پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
راز هایی از زندگی خصوصی رضا کیانیان
فکر میکنید یک چهره موفق چطور فکر میکند؟
روزهای عادیاش را چطور میگذراند؟
با روزمرگیها چطور کنار میآید؟
اصلا چه لباسهایی میپوشد و چه نوع غذاهایی میخورد؟
در صفحههایی که پیش رو دارید رازهای موفقیت رضا کیانیان را کشف خواهید کرد!
برای بعضی آدمها زندگی معنای دیگری دارد. انگار آنها چند برابر انسانهای معمولی لحظات را حس کردهاند و هر بار همه چیز را از نو تجربه کردهاند، حتی همین روزمرگی و معمولی بودن هم برای گروهی خوشآیند است. اینکه بتوانی مزه لحظهها را به هر بهانهای بچشی، زندگی را لذتبخشتر میکند. رضا کیانیان از این جور آدمها است. این شانس را داشته که بارها زندگی کند، نه به خاطر سنوسال و تجربه و گذر عمر، که به خاطر همه نقشهایی که از او به یاد داریم.همان افغانی«روبان قرمز»، همان اصفهانی خوش زبان «فرش باد»، همان عاشق سیاستباز اهل غذای«ماهیها عاشق میشوند» همان کاراکتر اهل دل «یه حبه قند» و حتی همان جمشید«شلیک نهایی».هر وقت که خواستهایم به او در نقشی عادت کنیم او یک باره فرو پاشیده و نقشی جدید را ساخته. انگار علیه همه چیز همه چیز میشورد تا دوباره از نو بسازدش. شورشی که حالا در پنجمین دهه عمرش جای دنجی برای خودش ساخته، بیحاشیه و بدون جنجال بیش از بیست سال در سینما و تلویزیون حاضر بوده و هر بار حضورش همه را غافلگیر کرده، همین هاست که رضا کیانیان را متفاوت از همه همنسلان و بازیگران کرده است.همه ما همان قدر درباره او میدانیم که نقشهایش به ما گفته، او دور از هیاهو همیشه در حال تولید است. اگر سر صحنه فیلمی نباشد یا گوشهای از کارگاهش نشسته و فیگورهای چوبیاش را صیقل و جلا میدهد یا اینکه در اتاقی مشغول نوشتن مطلب یا کتابی است. گاهی هم میشود او را در حال عکاسی دید. اما هیچ وقت نمیشود رضا کیانیان را در قابی محصور کرد.او برای تجربه کردن مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد. یک بار جوان معتاد فیلمی میشود و بعد برای بازی در نقش دکتری خوشگذران چند کیلویی چاق میشود و حرکاتش را سست و شل میکند، یک بار پیرمردی روستایی میشود و یک بار وکیلی همه فن حریف.
● حسودها آدمهای کوچکی هستند
در زندگیام اصولا وارد یکسری مناسبات نمیشوم تا حسادتها به وجود نیاید. من معتقدم اگر تعداد بازیگران سینمای ایران ۱۰۰برابر تعداد فعلی بشود به نفع من است، هر چه کارگردان بیشتر باشد به نفع من است، هر چه فیلم بیشتر تولید شود برای من بهتر است، هر چه جوان بااستعداد و با حال و حتی بیاستعداد وارد سینما شوند به نفع من است . دلیلش این است که وقتی بهرام رادان فیلم بازی میکند و مردم نسبت به آن واکنش خوبی نشان میدهند و آن را تماشا میکنند، چراغ سینما روشن میماند ولی اگر او نباشد یکی از جذابیتهای سینما کم شده و این به ضرر من است. من فکر نمیکنم جای کسی را تنگ کرده باشم و همینطور فکر نمیکنم هیچکس جای من را تنگ کرده باشد. چون من دنیای خودم را دارم که متعلق به خود من است و هیچکس نمیتواند جای من را بگیرد و اصولا هیچ کس نمیتواند جای هیچ بازیگری را بگیرد. به نظر من کسانی که حسادت میکنند خیلی کوچک هستند، افق دید آدمی باید آنقدر باز باشد که انسان اصلا به این چیزها راضی نباشد.
من هنوز در این دنیا خیلی کارها دارم که باید انجام بدهم. چرا باید به یکی از همکارانم حسادت کنم؟ از سالها پیش حتی از زمان دبیرستان نقاشی میکردم، کاریکاتور میکشیدم، برای گروه تئاتریمان خطاطی میکردم، پرده مینوشتم، پوستر طراحی میکردم، بروشور درست میکردم. اینها همیشه دغدغه من بوده است. اوایل انقلاب بعضی از کاریکاتورهای من در بعضی از مجلات چاپ میشد. اینها علایق من است و علایقم را دنبال میکنم.
● همه چیز در نور بهتر دیده می شود
همیشه میتوان دنیای بهتری داشت. دنیای بهتر آن د نیایی است که دروغ ، ریا، کمفروشی، سلطه، فقر، گرسنگی، جهل، بیقاعدگی و ناامنی و جنگ در آن نباشد. دنیای بی دروغ، بیریا و با شرف آرمان من است. به دنیای آرمانیام فکر میکنم. خیلی هم فکر میکنم اما میدانم که بر علیه جنگ نباید جنگ راه بیندازم. میدانم علیه سلطه نباید سلطهای دیگر خلق کنم. ذات جهان پاک است. من به ذات جهان پناه میبرم. آن را دوباره کشف میکنم، آن را بازی میکنم، مینویسم، عکس میگیرم و خلاصه سعی میکنم زیبایی را نشان بدهم. دنیای آرمانیام را نشان بدهم. زندگی روزمره ذهن ما را مشغول میکند و بیشتر به سمت دروغ و ریا میبرد و از ذات پاک جهان دور میکند. روزمرگی نمیگذارد ببینم و بشنوم. جهان پر از زیبایی است با یک لایه زشتی. زشتی را آدمی ایجاد کرده. آدمی هم میتواند مغلوبشان نشود. هنر جلوههای پاکی و زیبایی را مینمایاند. هنر از جنس نور است. به همه چیز نور میپاشد، حتی به بدی. همه چیز در نور بهتر دیده میشود؛ حتی بدی.
● بعضی معانی مسئولیت را دوست ندارم
احساس مسئولیت از آن کلماتی است که در ۵۰ سال اخیر ما n تا معنی پیدا کرده و من بعضی از معانی آن را دوست ندارم . مثلا همین که حرف احساس مسئولیت میشود داستان مسئولیت جمعی و... پیش می آید که من اصلا قبولش ندارم. من فکر میکنم که به عنوان یک انسان، هر کس کاری انجام میدهد و باید در مورد کاری که انجام میدهد مسئولیتهایی را بپذیرد، من هم مسوولیتهای کارم را قبول میکنم و در حد توان خودم، کارم را انجام میدهم.
● حتی علیه خودم شورش میکنم
من کلا شورشی هستم. من حتی علیه خودم هم شورش میکنم، خودم را به هم میریزم و نابود میکنم. من اصلا حوصله ندارم که دنیا چارچوب پیدا کند. یعنی به محض اینکه چارچوبی مشخص میشود آن را به هم میریزم. در رابطه با افراد و جامعه من آرام و محتاطم ولی در مورد خودم آنارشیست هستم. شاید به همین علت هم باشد که نقشهای متفاوت بازی میکنم.در زمان کودکی من بازیگرانی بودند که به آنها میگفتند مرد هزار چهره، من همیشه فکر میکردم آیا امکان دارد یک روز من هم مرد هزار چهره بشوم؟ و از آنجا که هر چه بخواهی اتفاق میافتد، برای من هم پیش آمد. بر مبنای همان آنارشیسمی که در زندگی شخصیام وجود دارد، هر اتفاق بدی که در زندگیام بیفتد با آن روبهرو میشوم و سعی میکنم آن را بخورم. من اگر هم بی تابی دارم در ارتباط با دیگران کنترلش میکنم ، نمی خواهم در ارتباط با دیگران تشدیدش کنم.
● هرکس باید اسم خودش باشد
یک روزی یک آقای بسیار محترم و عارفی به من گفت: «میخواهی اسم اعظم را بهت بگویم؟» میگویند خدا هزارها اسم دارد که یکیش اسم اعظم است. اگر اسم اعظم را بدانی، جهان دراختیار تو قرار میگیرد و بلافاصله به خدا پیوند میخوری. در داستانها آمده که بسیاری از عرفا به دنبال اسم اعظم بودند.
چشمم برق زد و گفتم: معلوم است که دلم میخواهد، بگویید.گفت:« خدا چند اسم دارد؟» گفتم:
« هزارتا» گفت:«هزار تا همه مفاهیم خوب هستند. این هزار تا به هم مربوطند. یکیش هم اسم تو است. اسم اعظم اسم تو است. به شرطی که مثل اسمت باشی، بقیه را هم میشوی. تو رضاباش، بقیه اسماء هم خواهی شد.» از آنجا به بعد من به این خیلی فکرکردم. هرکسی در جهان مثل اسم خودش باشد، جهان گلستان میشود.
● من ستاره نیستم
در فرهنگ بازیگری در دنیا یک عده را Star و یک عده را بازیگر کاراکتر مینامند. یعنی این افراد میتوانند نقشهای متفاوتی را بازی کنند یا یک پیشینه و زمینه تئوریک آموزش بازیگری دارند. آن Starها در فرهنگ کلی، کسانی هستند که ناگهان وارد میشوند، شاید بمانند، شاید مدت کوتاهی بمانند، شاید هم ناگهان بروند. ولی خیلیها هم هستند که ناگهان میآیند ولی میمانند چون به دنبال کارشان میروند و آن را جدی میگیرند. ستاره با خودش یک مفهومی دارد. مفهومش این است که گاهی هست، گاهی نیست، چشمک میزند. ولی یک بازیگر مثل آقای انتظامی با بیش از ۸۰ سال عمر هنوز بازیگر است. کسی نمیگوید آقای انتظامی دیگر پیر شده، ایشان هنوز میتوانند نقشهایی متناسب با سنشان بازی کنند ولی یک Star به دلیل فیزیک مناسب ناگهان معروف میشود.بالا رفتن سن، فیزیک مناسب را میخورد و نابود میکند. وقتی فیزیک از بین رفت، ستاره دیگر افول میکند. نمونههای مشابه فراوانی در همین ایران هم داریم که ستارهها با از بین رفتن فیزیک دیگر دعوت به کار نمیشوند. ولی اگر بازیگر باشی ماندنت به فیزیک ربطی ندارد مثل خیلی از بازیگرهای هالیوود مثل داستین هافمن یا آلپاچینو. آنها چه فیزیک مناسبی دارند؟ یا تام هنکس با این فیزیک بسیار معمولیاش. من همیشه فکر میکنم اگر آدم تام هنکس را در خیابان ببیند، نمیشناسدش چون آنقدر شبیه بقیه است که قابل شناسایی نیست. ولی وقتی یک نقش را قبول میکند، آن نقش آنقدر unique و دیدنی می شود که به نظر میرسد هیچکس جز تام هنکس نمیتواند آن را بازی کند. در واقع تام هنکس به فیزیکش وابسته نیست، به چیزی فراتر از فیزیکش وابسته است. من از این زاویه نگاه میکنم.
● باید جهان را بپذیریم
وقتی من ۴۰ سالم شد چند ماه در شرایطی بودم که تنهای تنها بودم . خیلی هم آن شرایط را دوست داشتم. با خودم خیلی فکر کردم. زندگیام را زیر و رو کردم، از خودم سوال کردم، بعد به یک نکته رسیدم و آن این بود که تو همینی که هستی. من خیلی آدم آرمانخواهی بودم و سعی میکردم آرمانهایم را در زندگی اجتماعی پیاده کنم. میخواستم دنیا و مردم را تغییر دهم. بعضیها هنوز هم این عقیده را دارند . ولی آن موقع هم خیلیها بودند که اینطور نبودند. آن زمان دو دسته روشنفکر بودند، یک عده کسانی بودند که میخواستند جهان را تغییر بدهند، یک عده هم روشنفکرانی بودند که نمیخواستند جهان را تغییر بدهند . به هر حال من جزو گروه اول بودم، اما در ۴۰سالگی فهمیدم که جهان تغییرناپذیر است. جهان همین چیزی است که هست، ما باید جهان را بپذیریم. ما فقط باید باشیم. ضمنا نمیتوانستم از آرمانهایم هم چشمپوشی کنم. هنوز هم شورشی بودم و دنیا برایم تنگ بود. در آن زمان فهمیدم که من میتوانم آرمانخواهی را به دنیای هنریام بیاورم. در دنیای هنری من خیلی آدم شورشیای هستم .کارهای عجیب و غریب میکنم. خودم خودم را نابود میکنم، خودم زیرآب خودم را میزنم. یک نقش بازی میکنم بعد زیرآب همان نقش را میزنم. این مربوط به دنیای آرمانخواهی من است. ولی فهمیدهام که زندگی همین است که هست و منظورم این نیست که برویم بمیریم. جهان پر از چیزهای کشف نشده است.
● عبور از چراغ قرمز
زیاد با هر کسی رفت و آمد نمی کنم. با کسی میروم و میآیم که اگر در خانه اش می نشینم آرامش داشته باشم. وقتی با هم هستیم بدبختیهایش را سر من آوار نکند. میخواهیم راحت باشیم. بگوییم زندگی همین است. از چیزهای ساده بگوییم. آسایش داشته باشیم. به نظر من انسان وقتی در حال خلاقیت هنری است در یک دنیا قرار دارد و وقتی زندگی میکند دنیایش فرق میکند. در زندگی باید پشت چراغ قرمز ایستاد و وقتی چراغ سبز شد، حرکت کرد چون در این شرایط با بقیه مردم در ارتباط هستیم ولی وقتی خلاقیت میکنیم در یک دنیای دیگر قرار میگیریم و در آن دنیا مجازیم و باید چراغ قرمز را رد کنیم. اگر یک نفر بخواهد در خانه من دیوانه بازی دربیاورد من دعوتش نمیکنم ، چون دلم نمیخواهد کسی در خانه من از این کارها بکند. این دو دنیا را نباید با هم قاطی کرد ولی اینکه چطور باید به آرامش رسید، به نظر من این سرنوشت محتوم ماست که به آرامش نمیرسیم ، اگر چه خود من خیلی وقتها یک کار را تجربه میکنم که خیلی به من جواب میدهد و راضی میشوم.
● میخواهم کشف کنم
نمیخواهم همه چیز برایم عادی شود. میخواهم تجربههای جدید کسب کنم. اون کاری که کرده ام تمام شده است. حالا دنبال یک کار دیگر می روم. نه یک نقش تکراری. آدم ها را دیدهاید که توی سینما تیپ می شوند. اگر کسی در یک نقش خوب باشد دوباره برایش نقشهای مشابه می نویسند. می گویند میفروشد. خوب طبیعی است مردم هم دوباره میخواهند همان اولی را ببینید. اما من دنبال نقش متفاوتم. میخواهم کشف کنم. خودم را و دنیا را.
● افسردگی را مهار کنیم
من دورههایی افسردگی وحشتناکی داشتم، اما یاد گرفتم که چطور خفهاش کنم و روی آن افسردگی سوار شوم و بگویم دهنهات را گرفتم، بتاز. من سوار تو هستم، نه تو سوار من. در این جنگ نمیخواهم کوتاه بیایم، چون بچهپررو هستم؛ نه دررابطه با مردم، در رابطه با خودم. یک زمان با مردم و جهان بچه پررو بودم، یعنی میخواستم به همهجای جهان سیخ بزنم؛ اما بعدا دیدم جهان که عوض نمیشود، پس خودت را کشف کن و به خودت سیخ بزن. این چیزها توضیحدادنی نیست، بلکه بیشتر کشف و شهودی است. درتمام ادیان هست که خدا میگوید تو بخواه، میشود، به شرطی که بخواهی، نه اینکه بازی کنی.
● وقتی نجاری کردم
من یک دورهای در ۵۰ سال اخیر که بازیگری را نمیتوانستیم ادامه دهیم، کارهای زیادی کردم. مثلا نجاری کردم، ولی دردوره نجاریام با شاگرد نجاری شروع کردم، بعد کابینتساز شدم بعد سمت دروپنجره ساختن رفتم چون کار سختی است و بعد به دکوراسیون داخلی رسیدم، یا یک دورهای دریک شرکت معماری نقشهکش ساختمان شدم و بلد بودم با راپید و... کارکنم، اما نقشه نمیتوانستم بکشم. یکی از دوستانم به اسم احمد میرعلایی، یک چیزهایی برایم توضیح داد که نقشه را چطور میکشند. وقتی رفتم آقای مهندس از من پرسید شما قبلا کار کردهاید؟ گفتم: بله، گفت میشود این نقشه را برای من بکشی؟ من کشیدم و گفت خوبه، کارکن. بعد از حدود ۴ ماه من مسئول کل نقشهکشهای آنجا شدم! آن زمان کامپیوتر نبود و نقشه را با دست میکشیدند، میز نور بود که نقشه را روی میز میانداختند وکاغذی را زیرش میگذاشتند و از روی آن کپی میکردند؛ من شروع کردم با کاغذکالک طرحهایی کشیدم به هرکدام از بچهها دادم که دیگر لازم نباشد هردفعه با آن خطکش محاسبه و اندازهگیری کنند. بعد مهندس کمکم خوشش آمد و مسئولیتم اضافه شد. بعد به معماری داخلی برگشتم و مثل تحصیلکردهها «اینتریوردیزاین» کارکردم. فکر میکنم مثلا اگر کارمند بانک هم باشم، شعبهام با شعبههای دیگر متفاوت میشود؛ چون دوروبرخودم چیزهایی درست میکنم.
● باید چیستی و چرایی کارم را پیدا کنم
باید بگویم، من آدمی هستم که فکر میکنم کاری که انجام میدهم باید تعریف داشته باشد. نمیتوانم خودم را به شکل غریزی داخل ماجرایی کنم، جلو بروم و ادامه دهم. خیلی وقتها پیش آمده که بهطور غریزی وارد یک ماجرا شدهام؛ یعنی دراستخر و دریایی که نمیدانستم چیست، شیرجه زدهام اما این بهخاطر هوسبازی روحم بوده و بعد هم اگر بخواهم آنجا بمانم و ادامه دهم، باید چیستی و چرایی آن را بفهمم. وقتی بخواهی قواعد را بدانی، باید از تعریفش آگاه شوی؛ حالا درمورد بازیگری میتوانم بگویم، تا بهحال مقالاتی که نوشتهام و مصاحبههایی که انجام دادهام فعلا چند کتاب شده است و فکر میکنم ادامه هم داشته باشد، برای اینکه میخواهم ادامه دهم و بازیگری برایم جدی است. شاید عکاسی و مجسمهسازی برایم به اندازه بازیگری جدی باشد، اما همانها را هم که انجام دادهام به فکر ادامه دادنشان هستم. خیلی هم کار میکنم، مطالعه میکنم، میبینم، بحث میکنم، کلنجار میروم و... .
● باید این کاره باشیم
ما مجاز هستیم که برای خودمان تعریف مشخصی داشته باشیم، به شرطی که اینکاره باشیم؛ یعنی مثلا اول بازیگر باشیم، عملش را انجام دهیم، تجربه بازیگری و شعور آن را داشته باشیم، درسش را خوانده باشیم یا اگر نشد، کتاب و مسائل تئوریاش را مطالعه کرده باشیم و... بعد به یک نظر شخصی برسیم وگرنه از اول که نمیتوانیم به یک تعریف شخصی برسیم. اگر بخواهیم هم نمیتوانیم، چون چیزی نخواندهایم و هرچی بگوییم قبلا گفته شده، آنوقت به چه دلیل یک نفر میتواند ادعا کند که تعریف شخصی دارد؟
● لذت من و پسرم: کارتون!
«کارتون» یکی از مشترکات من و پسرم است؛ فیلم اکشن و تخیلی. خودم هم با پدرم در سینماهای مشهد، انیمیشنهای آن دوره را میدیدیم. آنوقتها سینما هنوز صدا نداشت. همسرم بیشتر از فیلمهای جشنوارهای و هنری خوشش میآید. من هم هر دو نوع فیلم را درکنار هر یک از آنها میبینم و لذت میبرم، چون اساسا از همهچیز لذت میبرم. پسرم استنلی کوبریک را خیلی دوست دارد. رودریگز هم از کارگردانهای محبوبش است. من هم درعینحال که عاشق فیلمهای کلاسیک هستم، فیلمهای ساختارشکن را هم دوست دارم. دوست دارم ببینم چه چیزی را زیر پا گذاشته.
● جین راسته و تیشرت یقه گرد
مد لباس مربوط به دو دوره است؛ یکی دهه ۱۹۳۰ و یکی دهه ۱۹۶۰. این دور هم مدام تکرار میشود. یعنی شما مدام با این دو ژانر لباس پوشیدن مواجهید! من با هیچ کدام مشکلی ندارم. ولی خودم بیشتر پیرو مد دهه ۱۹۳۰ هستم. هنوز هم لباس پوشیدنم اسپرت است. من در لباس باید راحت باشم. در میهمانی یا سر کار همین مدل لباس میپوشم؛ البته با کمی تغییر. بالاخره بعضی جاها باید کمی معقولتر ظاهر بشوم. البته من در این موارد روحیه شورشی دارم. دوست دارم با راحتی خودم کنار بیایم. همیشه عاشق شلوار جین راسته بودهام؛ چون در هر شرایطی بهروز است. برای همین در کمد من همیشه چند تا جین راسته پیدا میشود. تیشرت یقهگرد هم همینطور: از آن چیزهایی است که همیشه بهدرد میخورد، همیشه هم مد است و برای همین من دوستش دارم. البته تیشرت ۳ دکمه اصل یک چیز دیگر است!
● چرا که نه!؟
از غذای تازه مثل هر چیز تازه دیگری استقبال میکنم، در سفرهایم همیشه غذای همان کشورها را میخورم. چون میخواهم بدانم این غذا چیه که اینقدر با لذت آن را میخورند. خیلی وقتها هم سرم کلاه میرود و گرسنه از رستوران بیرون میآیم. ولی خب... ذائقهام کنجکاو است دیگر.ذائقه رضا کیانیان طعمهای تازه را میطلبد. یاد گرفتهام خودم را هم غافلگیر کنم و برای همین اگر از او بپرسید که ممکن است من را در حال تجربه در رشتهای ببینیم که کاملا از دنیای قبلیام متفاوت است، احتمالا با خونسردی به شما جواب میدهم : «چرا که نه!؟»رضا کیانیان پیشبینیناپذیره. علتش هم این است که همه ما دوست داریم همه چیز را تبدیل به قانون و سنت کنیم. برای همین کسانی که اینجوری هستند، راه و بیراه غافلگیر میشوند! لطفا اینجوری نباشید تا غافلگیر نشوید!.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست