چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

معرفی نظریه برخورد تمدنها و بازسازی نظم نوین جهانی


معرفی نظریه برخورد تمدنها و بازسازی نظم نوین جهانی

در تابستان سال ۱۹۳۳ , ساموئل هانتینگتون پژوهشگر و اندیشمند معروف آمریکایی , طی مقاله ای نظریه ای با عنوان « برخورد تمدنها» مطرح کرد که به دنبال آن جنجالی براه افتاد که تا سه سال ادامه داشت و نظریات و واکنشهای متفاوتی از سراسر جهان نسبت به وی ابراز شد نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون بعدها به صورت کتابی با عنوان « برخورد تمدنها و بازسازی نظم نوین جهانی» ارائه گردید

نظریه برخورد تمدنها و بازسازی نظم نوین جهانی توسط پژوهشگر آمریکایی ساموئل هانتینگتون مطرح شده است. وی علاوه بر این که یک نظریه پرداز سیاسی است یک استراتژیست وابسته به دولت آمریکاست.هانتینگتون در این نظریه علت اصلی اختلافات را در آینده پیش رو فرهنگ ها و تمدنها معرفی می کند و برای اثبات نظریه خود شواهدی تاریخی نیز ذکر می کند و مطالب خود را به صورتی تنظیم می کند که در پایان به این نتیجه دست یابد که برخورد تمدنها امری اجتناب ناپذیر است. وی تمدن اسلامی را یکی از خطر سازترین تمدنها در مقابل غرب می داند. از جمله اهداف وی از طرح چنین نظریه ای مهار تفکر آزاد مردم در مسائل جهانی و خنثی سازی تصمیمها و سیاستها در عرصه نظام بین المللی است.با توجه به اتمام جنگهای جهانی و دوران جنگ سرد، نظریه وی جوابی است به این سوال که علیرغم شروع دوران آرامش و صلح ، چرا هر روز غرب و خصوصاً آمریکا بودجه های نظامی و تسلیحات اتمی خود افزایش می دهند. نکته مهم این است که این نظریه فقط یک فرضیه سیاسی صرف است و هیچ گونه ارزش علمی ندارد بنابراین مطرح کردن راه حل هایی در مقابل آن از جمله گفتگوی تمدنها اصلاً عاقلانه نیست.

● پیشگفتار

در تابستان سال ۱۹۳۳ ، ساموئل هانتینگتون پژوهشگر و اندیشمند معروف آمریکایی ، طی مقاله ای نظریه ای با عنوان « برخورد تمدنها» مطرح کرد که به دنبال آن جنجالی براه افتاد که تا سه سال ادامه داشت و نظریات و واکنشهای متفاوتی از سراسر جهان نسبت به وی ابراز شد.نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون بعدها به صورت کتابی با عنوان « برخورد تمدنها و بازسازی نظم نوین جهانی» ارائه گردید.

هانتینگتون در این نظریه علت اصلی اختلافات را فرهنگ ها و تمدنها معرفی می کند و برای اثبات نظریه خود شواهدی تاریخی نیز ذکر می کند و مطالب خود را به صورتی تنظیم می کند که در پایان به این نتیجه دست یابد که برخورد تمدنها امری اجتناب ناپذیر است. از مهم ترین اشکالاتی که بر او وارد است این است که وی در طرح این نظریه نقشی دوگانه دارد از طرفی یک دانشمند نظریه پرداز سیاسی است و از طرف دیگر استراتژیست سیاسی وابسته به دولت آمریکاست. و هدف او از طرح چنین نظریه ای رسیدن به اهداف سیاسی خاصی می باشد. تا کنون نقدهای زیادی بر این نظریه نوشته شده است.از جمله مقالاتی که برخی از آنها در نگارش این جزوه نیز مورد استفاده قرار گرفته است.

جزوه حاضر نقد و بررسی مختصری بر این نظریه می باشد. در این جزوه ابتدا سعی شده که نظریه برخورد تمدنها به طور خلاصه معرفی شود. و در ادامه به نقد این نظریه در حد وسع علمی و زمانی تهیه کننده پرداخته شود. در پایان لازم می دانم از زحمات و راهنماییهای استاد گرامی جناب آقای اکبری زادگان در تهیه این تحقیق و معرفی منابع قدردانی نمایم.

● برخورد تمدنها و بازسازی نظم نوین جهانی

این کتاب از دوازده فصل تشکیل یافته و مشتمل بر پنج بخش با عناوین زیر می باشد:

۱) جهان تمدنها .

۲) به هم خوردن تعادل تمدنها.

۳) نظام در حال شکل گیری تمدنها.

۴) برخورد تمدنها.

۵) آینده تمدنها.

در بخش نخست کتاب ، نویسنده به مرحله نوین در سیاست جهانی پرداخته و با اشاره به مساله تبلیغات و هویت فرهنگی و اهداف آنها، عنوان می نماید:« حرف اصلی این کتاب این است که فرهنگ و هویت های فرهنگی که در سطح گسترده همان هویت های تمدنی هستند، الگوی همبستگی ها، واگرایی ها و جنگها را در جهان پس از جنگ سرد تعیین می کنند.»۱ وی مساله قطبهای مختلف را با تمدنهای مختلف مرتبط میداند و می گوید: « در جهان پس از جنگ سرد، عمده ترین تفاوت میان ملتها نه تفاوتهای ایدئولوژیک ، سیاسی یا اقتصادی ، بلکه گوناگونیهای فرهنگی است.»

او همچنین وجود این اختلافات را ضروری می داند و در توجیه اشکال کلی بودن و دقیق نبودن الگو و نقشه ی خود از سیاست جهانی پس از جنگ سرد می گوید: هر قدر نقشه ای در برگیرنده جزئیات بیشتری باشد، واقعیتهای کاملتری را مشخص خواهد نمود، ولی نقشه ای که غرق در جزئیات باشد، مفید مقاصد بسیار نخواهد بود و به قول ویلیام جیمز با پرداختن به جزئیات ، دستاوردی جز «برآمدن همهمه ای آشفته» نخواهیم داشت. نویسنده می افزاید: ما نیاز به نقشه ای داریم که واقعیت را به تصویر کشیده و در عین حال به صورت ساده آن را ارائه دهد، به طوری که ما را به هدفمان نزدیک کند.

نویسنده کتاب در فصل دوم می نویسد:

« تاریخ بشریت همان تاریخ تمدنهاست. برای اندیشیدن درباره پیشرفت بشر نمی توان از چارچوب دیگری جز تمدنها استفاده کرد.»۴ نویسنده با تفاوت قائل شدن میان ماهیت تمدنها می گوید: تفاوتهایی بین تمدن به صورت مفرد و تمدن به صورت جمع وجود دارد. و برای نخستین بار اندیشمندان فرانسوی در سده نوزدهم مفهوم تمدن را در مقابل مفهوم بربریت مطرح کردند.زیرا جامعه متمدن به دلیل استقرار و شهر نشینی و با سواد بودن با جامعه بدوی تفاوت دارد. مولف بر فقدان این معیار ( تمدن) از هرگونه تنوع و همچنین اهمیت نداشتن مفاهیم دیگر خارج از مفهوم غرب در خصوص تمدن تاکید می ورزد و می گوید: تمدنها با صیغه جمع ممکن است در واقع ، در معنای مفرد خود غیر متمدن باشد. به عبارت دیگر هر چند مولف در این کتاب تمدن به صورت جمع را مورد بررسی قرار می دهد ولی تمدن واقعی را واحد می داند.

از مهمترین مطالبی که نویسنده مطرح می کند، نظریه نوین گرایی و غربی کردن است که در فصل سوم عنوان نموده و می گوید: « مدرن شدن الزاماً به معنای غربی شدن نیست. جوامع غیر غربی می توانند بدون کنار گذاشتن فرهنگهای خود و بدون پذیرفتن دربست ارزشها ، نهادها و آداب غربی مدرن شوند و البته مدرن هم شده اند. در واقع شاید غربی شدن برای آنها غیر ممکن باشد. موانعی که فرهنگهای غیر غربی در برابر مدرنیزاسیون دارند بسیار کمتر از موانعی است که در این فرهنگها در برابر غربی شدن مطرح است.»۵ هانتینگتون با طرح مساله نوین گرایی بی طرفانه به دنبال آن است تا توجه افراد را از محتوا و عوامل اقتصادی و سیاسی ویژه آن منحرف سازد، گویی که این موضوع همانند روپوشی است که هر امت یا هر جامعه و یا دولتی در هر زمان که بخواهند آن را برتن کنند.

در بخش دوم کتاب ، مؤلف با ذکر مطلبی تحت عنوان « به هم خوردن تعادل میان تمدنها» به قدرت، فرهنگ و بومی گرایی پرداخته و معتقد است که بیداری ادیان غیر غربی به عنوان نیرومندترین پدیده دشمنی با غربزدگی در جوامع غیر غربی به شمار می رود. نویسنده همچنین با اشاره به مساله اقتصاد، جمعیت شناسی و تمدنهای رقیب ، به موضوع بیداری اسلامی پرداخته، می گوید: بی توجهی به تأثیر بیداری اسلامی بر سیاست نیمه شرقی کره زمین در قرن بیستم همانند بی توجهی به تاثیر اصلاح طلبی پروتستانها بر سیاست اروپا در اواخر قرن شانزدهم می باشد، ولی بیداری از یک جهت اساسی با اصلاح تفاوت دارد و آن اینکه تأثیر اصلاحات ، محدود به اروپای شمالی می گردید، البته موفقیتهای کمی را در اسپانیا ، ایتالیا و شرق اروپا و به طور کلی سرزمین هابسبورگ بدست آورد، اما بر عکس سمبلها ، اعتقادات، اصول و تشکیلات اسلامی مورد حمایت و پشتیبانی یک میلیارد مسلمان جهان قرار گرفت. نویسنده در پایان بخش اول کتاب، آینده را چنین پیش بینی می کند : رشد جمعیت مسلمانان به صورت عامل بی ثباتی در داخل جوامع اسلامی و همسایگان آنها در خواهد آمد. تعداد بی شمار جوانان تحصیل کرده به عنوان حامیان بیداری اسلامی و گسترش جهاد و توان نظامی و مهاجرت خواهند بود. بنابراین، انتظار آن می رود که سالهای نخست قرن بیست و یکم ، شاهد بیداری روز افزون در زمینه های قدرت و فرهنگ غیر غربی و کشمکش میان ملتهای صاحب تمدن غیر غربی و تمدنهای غربی و هر کدام با دیگری باشیم.

بدین ترتیب ، هانتینگتون زنگ خطر بیداری اسلامی را به صدا درآورده ، معتقد است که رشد جمعیت نیرویی است که به بی ثباتی منجر خواهد شد، اما وی در مورد کشوری همچون چین ، چنین اعتقادی ندارد و بدین وسیله هانتینگتون می خواهد که از برخورد تمدنها و رشد نیروهای غیر غربی ، مساله کشمکش بر سر بقا و بحرانهای مختلف را بوجود آورد. بخش سوم کتاب را نویسنده به تحلیل موضوع « نظام در حال شکل گیری تمدنها» اختصاص داده است و طی آن ، مطالبی را بیان می کند. وی می نویسد: « دهه نود قرن حاضر شاهد پیدایش بحران هویت در سطح جهان بوده است. تقریباً به هر کجا نگاه کنید مردمی را می بینید که می پرسند: ما که هستیم؟ به کجا تعلق داریم؟ و که نیستیم؟ این پرسشها تنها برای مردمی که مثل یوگسلاوی سابق در تلاش برای ایجاد ملت- کشورها هستند مهم نیست ، بلکه پرسشهایی است که برای همه به طور عام مطرح است.»۶ وی معتقد است که :« آنچه که برای افراد در فائق آمدن بر بحران هویت به کار می آید پیوندهای خونی و خانوادگی و ایمان و اعتقاد است. انسانها به کسانی روی می آورند که با ایشان نیاکان ، دین ، زبان ، ارزشها و نهادهای مشترک داشته باشند و از کسانی که این وجوه را نداشته باشند فاصله می گیرند.»۷ تاکید بر حتمی بودن کشمکش نژادی و ناممکن بودن همزیستی مسالمت آمیز میان فرهنگهای مختلف به عنوان مهمترین دغدغه ابراز شده از سوی هانتینگتون است که در بخشهای مختلف کتاب، بویژه در بخش چهارم آن عنوان نموده است. در این خصوص ، وی اعتقاد دارد که در جهان جدید ، روابط دولتها و گروههایی که به تمدنهای مختلف وابسته هستند، روابط مستحکم نبوده ، بلکه غالباً خصمانه خواهد بود. وی با توضیح بیشتری ، می افزاید ،: به احتمال قوی، در آینده به خاطر افزایش حالت استکباری غرب و تعصبات اسلامی و اعتماد به نفس چینی ها ، شدید ترین کشمکشها بوجود خواهد آمد.

هانتینگتون روند مراحل کشمکش در طول تاریخ را بدین صورت می داند: در گذشته های دور ، کشمکش میان پادشاهان و ابرمردان بود، سپس به میان ملتها کشیده شد و بعد، در جریان جنگ سرد ، ایدئولوژیها در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و اینک نیز خطر برخورد میان تمدنها وجود دارد. آنچه مسلم است این است که هیچگاه جنگ ایدئولوژی وجود نداشته است و مساله ای که هست ، چیزی جز ادامه دوران سرمایه داری نمی باشد. علاوه بر این جنگ دوم جهانی پس از گذشت بیست و دو سال ازتشکیل دشمن ایدئولوژی غرب، یعنی اتحاد شوروی ، روی داد و تا آن زمان ، خطر مارکسیستی شوروی در نظر غرب به عنوان تهدید ایدئولوژی تلقی نمی شد و بزرگترین احزاب کمونیستی در بسیاری از کشورهای غرب فعال بودند و بلکه این خطر وجود داشت که دولتهای رقیبی در صحنه تجاری جهان بوجود آیند.

● تمدنها چه آینده ای خواهند داشت؟

در نهایت آینده تمدنها چه خواهد شد؟ هانتینگتون آن را چگونه ارزیابی و پیش بینی می کند؟ هانتینگتون در بخش پایانی کتاب عنوان :« غرب، تمدنها و تمدن» را مطرح می کند و می نویسد به منظور اینکه ثبات جهانی برقرار شود، بایستی که تمدنهای مختلفی وجود داشته باشند، یعنی رد جهان تک قطبی ، ولی نکته مهمتری که به آن اشاره می کند این است که: چگونه ممکن است که تمدنها به طور جداگانه ثبات داشته باشند و میان آنها برخوردی حتمی بوجود نیاید؟! طبق نظر هانتینگتون در جهان دارای تمدنهای مختلف ، بهترین حالت این است که هر یک از تمدنهای اصلی، حداقل دارای یک کرسی دائم در شورای امنیت باشند. هانتینگتون سپس موضوع را بدین صورت بیان می کند:

از جهت تمدنی ، واضح است که ژاپن و آلمان بایستی به عنوان دو عضو دائم مجمع عمومی باشند.همچنین آفریقا و آمریکای لاتین و جهان اسلام نیز می بایست دارای یک کرسی دائمی شوند و دولتهای اصلی این تمدنها به صورت دوره ای عهده دار نمایندگی آن گردند. و انتخاب نماینده از طریق سازمان کنفرانس اسلامی، سازمان وحدت آفریقا و سازمان کشورهای آمریکایی ( بدون ایالات متحده) انجام گیرد. همچنین مناسب است که کرسیهای انگلیس و فرانسه در همدیگر ادغام گردند و به عنوان نماینده اتحادیه اروپا باشد. هفت تمدن و برای هر تمدنی یک کرسی و غرب دارای دو کرسی ، این سهمیه بندی نمودار نمایندگی مردم، ثروت و بطور کلی ، قدرت در جهان است.۹ هانتینگتون در خاتمه کتابش ، چنین می نویسد: در دوره در حال ظهور ، برخورد تمدنها به عنوان بزرگترین عامل تهدید کننده صلح جهانی به شمار می رود و ضامن قطعی جلوگیری وقوع جنگ جهانی ، ایجاد نظامی جهانی بر اساس تمدنها است.

وی می افزاید: « یک جنگ جهانی با مشارکت کشورهای کانونی تمدنهای عمده جهان کاملاً غیر محتمل است اما نمی توان آنرا غیر ممکن دانست. پیش از این گفتیم که چنین جنگی ممکن است به علت تشدید یک جنگ خطوط گسل میان گروههایی از تمدنهای مختلف حادث شود. جنگی که به احتمال زیاد در یک سوی آن مسلمان و در طرف دیگر غیر مسلمانان حضور خواهند داشت.»۱۱ یکی از سخنان هانتینگتون که شهرت جهانی یافت ، این بود که « اسلام مرزهایی خونین دارد.» وی در توضیح این مطلب می گوید:۱۲ « دلیل آن این نیست که اسلام به خودی خود مذهبی خونین می باشد. در اینجا عوامل مختلفی وارد بازی می شوند. یکی از آنها احساسات تاریخی مسلمانان و به ویژه اعراب است که خود را استثمار شده توسط غرب می پندارند. عامل دیگر کینه ای است که به واسطه سیاست های غرب به ویژه در رابطه با حمایت امریکا از اسراییل ایجاد شده است. عامل دیگر هرم جمعیتی جهان اسلام است.جمعیت بین ۱۵ تا ۳۰ ساله بیشترین جمعیت را در این کشورها تشکیل می دهد.آنها در خانه خود کار پیدا نمی کنند و لذا به اروپا مهاجرت می نمایند. برخی گروه های اسلامی آنها را جذب می نمایند، القاعده پول خوبی پرداخت می نماید.»

و در جای دیگر علت جنگ طلبی مسلمانان را جوان بودن جمعیت آنها می داند و می گوید: « اروپایی ها هنگامی که هرم جمعیتی شان شبیه جهان اسلام بود یعنی یکصد سال پیش ، بسیار خشن بودند. قتل عام جنگ جهانی اول تنها به این دلیل بود که مردان بسیاری برای کشته شدن وجود داشتند.نباید این عامل را از نظر دور داشت. در سال ۲۰۲۰ این هرم کاهش یافته و این تغییر باعث خواهد شد که ایجاد روابط صلح آمیز با جهان اسلام ساده تر شود.» یکی از اشکالات مهم که ناقض نظریه هانتینگتون است این است که به اقرار خودش منافع مشترک نیز در برخورد و سازش بین کشورها موثر می باشد.وی در جواب این سوال که :اگر امریکا از کمک به اسراییل خودداری نماید، آیا مرزهای خونین اسلام به پایان می رسد؟ می گوید: « مرزهای خونین پدیده ای بسیار گسترده تر از درگیری های اسراییل و فلسطین می باشد. با این حال تردیدی نیست که مسلمانان ، امریکا را کشوری حمایت کننده دانسته که امنیت اسراییل را همانند منافع ملی خود می داند. پروفسور رستوانی اسلام شناس معروف مجاری و از صاحبنظران مسائل اسلام و غرب در نقد سخنان هانتینگتن می گوید: ۱۳ آیا واقعاً اسلام به معنی تهدید علیه غرب و تمدن غربی است؟ چرا اسلام در دهه ۱۹۹۰ به منزله دشمن اصلی غرب مطرح گردید؟ آیا هیچ گونه درگیری خصومت وار بین اسلام و غرب، بین دو تمدن و بین اسلام و مسیحیت و مابین دو مذهب وجود دارد؟ چه کسی از چه کسی باید بترسد؟

در سطوح نظری و تئوریک ، نوعی برخورد بین اسلام و مسیحیت وجود دارد ، گرچه از دیدگاه مذهبی ، شباهتهایی نیز بین این دو دین موجود است.در طول ۱۴۰۰ سال گذشته ، مسیحیان و مسلمانان اغلب با یکدیگر خصومت داشته ، ولی در فصلهای تاریخی دیگر، آنها در یک همزیستی مسالمت آمیز به سر برده اند.وی در پاسخ به این سؤال که آیا اسلام واقعا ً غرب را تهدید می کند جواب منفی داده و می گوید: « یک اسلام یکپارچه وجود ندارد و عنوان تهدید یک برچسب و عنوان غیر مشخص و مبنی بر بار ایدئولوژیک می باشد و این ویژگی ، در مورد اسلام بنیادگرا نیز صادق است. اختلاف بین چهره های گوناگون اسلام و اسلام سیاسی و اسلام بنیادگرا و تفاوت دیدگاههای آنها، مانع از یک اقدام متمرکز و باصطلاح حمله اسلام علیه غرب می گردد.

کشورهای وابسته به جهان اسلام، متعلق به مناطق توسعه نیافته دنیا می باشند. افزایش شکاف بین کشورهای شمال و جنوب که به معنی شکاف بین کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته و غنی و فقیر می باشد، در مقیاس جهانی، به عنوان یکی از مهمترین مشکلات مبدل شده است. کشورهای اسلامی به شکل ناموزونی، به قطب جهانی اقتصاد وابسته می باشند. بنابراین ، امکان یک نوع خطر اسلامی بزرگ نمی تواند وجود داشته باشد. از دیدگاه من، اسلام به معنی هیچ نوع تهدید نمی باشد، ولی به مثابه چالش برای غرب است. این چالش بیشتر در مورد آنهایی صادق است که برای تمدن غربی مفهومی جهانی را قائل هستند و آنهایی که متقاعد به برقراری و استیلای غرب و ارزشهای غربی می باشند. غرب، تنها تمدن موجود نیست ، بلکه به منزله یکی از تمدنهای رایج است و این مسأله در مورد اسلام نیز صادق است.»

● نظریه برخورد تمدنها در آینه علم و سیاست

نظریه« برخورد تمدن ها» لااقل از دو جنبه علمی و سیاسی قابل تأمّل است؛ علمی از آن جهت که در قالب نظریه های علمی طرح شده است، و سیاسی از آن رو که حاوی یک سلسله دستور العمل های سیاسی به دولت مردان غربی است.نکته مهم این است که این نظریه فاقد استحکام علمی است ولی به لحاظ تأثیرات سیاسی اش قابل بررسی است.جان پلامناتس می گوید: « برخی معتقدند که نظریه های سیاسی چیزی بر معرفت ما نمی افزاید و مطالعه آن ها به سبب تأثیرشان بر اعمال افراد لازم است و بررسی تأثیر این نظریه ها بر رفتار افراد به مراتب مهم تر از چیستی خود آن ها است. این نظریه ها را باید از آن رو مورد تحقیق و بررسی قرار داد که مردم عملاً آن ها را جدّی گرفته و از آن ها تأثیر پذیرفته اند، در حالی که افراد منطقی و خردمند بدون وجود چنین نظریه هایی نیز می توانند زندگی کنند.»

● انگیزه های هانتینگتون از طرح نظریه برخورد تمدنها

یکی از مهم ترین مسائل که باید بررسی شود این است که چه انگیزه ای هانتنگتون را وادار به طرح این نظریه کرده است. به نظر می رسد دو هدف مهم باعث طرح نظریه برخود تمدنها شده است:

۱) مهار تفکر آزاد مردمی.

۲) خنثی سازی تصمیم ها و سیاست ها در عرصه نظام بین المللی.

با کمی دقت در نظریه مزبور در می یابیم که هدف از طرح کردن چنین نظریه ای حل مجهولات و یا پرده برداشتن از واقعیات نیست بلکه وی بیشتر قصد استفاده ابزاری از نظریه مزبور دارد یعنی از طرفی مخاطب را در فضای فکری قرار دهد که مانند صاحب نظریه بیاندیشد و فکر کند، بدون آن که به اصالت آن اطمینان پیدا کند. و از طرف دیگر نقش تأثیر گذار و جهت دهنده به واکنش های فردی و اجتماعی را داشته باشد و به اصطلاح دیگر به نظریه درمانی بپردازد.

غرب در پایان قرن بیستم گرفتار نوعی بحران تمدن شده است که از بین رفتن اقتدار و کارآمدی تمدن غرب از نشانه های این بحران می باشد. غربیان معتقدند که تعریف و مکانیسمی که تمدن غربی برای نظام بین الملل طرح نموده ، کارآمدترین قالب برای زندگی شرافت مندانه نوع بشر است. جدیدترین اظهار نظر مثبت از سوی فوکویاما در شکل نظریه « پایان تاریخ» ابراز شده است. ولی این نظریه در ترسیم واقعیات آینده اصلاً موفق نبوده است. بنابراین طبیعی است که زندگی شرافت مندانه وعده شده برای تمام واحدهای اجتماعی جهان تحقق نیافته و ملل جهان به واهی بودن چنین آرزویی پی برده اند. از این رو زمزمه های مخالفت با وفاق جهانی بر نظام بین المللی معرّف غربی که در اوایل قرن بیستم به وجود آمده ، هم اکنون رو به افزایش است. تقویت جنبش ها ، همبستگی ها و همکاری های منطقه ای و فرهنگی بهترین شاهدی است که البته " هانتینگتون" برای اثبات مدعای خویش به آن اشاره کرده است. کشورهای جهانِ سومی در حالی وارد قرن بیست و یکم می شوند که از کارآیی الگوییِ نظام بین المللی غرب ناامیدتر از هر زمان دیگری می شوند.

پایان جنگ سرد نیز به تفسیر و نظریه دیگری نیاز دارد که با پارادایمِ ( الگو، مدل) بعد از جنگ سرد ، روشن نمی شود. ممکن است خردمندان غرب به این نتیجه رسیده بودند که دیگر جنگ سرد نتیجه مثبت در جهت تقویت اقتدار بین المللی تمدن غربی ندارد و ادامه آن نتایج منفی را در بر دارد.از این رو، ایفای نقشی که بر عهده بلوک شرق بود ، تمام شده تلقی گردید. امّا افول اقتدار فرهنگی غرب نیز از آن روست که ملل غیر غربی کم کم در جریان تفکر بازگشت به خویشتن، پی برده اند که پیروی تمام عیار ( از فرق سر تا بن ناخن) از فرهنگ غرب، آنها را لزوماً غربی نمی سازد بلکه نهایتاً کشورهای طفیلی وار شبه غربی می شوند. اندیشمند واقع بین غربی باید بداند که چنین گرایشی بی تأثیر از کارکرد منفی فرهنگ غربی نبوده است.

بشر قرن بیستمی در دو مقطع زمانی و به فاصله بیست سال ، شاهد خون بارترین جنگ های جهانی بوده است و پس از آن هم سایه جنگ سرد را همواره بر بالای سر خود احساس می کرد. گویی دیدن آسمانی آفتابی و بدون ابرهای جنگ افروزی ، برای جوامع غربی تبدیل به آرزوی دست نیافتنی شده است. به طور طبیعی چنین وضعیتی مردم را به ستوه می آوردو نیز خستگی و افسردگی شدیدی بر روح جمعی مستولی می شود.تا این که به ناگهان مردم غرب در یک مشاهده غیر قابل باور ، دیدند که ابر جنگ سرد هم به کناری رفته و آسمان آبی صلح و دوستی پدیدار گشته است. اکنون جامعه غربی بیش تر از هر وقت دیگری، می تواند اصل بقا بدون تنازع را لمس کند، چرا که دیگر زمینه ای برای احتمال نزاع جهانی وجود ندارد.این جاست که زمینه های شکل گیری نوعی تفکر عمومی خیرخواهانه مبنی بر ایجاد دنیایی عاری از تولید انبوه سلاح های هسته ای و کشتار جمعی و روحیه نظامی گری ، به وجود می آید. عنصر حیاتی در این تفکر عمومی صلح جویانه غرب ، این سؤال بسیار عمیق است که: با پایان یافتن جنگ سرد، دیگر چه ضرورتی برای تداوم سیاست توسعه و تجهیز جنگ افزارهای هسته ای و کشتار جمعی و نیز تقویت بودجه نظامی ، وجود دارد؟

تعلق خاطر اندیشمند غرب به حفظ بنیان تمدن غربی، او را وا می دارد تا در برابر احساس بحران تمدنی از خود واکنش چاره جویانه ای نشان دهد .از جمله این اندیشمندان ساموئل هانتینگتون است، او به عنوان یک شهروند غربی تحصیل کرده و استاد دانشگاه ، نگران سست شدن پایه های تمدن غربی است. خصوصیت بارز ایشان آن است که هم در کسوت دانشمند و استاد دانشگاهی است و هم به عنوان یک استراتژیست و نظریه پرداز سیاست خارجی آمریکا، شناخته شده است.بنابراین، وی به طور طبیعی در سیاست گذاری های خارجی امریکا، حضور فعّالی پیدا می کند. هانتینگتون بحران تمدن غرب را نه از درون بلکه از ناحیه عوامل خارجی ، می داند. او از رشد طبیعی خودآگاهی تمدنی ملل غیر غربی هراسناک می شود و آن را خطری برای اقتدار جهانی تمدن غربی می داند. هر چند اعتراف خود او چنین برداشتی مستلزم برخورد تمدن ها نیست.

زیرا تاریخ فقط شاهد درگیری بین تمدن ها نبوده است. تاریخ نمونه های زیادی را نیز سراغ دارد که تمدن ها در وضع صلح و دوستی به تبادل فرهنگی پرداخته اند. بنابراین، هراس هانتینگتون مبنای علمی ندارد و صرفاً از یک برداشت نادرست نشأت گرفته است. از طرف دیگر مشکلی که سیاستمداران غرب با آن مواجه می شوند این تفکر مردمی است که با خاتمه جنگها و شروع دوران آرامش و امنیت افزایش بودجه های نظامی و رشد نظامی گری دولت ها ، دیگر چه ضرورتی دارد؟ پس به عنوان دانشمند غربی علوم سیاسی بر خویش لازم می بیند که فرض بدبینانه را در برابر افکار عمومی تقویت کند و بر اساس آن هم چاره جویی نماید. وی به کمک طرح یک نظریه علمی چنین هراسی را به طور جدّی در افکار عمومی فعّال می کند و با کمک مستندات تاریخی پارادایم برخورد تمدن ها را بهتر از پارادایم جنگ سرد نشان می دهد.در نتیجه پارادایم تمدنی، عملاً دعوت گر برخورد و نزاع فرهنگ ها است. بنابراین بنیان تئوری برخورد تمدن ها بر اصول خیر خواهی، عدالت گستری و حفظ حقوق بشر ، طرح ریزی نشده و مقصود اصلی آن ادامه فعالیت ماشین جنگی غرب علیه فرهنگ های غیر غربی و تداوم نزاع ها و خونریزی های اسف بار و بلکه هدف تشدید آن است. هانتینگتون در بحث های خود این سؤال را مطرح می کند که آیا پارادایم دیگری وجود دارد که بهتر از پارادایم تمدنی عمل کند ؟ سؤالی که باید در اینجا مطرح شود این است که آیا به طور کلی ، در تمام موضوعات ، بشر نیازمند به پارادایم خاصی است؟

آیا برای فهم واقعیات لزوماً باید از نقش ابزاری نظریه های علمی بهره مند شویم؟

آیا بشر به راستی آن قدر توانایی ندارد که بدون واسطه ، خود را با واقعیات درگیر سازد و بعد تصمیم بگیرد؟

علاوه بر این فرض لزوماً پارادایم ها ، چرا روشن فکران غربی سعی دارند بر افکار عمومی سبقت جویند و مانع تفکر مستقل غربی ها شوند؟

آیا این مطلب دلیل بر آن نیست که امکان عدم بلوغ عقلایی در جهان عقلانی شده غرب ، وجود دارد؟

علاوه بر این ها مهم است که دانسته شود اصولاً طرح پارادایم و نحوه پرداختن به آن به نفع چه گروه و کسانی خواهد بود. در این صورت باید دانست که نظریه پرداز به چه پایگاه و گروهی تعلّق خاطر دارد.به هر حال در واکنش به سؤال اصلی که آیا اندیشه بهتری وجود دارد ، کسانی که کلام هانتینگتون یعنی احتمال وقوع برخورد تمدن ها را پذیرفته اند ، در مقام ارائه راه حل های خاصی بر آمده اند. گروهی منفعلانه و عجولانه باب گفت و گوی تمدن ها را پیش کشیده اند. عده ای نیز با تأکید بر اصل وطن دوستی و وطن پرستی، تمدن های سنتی را به نوعی همکاری تعاون برای جلوگیری برخورد تمدن ها ، دعوت می کنند. لیکن به نظر می رسد ، اگر پارادایم برخورد تمدن ها را پذیرفته باشیم ، این گونه راه حل ها چندان در عملیات خنثی سازی موفق نخواهند بود ، زیرا راه حلّ گفت و گوی تمدن ها ، از موضع انفعالی ، جز فرسایش تمدن های غیر غربی سرانجام دیگری ندارد و از طرفی ، تمدن ها فراتر از موج وطن پرستی است که بتوان به کمک آن بازدارنده برخورد تمدنی باشیم . بنابراین عوامل بحران زا در درون تمدن غربی نهفته است. اگر چه روشن فکرانی مانند هانتینگتون این عوامل را به خارج از تمدن غربی نسبت می دهند.

● نتیجه گیری:

نظریه برخورد تمدنها و بازسازی نظم نوین جهانی توسط پژوهشگر آمریکایی ساموئل هانتینگتون در سال ۱۹۹۳ مطرح شد. هانتینگتون در این نظریه علت اصلی اختلافات را پیش رو فرهنگ ها و تمدنها معرفی می کند و برای اثبات نظریه خود شواهدی تاریخی نیز ذکر می کند و مطالب خود را به صورتی تنظیم می کند که در پایان به این نتیجه دست یابد که برخورد تمدنها امری اجتناب ناپذیر است . وی تمدن اسلامی را یکی خطرسازترین تمدنها در مقابل غرب می داند. از مهم ترین اشکالاتی که بر او وارد است این است که وی در طرح این نظریه نقشی دوگانه دارد از طرفی یک دانشمند نظریه پرداز سیاسی است و از طرف دیگر استراژیست سیاسی وابسته به دولت آمریکاست. و هدف او از طرح چنین نظریه ای رسیدن به اهداف سیاسی خاصی می باشد.

از جمله اهداف وی از طرح چنین نظریه ای مهار تفکر آزاد مردم در مسائل جهانی و خنثی سازی تصمیمها و سیاستها در عرصه نظام بین المللی است. با توجه به اتمام جنگهای جهانی و دوران جنگ سرد ، نظریه وی جوابی است به این سؤال که علیرغم شروع دوران آرامش و صلح، چرا هر روز غرب و خصوصاً آمریکا بودجه های نظامی و تسلیحات اتمی خود افزایش می دهند. نکته مهم این است که این نظریه فقط یک فرضیه سیاسی صرف است و هیچ گونه ارزش علمی ندارد بنابراین مطرح کردن راه حل هایی در مقابل آن از جمله گفتگوی تمدنها اصلاً عاقلانه نیست.

پاورقی ها:

۱. برخورد تمدنها، ص ۲۹.

۲. همان، ص ۳۰.

۳. همان ، صص ۴۰ و ۴۱.

۴. همان ، ص ۵۹ .

۵. برخورد تمدنها ، ص ۱۲۱.

۶. همان ، ص ۲۰۰.

۷. برخورد تمدنها ، ص ۲۰۰.

۸. دکتر صلاح قنصوه ، المستقله، شماره ۲۶۴.

۹. برخورد تمدنها ، ص ۵۱۰.

۱۰. همان ، ص ۵۱۶.

۱۱. همان ، ص۵۰۲.

۱۲. گفتگو با هانتینگتون ، نشریه لاوانگاردیا ، ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۲.

۱۳. Zsolt Rostovanyi،اسلام شناس معروف مجاری و رئیس مؤسسه مالی مطالعات دیپلماتیک وابسته به دانشگاه اقتصاد و از صاحبنظران مسائل اسلام و غرب، مقاله حاضر را در اجلاس سفرای کشورهای اسلامی در بوداپست ارائه نموده است.

۱۴. داوود مهدی زادگان ، ریشه یابی نظریه برخورد تمدنها ، مقاله اینترنتی.

ساموئل هانتینگتون (گردآورنده: رسول عسگری – مرکز آموزشهای تخصصی حوزه علمیه اصفهان)



همچنین مشاهده کنید