جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

آیا دراسلام به لحاظ مبنایی حقوق بشر وجود دارد


آیا دراسلام به لحاظ مبنایی حقوق بشر وجود دارد

حقوق بشر حقوقی است که خداوند به انسان از آن جهت که انسان است و فارغ ازرنگ و نژاد و زبان و ملیت وجغرافیا واوضاع و احوال متغیر اجتماعی یا میزان قابلیت و صلاحیت ممتاز و فردی او, اعطا کرده است

اصطلاح « حقوق بشر»(۱)، پس از جنگ جهانی دوم وتاسیس سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۵ وارد محاورات شده است که جانشین اصطلاح «حقوق طبیعی‏»(۲) و «حقوق انسان‏»(۳) شده که پیش از آن کاربرد داشته اند.

با نگاهی به اعلامیه جهانی حقوق بشر که معروف ترین سند بین المللی در این خصوص است و با توجه به برخی از مواد این اعلامیه می توان گفت حقوق بشر در این اعلامیه عبارت از «حقوقی است که هر انسانی به محض متولد شدن و به طور ذاتی و جدایی ناپذیر واجد آن است.»

چنانکه برخی از نویسندگان نیز در تعریف حقوق بشر گفته اند: «حقوق بشر به معنای امتیازاتی کلی است که هر فرد انسانی طبعا دارای آن است.»(۴)

در این رویکرد اولا مبدا این حقوق آغاز تولد انسان است و چنانکه از مذاکرات تدوین این اعلامیه نیز بر می آید به گونه ای متعمدانه بنا بر این نهاده شده تا از ذکر نام خدا و یا اشاره به او به عنوان خالق انسان و به تبع آن حقوق او اجتناب شود.

ثانیا این حقوق ذاتی انسان به حساب آمده اند و از این رو به هیچ دلیلی نمی توان آنها را از انسان سلب کرد.

اما در مقابل این دیدگاه و از نگاه اسلام، می توان گفت: حقوق بشر حقوقی است که خداوند به انسان از آن جهت که انسان است و فارغ ازرنگ و نژاد و زبان و ملیت وجغرافیا واوضاع و احوال متغیر اجتماعی یا میزان قابلیت و صلاحیت ممتاز و فردی او، اعطا کرده است.

بنابراین تعریف اولا: حقوق بشر،حقوقی جهانی هستند. زیرا این حقوق، حق طبیعی و مسلم هر عضو خانواده بشری می باشند و هر فرد بشر، در هر کجا با هر نژاد، زبان، جنس، یا دین که باشد، از این حقوق برخوردار است و کسی مجبور نیست که این حقوق را کسب نماید.

ثانیا: حقوق بشر هدیه الهی هستند و هیچ مقام بشری، از قبیل پادشاه، حکومت، یا مقامات مذهبی یا سکولار، این حقوق را اعطا نمی کنند. حقوق ناشی از قانون اساسی در اثر رابطه شهروندی یا اقامت افراد در کشور خاصی به آنها داده می شود، حال آنکه حقوق بشر به معنایی که بیان شد فراتر از قانون و غیر موضوعه است .

از آنچه درخصوص تعریف حقوق بشرگفته شد به دست می آید که اساسا هرگز تدوین حقوق بشر بدون نگاهها و تفسیر های معرفت شناختی و جهان شناسانه و انسان شناختی ممکن و میسور نخواهد بود و محقق نیز نشده است چنانکه حتی تعریف فارغ از این چنین نگاههایی نیز صورت نپذیرفته است. اعلامیه جهانی نیز که وصف « جهانی» قرین آن است تا وضعیت فرافرهنگی ، فرابخشی و شمول گرایی آن را در ذهن تداعی نماید، به طور مشهود متاثر از نگاههای جهان شناختی و معرفت شناختی و انسان شناسانه همچون نگاه های لیبرالیستی سکولاریستی اومانیستی پلورالیستی و نسبی گرایانه است.

انتزاع هر یک از این مقولات از درون اعلامیه کار چندان سختی نیست و کاملا پیدا است که اعلامیه با برخی از دیدگاه های جهان شناختی و انسان شناختی خصوصا آنچه در اسلام مطرح است هرگز سازش و تلائم ندارد.

درخصوص مبانی حقوق بشر در غرب ،شاید بتوان گفت انسان محوری(اومانیسم) و بطور خاص قرائتی از اومانیسم که در عصر روشنگری از آن رائج شده ، عمده ترین این مبانی است.

اومانیسم با دیدگاههای مرتبط با آن، همچون تاکید فرد و تقدم منافع او بر منافع اجتماع (ایندیویجوآلیسم) و یا اگزیستانسیالیسم در این امر اشتراک دارند که بنا بر آنها نمی توان انسان را تابع اصول ثابت و ارزشهای تغییر ناپذیر دانست و محوریت انسان عامل تدوین حقوق بشر به حساب می آید.

رهیافت فرد گرایانه و اومانیسم پیرامون ماهیت انسان ، او را ظرفی تو خالی و لوحی نانوشته می‌داند که این ظرف تو خالی و لوح نانوشته را- نه چنان که مارکسیسم می گوید عامل محیط اجتماعی و فرهنگی که- انتخاب آزاد خود او پر می‌سازد و بر آن نگارش می‌کند. دراین دیدگاه « هر کس آزاد است هرگونه که خواست دست به انتخاب بزند مجموعه این انتخاب‌ها و گزینش ها طبیعت او را تشکیل می‌دهد»(۵)

اگزیستانسیالیستها نیز متاثر از این دیدگاه، حقیقت انسان را چیزی جز آنچه او انتخاب می‌کند نمی‌دانند. دررهیافت اگزیستانسیالیستی، انسان قابل تعریف نیست از آن رو که او در آغاز اساسا چیزی نیست. او از این پس «خواهد شد» آنچنان که خود خویشتن را می سازد و انسان همان چیزی است که از خود می سازد. این نخستین اصل اگزیستانسیالیسم است. این همان چیزی است که آن را سابجکتیویسم یا اصالت فاعلیت(۶) می نامند.(۷)

دراین صورت است که انسان در هر حالت و با هر خصوصیتی که باشد انسان است و این انسانیت سیال ومبهم محور و میزان همه ارزشها است.

محوریت انسان دراین مکاتب به این دلیل است که در فلسفه عصر مدرنیسم اثری از خدا نیست. چنانکه در آثار نیچه در قالب رمان این جمله معروف است که «خدا مرده است ما او را کشته ایم».(۸)

در جنبش رنسانس ودر عصر مدرنیسم انسان به واقع خود را کشنده خدا در یافت و آن را بر خود به صراحت پذیرفت. بنا بر این ظهور اومانیسم در جهان امروز ناشی از خلا خدایی است که در زمان و دوران سپری شده گواه مرگ آنیم .

بنا بر این می توان گفت مبنای حقوق بشر در غرب همانا خدافراموشی ، اصالت انسان و بی توجهی به ماهیت او و تاکید بر حقوق بدون در نظر گرفتن مسئولیت است.

در قبال این دیدگاه، در اسلام دیدگاه دیگری با تاکید بر خدا محوری راه را بر محوریت انسان می بندد و در پرتو این اصل اصل دیگری به نام تکلیف محوری رخ می نماید که در سایه مخلوقیت انسان و وابستگی او به خدا مفهوم می یابد و بدینسان مبانی حقوق بشر دینی شکل می گیرد و خود را می نماید:

۱- خدا محوری

در اسلام حقوق بشر وجود دارد اما یکی از اصول مبنایی آن که رکن اساسی حقوق دینی را تشکیل می دهد همانا اصالت و محوریت خدا به عنوان مبدا منحصر به فرد هستی و انسان است. بر این اساس برخلاف آنچه در مبحث اومانیسم و مکاتب مشابه آن مطرح بود که همان «انسان خدایی» است ، طبق بیان امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در میان حقوق هیچ حقی از حق خداوند بر انسانها برتر و بالاتر نیست: «اکبر حقوق الله علیک ما اوجبه لنفسه تبارک و تعالی» «و هو اصل الحقوق و منه تتفرع سایر الحقوق» یعنی بزرگترین حقوق خدا بر انسان حقوقی است که برای خود بر بندگانش واجب کرده است و حقوق خداوند بر بندگان ریشه حقوق است که سایر حقوق از آن نشأت می‌گیرد و جدا می‌شود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.