پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
من از «پیامک» می ترسم
● نه، نزدیک مشو!
همواره در رویاهایمان اشتیاق بیشتری نهفته است. به خاطر آنکه هرگز به آن نمیرسیم...نه خواهش میکنم نزدیک مشو! (دسانکا ماکسیمویچ، شاعر صرب)
ملت جالبی هستیم و عجیب. فکر میکنم بیشتر از آنچه که در بیداری زندگی میکنیم در خواب به سر میبریم و بیشتر از آنچه که واقعا خواب باشیم، رویا میبینیم. روانشناسان به این حالت «رویای بیداری» میگویند، یعنی اینکه بیدار باشی اما مثل اینکه خواب ببینی یا دلت بخواهد که خواب ببینی... مثلا خواب میبینیم که اسکار گرفتهایم و یا مثلا اسم یکی از فیلمهایمان در فهرست نامزدهای نهایی اسکار آمده است. آنقدر این خواب را باور میکنیم که مدتها تیتر مطبوعات و مجالس را به آن اختصاص میدهیم. غافل از اینکه اصلا واقعیت با رویا تفاوت دارد و سینمای ما خوب یا بد، جایگاهی در معیارهای فعلی هالیوود ندارد و این لزوما بد نیست اما چرا پس این همه، وقت خود را به رویاپردازی درباره گرفتن اسکار گذرانیم؟ پیش خودت فکر میکنی که ۲۰ سال است که نویسنده و مدرس هستی، پژوهش کردهای، کتاب خواندهای و به این خاطر، خود را از بسیاری از لذتهای عادی زندگی محروم کردهای و ناگهان یک روز صبح با یک پیامک از خواب بیدار میشوی که ناشری بازاری در آن هرچه ناسزا بلد است بارت کرده که چرا چک برگشتیاش را دوباره به حساب خواباندهای؟! تو از او میپرسی: آقا مگر من کتاب را برای شما ترجمه نکردهام! حتی سیدی آن را هم در خانه دارم! چرا شما به قرارداد خود عمل نمیکنید و چک مرا پاس نمیکنید؟ و آن مرد، پشت خط، با صدایی شبیه نعره گاو خشمگین میگوید: اصلا نه کتابت را میخواهم، نه پولت را میدهم، پول ندارم، برو به هر کجا میخواهی شکایت کن. تو یک زنی، حداقل هزار سال طول میکشد که حرفت را گوش بدهند و زمانی که پشت میز مدرسه مینشستی من روزنامهنگار بودم...
و گوشی را روی تو قطع میکند. در شگفت میمانی مگر جز حق طبیعی خود چه چیزی را مطالبه کردهای. کتابی را ۱۰ روزه ترجمه کردهای و تحویل دادهای و حالا که زمان پرداخت حقالتالیف فرا رسیده است ناگهان ناشر آن سو برمیآشوبد. من این جمله «تو زنی» را نمیفهمم. به انجمن نویسندگان کودک و نوجوان زنگ میزنی و شرح ماوقع را برای آنها میگویی، شهرام اقبالزاده، مسؤول انجمن با صحبت سعی میکند آرامت کند و قول میدهد به ناشر زنگ بزند. چند لحظه به درازای یک قرن میگذرد و ناشر خیلی راحت آن سو به مسؤول انجمن میگوید: «آقا اصلا قرارداد ما فسخ است!» من پول ندارم و این کتاب را هم نمیخواهم، حالا بگذریم که نویسندهای تصادفا زن است.
قبلا کتابهای زیادی را برای این ناشر ترجمه کرده از جمله کتاب «کفشهای آب نبات چوبی» که الان به دلیل سلیقه مبتذل ناشر، در ارشاد خاک میخورد. گوشی را قطع میکنم، این تازه اول صبح است، پیامک دیگری مرا به خود میآورد. یک دوست شناخته شده است که نمیدانی چرا بیدلیل همه عقدههایش را با بدترین لغاتی که از کودکی یاد گرفته نثار من کرده است! مرا موجودی جاهطلب و شیفته کار میداند. مگر شیفته کار بودن بد است(؟) که دوست تو در پیامک نوشته: «خوب هر روزنامهای را باز میکنیم خبری از تو میخوانیم! مریض جلب توجهی؟! من میدانم که تو از من پرکارتری ولی هر چه باشد، یک زنی. برو به آشپزخانهات برس... با این کارها در یادها نمیمانی! لااقل خانواده خوشبختی داشته باش!» یاد جملهای از پیامبرم میافتم: «بهترین شما کسی است که با زنان و دختران، بهترین رفتار را داشته باشد».
یاد پیامبری میافتم که با دستهای خالی، خاک صحرا را زیر و رو میکرد تا نفسهای به شماره افتاده دخترکی کوچک را نجات دهد. یاد پیامبری میافتم که در جنگ و نبردی که پیش رو داشت یکی، دو تن از همسرانش به همراهش بودند و از جمله «ام سلمه» مشورتهای هوشمندانه و دقیقی به پیامبر(ص) ارائه میداد که پیامبر(ص) همواره از او به عنوان زنی متفکر و هوشمند یاد میکند.
ما ملت عجیبی هستیم. من درباره مادران غزه، نهضت مقاومت زنان غزه نمایشنامهای مینویسم که یک مرد به دلایلی باید آن را اجرا کند.(حتما دلایل مالی و کمبود بودجه!) و سپس فیلمنامهای برای مادران غزه مینویسم که هیچ ارگان دولتی به روی خودش نمیآورد که چقدر وزارت ارشاد تلاش کرده است که نویسندگان را به نوشتن چنین موضوعاتی ترغیب کند. من «غزه، غار اصحاب کهف» را از روی دلم نوشتهام. از خون دستهای مامایی که نوزادی را به دنیا میآورد و ناگهان میفهمد که چهار دختر خودش از ۸ تا ۱۸ ساله در غزه به شهادت رسیدهاند و از آن پس روندی زینبگونه و آگاه اندیش را برای زندگی برمیگزیند و از یک زن عامی داغدار به مسؤول نهضت مقاومت زنان سوگوار غزه بدل میشود. ما در خواب به سر میبریم، چرا که این فیلمنامه وجود دارد ولی ما در خواب فکر میکنیم وجود ندارد، فکر میکنیم او یک زن است. فیلمنامهاش را میتوانیم سرقت کنیم و نام خود را روی آن بزنیم و پولش را هم ندهیم، دستمزد ترجمههایش را با او تسویه نکنیم، حرف حساب هم که زد فوری برچسب «فمینیست» به او بزنیم و من تنها یک جمله میگویم «هل من ناصر ینصرنی...» از بین این همه زنان و مردان مسلمان کسی هست که بیدار باشد.
ما ملت جالبی هستیم. در خواب باور میکنیم که زنها وارد جامعه شدهاند، فعال و آزادند و هیچ آسیب روحی نمیبینند! ...من دیگر از هر پیامکی میترسم «هل من ناصر ینصرنی...».
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست