یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

جلال آل احمد تردید ها و تغییر ها


جلال آل احمد تردید ها و تغییر ها

جلال آل احمد, فارغ از تعاریف و انتقاداتی که در دوره های مختلف راجع به او و آثارش مطرح بوده, یکی از چهره های نامی و قابل تامل در تاریخ اجتماعی و فرهنگی کشور ما به شمار می آید او در۱۱ آذرماه سال ۱۳۰۲ در شهر طالقان متولد شد در خانواده ای مذهبی و روحانی در ابتدا به اصرار پدر به نجف سفر کرد تا درس طلبگی بخواند اما از این تصمیم سربرنتافت و در دارالفنون مشغول به تحصیل شد

جلال آل‌احمد، فارغ از تعاریف و انتقاداتی که در دوره‌های مختلف راجع به او و آثارش مطرح بوده، یکی از چهره‌های نامی و قابل تامل در تاریخ اجتماعی و فرهنگی کشور ما به شمار می‌آید. او در۱۱ آذرماه سال ۱۳۰۲ در شهر طالقان متولد شد؛ در خانواده‌ای مذهبی و روحانی. در ابتدا به اصرار پدر به نجف سفر کرد تا درس طلبگی بخواند اما از این تصمیم سربرنتافت و در دارالفنون مشغول به تحصیل شد. او در سال ۱۳۲۲ به دانشسرای عالی تهران می‌رود و در رشته زبان و ادبیات فارسی به تحصیل می‌پردازد. با مطالعه آثار برخی از نویسندگان همدوره خود، به احزاب سیاسی می‌پیوندد که از آن جمله حزب توده است. به تایید بسیاری از منتقدان و صاحب‌نظران، ایجاز و عصبانیت از ویژگی‌های اصلی قلم جلال به شمار می‌آمد. بعد از جریان ملی شدن نفت، فعالیت‌های سیاسی آل‌احمد که مدتی بود به سکون گراییده بود، مجدد آغاز شد اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، جلال نیز مانند سایر روشنفکران و جریان‌های روشنفکری آن دوره به یاس دچار شد. شاید در همین دوره است که عمده‌ترین تحولات در شخصیت و تفکر او رخ می‌دهد. وی در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در سن ۴۶ سالگی در اسالم گیلان درگذشت. مرگ زودهنگام او البته شائبه‌هایی را نیز در پی داشت اما نهایتا پیکر جلال در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهرری آرام گرفت. در ادامه مصاحبه‌ای را می‌خوانید با فتح‌ا...‌ بی‌نیاز راجع‌به ویژگی‌ها و شاخصه‌های ادبی جلال که البته در تقابل و نزدیکی با تفکرات، نوع نگاه و رویکردهای اجتماعی-سیاسی او نیز هست.

به عنوان اولین سوال، فکر می‌کنید بارز‌ترین ویژگی‌های آثار جلال آل‌احمد در آثار داستانی‌اش، چه ویژگی‌هایی هستند؟

اول «شکست» که به شکلی هنری در یکی از بهترین آثارش یعنی «مدیر مدرسه» نمود پیدا کرده است. دوم «اغراق در حقیرسازی ذهنیت یا فضا و شخصیت‌های مورد تنفرش»؛ مانند «شوهر آمریکایی» سوم اینکه «منِ راوی» در بیشتر آثارش همیشه خود نویسنده است. نمونه‌اش سنگی بر گوری.

به نظر شما جایگاه جلال آل‌احمد در ادبیات داستانی ایران تا چه میزان بوده و آیا آثار او را می‌توان بر نویسندگان هم‌ عصر یا پس از آن تاثیرگذار دانست؟

به دلیل گزینش درونمایه‌ها و موضوع‌هایش، از یک سو و کاربرد نثر و زبانی خطابی، پدرسالارانه، تک صدایی، خروشان و جوشان، عصبی، سریع مانند رعد، چابک مانند برق و خشمناک همچون توفان نمی‌توان تاثیر او بر شماری از نویسندگان منکر شد. من در اینجا به دو رمان او اشاره می‌کنم: اولی «مدیر مدرسه» است. در این متن، راوی شخصیتی است پرخاشگر، عصبی، تندخو و تا حدی آرمانگرا که از شدت عصبانیت حتی در باره زن و فرزند خود هم حرف نمی‌زند و فقط به صورت مقطع، از هم گسیخته، بریده بریده، و مانند بیمارهای مبتلا به اسکیزوفرنیک حرف می‌زند. طبعا چنین شخصیتی هنگام روایت خود، در صدد جست‌وجوی «واژه‌های متناسب با زبان معیار» نیست و هر چه را که به ذهنش می‌رسد، می‌گوید. شکستن ارکان جمله و عدم رعایت قواعدی مانند ترتیب پیرو و پایه و حذف افعال جزو سرشت روایت این نوع راوی‌هاست. انگار راوی دستش روی دوش خواننده است و همزمان که با او راه می‌رود، مضمون ذهنی خود را بیرون می‌ریزد. سبک فشرده و مقطع آل‌احمد که معمولا موجز است و همراه با حذف قرینه‌ها، در این رمان با جمله‌های بریده بریده و کوتاه و قابل جابه جایی یا به اصطلاح تلگرافی نمود پیدا می‌کند. تک تک جمله‌ها به تعبیر من با اتکا به آرای ایور آرمسترانگ ریچاردز (برای نمونه کتاب فن بلاغت) از گونه‌ای خودبسندگی و استقلال برخوردار است و ریتم برخوردار از جمله‌های کوتاه و تکرارهای یک فعل، نه تنها آن را دستخوش آسیب نمی‌سازد بلکه تا حدی به آن خصلت رلکس می‌بخشد زیرا مبتنی بر سکون و آرامش است: «مدرسه دو طبقه بود و نوساز بود و در دامنه کوه تنها افتاده بود و آفتاب رو بود. یک فرهنگدوست خرپول عمارتش را وسط زمین‌های خودش ساخته بود.» در این رمان البته طنز به مثابه مشخصه‌ای سبکی به کار گرفته می‌شود و راوی به ظاهر متعرض و باطنا شورشگرا برای تقابل با عینیت آزاردهنده و نیز آرامش بخشیدن به درون خود، به این مشخصه رو می‌آورد: «تابلو مدرسه هم حسابی و بزرگ و خوانا. از صد متری داد می‌زدکه توانا بود هر چه دلتان بخواهد!» گرچه واقع‌گرایی این رمان در مقایسه با بوف کور بسیار بیشتر است و به‌‌ همان میزان تخیل هدایت بیشتر، اما واقع گرایی آل‌احمد در حد عینیت‌گرایی مرسوم یا به ارث رسیده از نویسندگان قرن نوزده اروپا متوقف نمی‌شود. واقع گرایی او استعلایی است؛ در حدی که زندگی روزمره راوی فقط در حاشیه و پس زمینه رویداد‌ها حضور دارند. ظرف مکانی (یک مدرسه تازه افتتاح شده در اطراف تهران) و زمانی (حدود چند ماه) و شخصیت اصلی (معلمی که به منظور خلاصی از تدریس می‌خواهد مدیر شود) از منظر ساختار پلات و ساختار داستان، متعین و متعارف هستند و خواننده نیازی نمی‌بیند به کشف لایه‌های مختلف داستان بپردازد اما به دلیل درون نگری نویسنده، به زودی کشف می‌شود که شغل مدیریت درون راوی را ارضا نکرده است و او خود را در حد یک میرزابنویس و کارمند و کارگزار می‌داند. او چنان سرگرم این درون آشفته و ارضا نشده است که خواننده حتی با افکار و عقاید و گرایش‌ها و تمایلات روحی و فکری‌اش آشنا نمی‌شود. خواننده فقط با یک مدیر مدرسه «بیش از حد مسئول و عصبی مزاج» روبه‌رو می‌شود. در آخرهای داستان هم می‌فهمد که او خانه و زن دارد، اما به‌‌ همان شیوه که شخصیت‌های فرعی برای خواننده ناشناخته می‌مانند، این زن و رابطه‌اش با راوی ناگفته می‌مانند. همسر راوی مانند دیگر شخصیت‌ها فاقد خصوصیات نیک و بد است و به عنوان شخصیت فرعی مطرح نمی‌شود. رمان، در واقع روی این موضوع متمرکز است که اراده راوی برای تغییر شرایط بیرونی کافی نیست و در نتیجه او باید شکست را بپذیرد. از این بابت با بوف کور وجه اشتراک دارد. البته روزمرگی که در مدیر مدرسه غیاب دارد، در بوف کور برجسته‌تر می‌شود اما به دلیل تخیل قوی‌تر و پیچیده‌تر در

بوف کور (زمان درونی دورانی یا در واقع نازمامندی و مکان درونی جهانی) و نامتعین بودن اشیاء و پدیده‌ها، روزمرگی بوف کور در کلیت رمان گم و گور می‌شود و ذهن خواننده دنبال رخدادهای فراواقعی و دست نیافتنی می‌رود. نکته دیگر مدیر مدرسه که من در کلمه شکست خلاصه کرده بودم، این حقیقت است که زیبایی واقعی وجود ندارد و کمال گرایی و غایت انگاری فقط برای ارضای درون فرد مطرح می‌شوند و راوی‌ها و نویسنده‌های روایت این راوی‌ها از پیش شکست خود را رقم می‌زنند. در پایان هم یک فاجعه، مدیر را به دفاع از خود وامی دارد که همراه با استعفا در عریضه‌ای چند صفحه‌ای که می‌تواند برنامه مدون یک وزیر فرهنگ باشد، راهکار‌ها و راهبردهای خود را پیشنهاد می‌کند، اما به او گفته می‌شود که زیاد سخت نگیرد و آن موضوع سوءتفاهمی بیش نبوده است. از این حیث، مدیر مدرسه یکی از رمان‌های مطرح جامعه ایران است و نادیده گرفتن آن به بهانه خطاهای فکری و اجتماعی نویسنده محقانه نیست. اثر دیگری از آْل احمد که برای خود من ارزش‌های خاصی دارد، سنگی بر گوری است. این متن از سه وجه اهمیت دارد. اول اینکه یکی از اولین آثاری است که در زمینه ادبیات اعترافی نوشته است. ادبیات و به طور کلی فرهنگ ما ایرانی‌ها چندان میانه‌ای با اعتراف ندارد- برخلاف پیروان دین مسیح – لذا کمتر اثری در این عرصه نگارش یافته است. دوم بار حدیث نفس این رمان است. راوی داستان آل‌احمد، بی‌آنکه کسی را مخاطب قرار دهد، اندیشه، عواطف و احساس خود را با شنونده‌ای خیالی در میان می‌گذارد و به شکل مستقیم اطلاعات مهم و تعیین کننده‌ای در شکل گفتار طولانی بیان می‌کند. او اساسا زمانی این مسائل را پیش می‌کشد که تنهاست و با خود حرف می‌زند. به بیان دیگر ما با کنش نمایشی شده شخصیت روبه‌رو هستیم نه منولوگ که فقط در ذهن می‌گذرد. سومین سویه این اثر خصلت تراژیک آن است. البته نه به مفهوم ارسطویی آن بلکه به معنای مدرنیستی‌اش؛ که اولین بار با مقاله‌های داهیانه نیکلای گاوریلویچ چرنیشفسکی و هنری جیمز شکل گرفت و اشاره دارد به تراژدی «درون» و اینکه که تراژدی را باید در «هر رخداد دهشتناک»، در «هر پایانِ وحشتناک» دید. آل‌احمد این تراژدی را در زندگی مردی معمولی نشان می‌دهد که عقیم است و صاحب فرزند نمی‌شود و از دستورالعمل‌های این و آن و حرف و حدیث‌های اطرافیان جان بر لب آورده است. انصافا هم خواننده، حتی ازنوع سخت گیر، با یک نگاه اجمالی درمی یابد که نویسنده در بازنمایی این امر موفق بوده است. در این رمان زمینه سازی برای وارد کردن عنصر دگرگونی یعنی پی بردن راوی به این موضوع فراهم می‌شود و کشمکش درونی او – که در عین حال خصلتی مردسالار دارد- با پیش رفتن داستان در سطوح مختلف برجسته‌تر می‌شود. به عبارت خلاصه با نوعی آشنازدایی اولیه (شکلوفسکی) و آشنازدایی متاخر (کوبسن و موضوع تمهیدات و تیتانف و موضوع برجسته سازی) مواجه هستیم. با عنایت به همین نکات هم، اینجا «در مقابل مساله غیر قابل حل» از عصبانیت و پرخاشگری راوی رمان مدیر مدرسه خبری نیست و این‌ها جای خود را به ترس، یاس و نگرانی می‌دهند که در سومین سال زندگی زناشویی به مثابه یک فاجعه نمود پیدا می‌کند.

برخی مجموعه داستان «از رنجی که می‌بریم» جلال را در زمره شاخص‌ترین آثارش خوانده‌اند. حال آنکه این کتاب به لحاظ مضامین و فضا‌ها، تشابه زیادی به آثار بزرگ علوی، غلامحسین ساعدی و برخی از نویسندگان همدوره خود داشته. همچنین این تشابهات که شاید به دلیل فضای سیاسی آن دوره و تاثیرش بر جریان روشنفکری بوده، در آثار دیگر جلال نیز به چشم می‌آید. نظرتان درمورد این شباهت‌ها چیست؟

من این گونه فکر نمی‌کنم. اولا پیش از این مجموعه داستان (۱۳۲۶)، داستان‌هایی چون «بادنگ» و «ستاره دنباله دار» و «گیله مرد» از بزرگ علوی و «آب زندگی» و «حاجی آقا» از صادق هدایت و «خدایان از بند رسته» و «شغال شاه» از احسان طبری با همین رویکرد چاپ شده بود. آل‌احمد هر هفت داستان این مجموعه را تحت تاثیر آموزه‌های غیرهنری اتحادیه نویسندگان حکومت تمامیت خواه لنینیستی – استالینیستی شوروی نوشت و چون آن زمان طرفدار حزب توده بود، کارش چنان تک بعدی شد که بعد‌ها گفت تنها کتابی که حاضر به تجدید چاپش نیست، همین کتاب است. در هر هفت داستان این مجموعه یعنی «محیط تنگ»، «آبروی از دست رفته»، «در راه چالوس»، «روزهای خوش»، «دره خزان زده»، «اعتراف» و «زیرآبی‌ها» از فقر و زحمت و نداری و افراد زحمتکش، خصوصا کارگران، ستایش ساده‌لوحانه‌ای به عمل می‌آید و حتی معادل مظلومیت و حقانیت و معصومیت نشان داده می‌شوند. آنها موجواتی مهربان، مردمدار، با احساس، متواضع و در عین حال مغرور و اهل قناعت و پاک سرشت‌اند؛ برعکس، دشمنانشان درنده خوهایی آدم نما، خشن، بی‌احساس، حریص و مقام پرست و پول دوست و اهل فساد و هرزگی‌اند. انسان معمولی در این هفت داستان کوتاه وجود خارجی ندارد. همه شخصیت‌ها تبدیل به کاریکاتور می‌شوند؛ یا کاریکاتور شریفی که دنبال حق و حقیقت و عدالت است و معمولا لاغر و تکیده هم هست، یا کاریکاتور شروری که با خشونت و در عین حال ابلهانه دستور شلیک می‌دهد و توطئه می‌چیند و در ضمن دزد ناموس است و شخصی است چاق با صورتی گوشتالود. این افراد ساخته شده از بتن و آرماتور، از نظر ادبی با اغراق‌هایی چون اغراق منفی (Meiosis) و خفت بارسازی یا اثبات به وسیله نفی (Litotes) تا حد دلقک خون آشام سقوط می‌کنند؛ چه کارمند و کارگر [ناآگاه] باشند و چه ارتشی و دکتر و مهندس و کاسب. شبیه کارهایی است که ۶ میلیون نویسنده و شاعر و ویراستار و طراح جلد و ناظر فنی چاپ و صفحه آرا و نمونه خوان عضو اتحادیه نویسندگان شوروی طی هفتاد سال در مقیاس ده‌ها میلیونی «جمع» کردند و امروزه کمتر کسی در دنیای ادبیات می‌تواند حتی نام پنج اثر از آنها را به یاد آورد. دلیل این رویکرد به ماهیت رئالیسم سوسیالیستی برمی‌گردد که اعتدال نمی‌شناسد و باید به وسیله غوغاسالاری و تهییج و افترا متن ادبی را به فرجام برساند.

جلال در طول زندگی‌اش همواره به مسائل و دغدغه‌های روز جامعه خود توجه نشان می‌داده است. فکر می‌‌کنید این نگرش و همراهی تا چه حد توانسته بر آثار «ادبی و مقاله‌های» او تاثیر مثبت بگذارد؟

توجه نشان دادن به مسائل اجتماعی زمانی ارزش هنری پیدا می‌کند که خصلت ایدئولوژیک به خود نگیرد. اما این اتفاق برای آل‌احمد پیش نیامد. توده‌ای‌ها شخص آل‌احمد را به علت اطلاعاتش در زمینه چاپ خیلی زود به کار گرفتند و با سرعت بیشتری «کاندید عضویت» او را اعلام کردند و به این ترتیب کسی را که الفبای ماتریالیسم – دیالکتیک و ماترلیسم تاریخی و اقتصاد سوسیالیستی نمی‌دانست، به عنوان «فردی از خود» به اینجا و آنجا معرفی کردند. فساد و توطئه‌گرایی آشکار و پنهان حزب توده، برای نمونه در عرصه‌هایی مانند واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی و ماجرای حزب دموکرات در آذربایجان و سازش روی مبارزات کارگران مناطق نفت خیز جنوب، او را خیلی زود از این حزب منحط دور کرد و با زنده‌یاد خلیل ملکی همراه شد برای تشکیل جریانی مستقل. اما آل‌احمد برخلاف ملکی متاسفانه عملکردهای خود را با هیاهو توام کرد و بعد از چندی از ملکی هم جدا شد و حتی مدتی با یک شخصیت سیاسی نه چندان خوشنام به نام مظفر بقایی هم پیمان شد. سرخوردگی او از این جریان‌های سیاسی ناسالم به ضد خود تبدیل شد. کسان زیادی بودند که آن زمان از چپ لنینیستی - استالینستی جدا شدند؛ مانند آرتور کوستلر، اینیا تسیو سیلونه، سیدنی هوک، مانس اشپربر، هوارد فاست، ریچارد رایت، استفن اسپندر و آندره ژید. اما همه آنها گرایش‌های مردمی و عدالت‌خواهانه خود را حفظ کردند و کارشان به دشنام گویی به هر متفکر و اندیشه‌ای کشیده نشد. آل‌احمد بدون برخورداری از دانش عمیق جامعه‌شناسی، خصوصا آثار امیل دورکیم، ماکس وبر، گئورگ زیمل و کارل مارکس و روزا لوکزامبورک و‌هانا آرنت، «حزب توده ستیزی» را تا دشمنی با نوگرایی بسط داد. او در موضع ضدیت با نوگرایی و مدرنیسم، هر کسی را که مدرک دانشگاهی و حتی دیپلم داشت، جزو روشنفکران دانست (در خدمت و خیانت روشنفکران) در عین حال اصل را بر این گذاشت که هر کس چیزی از فرهنگ غرب می‌داند، از نظر شخصیتی و روحی و فکری و رفتاری غربگراست؛ عناوینی که به آخوندزاده و طالبوف و دکتر آدمیت و دیگران هم داده بود. در حالی که حتی مقدمات روانشناسی اجتماعی و فلسفه تاریخ بر این ادعا‌ها قلم بطلان می‌کشند. سرانجام هم خود را یک سره به دین سپرد و به این نتیجه رسید که راه رستگاری توکل به معصومین است و بس. همین آرای فاقد محمل تئوریک موجب شد که علیه او در تمام سطوح روشنفکری موضع گرفته شود. در این میان از آنجا که جو حاکم چنین چیزی را می‌طلبید، حتی افراد فرزانه و برخودار از سلامت نفس موقعیت او را به عنوان «نویسنده» چندان جدی نگرفتند، در حالی که در دوره‌ای که او می‌زیست، توان او در این مقوله در حد و اندازه‌های دیگر نویسندگان مطرح بود؛ نه چند بیشتر و نه چندان کمتر و فقط با زنده یاد صادق هدایت قابل مقایسه نبود. او داستان‌هایش را هم تحت تاثیر همین چرخش‌های سیاسی نوشت. کافی است داستان «شوهر آمریکایی» خوانده شود تا نحوه برخورد او را با تمدن غرب بدانیم. متن به وضوح از حوزه روایت داستانی خارج و به مانیفستی علیه فرهنگ غرب تبدیل می‌شود. قصه و شخصیت‌ها و رویداد همه در خدمت این امر در می‌آیند تا نشان دهند که «آمریکا یک کثافت خانه و سلاخ خانه فاسد و سرشار از توطئه و دوز و کلک و ستمگری» است. اما موفقیتش در این مورد چندان نیست.

جلال در حوزه ترجمه و معرفی آثار نویسندگان بزرگ غرب نیز فعال بوده. آیا از این حیث توانسته بر نویسندگان و به طور کلی ادبیات داستانی معاصر ما تاثیر مثبت بگذارد؟

جایگاه او در عرصه ترجمه و (نیز سفرنامه) انکارناپذیر است. متقابلا ترجمه هم بر او تاثیر زیادی روی نوشتار‌های او گذاشت. این تاثیر را می‌توان در رمان تاریخی «نون و القلم» دید. خود من در چهارده پانزده سالگی کارهایی چون بیگانه و سوء‌تفاهم و قمارباز را با ترجمه او خواندم. همسن و سال‌هایم هم در مناطق نفت خیز جنوب کم و بیش همین آثار را خواندند و من شاهد نوعی نگاه تازه بودم، چون به هر حال این آثار مبتنی بر نگرش اگزیستانسیالیسم و بعضا هیچ انگارانه نوشته شده‌اند. بعد‌ها فهمیدم که مجموعه ترجمه‌های او (که معمولا با همکاری دیگران بود) روی شماری از نویسندگان هم تاثیر گذاشته است.

بیتا ناصر