملت‌سازی نیز دگرگون شد و تابع الزامات دولت مطلقه مدرن گردید. دولت‌های مدرن، نظر به كار ویژه‌اش، هویت اجتماعی را خلق می‌كنند و می‌آفرینند. قدرت سیاسی در عصر رضاشاه در عین یكپارچگی و تمركز، در سراسر شبكهٔ اجتماعی رسوخ پیدا كرد و در تك‌تك سلو‌ل‌های اجتماعی حیات دارد. نوع دولت‌های مدرن، با همه چیز شهروندانشان كار دارند و مستقیم و غیر مستقیم در آن دخالت می‌كنند و این دخالت، ضروری و اجتناب ناپذیر است. بررسی‌های تاریخی نشان می‌دهد كه نخستین اشكال دولت مدرن در مرحلهٔ تأسیس‌ـ دولت مدرن ـ برای ایجاد واقعیتی كلی و فراطبقاتی به نام (ملت) همزمان با دست یافتن به اقدامات، كوشش‌هایی را برای تأسیس مفهوم تازه‌ای به نام «ملت» به عمل آوردند. این مفهوم در پایان پروژه «هویت‌سازی ملی» توسط «دولت ملی» خلق می‌شود و پا به عرصهٔ وجود می‌گذارد. دولت مطلقهٔ رضاشاه به عنوان یك دولت مدرن‌ـ آن هم در شرایط اولیه و ابتدای تأسیس دولت مدرن‌ـ به طور اجتناب ناپذیری می‌بایست علاوه بر ساختن دولت مدرن به تأسیس ملت جدید ایران نیز مبادرت ورزد. بدیهی است كه دولت مطلقه،‌ رضاشاه را به ترتیبی می‌خواست بسازد كه با پروژه دولت مطلقه و راهبردهای این دولت نسبت به نوسازی ایران همسو و هم جهت باشد. با آن احساس یگانگی و شخصیت نماید. برابر شواهد موجود، دولت متجدد رضاشاه، ملتی متجدد را در ملت سازی مبناء و ملاك كار قرار داد. به نظر می‌رسد كه پیش از پرداختن به چارچوب كلی و مبنای هویت‌سازی ملت توسط دولت مطلقهٔ رضاشاه باید سرمشق‌های هویت‌سازی ملی را بررسی كرد.

متجددین رویكرد خاصی نسبت به الگوی نوسازی ایران داشتند و بیشترین یاری را نیز در تكوین دولت مطلقه كردند.سپس از استقرار سلطنت رضاشاه و تحكیم مبانی دولت مطلقهٔ وی، مبحث تجدد‌گرا، از میان سایر گفتارها، فرصت بیشتری را بدست آورد. بدین لحاظ می‌توان گفت كه پروژهٔ نوسازی ایران در دورهٔ رضاشاه، پروژه‌ای تجدد‌گرا بود. البته باید توجه داشت كه اولاً این پروژه از الگوی تمام عیار منظم و مدونی، در آغاز برخوردار نبود ولی به تدریج ابعاد دقیق‌تر و روشن‌تری یافت و از سایر الگوهای هم عصر خود متمایز شد. ثانیاً پروژهٔ تجدد از درون خود، از انسجام و تناسب تام و تمامی برخوردار نبود و همانند دیگر بحث‌های نوسازی ایران دچار برخی ناهمسازی‌ها، گاه تناقضات درونی بود. با این حال می‌توان گفت مهم‌ترین اصل در مقوله تجدد گذر جامعهٔ ایرانی از فئودالیسم به كاپیتالیسم است. ملت‌هایی كه هویت تاریخی خود را از دست داده‌اند، یعنی از شناخت واقعی خود فاصله گرفته‌اند، سریع مقهور نیروهای بیگانه شده‌اند.

● فرآیند شكل‌گیری دولت مدرن

تجدد‌گرایان اعتقاد داشتند كه فقط از طریق ایجاد دولتی مقتدر، متمركز و نوساز می‌توان به نوسازی ایران پرداخت و مشكلات و دردهای مردم را پایان داد. دولت ایده‌آل آنها دولتی است كه موانع را با قدرت پشت سر بگذارد و این قدرت باید قدرتی سیاسی، متمركز و نیرومند باشد و پیاده كردن تجدد باید با دولت مقتدر، متمركز و نوساز همراه باشد. تشكیل یك حكومت قوی، توانا و در عین حال منورالفكر و با فضیلت كه به زور سرنیزه تجدد را ایجاد، سعادت را تحصیل و فساد اخلاقی را عملاً در هم بشكند، بهترین طریقهٔ حصول این مقصود است. از وظایف و مأموریت‌ های دولت متجدد «تربیت ملت» است.

در این روش مردم، سرگردان و رها هستند و توسط نخبگان باید به ماشین عقل به زور بسته شوند و با زور و اجبار به سوی سعادت و كمال بروند. دولت متجدد به ضدیت با جامعهٔ مدنی و اجزای آن، مثل مطبوعات و احزاب ‌كشیده می‌شود و در دورهٔ رضاشاه اینها همه به نوبت از بین می‌رود. حتی احزاب فرمایشی و ساختگی «ایران نو» كه توسط تیمورتاش پی‌ریزی شد، مدت كوتاهی دوام نیاورد و چون با سیاست رضاشاه مخالفت می‌نمود، بدون اینكه كار مثبتی انجام داده باشد منحل شد.

امین دیلمی معزی

عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی نوشهر چالوس


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.