یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

قصه پرنده برکابل های خاموش


قصه پرنده برکابل های خاموش

نگاهی به مجموعه شعر «گنجشک ها روی برف راه می روند» فریاد ناصری

● یک

«این قدر دم پایی ابری به پا نکن

چه کار کنم اگر

لج‌شان بگیرد

که ببارند

یا از این کفش‌های خلط نفت

که یکهو فتیله‌هایشان بالا بیاید

باید برای تو از چوب

کفشی بسازم

که روزی اگر لج کرد

دوباره سبز شوی»

«مضمون سازی» شگرد اصلی شعر است در تاریخ هزارساله ادبی ما؛ همیشه هم جواب داده البته گاهی بیشتر و گاهی کمتر؛ «گاهی کمتر»ش بر می‌گردد به آن لحظاتی که شاعر پیوستگی‌های «نشانه‌ای» را به حداقل می‌رساند یعنی تنها یک نخ «باریک» از «تداعی‌های ممکن» ، «مضمون» را شکل می‌دهد طبیعتاً چنین روندی حاوی «حداقل‌ها»ست: حداقل نشانه، حداقل معنا، حداقل جذابیت، حداقل مخاطب و...

[تنها سبکی که چندان از حداکثر «مضمون» بهره نمی‌برد اما در اوج می‌ماند سبک‌خراسانی‌ست که به دلیل تکیه بر «زبان» و رسیدن به «اتفاق زبانی»، شاعرانش خود را نیازمند این روند نمی‌بینند همچنان که این نگرش به شعر، در شعر بزرگی چون سعدی که بنا به سبک او که عراقی‌ست لزوماً باید درگیر مضمون‌سازی باشد اما نیست به اوج خود می‌رسد و البته، از عهده هر شاعری با هر میزان استعداد، بر نمی آید چنان که مقلدان سعدی را اغلب – حتی – نمی توان شاعرانی مستعد لقب داد!] در شعر نو، از آغاز بنا را بر مضمون‌سازی نهادند چرا که نیما، تعلق خاطرش به سبک خراسانی بود همچنان که «م.امید» و دیگران و دیگران؛ «مضمون‌سازی» از اواخر دهه ۶۰ و با حضور روزافزون شعر کلاسیک در بازار روز شعر، جای خودش را در شعر نو باز کرد و امروزی شد و هرچه به اواخر دهه ۷۰ نزدیک‌تر شدیم جان و مایه بیشتری گرفت و همه‌گیرتر شد اما در دهه ۸۰، لاغری پیشه کرد و بسنده شاعران جوان به «حداقل»ها، نه تنها از جذابیت‌های آن کاست که وجوه معنایی را در استعانت از «نشانه ها»، به حدی رساند که گاه معنا و جذابیت، هر دو ناپیدا شدند!

«گنجشک‌ها روی برف راه می‌روند» متعلق به شاعر جوانی‌ست که دلمشغول مضمون‌هاست و البته- به گمان من – گوشه چشمی هم به کاربرد «مضمون» در شعر معاصر عرب دارد که ترجمه‌های خوبی از آن در دهه‌های اخیر منتشر شده – اما همچنان به حداقل‌ها بسنده می‌کند و مثلاً از «چوب» به «سبزشدن» می‌رسد یا از «کفش‌های حاصل از فرآورده‌های نفتی» به «فتیله چراغ» ، یا از «دمپایی ابری» به باریدن؛ خب، خوب است اما... کم است!

● دو

اگر وجه غالب شعری که در دهه ۷۰ عرضه شد، «شهود» بود چه در نگاه به «زبان» و چه در نگاه به «جهان»، در شعر دهه اخیر، «شهود» جای خود را به «سهل‌گیری» داد. «سهل‌گیری» چه «امتیاز» باشد چه «ضعف» ، به هرحال «رویکردی نسلی»ست در شعر شاعران جوان این دهه؛ که اکنون بدل به «کتاب راهنمایی» شده که خط مشی تعیین می‌کند برای شاعران جوانتر جویای نام و همانقدر که در دهه‌های پیشین، «پیچیده‌گویی» به «رادیکالیسم» تعبیر می شد و اکنون «سهل‌گویی» نشانه‌ای برای «پیشرو» بودن است و بهانه‌اش هم جذب مخاطب است اما مخاطب ایرانی ، نه دنبال شعر سهل است نه شعر پیچیده، دنبال شعر است دنبال بیان و زبان نیست دنبال «آن» است به هر شکل‌اش؛ و مشکل شعر امروز، فقدان «آن» است فقدان «تجربه انسانی»ست فقدان تأثیرگذاری‌ست. آیا «فریاد ناصری» به عنوان شاعری جوان، درگیر این روند نسلی‌ست یا بری از آن؟

به هرحال ، او مستعد است و تا آنجا که به یاد دارم از مشروطه به این سو، مستعدها، همیشه یک جور خودشان را از «مد»بری داشته‌اند؛ برخی بیشتر برخی کمتر! «شهود» در شعرهای ناصری، گرچه کم اما مشهود است و شعر «سهل‌»اش در پاره‌ای اوقات به سمت شعر «سهل و ممتنع» میل می‌کند [البته میل می کند نه این که بدل می‌شود به آن!]:

«هنوز گلوله‌های شلیک شده در جنگ

از خواب‌هایمان می‌گذرند

و ناگزیر دوست می‌داریم

مثل راه رفتن در خواب

سنگر گرفتن را

نامه نوشتن...»

یا:

«نامه را بگذار زیر گلدان

ماجرای ما باید

با آب و تاب تر گل کند

و کلید را توی کفش‌هایت

که هر وقت آمدم

فکر کنم جایی نرفته‌ای...»

یا:

«این روزها شلواری می‌پوشم

که پاچه‌هایش را بالا می‌زنند

خیلی به من نمی آید

اما برای گذشتن از این دنیا خوب است»

می توانم جز «فریاد ناصری» ۳۰ شاعر جوان دیگر را از این دهه گزینه کنم که شعرشان به «شهود» و «مضمون‌سازی» آمیخته است و چندان هم مدیون یا بدهکار یا آغشته به «سهل‌گیری» [یا سهل‌انگاری] نیستند و مستعد هم هستند و شعرهاشان هم «جالب» است اما عاقبت‌شان چه خواهد بود اگر ندانند «موفقیت» در شعر هزارساله ما و شعر چندهزارساله جهان، چطور رقم خورده؟

سه

من به عنوان مخاطب [اعم از عام، خاص یا منتقد] لااقل سه دهه است که عادت کرده‌ام به «قبول» و «امید» یعنی دلبسته‌ام به این که فلان شاعر، «حالا» دارد خوب کار می‌کند و «آینده دارد» و شاعر بزرگی خواهد شد و درست سه‌دهه است که از میان آنها، شاعر بزرگ ندیده‌ام؛ با این همه به این «قبول» و «امید» ادامه داده‌ام چون به گمانم از «انکار» و «نومیدی» بهتر است هم برای خودم هم برای شاعری که نقد شعرهایش را می‌نویسم!

فریاد ناصری به استناد «گنجشک‌ها روی برف راه می‌روند » مستعد است مسیرش بی‌دست‌انداز نیست اما معقول پیش می‌رود و شعرهایش هم از «آن» بی بهره نیستند [گرچه مملو از آن نیز نیستند!] دوست دارم که چند سال بعد اسمش طوری روی زبانم بچرخد که نام‌های آشنا روی زبان مردم کوچه و بازار؛ [به هرحال آرزوست. آرزویی که لااقل برای ۳۰ نفر دیگر هم دارم!] و تا آن موقع، بسنده می‌کنم به همین شعرها و منتظر می‌شوم که او خودش را از گزند بلایای نسلی دور نگه دارد!

«حکایت بلند درخت‌ها

بماند برای بهار

ورق بزن

به اندازه یک برگ هم

از افتادن بخوانیم

آنجا که تیرهای برق

دل درخت را می‌سوزانند

و پرنده

قصه خود را

بر کابل‌ها خاموش می‌نشینند.»