پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا

برای او حدی در پیشرفت وجود نداشت


برای او حدی در پیشرفت وجود نداشت

درباره آرتور پن

شغل آرتور پن فراز و نشیب‌های زیادی داشته است. در بخش اعظمی از دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، او پیشرو نسل جدیدی از کارگردان‌ها (از جمله سیدنی لومت، جان فرانکن هیمر، سام پکین‌پا و مارتین ریت) بود که در تئاتر و تلویزیون آموزش دیده بودند و توانست به فیلمسازی امریکایی در دورانی که این صنعت در بحرانی عظیم به سر می‌برد، جانی تازه ببخشد. و شاید مهم‌تر از آن او کسی بود که توانست خلئی حقیقی را میان عصر استودیو (که پایان آن در دهه ۵۰ در پی حکم پارامونت در ۱۹۴۸ رقم خورد) و سینمای هالیوود جدید در دهه ۷۰ بر کارگردانان صاحب‌سبکی با عنوان بچه‌های بد سینما استوار بود، پر کند. در سال ۱۹۲۲ در میان والدینی به دنیا آمد که اندکی بعد از یکدیگر جدا شدند.

پن سال‌های زیادی از دوران رشد خود را به همراه مادر و برادرش (بنا بر ادعای عکاسی به نام ایدوینگ پن) در نیویورک و نیوهمپشایر گذراند. پیش از پایان تحصیلاتش به شهر خود بازگشت و از دبیرستان اولنی فارغ‌التحصیل شد و (نه کاملاً به اراده خویش) شروع به یادگیری حرفه پدرش ساعت‌سازی کرد. در سال ۱۹۴۳ به عضویت پیاده‌نظام ارتش امریکا درآمد و برای آموزش به فورت جکسون رفت؛ جایی که در آن گروهی برای اجرای تئاتر تشکیل داد تا سربازان خودی را سرگرم کرده و ساعات زیادی را نیز آزاد باشند. در دورانی که جنگ رو به پایان بود، پن قدم در راهی گذاشت که مصمم بود به آن تعلق دارد و به عضویت گروه تئاتر تاثیرگذاری درآمد که توسط جاشوا لوگان اداره می‌شد. بعد از جنگ تصمیم به تحصیل در رشته بازیگری گرفت. ابتدا در کالج بلک مانتین در کارولینای شمالی و سپس در دانشگاه‌های پروگیا و فلورانس در ایتالیا مشغول به تحصیل شد.

پس از بازگشت در سال ۱۹۴۸، به تحصیل در اکتورز استودیو به همراه میشائیل چخوف ادامه داد، اما کمبود شغل در آن دوره تردیدهایی را در پن ۲۶ساله به وجود آورد. به صورت اتفاقی در استودیو تلویزیونی جدیدی به نام شبکه ان‌بی‌سی مشغول به کار شد و دریافت که در حال تجربه ‌رسانه‌ای عظیم در دوران طفولیتش است که درمانده استعدادهای تازه و مشتاق بود و او می‌تواند در آنجا تجربه‌های کاری ارزشمندی کسب کند. در سال‌های بعد پن به عنوان مدیر صحنه در ان‌بی‌سی دست‌اندرکار برنامه‌های متعددی از جمله اخبار و برنامه ‌ساعت کمدی کلگیت بود. به زودی توانست برای کسانی از جمله مک‌دونالد کری و خوان کافیلد فیلمنامه تلویزیونی بنویسد و کارگردانی برنامه‌ای نوین به نام «شخص اول»‌ را به تهیه‌کنندگی دوست قدیمی‌اش از ارتش فردکو و نویسندگی گروهی از بهترین‌های نسل جدید نویسندگان از جمله پدی چایفسکی و هورتون فوت بر عهده گرفت. او قسمت‌هایی از سریال «تله‌تئاتر گودیر» و «تئاتر فیلکو» را نیز کارگردانی کرد.

در ۱۹۵۶ پن کاری برای تلویزیون آغاز کرد که طی شش سال بعد دو بار در رسانه‌های مختلف به آن رجعت داشت؛ «معجزه‌گر» نوشته‌ ویلیام گیبسون، با بازی ترزا رایت و برل ایوز. نوشته‌های گیبسون بار دیگر هنگامی که پن برای کارگردانی «الاکلنگی برای دو نفر» با بازی آن بنکرافت و هنری فوندا به تئاتر بازگشت توسط وی سرپرستی شد که با موفقیتی بزرگ به مدت دو سال در برادوی اجرا شد؛ از ۱۶ ژانویه ۱۹۵۸ تا ۳۱ اکتبر ۱۹۵۹. پیروزی تبلیغاتی و منتقدانه در آن نمایش به پن اجازه داد بار دیگر پروژه مورد علاقه‌اش «معجزه‌گر» را روی صحنه بیاورد، که اجرای آن پیش از اتمام «الاکلنگی برای دو نفر» شروع شد (۱۹ اکتبر ۱۹۵۹) و در اول جولای ۱۹۶۱ به اتمام رسید و جایزه تونی را کسب کرد

. در بین این دو موفقیت در برادوی، موقعیتی جدید در رسانه‌ای دیگر که به اندازه تلویزیون جوان نبود، به وجود آمد که وی تاثیر بیشتری در آن برجا گذاشت؛ سینما. «تیرانداز چپ‌دست» (۱۹۵۸) که فیلمنامه آن برگرفته از برنامه تلویزیونی گور ویدال به نام «مرگ بیل کوچیکه» بود که به این گونه توسط رابین وود تفسیر شده: «یک تفسیر فوق‌العاده کامل موضوعی از کار پن». بازگویی داستان قانون‌شکنی افسانه‌ای، برای نسلی که بی‌دلیل یاغی‌اند، با تاکید خاصی بر منش متزلزل، پرورش‌نیافته و به کرات گنگ نق اولی نوجوان و مورد سوءتفاهم همراه است. همان طور که وود پیشنهاد می‌کند (و با روشی قاطع که از پیش بانی و کلاید را اعلام می‌کند)،‌ دل‌نگرانی‌های همیشگی پن درباره طردشدگان اجتماع را نموداروار با خط‌مشی شکننده و مخاطره‌آمیز به نمایش درمی‌آورد که به سرعت به سوی خشونتی بی‌منطق به همراه تنش‌هایی میان سائق‌ها و عقلانیت و نیز تمایز میان وهم و واقعیت، ظاهر و حقیقت سوق می‌یابد.

بیلی (پل نیومن) به عنوان مطرودی دائمی و روی آورده به قانون‌شکنی در فیلم معرفی می‌شود که مواجهه تقدیر، رل وقایع و شخصیتش منجر به تکرار تراژدی خاصی می‌شود که در نهایت از درک آن ناتوان است چه رسد به متوقف کردنش. او شخصیتی است شیفته (شیوه نگهداری وی از روزنامه‌ای که خبر مرگش در آن آمده است) و آشفته (تشویش وی برای شلیک به عکاسی که از عکسی در جشن عروسی پت گرت نگهداری می‌کرد) به خاطر تصویر و افسانه خویش. او دائماً تحت تاثیر سائق‌ها و غرایز است.

از آرزوی شدید او برای انتقام‌گیری از قاتلان تانستال تا عدم توانایی وی در تشخیص نتایج وخیم آن کارها، رشته‌ای از وقایع توسط رفتار وی به حرکت واداشته می‌شوند. برداشت دیگری از «معجزه‌گر» در قالب فیلم، سومین باری بود که پن در طول شش سال به این پروژه پرداخت. با بازی پتی دوک و آن بنکرافت (که هر دو در نسخه‌ تئاتری کار در برادوی شرکت داشتند)، نسخه سینمایی داستان هلن کلر کودکی کر و لال و آنی سولیوان معلم وی، زنی که به همان اندازه از نظر احساسی و روانی مشکل‌دار بود در سال ۱۹۶۲ توانایی عالی کارگردان را در ارتباط با بازیگران و درامی غمخوار، صمیمی و عقل‌گرایانه نشان می‌دهد. همانند مردم در مستند ورنر هرتزوگ «سرزمین سکوت و تاریکی» (۱۹۷۰)، هلن کلر باید بر ناتوانی دوگانه خود کوری و کری غلبه می‌کرد و راهی برای ارتباط با دنیایی پیدا می‌کرد که بی‌رحمانه با او بیگانه بود.

او مانند بیل کوچیکه اما به گونه‌ای متمرکزتر، در طول فیلم به دنبال درکی لمسی از خود کورمال‌کورمال پیش می‌رود. با این وجود نقش اول غیرمتعارف پن در تبعیدی اجتماعی به سر می‌برد که زاییده‌ بعد ماورایی ذهن اوست تا ساختار روانی شخصیتش. معجزه‌گر موفقیت قابل توجهی برای پن بود؛ فروش خوبی داشت و نقدهای بین‌المللی موفقی را به خود اختصاص داد و نه‌تنها پن نامزد جایزه اسکار برای بهترین کارگردان شد بلکه آن بنکرافت و پتی دوک برنده جایزه اسکار برای بازیگران نقش اول و دوم شدند. در سال بعد پن شکست بزرگی را در حوزه تئاتر تجربه کرد. تئاتر «لورنزو»‌ پس از گذشت دو روز از شروع نمایش بسته شد. بنابراین آرتور پن دوباره به سینما روی آورد، اما این بار با فیلمی که در آن از آزادی هنری بیشتری به عنوان کارگردان و نیز تهیه‌کننده برخوردار بود و هنوز هم به عنوان کاری بسیار تجربی و عجیب از آن یاد می‌شود. داستان کافکایی «میکی وان» (۱۹۶۴) با بازی وارن بیتی به عنوان کمدین عصبی کلوپ شبانه‌ای که از بیماری حاد ترس از شکنجه رنج می‌برد، اگرچه مافیا می‌توانند او را به خاطر یک بی‌احتیاطی در گذشته که وی همانند جوزف کا در «محاکمه» از آن بی‌خبر است، شکار کنند توسط جیف آندرو به اعصاب خردکن‌ترین و عجیب‌ترین فیلم پن تشبیه شده است. «تعقیب» دیگر شکست تبلیغاتی و انتقادی پن، امروزه به نظر اولین شاهکار واقعی وی به شمار می‌رود.

مانند جان فورد با «کلمنتاین عزیز من» (۱۹۴۶) و «جست‌وجوگران» (۱۹۵۶)، هاوارد هاکس با «تنها فرشتگان بال دارند» ‌(۱۹۳۹) و «ریو براوو»‌ (۱۹۵۹) یا برای وسعت بخشیدن به این افق، اینگمار برگمان با «مهر هفتم» ‌(۱۹۵۷) و «پرسونا» (۱۹۶۶)،‌ تعقیب نیز به عنوان فیلمی از آرتور پن زنده است و نفس می‌کشد و او را در اوج خلاقیتش نشان می‌دهد. به طوری که رابین وود اظهار داشته: «تاثیر هوشمندانه کارگردان بر هر سکانس... گویا این کامل‌ترین فیلم پن است.» همچون نقاط دیگر در حرفه او، داستان به ظاهر ساده است: زندانی فراری بابر ریوز (رابرت ردفورد) برای یافتن سرپناه و عدالت به زادگاهش بازمی‌گردد و می‌تواند جنبشی میان مجموعه‌ای از گناه، فساد، هوس، خیانت و خشونت که در زیر ظاهر کمین کرده، ایجاد کند. با این وجود، وضوح و عمق تصویری که پن به داستان بخشیده آن را به طنینی اسرارآمیز، مداوم و همگام با داستان مرتبط ساخته است.

اگر تعقیب تا آن زمان نقطه اوج حرفه‌ای پن به شمار می‌رفت، فیلم بعدی او انتظارات را بالاتر برد و تحسین هنری و موفقیت بزرگ تبلیغاتی را برای او به ارمغان آورد و شروع دوره جدیدی از اکشن سینمایی و کشتار بود. «بانی و کلاید» با بازی وارن بیتی و فی داناوی نقطه عطفی در سینمای امریکاست و همان طور که لئونارد مالتین اشاره می‌کند اکنون به عنوان قانون‌شکنان دوران رکود اقتصادی به شمار می‌روند. همچنین می‌توان به آن به عنوان فیلمی کلیدی نگریست زیرا نگاهی به سیستم استودیویی با پایه‌های عمومی آن دارد (و توسط کمپانی برادران وارنر تهیه شده، که پشت تمام فیلم‌های گانگستری کلاسیک کگنی/رابینسون در دهه‌های‌ ۳۰ و ۴۰ بود). در حالی که خانه سینمای امریکا با «موج جدید» پیشی می‌گرفت، در این فیلم چرخشی ناگهانی به سوی سبک ابتدایی گدار در لحن روایی منقطع هم‌سطح رمانتیسم دیده می‌شود. در واقع فیلمنامه‌نویسان از خط مشی فرانسوا تروفو پیروی می‌کردند؛ خبره‌های اروپایی فیلم دیوید نیومن و رابرت بنتون (که بعدها کارگردانی فیلم‌هایی چون «رفیق بد» (۱۹۷۲) و «نادین» (۱۹۸۷) را انجام داد)، و او در حقیقت هنگام ساخت فیلم توسط پن در فیلمنامه دست داشت. (در ابتدا کارگردانی فیلم به فرانسوا تروفو کارگردان مشهور جنبش موج نو پیشنهاد شد که وی کمک‌هایی به فیلمنامه کرد اما سرانجام پروژه را برای ساخت فیلم «۴۵۱ درجه فارنهایت» کنار گذاشت. تهیه‌کنندگان سپس فیلم را به جان لوک گدار پیشنهاد دادند که ادعا می‌شود گدار به دلیل عدم اعتماد به هالیوود آن را رد کرد. بعضی نیز مدعی‌اند که گدار خواستار تغییر فیلمنامه بوده است.- م)

پن که اکنون به اوج حرفه سینمایی‌اش دست پیدا کرده بود (با موفقیت تبلیغاتی، منتقدانه و کسب جایزه اسکار) برای مدت زیادی تئاتر را در جهت تمرکز بر فیلمسازی کنار گذاشت. در نتیجه این اقدام فیلم بعدی او، درام هیپی و مالیخولیایی «رستوران آلیس» (۱۹۶۹)، با فیلمنامه‌ای نوشته خودش با کمک ونبل هرندن بود. بر پایه بلوز گفتمانی آرلوگوتریه امروزه به نظر می‌رسد رستوران آلیس فیلم دیگری است معرف یک دوره که در آن پرتره نافذی از امریکای روستایی دهه ۶۰ نشان داده می‌شود؛ زمانی که رویای بزرگ هیپی‌ها، عشق و صلح، در حال از هم پاشیدن است و به عنوان پشت پرده سرگردانی‌های گوتریه ظاهر می‌شود.

پن در صمیمی‌ترین و لطیف‌ترین فیلمش کاملاً با اجتماع هیپی‌ها درگیر می‌شود. با این حال از نظر آهنگ و موضوع، این فیلم عجیب‌ترین اثر او در دوره رضایت‌بخش ۲۰ سال اول کارگردانی اوست و از کسل‌کنندگی فاصله بسیار دارد. در واقع اگر کسی به هنر پن از زاویه تفحصی در ساختار جامعه‌ای سرمایه‌داری که بر بستری از طمع، قدرت و با خشونتی نهفته که به سختی (و نه همیشه) قابل کنترل است، نگاه کند پس رستوران آلیس تلاش کارگردان است برای کشف نقیض این ساختار. از آن نظر شاید فیلم تعهدی کاملاً موفقیت‌آمیز نبوده است (چراکه از عدم وجود وضوح در هدف و سازماندهی موضوعی رنج می‌برد) اما حداقل فیلمی است شخصی با جسارت و محرک احساسات. از این کار که تا درجه زیادی اصیل نیست، پن مستقیماً به سوی ژانری خاص و اصیل بازگشت اما این بار با بازنویسی قوانین کلاسیک.

«بزرگمرد کوچک» (۱۹۷۰) برگرفته از رمان توماس برگر با بازی داستین هافمن در نقش جک کرب راوی ۱۲۱ساله که داستان یتیم شدنش در کودکی و بزرگ شدنش در میان سرخپوست‌ها و در نهایت تنها بازمانده سفیدپوست بودن از جنگ لیتل بیگ هورن را روایت می‌کند. در فیلم اشاره‌ای به این مساله که این مرد حقیقتاً راوی غیرقابل اعتقادی است، نشده اما داستانی که او آن را اطناب می‌دهد به وضوح برای پن، رسیدگی به مردم و فرهنگی است که تاکنون (هم از نظر اجتماعی و هم سینمایی) رها شده بودند که با تمایزی بازگشت‌کننده میان تخیل و واقعیت، کرب می‌کوشد با بازگو کردنش برای خبرنگاری که پیش‌زمینه فکری‌اش (شاید مطابق با پیش‌زمینه مخاطب) به وسیله اطلاعات آشکارشده سرخپوستان واژگون می‌شود، آن را حقیقی جلوه دهد. آرتور پن در دوران اوج شکوفایی‌اش یکی از پیچیده‌ترین و جذاب‌ترین چهره‌های سینمای امریکا بود.

مانند تمام هنرمندان بزرگ، حضور احساسی وی در حرفه‌اش آثاری بس طنین‌انداز را رقم زد و تنش‌های موضوعی و عرفی که فیلم‌های او براساس آنان ساخته شده- فیلمسازی امریکایی در مقابل فیلمسازی اروپایی، تظاهر در مقابل حقیقت، غریزه در مقابل منطق- به آثار او تا امروز وجهه‌ای جذاب و نیز حیاتی می‌بخشد. با اینکه او هرگز اثری خلق نکرده که بتوان نام «سبک آرتور پن»‌ به آن داد اما شیفتگی‌های بنیانی‌اش شایستگی او را از حد صاحب سبکی بودن فراتر می‌برد.

پن در ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۰ در ۸۸سالگی در منهتن بر اثر ایست قلبی جان سپرد.

آدام بینگهام

ترجمه: آیدا محمودی