چهارشنبه, ۱۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 5 March, 2025
مجله ویستا

هیاهو,سکوت


هیاهو,سکوت

شاید بتوان این دیدگاه پسامدرنیستی را مصداق وضعیت كنونی جهان دانست كه انسان امروز بیش از آن چه باید و افزون تر از هر زمان دیگری در طول تاریخ , مقهور ظاهر و ذائقه های عُرفی و وانمودگری ها شده و برای پرداختن به لایه های زیرین پدیده ها, به ویژه در عرصه ی هنر به بهره جویی از ابزار تفسیر و تأویل نیاز پیدا است

نگاهی‌ كوتاه‌ به‌ نقد هنری‌ در عصر حاضر

شاید بتوان‌ این‌ دیدگاه‌ پسامدرنیستی‌ را مصداق‌ وضعیت‌ كنونی‌ جهان‌ دانست‌ كه‌ انسان‌ امروز بیش‌ از آن‌چه‌ باید و افزون‌تر از هر زمان‌ دیگری‌ در طول‌ تاریخ‌، مقهور ظاهر و ذائقه‌های‌ عُرفی‌ و وانمودگری‌ها شده‌ و برای‌ پرداختن‌ به‌ لایه‌های‌ زیرین‌ پدیده‌ها، به‌ویژه‌ در عرصه‌ی‌ هنر به‌ بهره‌جویی‌ از ابزار تفسیر و تأویل‌ نیاز پیدا است‌. بااین‌حال‌، همین‌ دیدگاه‌ با اتكا بر نظریه‌ی‌ نیچه‌ در «تردید به‌ حقیقت‌» بر این‌ باور است‌ كه‌ وجه‌ ثابتی‌ در هنر وجود ندارد و آن‌چه‌ به‌ آن‌ اهمیت‌ و اعتبار می‌بخشد، تفسیر و تعبیر است‌. به‌ عبارت‌ دیگر، چهره‌ی‌ واقعی‌ اثر هنری‌ در رقابت‌ میان‌ تفسیرهاست‌ كه‌ خود را نشان‌ می‌دهد. بر این‌ اساس‌ و با حضور نقد هنری‌ در فضایی‌ كه‌ هر قرائتی‌ اعتبار می‌یابد، راه‌ برای‌ قرائت‌های‌ بی‌شمار از یك‌ اثر هنری‌ هموار می‌گردد؛ قرائت‌هایی‌ در قالب‌ تفسیر و تحلیل‌ و البته‌ بی‌ارتباط‌ با قبل‌ و بعد از روند خلق‌ اثر هنری‌؛ زیرا مدرنیته‌ بر این‌ مسئله‌ پای‌ می‌فِشُرَد كه‌ طرح‌ مسئله‌ی‌ اصول‌، قوانین‌، قاعده‌ها و یا صورت‌های‌ پذیرفته‌شده‌ در هنر به‌عنوان‌ شاخص‌، راهنما و ملاك‌ نمی‌تواند برای‌ هنرمند قید ایجاد كند، بلكه‌ هنرمند همواره‌ و هر لحظه‌ در میان‌ طیف‌ گسترده‌ای‌ از انتخاب‌ها قرار دارد و بدین‌وسیله‌ می‌تواند محدودیت‌های‌ فرهنگی‌ و ضوابط‌ را به‌ نفع‌ خود مصادره‌ و یا تبدیل‌ كند. طی‌ قرن‌ بیستم‌، نظریه‌های‌ مختلفی‌ پیرامون‌ هنر مطرح‌ شد كه‌ اغلب‌، دو نگاه‌ را به‌ انحاء مختلف‌ برمی‌تابند. نظریه‌ی‌ شخصیت‌ها و پیوندهای‌ اجتماعی مانونی‌، نظریه‌ی‌ جایزه‌ها و آموختنی‌های‌ كارستیزر، نظریه‌ی‌ آداب‌ و رسوم‌ سنتی‌ گلدمن‌ و بریگز، نظریه‌ی‌ شرایط‌ محیط‌ فریزر، نظریه‌ی‌ احساس‌ شاعرانه‌ رولومی‌، نظریه‌ی‌ هویت‌ و پایگاه‌ اجتماعی‌ اشترن‌، نظریه‌ی‌ فروید، هوارد گاردنر و ژاك‌ لاكان‌، نظریه‌ی‌ آنتون‌ ارنزویگ‌ در سال‌ ۱۹۷۶ و صدها نظریه‌ی‌ دیگر از آن‌ جمله‌ نظریات‌اند. ۱ این‌ نوع‌ نظریه‌ها كه‌ اصولاً مقوله‌ی‌ نقد هنری‌ را سامان‌ بخشیده‌ یا تبیین‌ می‌كنند، به‌شدت‌ گسترده‌، پیچیده‌ و از طرفی‌ نیز آسیب‌پذیرند؛ ضمن‌ این‌كه‌ هیچ‌كدام‌ از آن‌ها مخاطب‌ و خواننده‌ را به‌ پاسخی‌ جامع‌ و روشن‌ نمی‌رساند. طی‌ سده‌ی‌ بیستم‌ نیز با همه‌ی‌ گستردگی نظریه‌های‌ مختلف‌، این‌ پاسخ‌ و ادراك‌ صریح‌ دریافت‌ نشد. علت‌ این‌ مسئله‌ نوع‌ نگاهی‌ است‌ كه‌ اصولاً فلاسفه‌ و متفكران‌ غربی‌ به‌ «تعریف‌ناپذیری‌ هنر» داشته‌ و دارند. ضمن‌ این‌كه‌ اصولاً در مقوله‌ی‌ هنر تاكنون‌ هیچ‌ نظریه‌ای‌ ارائه‌ نشده‌ است‌ كه‌ نقیضی‌ پیدا نكرده‌ باشد. به‌عنوان‌ نمونه‌، مفاهیمی‌ همچون‌ شهود، الهام‌، تقلید و زیبایی‌، اگرچه‌ ریشه‌ در گذشته‌های‌ دور دارند، امّا دریافت‌ معانی‌ و برداشت‌های‌ امروزین‌ آن‌ها بسیار تفاوت‌ كرده‌ است‌. امروز، میان‌ الهام‌ هنری‌ كه‌ روزگاری‌ عطای‌ خدایان‌ به‌ انسان‌ محسوب‌ می‌شد و به‌عنوان‌ پایه‌ی‌ هنر به‌ شمار می‌رفت‌ با مواردی‌ همچون‌ نوآوری‌، جسارت‌، فردگرایی‌ و اصالت‌ اثر هنری‌ تفاوت‌ بسیاری‌ وجود دارد. طرفداران‌ این‌ نظریه‌، اصالت‌ اثر هنری‌، عمدتاً از افكار ویتگنشاین‌ و كتاب‌ پژوهش‌های‌ فلسفی‌ او متأثر بودند. به‌ همین‌ دلیل‌ بود كه‌ نظریه‌های‌ تولستوی‌ و كلایو بل‌ به‌سرعت‌ رنگ‌ باخت‌ و در ابتدای‌ قرن‌ بیستم‌ نیز به‌ محض‌ ارائه‌ی‌ نظریه‌ی‌ معروف‌ راجر فرای‌ كه‌ در آن‌ هنر به‌ فرم‌های‌ مهم‌، بامعنا، خلاصه‌ می‌شد، نظریه‌پردازان‌ دیگری‌ همچون‌ جیمز كارنی‌ در ۱۹۷۵، كاترین‌ لرد در ۱۹۷۷، رابرت‌ ماتیوز در ۱۹۷۹ و توماس‌ لدی‌ در ۱۹۸۷ این‌ نظریه‌ را به‌عنوان‌ عامل‌ مخرب‌ مدرنیسم‌ به‌طوركلی‌ رد كردند. در راستای‌ چنین‌ نظریه‌هایی‌ بود كه‌ موریس‌ ویتس‌ هنر را مفهومی‌ دانست‌ كه‌ از هیچ‌ اصل‌ كلی‌ و تعریفی‌ پیروی‌ نمی‌كند. وی‌ معتقد بود هیچ‌ قاعده‌ی‌ كلی‌ای‌ وجود ندارد كه‌ بتوان‌ وجه‌مشترك‌ آن‌ را به‌ همه‌ی‌ هنرها تعمیم‌ داد. بستر ظهور چنین‌ نظریه‌هایی‌ این‌ است‌ كه‌ اولاً مدرنیته‌ كه‌ ایدئولوژی‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ مسلط‌ سرمایه‌داری‌ جهانی‌ است‌، اصولاً چند مقوله‌ را برنمی‌تابد و ثانیاً چند مقوله‌ی‌ دیگر را جزء اصول‌ خود می‌داند. در مورد اول‌، ایستایی‌، یكنواختی‌، اصول‌ ثابت‌ و ماندگار، ارزش‌های‌ ثابت‌ و گذشته‌ و در مورد دوم‌ نوآوری‌، حركت‌ به‌ جلو، تنوع‌، آزادی‌، نفی‌ گذشته‌، مصادره‌ی‌ هر چیز برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ متنوع‌ در یك‌ فضای‌ بزرگ‌ و محاط‌ اقتصادی‌ و اصالت‌ اراده‌ی‌ فردی‌ (بر حسب‌ ظاهر) به‌عنوان‌ شاخص‌ قرار می‌گیرند. بنابراین‌، در چنین‌ فضایی‌، اغلب‌ محققان‌ و متفكران‌ می‌كوشند همین‌ بنیان‌های‌ فكری‌ را در حیطه‌های‌ مختلف‌ «تئوریزه‌» كنند. به‌طوری‌ كه‌ در قرن‌ بیستم‌ و خصوصاً از نیمه‌ی‌ آن‌ به‌ بعد، اصولاً به‌ دلیل‌ همین‌ فضای‌ مدرنیته‌، بعضی‌ از شاخص‌های‌ ارزشی‌ یا كیفی‌ هنری‌، همچون‌ تجربه‌های‌ زیبایی‌شناختی‌، اعتبار و مفاهیم‌ خود را نسبت‌ به‌ گذشته‌ از دست‌ دادند. به‌عنوان‌ نمونه‌، نظریه‌ی‌ ژان‌ دوبوفه‌ مبنی‌ بر اصالت‌ یا ضرورت‌ اصیل‌بودن‌ اثر هنری‌ به‌سرعت‌ شاخص‌های‌ هنری‌ را چنان‌ تغییر داد كه‌ خود نیز در گرداب‌ بسته‌ی‌ آن‌ گرفتار شد. به‌این‌ترتیب‌، وقتی‌ جان‌ كیج‌ به‌ چهار دقیقه‌ و بیست‌وسه‌ ثانیه‌ سكوت‌ خود اثر هنری‌ اطلاق‌ كرد و یا وقتی‌ هنرمند دیگری‌ تمام‌ ویترین‌های‌ مغازه‌های‌ كفش‌فروشی‌ لندن‌ را اثر هنری‌ خود نامید، كاری‌ اصل‌ و منحصربه‌فرد ارائه‌ كردند كه‌ با تعاریف‌ دوبوفه‌ یك‌ اثر هنری‌ به‌ شمار می‌رفت‌! ۲

طی‌ قرن‌ بیستم‌، سه‌ مسئله‌ی‌ مهم‌ باعث‌ شد كه‌ فیلسوفان‌ و هنرشناسان‌ بكوشند تا براساس‌ و با استفاده‌ از جمع‌بندی‌ تعریف‌های‌ گذشته‌ از هنر، تعریف‌ جدید و جامعی‌ از آن‌، كه‌ كم‌تر آسیب‌پذیر باشد، ارائه‌ كنند. این‌ سه‌ عامل‌ عبارت‌اند از:

۱ـ ظهور اندیشه‌هایی‌ كه‌ فرهنگ‌ غرب‌ را به‌نوعی‌ زیر سؤال‌ می‌بردند و یا حداقل‌ در مشروعیت‌ آن‌ تردید می‌كردند.

۲ـ ظهور، خلق‌ یا ارائه‌ی‌ پدیده‌هایی‌ كه‌ به‌ نام‌ اثر هنری‌ معرفی‌ می‌شدند و اصولاً تمامی‌ تعاریف‌ و مصادیق‌ قبلی‌ را نقض‌ می‌كردند و از هم‌ می‌گسستند.

۳ـ رسیدن‌ به‌ این‌ نتیجه‌ كه‌ اصولاً هنر یا حداقل‌ تجلیات‌ و بروز هنری‌، و یا هر آن‌چه‌ به‌ نام‌ هنر مطرح‌ بود، به‌ هر تقدیر به‌عنوان‌ یك‌ جریان‌، مسیر خود را بی‌نیاز یا بی‌اعتنای‌ به‌ تعاریف‌ ادامه‌ می‌دهد.

بنابراین‌، باتوجه‌ به‌ موارد بالا و اصولاً تردید در فلسفه‌ی‌ هنر، كه‌ از آراء ویتگنشتاین‌ تأثیر می‌گرفت‌ و اصولاً محققان‌ اهل‌ هنر آن‌ را تلاشی‌ عبث‌ برای‌ تعریف‌ هنر می‌دانستند، تعاریف‌ جدید هنر، مشكلات‌ و ابهامات‌ دیگری‌ را مطرح‌ كرد كه‌ مستقیماً بر نقد هنری‌ تأثیر گذاشت‌ و فضایی‌ مبهم‌ را پیش‌روی‌ نظریه‌پردازان‌ نهاد.در ۱۹۷۶، تیموتی‌ بینكلی‌ همچون‌ موریس‌ ویتس‌ اعلام‌ كرد كه‌ هیچ‌ نظریه‌پرداز هنری‌ نمی‌تواند مدعی‌ باشد كه‌ نظریه‌ی‌ او همواره‌ دارای‌ اعتبار است‌. نظریه‌پردازان‌ دیگری‌ همچون‌ ویلیام‌ كنیك‌ در ۱۹۸۵ و جان‌ پاسمور در ۱۹۵۱ نیز همین‌ مطلب‌ را به‌ نحو دیگری‌ مطرح‌ كرده‌ بودند. بدون‌شك‌، نظریات‌ متفكرانی‌ همچون‌ نیچه‌ كه‌ معتقد بود: «حقیقتی‌ وجود ندارد، هر چه‌ هست‌ فقط‌ تفسیر است‌» بر این‌ تردید دامن‌ می‌زد. همین‌ مسئله‌ باعث‌ شد كه‌ بسیاری‌ از «شبه‌هنرمندان‌» با استفاده‌ از آشفتگی‌ اوضاع‌ در قرن‌ بیستم‌، آثار خود را هنر و خویش‌ را هنرمند نام‌ نهند و گالری‌دارها و مجموعه‌داران‌ هنری‌ در یك‌ برنامه‌ی‌ كاملاً اقتصادی‌ با حمایت‌های‌ خاصشان‌ و یا با استراتژی «نفع‌ و زیان‌»، آثار و افراد و جریان‌های‌ هنری‌ را پشتیبانی‌ و در مواردی‌ حذف‌ و اضافه‌ كنند! در این‌ میان‌، برخی‌ از محققان‌ و منتقدان‌ نیز كه‌ ارزیابی‌ صحیح‌تر و یا بی‌طرفانه‌تری‌ از اوضاع‌ داشتند و یا حداقل‌ به‌ این‌ نكته‌ رسیده‌ بودند كه‌ این‌ آشفته‌بازار نفس‌ هنر را نیز زیر سؤال‌ می‌برد، این‌ نگرانی‌ را در نوشته‌های‌ خود منعكس‌ كردند. سوزان‌ سانتاگ‌ مأیوسانه‌ می‌نویسد: «هیچ‌یك‌ از ما هرگز نمی‌تواند به‌ آن‌ دوران‌ پاكدامنی پیش‌ از تمام‌ نظریه‌ها بازگردد؛ به‌ آن‌ زمانی‌ كه‌ هنر هیچ‌ ضرورتی‌ نمی‌دید خود را توجیه‌ كند و كسی‌ نمی‌پرسید كه‌ هر اثر هنری‌ چه‌ می‌گوید؛ چون‌ همه‌ می‌دانستند یا می‌پنداشتند كه‌ می‌دانند كه‌ كار اثر هنری‌ چیست‌». ۳ هر چند او هم‌ در ادامه‌ی‌ نوشته‌ی‌ خود هر گونه‌ تفسیری‌ را در مورد هنر رد می‌كند و این‌ كار را «رام‌ كردن‌ و سازش‌پذیركردن‌ اثر هنری‌» می‌داند. در ۱۹۸۳، ژان‌ كلر در كتاب‌ نگاهی‌ به‌ وضعیت‌ هنرهای‌ زیبا نوشت‌: «آیا طی‌ بیست‌وپنج‌ سال‌ گذشته‌ آثار [ تجسمی‌ ] بزرگی‌ كه‌ بتوانند گواهی‌ بر عصر ما باشند، خلق‌ شده‌اند؟ به‌ چه‌ دلیل‌ است‌ كه‌ در موزه‌های‌ هنر مدرن‌ به‌ جز بی‌ارزشی‌ و فرمالیسم‌، روشنفكری‌ تهی‌ و تمسخرآمیز، چیز دیگری‌ دیده‌ نمی‌شود؟ بیش‌ترین‌ چیزی‌ كه‌ در این‌ موزه‌ها به‌ چشم‌ می‌خورد مجموعه‌ای‌ خسته‌كننده‌ از آثار آبستره‌ای‌ است‌ كه‌ فاقد هرگونه‌ محتوا و جوهره‌ بوده‌، غمبار، بی‌بنیه‌ و ضعیف‌اند. چرا علی‌رغم‌ تمامی‌ این‌ ویژگی‌ها زیر نگاه‌ بی‌تفاوت‌ بازدیدكنندگان‌، همچنان‌ بر خرید، ستایش‌، تفسیر و به‌ نمایش‌ گذاشتن‌ این‌ آثار پافشاری‌ می‌شود؟» ۴ در ۱۹۸۴ نیز پیردكس‌ در كتابی‌ به‌ نام‌ نظم‌ و ماجرا اعلام‌ كرد: «از این‌ پس‌ ما در دوره‌ای‌ متفاوت‌ و ورای‌ دوران‌ گذشته‌ به‌ سر می‌بریم‌. هنر مدرن‌ به‌ انتهای‌ خود رسیده‌ است‌». ۵

در روند اثر هنری‌، از ارائه‌ی‌ نظریه‌های‌ هنر در قرن‌ بیستم‌ شاید بتوان‌ یك‌ تصویر كلی‌ ارائه‌ كرد. در ابتدا جسارت‌، قالب‌شكنی‌ و نفی‌ مطرح‌ شد: «هر كس‌ بگوید اثر و كارش‌ هنر است‌، پس‌ هنر است‌». سپس‌ نظریه‌پردازی‌ این‌ نگاه‌ بود: «هنرمند به‌ هیچ‌كس‌ پاسخ‌گو نیست‌». از ۸۳ـ۱۹۸۲ به‌ بعد، نظریه‌های‌ دیگری‌ پا به‌ عرصه‌ی‌ وجود گذاشت‌؛ مانند نظریه‌ی‌ «كاركردباوری‌» سی‌. بردزلی‌. روح‌ كلی‌ این‌ تئوری‌ به‌ دو صورت‌ خود را نشان‌ داد: اگر مسئله‌ی‌ انگیزه‌ و كاركرد در میان‌ نباشد، هر شی‌ بی‌ارزش‌ و پیش‌پاافتاده‌ می‌تواند اثر هنری‌ شمرده‌ شود و یا اگر انگیزه‌ی‌ كاركردی‌ در میان‌ نباشد، شاید بتوان‌ شی‌ را كه‌ هدف‌ از ساختن‌ آن‌ آفرینش‌ هنری‌ نبوده‌ است‌ و از سر تصادف‌، به‌ شكل‌ اثر هنری‌ ساخته‌ شده‌ است‌، اثر هنری‌ نامید. همچنین‌ بردزلی‌ به‌عنوان‌ نظریه‌پرداز اصلی‌ این‌ نظریه‌ بر این‌ باور است‌ كه‌ هیچ‌ چیز، شی‌، به‌خودی‌خود و ذاتاً باارزش‌ نیست‌ و اگر ارزشی‌ دارد برای‌ آن‌ است‌ كه‌ ما با متمایز كردن‌ آن‌ شی‌، بهایی‌ برای‌ آن‌ قائل‌ شده‌ایم‌. ۶ طبق‌ این‌ نظریه‌، ویژگی‌ زیبایی‌شناختی‌ وقتی‌ خود را نمایان‌ می‌كنند كه‌ یك‌ شی‌ (فقط‌) اثر هنری‌ نامیده‌ شود! درواقع‌، یك‌ شی‌ به‌ محض‌ این‌كه‌ اثر هنری‌ نامیده‌ شد(!) واجد زیبایی‌هایی‌ دیگری‌ می‌شود كه‌ به‌ آن‌ نسبت‌ داده‌ می‌شود! این‌ ویژگی‌ها ممكن‌ است‌ در مكانی‌ دیگر یا قبل‌ از «نام‌گذاری‌» اثر هنری‌ بر آن‌ شی‌ء بی‌اعتبار باشند!

به‌ دنبال‌ این‌ نظریه‌ و موارد مشابه‌ آن‌، سیل‌ آثار، و بلكه‌ سیل‌ «فعالیت‌های‌ بیانی‌» یا شبه‌هنرها، در فضایی‌ باز و اهدافی‌ رندانه‌ به‌ گالری‌ها و موزه‌ها و محافل‌ هنری‌ سرازیر شد. ایده‌ و اراده‌ و ادعای‌ هر فرد به‌عنوان‌ هنرمند ملاك‌ داوری‌ قرار گرفت‌. آرمان‌ یك‌ گالری‌ را با بار آشغال‌ یك‌ كشتی‌ پر كرد، «چند روز زندگی‌ با گرگ‌» هنر نام‌ گرفت‌ و «عددنویسی‌ روزانه‌» شأن‌ هنری‌ یافت‌. آن‌چنان‌ كه‌ منتقدانی‌ چون‌ سوزی‌ گابلیك‌ در عكس‌العمل‌ به‌ این‌ فضا می‌نویسد: اگر هر چیزی‌ هنر است‌، پس‌ هیچ‌ چیز هنر نیست‌!

نظریه‌ی‌ دیگر در قرن‌ اخیر با شعار پایان‌دادن‌ به‌ آشفته‌بازار نظریه‌های‌ هنر، نظریه‌ی‌ «هنر تشكیلاتی‌» یا هنر مؤسسه‌ای‌ است‌.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.