سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

شعور قدسی شعر


شعور قدسی شعر

چند و چون اشتهار برخی شاعران و برخی شعرها, همیشه طبیعی نیست این روال طی می شود و بركات و تلفات خود را برجای می گذارد بركاتش به ادای حق یك شعر در زمانه خودش است اما تلفاتش, فربه شدن كاریكاتوری نام شاعرانی است كه هنوز به كمال شعری خود نرسیده اند

در این میان رسالت مطبوعات ادبی، نشاندن هر كس در جایگاه خویش و اعطای سهم هر كس به اندازه خدمتش به زبان فارسی است. آنچه امروز در این صفحه و صفحه چهارده می خوانید، چند شعر متفاوت دفاع مقدس است و گذری و نظری بر تمایزات این شعرها با شعرهای دیگر در این ساحت و میدان.(۱)

واقعیت صریح

علی محمد مؤدب در چند سال اخیر گل كرده است. جوان محجوب و مغرور تربت حیدریه، اوائل غزل می گفت اما به سرعت ریل عوض كرد و به شعر آزاد روی آورد. در غزل هنوز به یك صدای متمایز نرسیده بود، اگر چه در همان ایام چند غزل خوش ساخت از او سر زده است كه در ذهن می ماند و همانها برای نشان دادن آتیه او كافی بوده است مثل غزلی با مطلع:

نشسته اند هزاران كتاب در قفسه

زبون و ساكت و پر اضطراب در قفسه

او در شعر آزاد، لحنی معترض با اشارات و ارجاعات اجتماعی برگزیده است اما این اجتماعیات همه در متن مضمون پردازی های عاشقانه متمایل به رمانتیسم جای می گیرند. مؤدب، سعی در جمع بین «ایدئولوژی» و «عشق زمینی» دارد. او این درآمیختگی را از طریق تحمیل و احضار «شخصیت خود شیفته شاعر» خود در شعر دنبال می كند. شعر آزاد مؤدب در كتاب «عاشقانه های پسر نوح» و پس از آن در «همین قدر می فهمیدم از جنگ» هنوز به تشخص زبانی نرسیده است. و او را باید در امتداد شعر مضمون پرداز و پرتپش شاعرانی چون «محمدحسین جعفریان» ، «سلمان هراتی» و اگر به عقب تر برویم «رضا براهنی» (براهنی «اسماعیل» ) و فروغ فرخزاد (فروغ «ایمان بیاوریم» ) قلمداد كرد اما آن توانایی احضار خود در شعر، خودی كه عاشق است و اعتراض می كند و از همه مهم تر صدای خود را از حاشیه اجتماع در متن شعر منتشر می كند، موفقیتی است كه برای هر شاعر جوانی در آغاز راه به دست نمی آید.

اما شعر بی عنوانی كه مؤدب آن را به پسر دایی شهیدش تقدیم كرده است و تفاوت های آن با نگاه رایج:

از آنجا كه بنا را بر اشاره گذاشته ایم، اولین تفاوت را به سطور بالا ارجاع می دهم كه همانا «احضار من شاعرانه شاعر» است. در شعر «آیینی» شاعر «به آیین» با «مخاطب» خود كه «شخصیتی قدسی» دارد، گفتگو می كند. شعر جنگ می تواند ضد جنگ باشد اما اكنون با تعریفی كه ما از شعر دفاع مقدس داریم و شناختی كه نمونه های شناخته شده و الگووار این تبار از شعر، به دست می دهند، می توان آن را از این زاویه همجنس با شعر آیینی دانست. شعر مورد بحث ما یك مرثیه است و در مراثی سروده شده در شعر دفاع مقدس، شاعر خود را در موقعیتی فرودست نسبت به شهید یا حتی جانبازی كه زنده است و شعر به او تقدیم شده است قرار می دهد:

یادگار از تو همین سوخته جانی ست مرا

شعله از توست اگر گرم زبانی ست مرا

به تماشای تن سوخته ات آمده ام

مرگ من باد كه این گونه توانی ست مرا

ساعد باقری

یا این شعر كه به یك جانباز نابینا تقدیم شده است:

صبح دو مرغ رها

بی صدا

صحن دو چشمان تو را ترك كرد

شب دو صف از یاكریم

بال به بال نسیم

از سر دیوار دلت پر كشید

آفتاب

خار و خس مزرعه چشم تو...

علیرضا قزوه

اما در این شعر، نه تنها شاعر پایین تر از مخاطب خود یعنی شهید محمدعلی بردبار قرار ندارد بلكه حتی در جاهایی از او بالاتر هم می نشیند:

شاید اگر بودی

یك غروب كه برمِی گشتی

با بار علف برای گوساله ها

مهمان تهرانی تو می شدم من

كه با سادگی روستایی ات

احوال جناح های سیاسی پایتخت را

از من سؤال كنی

صغری چای بریزد

تو بگویی

كه در تلویزیون دیده ای ام

كه شعر می خوانده ام

و مغرورانه به همسرت نگاه كنی

من هر بار این شعر را می خوانم به یاد «می خواستم شعری برای جنگ بگویم» ، می رفتم، در آن شعر جریان ساز دهه شصت، قیصر امین پور صراحتاً زبان شعر را قاصر از ادای حماسه می داند و می گوید:

دیگر قلم زبان دلم نیست

گفتم:

باید زمین گذاشت قلم ها را

دیگر سلاح سخن كار ساز نیست

باید سلاح تیزتری برداشت

باید برای جنگ

از لوله و تفنگ بخوانم

- با واژه فشنگ-

شاعر دست خود را در مقابل واقعه بالا می برد و می گوید:

موشك

زیبایی كلام مرا می كاست

گفتم كه بیت ناقص شعرم

از خانه های شهر كه بهتر نیست

بگذار شعر من هم

چون خانه های خاكی مردم

خرد و خراب باشد و خون آلود

در این شعر، مؤدب مطلقاً از مسند شاعری خود پایین نمی آید و حتی آن را به رخ شهید بردبار می كشد.

دیگر نكته متفاوت این شعر در رویكرد متفاوت آن با تم «بعد از تو» دیده می شود. «بعد از تو» دستمایه ای رایج در مراثی شعر دفاع مقدس و حتی شعر انقلاب است (مثالش شعر معروف استاد علی معلم كه تقدیم به دوست شهیدش «جمال» شده است:

به سوگ لاله گر این مایه داغ خواهم دید

به عمر كوته گل مرگ باغ خواهم دید).

معمولاً در این دستمایه بر فقدان شهید و درد بازماندن حسرت خواری می شود، مضامین و صفی در تیره و تار بودن جهان «بعد از تو» آورده می شود و سپس وعده ها و وعیدهای شاعر با خودش كه:

به ننگ عشق كه او را نثار خواهم شد

به نام مرگ سحرگه سوار خواهم شد

«علی معلم، همان»

اما مؤدب در این شعر خطاب به شهید می گوید:

می بینی

بعد از تو هیچ اتفاق مهمی نیفتاد

داریم همان جور زندگی می كنیم

دارند همین جور می میرند

اینها محل خطرپذیری شعر است اما مؤدب از عهده آن برون آمده است زیرا شعرش مبتنی بر یك مخاطبه و یك روایت رئالیستی است؛ البته مخاطبه و روایتی كه مبتنی بر حاضر بودن شهید و زنده بودن اوست و همین «حاضر بودن» كه یك نگرش متافیزیكی است، مبنای آن رئالیسم شده است و شاعر با پسردایی اش كه چوپان ساده ای است در كوههای تربت جام سخن می گوید و خاطره ها را و حسرت ها را نقش می زند. در این رهگذر، طنزی كه در كلام شاعر نهفته است و در سطور بالا به آن اشاره شد، با بندهای بعدی كه شاعر تازیانه بر خویش می كشد، بلافاصله رخ می نماید:

به یاد تو نبودم

وقتی در هتل آزادی

ملخ دریایی می خوردم

با شاعران عرب.

به یاد تو نبودم

وقتی در خط جمال زاده - تجریش

صفحه نیازمندی های روزنامه را مرور می كردم.

سخن آخر این كه بزرگی واقعه ای چون شهادت فقط یك چشم باز می خواهد حتی اگر زبان حماسه پرداز را به كناری گذاشته باشی، چه آن كه این واقعیت بی هیچ آرایه و پیرایه ای خود یك حماسه است. مؤدب، این نكته را در این شعر دریافته است.

(۲)

تكامل زبانی در بستر درون مایه ای واحد

كتاب «بازوان مولایی» ، سال ،۱۳۷۳ توسط حوزه هنری منتشر شده است. در این كتاب، مرتضی امیری اسفندقه، كه در زمان انتشار كتاب ۲۸ ساله است، خود را در ادامه سنتی نشان می دهد كه منحصراً با مثنوی های استاد علی معلم دامغانی شروع شد و پس از آن شكل تعدیل یافته (یا فروكاسته آن) در آثار شاعرانی چون محمد كاظم كاظمی جلوه گر شد. تعدیل یافتگی (یا فروكاستگی) اسلوب علی معلم به این بود كه لحن عبوس و شخصیت «شاعر حكیم» كه از مقامی مشرف بر خواننده سخن می گوید، كمرنگ شد و جای آن را «عاطفه صریح» كه مشخصه سبك خراسانی است، پر كرد، از طرف دیگر، میراثی كه از اخوان شروع شده بود و علی معلم هم به شكلی دیگر سعی در ادامه آن داشت و البته كمتر از اخوان در این جهت توفیق یافت، در این مثنوی ها پی گیر تر و پررنگ تر دنبال شد. آن میراث، تلاش برای جا دادن گونه گفتاری (یا حتی عامیانه)ی زبان امروز در كنار آركائیسم است. یكی از مشخصه های بارز امیری اسفندقه در این مثنوی همین تلاش است كه بعداً در قصیده هایش به «ملاحتی» تبدیل می شود كه باید به عنوان یك ویژگی سبكی در قصاید او یاد شود. بیت هایی از این دست:

كبوترانه چرا بال در افق نكشم

من از عشیره زخمم چرا نطق نكشم

یا:

به دشت، خون عزیزان نگشته لخته هنوز

دكان دشنه فروشان نگشته تخته هنوز


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید