چهارشنبه, ۱۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 5 March, 2025
آنان گناهکار بودند

«شک» دومین فیلم جان پاتریک شانلی است که پیش از این- سال ۲۰۰۴- نمایشی به همین نام را در برادوی روی صحنه برد و موفق شد چهار جایزۀ تونی و یک جایزۀ پولیتزر را از آن خود کند. او که برای نگارش فیلمنامۀ «خیالباف» (۱۹۸۷) اسکار بهترین فیلمنامه را در کارنامهاش دارد، در سال ۱۹۹۰ تنها اثر سینماییاش را با نام «جو در برابر آتشفشان» (۱۹۹۰) ساخت که با وجود تأیید نسبی منتقدان، گیشۀ چندان موفقی نداشت. حال جان پاتریک شانلی پس از گذشت هجده سال بار دیگر به دنیای فیلمسازی بازگشته و دومین اثر سینماییاش در محافل منتقدان و سینمادوستان هوادارانی دارد.
مدرسۀ مذهبی «سنت نکیلاس» جایی است که اتفاقهای فیلم «شک» در آن رُخ میدهد. با وجود آنکه فیلم، کم و بیش، به منبع اقتباساش وفادار بوده و بیشتر سکانسهای آن در فضای داخلی مدرسه میگذرد و به همین خاطر داستاناش این توانایی را داشت که وابسته به دورهای خاص نباشد، اما جان پاتریک شانلی برهۀ زمانی حساسی از تاریخ معاصر آمریکا را برای قصۀ «شک» برگزیده است؛ یک سال پس از ترور جان اف. کندی (۱۹۶۴)، یعنی زمانیکه اوج جنبشهای اعتراضآمیز اجتماعی و سیاسی را در جامعۀ آن زمان آمریکا شاهد بودیم که یکی از این جنبشهای مدنی، تلاشهایی برای برچیده شدن قانون تبعیض نژادی بود که رهبری آن را مارتین لوترکینگ برعهده داشت. فیلم در قالب خلق کاراکتر نوجوانی سیاهپوست به نام دانلد میلر (جوزف فاستر) بهشکلی گذرا به موضوع حق برابری سیاهان در جامعۀ آمریکا در دهۀ بحرانزدۀ شصت میلادی اشاره میکند و اینکه در آن سالها هنوز هم جامعۀ متمدن آمریکایی به موضوع زندگی میلیونها سیاهپوست در ایالات متحدۀ آمریکا نگاه یکسویهای داشت. البته این دغدغۀ اصلی فیلم نیست و تِم روایی آن بر شک خواهر الویسیوس (مریل استریپ)- مدیر مدرسۀ سنت نیکلاس- نسبت به گناهکار بودن کشیش مهربان مدرسه، پدر فلین (فیلیپ سیمور هافمن) بنا شده و قرار است تعلیق موجود در این شک تماشاگر را با فیلم همراه کند. در این میان کاراکتر خواهر جیمز (ایمی آدامز) را هم داریم که در برزخ میان دو قطب ماجرا گرفتار شده و بهدلیل علاقۀ شاگرد/استادی که نسبت به هر دو آنها دارد، نمیداند در چه جایگاهی قرار گرفته است و چه رفتاری باید از خود نشان دهد؛ هرچند که در تمام طول فیلم او هیچگاه قالب یک کاراکتر خنثی و منفعل را به خود نمیگیرد و با بافت داستان به خوبی در هم آمیخته شده است.
شخصیتپردازی در «شک» حرف اول را میزند. داستان فیلم، به دلیل آنکه برگرفته از نمایشنامه است، با رعایت درست اوج و فرودهای دراماتیک، جزییات روایی دامنهدار و پُر شاخ و برگی ندارد و این کاراکترها هستند که درام اثر را به دوش میکشند و البته در این میان هوشمندی شانلی در گزینش بازیگرانی توانا برای نقشهای اصلی سبب شده که تماشاگر درگیر رابطۀ میان شخصیتها و موضوع فیلم شود. پدر فلین کشیشی است که باور دارد دوران تحول اجتماعی و اندیشه فرا رسیده و دیگر آن قانونهای خشک کلیسایی پاسخگوی تنوعطلبی و زیادهخواهیهای افکار عمومی جامعه نیست. او را سر میز شام میبینیم که تکه گوشتی لذیذ را به دندان میکشد و با دو کشیش دیگر شراب میخورد و زن چاقی را مسخره میکند. حتی در سکانسی که او با خواهر جیمز تنها میشود، سیگاری روشن میکند و یا باید به رفتار مهربانانه و خودمانیاش با بچههای مدرسه اشاره کنیم که صد و هشتاد درجه با شیوۀ رفتاری خواهر الویسیوس تفاوت دارد.
در این سکانسها فیلیپ سیمور هافمن در ارائۀ تصویری سرخوشانه از کاراکتر پدر فلین بسیار موفق است و جنس بازیاش در بازۀ زمانی متهم شدن از سوی خواهر الویسیوس تا از کوره در رفتن و در نهایت تسلیم شدناش در برابر رقیب، تغییر چشمگیر و قابل ستایشی دارد و در عین حال آن آرامش و وقار همیشگی پدر فلین را در پس رفتارهایش فراموش نمیکند. در مقابل سکانسهایی که رفتارهای سنت شکنانۀ پدر فلین را نشان میدهند، در یک سوم ابتدایی فیلم فصلهایی را داریم که به خوبی نشانگر نوع شخصیت خواهر الویسیوس هستند. نخستین باری که او را میبینیم، سکانسی است که در آن پدر فلین در کلیسا در حال سخنرانی در رابطه با موضوع «شک و تردید» است (چیزی که در دینهای الهی همتراز و زمینهساز کفر است) و دوربین خواهر الویسیوس را دنبال میکند که بیتوجه به صحبتهای پدر فلین، رفتاری خشن و خشک با بچههایی دارد که در حال شیطنت هستند و به وعظ کشیش گوش نمیدهند. یا میتوان به سکانسی اشاره کرد که او بر سر کلاس درس خواهر جیمز حاضر میشود و مچ بچههای ناآرام را میگیرد و البته اوج کنشهای خشک و عصا قورت دادهاش جایی است که او را با خواهران روحانی بر سر میز شام میبینیم که حتی بر جزییات رفتاری راهبهها نظارت میکند و سکوت و سردی حاکم بر این فضای آزاردهنده در تقابل با اتمسفر شوخ و شنگ حاکم بر میز شام کشیشان مدرسه قرار میگیرد.
همین نکتههای رفتاری ریز و در ظاهر بیاهمیت به کمک داستان فیلم آمده و تماشاگر را آماده میکند که در برابر واقعیت تکان دهندهای که در حال رُخ دادن است (و شاید هم چیزی بیش از یک شک معمولی نباشد)، تسلیم داستان شود و با آن همذاتپنداری کند. در این میان مریل استریپ مثل همیشه بینظیر است؛ کافیست به میمیک چهرهاش در همان فصلهای ابتدایی نگاهی بیندازیم که کاراکتر خواهر الویسیوس را از قالبی تیپیکال بیرون آورده و رنگ و بوی یک شخصیت سینمایی معرکه را به آن بخشیده است. در حقیقت فیلیپ سیمور هافمن و مریل استریپ نقشهای خود را جوری بازی کردهاند که ذهن تماشاگر مجبور شود جبههبندیهای مرسوم میان کاراکتر سپید و سیاه را کنار بگذارد و نسبت به دو کاراکتر اصلی ماجرا به یک اندازه توجه و دقت نشان دهد و نداند در این برزخ شک و تردید کدامیک حقیقت را میگوید. نقطۀ عطف فیلمنامه زمانی است که خواهر جیمز، پدر فلین را میبیند که زیر پیراهنی دانلد میلر را در کمد او پنهان میکند و پس از آن دانلد را در حالی نامتعادل مییابد و احساس میکند که دهان دانلد بوی الکل میدهد و موضوع را بیدرنگ به خواهر الویسیوس گزارش میدهد.
از این جا تا پایان قصه، مثلثی میان سه کاراکتر پدید میآید که خواهر جیمز بهعنوان یکی از سه رأس این مثلث بیش از دو شخصیت دیگر و همپا با تماشاگر در گرداب شک و تردید قرار میگیرد و نمیداند که حق با کدام طرف است؛ در حالیکه خود اوست که این تردید تکان دهنده را پیریزی کرده است. با دیدن سکانسهایی که ایمی آدامز در آنها حضور دارد، به آسانی میتوان فهمید که او درک درستی از نقش خواهر جیمز داشته و توانسته بیقراری و تردید این کاراکتر را به مخاطب فیلم القا کند. یکی از سکانسهای کلیدی فیلم جایی است که سه رأس این مثلث در دادگاه خصوصی و کوچکی که خواهر الویسیوس در اتاقاش برپا کرده، حضور مییابند و جزییات رفتاری کاراکترها و شیوۀ برخوردشان با یکدیگر جوری است که کمکم فضای این سکانس طولانی را به سوی تعلیقی جذاب که بر پایۀ همان شک بنا شده، سوق میدهد. دیدن خودکار پسرانه در دست پدر فلین (شیئی که پیش از این در زیر میز دانلد دیدهایم) و گفتن این جمله از سوی پدر فلین که «بد نیست پسرها رو برای پیک نیک ببریم» شکی که در دو خواهر روحانی (و تماشاگر) پدید آمده را قویتر میکند. بد نیست جزییات درخشان این سکانس را مرور کنیم که به درست از کار درآمدن آن حس تعلیق جاری در صحنه کمک بزرگی کردهاند؛ پدر فلین در هنگام ورودش به اتاق ناخواسته بر صندلی خواهر الویسیوس مینشید (گویی که بدش نمیآید او را از بالا به زیر بکشد و یا جای او را بگیرد) و خواهر الویسیوس هم زمانیکه میخواهد گمان خود را برای پدر فلین بازگو کند، کرکره را باز میکند که نور بر اتاق بتابد (بخوانیم نور حقیقت) و پس از گذشت لحظههایی پدر فلین که با اتهام سوءاستفادۀ جنسی از دانلد روبهرو شده و در زیر رفتار آراماش لایهای از بیقراری را مشاهده میکنیم، ناخواسته به سمت کرکرۀ پنجره میرود و آن را میبندد تا اتاق دوباره تاریک شود. یا باید به بیقراری خواهر جیمز اشاره کرد که بهظاهر سرش را با چای ریختن گرم کرده، اما نگرانی و آشفتگی در رفتار و گفتارش موج میزند و در این میان جان پاتریک شانلیِ کارگردان/ نویسنده استفادۀ خوبی از عنصر زنگ تلفن کرده (در کنار ایدۀ درخشان لامپ خراب اتاق خواهر الویسیوس) که باری تعلیقآمیز به سکوت موجود میان سه کاراکتر اصلی بخشیده و البته چه خوب است که بار دیگر از بازی سه هنرپیشۀ اصلی فیلم در این سکانس یادی کنیم که اوج نقشآفرینیشان در طول فیلم بهشمار میآید.
سخنرانی دوم پدر فلین، پس از روبهرویی با اتهام تکان دهندۀ کودکآزاری، دیگر برای دو خواهر روحانی (و حتی تماشاگر نیز) جذاب است؛ او این بار حرف زدن دربارۀ تردید را کنار میگذارد و در مورد گناه صحبت میکند؛ گویی که خود را آلودۀ گناه یافته و برای تسکین روحاش لب به وعظ گشوده است. در ادامه سکانس همراهی خواهر الویسیوس را با مادر دانلد داریم که از دیدگاه جامعهشناختی بیانگر حقیقتی تلخ و قابل تأمل است. مادر دانلد (با بازی درخشان ویولا دیویس) سعی میکند حقیقت تکاندهندهای را که مدیر مدرسۀ پسرش بازگو میکند، کم اهمیت جلوه دهد؛ چون با توجه به وضعیت نابسامان خانوادگی و اجتماعیاش که همه چیز بر ضد او و پسرش پیش میرود، او تنها میخواهد که اجازه دهند دانلد تا ماه ژوئن در مدرسه بماند و فارغالتحصیل شود که بتواند به دبیرستانی خوب برود و از این شرایط فلاکتبار نجات پیدا کند.
فضاسازی این سکانس آنقدر خوب است که تماشاگر به آن زن سیاهپوست حق میدهد که چشمانش را بر آزاری احتمالی که بر پسرش رفته، ببندد و برای بهبود شرایط زندگی دانلد صبر کند و لب به اعتراض نگشاید. در ادامه سکانس خوب رویارویی کلامی میان پدر فلین و خواهر الویسیوس را داریم که جدا از آنکه خط روایی فیلم را به سمت گرهگشایی سوق میدهد، اهمیت اصلیاش در اینست که ما روی دیگری از شخصیت خواهر الویسیوس را کشف میکنیم. او در پاسخ به پرسش پدر فلین اعتراف میکند که پیش از این مرتکب گناه کبیره شده؛ و شاید بهتر باشد نگاهی دوباره به نوع بیان پُر از احساس و شرمندگی مریل استریپ بیندازیم که این عذاب وجدان را بهخوبی به ما منتقل میکند.
حتی در سکانس پایانی خود خواهر الویسیوس نزد خواهر جیمز اعتراف میکند که برای اینکه پدر فلین را به تسلیم وا دارد به دروغ به او گفته که با خواهری روحانی در کلیسایی دیگر که پدر فلین پیش از این در آنجا خدمت میکرده، گفتوگو کرده است و در حقیقت نزد دختری که جایگاه شاگرد او را دارد، بر گناه خود مُهر تأیید میزند. و چه زیبا و تکان دهنده است گریۀ خواهر الویسیوس در آن سکانس پایانی و در میان آن برف انبوه که همه چیز را سپید کرده که اعتراف میکند به دامان شک و تردید افتاده است و ما سیمای تازهای از زنی را میبینیم که تا پیش از آن نمادی از سرسختی و تعصب بوده و کمتر کسی فکر میکرد او اینچنین تمثال خودش را بشکند و تزلزل در ایمان و باورهایش را بازگو کند. خوبی فیلمنامۀ «شک» در اینست که تلاش نمیکند آن شک پدید آمده را در پایان به یقین تبدیل کند و داوری را بر عهدۀ مخاطب میگذارد. با پذیرفتن پدر فلین برای رفتن از مدرسۀ کاتولیک سنت نیکلاس، این باور در ما تقویت میشود که او گناهکار بوده است. با این وجود شیوۀ برخوردش (وداع پایانی با حاضران در کلیسا و دست دادن با تکتک آنان) این گمان را زنده نگاه میدارد که شاید هم او گناهکار نبوده و تنها برای آنکه نتوانسته نظر خواهر الویسیوس را تغییر دهد و یا چون میخواهد او را در همان باور اشتباهش تنها بگذارد، تصمیم به ترک کلیسا و مدرسه میگیرد. حتی زمانیکه در سکانس پایانی از زبان خواهر الویسیوس میشنویم که اتهام پدر فلین از سوی کشیش اعظم پذیرفته نشده و با انتقال به کلیسایی جدید به نوعی ترفیع گرفته است، این باور در ما زنده میشود که شاید هم او گناهکار نبوده و اگر هم آن گناه نابخشودنی را انجام داده، باید به خواهر الویسیوس حق دهیم که در همه چیز (حتی به شکلی تلویحی در عدالت خداوند) نیز شک کند.
«شک» از آن دسته فیلمهایی است که به شدت به خط رواییاش و مضمون نهفته در آن وابسته است. با این وجود جان پاتریک شانلی که نمایشنامۀ مرجع داستان فیلم را هم خودش نوشته، با شناختی که از زیر و بم قصۀ سینماییاش و ظرفیتهای موجود در آن داشته، تلاش کرده گروهی از بهترین و حرفهایترین عوامل سینمایی را در کنار هم جمع کند و این موضوع تنها به انتخاب درست بازیگران خلاصه نمیشود؛ بلکه فیلمبرداری قابل توجه نورپردازی سرد راجر دیکنز و طراحی صحنۀ دیوید گرایمن که به سایهافکنی تِم شک موجود در داستان دامن میزنند، بخشی دیگر از نکتههای قابل گفتن «شک» بهحساب میآیند که آن را تا مرز اثری خوب و قابل تأمل پیش میبرند. «شک» از آن فیلمهایی است که تماشاگرش را نسبت به حقیقتهای خوش رنگ و لعاب دنیای پیراموناش به اندیشه و تردید وا میدارد و میتوان با جنبههای جامعهشناختی و اعتقادی نیز بررسیاش کرد.
نوشته شده توسط امیررضا نوری پرتو
http://www.cinema-cinemast.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست