جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ادوار تاریخی هنر


ادوار تاریخی هنر

نر از دو منظر فلسفه و حكمت می توان نظر كرد, و به نتایج متفاوت نیز رسید, امّا این دو بینش معرفت شناسانهٔ شهودی و استدلالی , خود به نوبت به نظرگاههای تاریخی كه اصل الاصول تفكر انسان در هر دورهٔ تاریخی است , بازمی گردند

نر از دو منظر فلسفه‌ و حكمت‌ می‌توان‌ نظر كرد، و به‌ نتایج‌ متفاوت‌ نیز رسید، امّا این‌ دو بینش‌ معرفت‌شناسانهٔ‌ شهودی‌ و استدلالی‌، خود به‌ نوبت‌ به‌ نظرگاههای‌ تاریخی‌ كه‌ اصل‌الاصول‌ تفكر انسان‌ در هر دورهٔ‌ تاریخی‌ است‌، بازمی‌گردند.

البته‌ برخی‌ نظرگاههای‌ تاریخی‌ مناسبت‌ بیشتری‌ با فلسفه‌ دارد، و برخی‌ نظرگاههای‌ تاریخی‌ با حكمت‌. در باب‌ این‌ نظرگاه‌ تاریخی‌ قبلاً به‌ تفصیل‌ در كتاب‌ «حكمت‌ معنوی‌ و ساحت‌ هنر» و «حكمت‌ اُنسی‌ هنر اسلامی‌» سخن‌ گفته‌ایم‌، و در اینجا به‌ اجمال‌ صرفاً برای‌ تذكر بدان‌ اشاره‌ می‌كنیم‌، بعلاوه‌ به‌ برخی‌ نظریه‌های‌ پست‌مدرن‌ در این‌ باب‌ نیز متذكر می‌شویم‌. در روزگار معاصر برخی‌ از فلاسفه‌ ازجمله‌ توماس‌ كوهن‌، میشل‌ فوكو، گاستون‌ باشلار و پل‌ فیرابند به‌ نكته‌ای‌ در باب‌ فرهنگها رسیده‌اند، كه‌ با تفصیل‌ و بسط‌ آن‌ در گذشته‌، می‌توان‌ دریافت‌ كه‌ حكیمان‌ دینی‌ به‌ نحوی‌ دیگر در عصر اسلام‌ و مسیحیت‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌ بودند.

به‌ اعتقاد این‌ حكیمان‌ مطالعه‌ و پژوهش‌ و تحقیق‌ انسان‌ در هر دورهٔ‌ تاریخی‌ معطوف‌ به‌ اسماء و نظرگاهی‌ اسمایی‌ است‌ كه‌ بر عالم‌ و آدم‌ مستولی‌ است‌. بنابر حكمت‌ اُنسی‌ و علم‌الاسماء تاریخی‌، در هر دوره‌ای‌، جهان‌ و انسان‌ ذیل‌ اسمی‌ از اسماء الهی‌ قرار دارد، كه‌ از سیطرهٔ‌ آن‌ اسم‌ به‌ طور كلی‌ نمی‌شود گریخت‌.

با این‌ اسماء تمدنی‌، انسان‌ همه‌ اشیاء و امور را تعریفی‌ خاص‌ می‌دهد، و به‌ نحوی‌ خاص‌ آنها را درك‌ می‌كند. این‌ اسم‌ در یونان‌ به‌ صورت‌ زئوس‌ و كاسموس‌ تجلّی‌ كرد، و نسبت‌ خاص‌ انسان‌ یونانی‌ با این‌ اسماء، نام‌ «متافیزیك‌» به‌ خود گرفت‌، و در همه‌ آثار هنری‌ و فلسفی‌ و سیاسی‌ یونان‌ و روم‌ مستولی‌ شد. وحدت‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ یونانی‌ ـ رومی‌ به‌ این‌ اسم‌ واحد متافیزیك‌ یونانی‌ بازمی‌گردد. علیرغم‌ كثرت‌ اندیشه‌ها و نحله‌های‌ فلسفی‌ و حتی‌ عرفان‌ و دین‌ نهایتاً روحی‌ واحد بر همه‌ امور غالب‌ است‌.

چنین‌ است‌ تمدن‌ اسلامی‌ كه‌ اسم‌ «الله‌اكبر» بر آن‌ حكومت‌ می‌كند، و تمدن‌ مسیحی‌ كه‌ اسم‌ «روح‌الله‌»، و تمدن‌ یهودی‌ موسوی‌ كه‌ اسم‌ «كلیم‌الله‌»، و اسماء دیگر در تمدنهای‌ دینی‌ دیگر. و نهایتاً تمدن‌ جدید اسم‌ «كوگتیو» یعنی‌ «من‌ اندیشمند» دكارتی‌ را پیروی‌ می‌كند. بشرمداری‌ و موضوعیت‌ انسان‌ به‌ جای‌ هر امر الوهی‌ و قدسی‌ اصالت‌ پیدا می‌كند و، به‌ تَبَع‌، سیطرهٔ‌ این‌ اسم‌ كه‌ از اسماء حجابی‌ اسماء الحسنای‌ الهی‌ است‌، غلبه‌ می‌كند.

امّا در نظریه‌های‌ پست‌مدرن‌ به‌ نحوی‌ دیگر، به‌ نظریه‌ سیطرهٔ‌ «اصول‌ فوق‌ علمی‌ و تمدنی‌» در ادوار مختلف‌ رسیده‌اند.

توماس‌ كوهن‌ و پل‌ فیرابند زمانی‌ نشان‌ دادند، كه‌ در علم‌ آنچه‌ به‌ عنوان‌ واقعیت‌ مطرح‌ می‌شود به‌ مبنای‌ آن‌ بستگی‌ دارد، و اهل‌ تحقیق‌ مورد پژوهش‌ خود را با آن‌ می‌سنجند. به‌ همین‌ سبب‌ بر كارهای‌ تجربی‌ و علم‌ رسمی‌ در قلمرو جهان‌ عینی‌ و ذهنی‌ یك‌ «پارادایم‌» و «سرمشق‌» حكومت‌ دارد، و تا زمانی‌ كه‌ این‌ نمونه‌ اعتبار خود را از دست‌ نداده‌ است‌، و سرمشق‌ جدید جانشین‌ آن‌ نشده‌، پیوسته‌ مورد پیروی‌ قرار خواهد گرفت‌.

كوهن‌ و فیرابند وجود جهان‌ خارجی‌ واقعیات‌ را در قلمرو علم‌ نفی‌ می‌كنند، و مدعی‌اند كه‌ در عرصهٔ‌ علوم‌، ساختار ذهنی‌ محقق‌ معلوم‌ می‌دارد كه‌ چه‌ چیزی‌ واقعیت‌ عینی‌ بشمار می‌رود. بنابراین‌ دانش‌ در عصر ما از این‌ نظر ساخته‌ می‌شود، نه‌ آنكه‌ كشف‌ عینیات‌ باشد.

نیازها و ضرورتهای‌ اجتماعی‌ و تاریخی‌ جهت‌ دانش‌ و مفهوم‌ پیشرفت‌ آن‌ را تعیین‌ می‌كند، درحالی‌ كه‌ در جامعه‌ای‌ دیگر، عكس‌ این‌ نظریه‌ها ممكن‌ است‌ پیشرفت‌ تلقی‌ شود. از اینجا وقتی‌ گفته‌ می‌شود كه‌ «علم‌» جایگزین‌ «خرافه‌»، یا «روشنگری‌» جایگزین‌ «جزمیت‌ و تاریك‌اندیشی‌» می‌شود، نوعی‌ گذار از تاریكی‌ به‌ روشنایی‌ مطرح‌ نیست‌، بلكه‌ نوعی‌ دگرگونی‌ در پارادایم‌ و یا سرمشق‌ حاكم‌ مورد بحث‌ است‌.

كوهن‌ و همفكرانش‌ با نظریه‌ پیشرفت‌ و رشد یكنواخت‌ علوم‌ مخالف‌ بودند، و تحولات‌ آن‌ را حاصل‌ حركت‌ ناپیوسته‌ و متقاطع‌ از نمونه‌های‌ اصلی‌ یا پارادایم‌ها می‌دانستند. بنابراین‌ هر جامعه‌ و فرهنگ‌ خاصی‌ پارادایم‌ خود را دارد، و علم‌ و هنر در سایه‌ این‌ پارادایم‌های‌ مسلط‌ در هر دوره‌ تاریخی‌ تكوین‌ می‌یابد، نه‌ آنكه‌ براساس‌ یك‌ پژوهش‌ عقلانیِ پیش‌رونده‌، فارغ‌ از پارادایم‌ها و سرمشق‌های‌ تاریخی‌ شكل‌ گیرد.

به‌ هر تقدیر در هر دورهٔ‌ تاریخی‌ و در هر فرهنگی‌، پارادایم‌های‌ خاصی‌ بر پژوهش‌ هنر و علم‌ و سیاست‌ و غیره‌ مسلط‌اند، و دارای‌ توجیه‌ عقلانی‌ خاص‌ خویش‌اند، نه‌ آنكه‌ عقلانیت‌ بنابر فرض‌ عصر فرهنگ‌ روشنگری‌ و مدرنیته‌، اختصاص‌ به‌ عصر حاضر داشته‌ باشد، و بقیه‌ فرهنگها و تمدنها بی‌خرد و غیرعقلانی‌ باشند.

میشل‌ فوكو و گاستون‌ باشلار نیز به‌ نحوی‌ دیگر بر همین‌ نظریه‌ در تبارشناسی‌ علم‌ تأكید دارند. به‌ اعتقاد فوكو هر دوره‌ «مبحث‌ و گفتار علمی‌» Discourse بیان‌ خاص‌ خود را دارد، و تأویلات‌ هر دوره‌ بر اساس‌ تحولات‌ فرهنگی‌ و علمی‌ و اجتماعی‌ تحول‌ می‌یابد. فوكو می‌گوید هر فرهنگ‌ نظام‌ تأویلی‌ خاص‌ خود را دارد، در نتیجه‌ هیچگونه‌ گفتار و مبحث‌ علمی‌ جاودانه‌ وجود ندارد، از اینجا نظام‌ دلالتی‌ زبان‌ هر دوره‌ با دوره‌های‌ قبلی‌ آن‌ تفاوت‌ دارد.

فوكو متأثر از مبانی‌ هرمنوتیكی‌ نیچه‌ در رسالهٔ‌ «نیچه‌، تبارشناسی‌ و تاریخ‌» به‌ این‌ نكته‌ معطوف‌ شده‌ است‌، كه‌ فرضیهٔ‌ «پیشرفت‌ تاریخی‌» بی‌وجه‌ است‌، و تكامل‌ یك‌ نوع‌، یا سرنوشت‌ یك‌ قوم‌ را دنبال‌ نمی‌كند، و نشان‌ نمی‌دهد، بل‌ انحراف‌ها، گسست‌ها، ادعاهای‌ نادرست‌، و محاسبه‌های‌ خطا را نشان‌ می‌دهد، كه‌ امكان‌ داده‌اند تا تمامی‌ آن‌ چیزهایی‌ كه‌ ما واقعیت‌ پنداشته‌ایم‌، و برای‌ آن‌، ارزش‌ قائل‌ شده‌ایم‌، شكل‌ گیرند.

جیانی‌ واتیمو پدیدارشناس‌ ایتالیایی‌الاصل‌ با همین‌ نظرگاهِ پارادایم‌ها و صورتهای‌ نوعی‌، به‌ قلمرو هنر تأكید بیشتری‌ از فوكو و كوهن‌ دارد، كه‌ به‌ فرهنگ‌ و علم‌ نظر داشتند. واتیمو در كتاب‌ «پایان‌ مدرنیته‌ » می‌نویسد: هر دورهٔ‌ تاریخی‌ سازنده‌ پارادایم‌ها و سرمشقهای‌ خاصی‌ از فراشد هنر و ابداع‌ است‌. در نتیجه‌ نمی‌توان‌ در سایهٔ‌ هر یك‌ از این‌ پارادایم‌ها وضع‌ آفرینش‌ هنریِ روزگاری‌ دیگر را سنجید؛ به‌ همین‌ جهت‌ تكامل‌ و تداومی‌ هم‌ در كار نیست‌، آنچنانكه‌ نویسندگان‌ عصر مدرنیسم‌ می‌پنداشتند.

واتیمو مانند كوهن‌ و فوكو نظریهٔ‌ پیشرفت‌ مداوم‌ هنر را رد می‌كند، و معتقد است‌ هنر در ادوار تاریخ‌، جهشها و انقطاعها را به‌ صورت‌ دوایری‌ متصل‌ به‌ هم‌ سپری‌ می‌كند، و حركتی‌ است‌ از یك‌ پارادایم‌ به‌ پارادایم‌ دیگر. پارادایم‌ هنری‌ هر دوره‌ سرانجام‌ اعتبار خود را از دست‌ می‌دهد، و ناتوانی‌اش‌ آشكار می‌شود، و سرانجام‌ جای‌ خود را به‌ پارادایمی‌ نو می‌سپارد. هر اثر هنری‌ در دل‌ پارادایم‌ پدیدار می‌شود، و به‌ اصول‌ و مبانی‌ حاكم‌ بر پارادایم‌ متعهد می‌ماند. این‌ همان‌ «صورت‌شناسی‌ یا تیپولوژی‌ تاریخی‌» است‌ ، كه‌ نحوی‌ نگاه‌ تحویلی‌ و عرفی‌ مدرن‌ به‌ «علم‌الاسماء قدسی‌ كهن‌» دارد.

براساس‌ این‌ نظریه‌، واتیمو به‌ عصر مدرنیته‌ و هنر مدرن‌ توجه‌ می‌كند. به‌ اعتقاد او، پارادایم‌ مدرنیته‌ مقتضی‌ واژگونی‌ همه‌ پارادایم‌های‌ كهن‌ است‌. او می‌گوید. مدرنیته‌ با ایمان‌ به‌ ترقی‌ و پیشرفت‌ و مدرن‌ و نو شدن‌ مشخص‌ می‌شود. پیشگامان‌ رنسانس‌ در اروپا چون‌ رابله‌ و اراسموس‌ و مونتنی‌ و پتراركا و بوكاچو به‌ سود انسان‌ زمینی‌، از درك‌ اهمیت‌ ارزشهای‌ زمینی‌ سخن‌ گفتند، و آثار مهم‌ وسوسه‌های‌ اینجهانی‌ را متذكر شدند، و قدرتهای‌ كهن‌ دینی‌ و دنیوی‌ قرون‌ وسطایی‌ را به‌ باد انتقاد گرفتند.

روشنگران‌ نیز به‌ عنوان‌ منادیان‌ پارادایم‌ قرن‌ هجدهم‌ و نوزدهم‌، امروزین‌ شدن‌ و بریدن‌ از گذشته‌ را ترویج‌ كردند. كانت‌ هم‌ این‌ مراتب‌ را در مقالهٔ‌ «روشنگری‌ چیست‌»، شعار عصر مدرن‌ خواند، و از امروزین‌ و معاصر بودن‌ به‌ مثابه‌ ممیزهٔ‌ پایان‌ قرن‌ هیجدهم‌ یاد كرد. درواقع‌ كانت‌ برای‌ نخستین‌ بار زمان‌ حال‌ و معاصر و مدرن‌ بودن‌ را چونان‌ مسأله‌ای‌ فلسفی‌ مطرح‌ كرد. فرد و سوبژكتیویته‌ و عقلانیت‌ فردی‌ و جمعیِ نفسانی‌ جدید، مدار ارزشهای‌ مدرن‌ است‌. پیشرفت‌ و ترقی‌ نیز ذیل‌ این‌ مراتب‌ تفسیر و تأویل‌ می‌شود.

بنابراین‌ در عصر حاضر «مدرنیته‌» و «مدرن‌ و معاصر بودن‌» ارزشی‌ است‌ اساسی‌، كه‌ همه‌ ارزشهای‌ دیگر بر مدار آن‌ می‌گردد؛ حتّی‌ ارزشها و فضایل‌ دینی‌. هنر در این‌ زندگی‌ مدرن‌، همه‌ زندگی‌ بشر را چون‌ پركنندهٔ‌ خلأ معنویت‌ ادیان‌، فرامی‌گیرد. آینده‌ در افق‌ بسط‌ و پیشرفت‌ اكنون‌ دیده‌ می‌شود.

فوتوریسم‌ جنبش‌ این‌ آینده‌انگاری‌ هنری‌ است‌، كه‌ در آغاز قرن‌ بیستم‌ نمود بسیار داشت‌. زمانی‌ كه‌ گروهی‌ در سودای‌ سیطرهٔ‌ تام‌ و تمام‌ تكنیك‌ و تكنولوژی‌ مدرن‌ بر همهٔ‌ پهنهٔ‌ حیات‌ بشری‌ و كیهانی‌ بودند، و نهایتاً به‌ عصر پست‌مدرن‌ می‌پیوستند، هنر در این‌ دوران‌ به‌ كوشش‌ برخی‌ فلاسفه‌ ـ چنانكه‌ آمد ـ جایگاهی‌ معرفتی‌ پیدا می‌كند، درحالی‌ كه‌ معرفت‌شناسی‌ Epistemology آغازگر مدرنیته‌ بود.

از این‌ پس‌ فیلسوفان‌ پست‌مدرنی‌ مانند نیچه‌ سنّت‌ و پارادایم‌ فلسفی‌ مدرن‌ كانتی‌ را افسون‌زدایی‌ كردند، و آن‌ را از افلاك‌ متافیزیك‌ ذهنی‌ عصر روشنگری‌ به‌ خاك‌ مذلت‌ كشاندند. نیچه‌ گفته‌ بود پارادایمهای‌ مدرن‌ همان‌ پارادایمهای‌ مسیحی‌اند، با این‌ تفاوت‌ كه‌ مطلق‌ بودنشان‌ را از تقدّسشان‌ اخذ نكرده‌ بودند، بلكه‌ با نوعی‌ مكر و ریا و نهانروشی‌ مقتضی‌ نیست‌انگاری‌ انفعالی‌ مستتقر كرده‌ بودند، اكنون‌ باید افسون‌زدایی‌ و مكرزدایی‌ شوند، و جوهر نیست‌انگارانه‌شان‌ نابود شود، و این‌ خود مستلزم‌ نیست‌انگاری‌ فعال‌ است‌. و نهایتاً نیست‌انگاری‌ فعال‌، خویشتن‌ را نیز نابود می‌كند، و آنگاه‌ كودكی‌ و معصومیت‌ بازمی‌آید.

اگر پارادایم‌ واحدی‌ در هر دوره‌ بر هنر غالب‌ نبود، قدر مسلم‌ چندگانگی‌ در تعریف‌ هنر آن‌ دوره‌ پدید می‌آمد. مثلاً تئوری‌ افلاطون‌ دربارهٔ‌ هنر كاملاً با تئوری‌ ارسطو متضاد درمی‌آمد، و یكی‌ از آنها از جوهر پارادایم‌ یونانی‌ هنر رهایی‌ می‌یافتند، و هنر را مجلای‌ حقیقت‌ می‌دانستند، نه‌ محاكات‌ و تخییل‌ واقعیت‌ و عالم‌ واقع‌. هرچند در جزئیات‌ افلاطون‌ و ارسطو و افلوطین‌ از نظر مراتب‌ جزوی‌ معرفت‌شناسی‌، یا درجهٔ‌ هنر و هنرمند و تأثیر مثبت‌ یا سوءاثر بر مخاطب‌ متفاوت‌اند، امّا در كل‌ به‌ امری‌ واحد رجوع‌ می‌كنند، و در سراسر تاریخ‌ متافیزیك‌ غربی‌ از افلاطون‌ تا نیچه‌، چنین‌ حكمی‌ بطور بسیط‌ و مركب‌ و مضاعف‌ حاكم‌ است‌.

پس‌ از نیچه‌ و پایان‌ مدرنیته‌ و متافیزیك‌ است‌، كه‌ اقلیتی‌ از متفكران‌ مانند هیدگر بر نظریه‌ و پارادایم‌ رسمی‌ هنر غربی‌ می‌شورند، و آن‌ را در نظام‌ مكاشفه‌ حقیقت‌،و اُنس‌ با آن‌ می‌بینند، و یا درآمدی‌ از معرفت‌ حقیقی‌.

در این‌ مرحله‌ پارادایم‌ نویی‌ در عالم‌ انسانی‌ ظهور می‌كند، و متفكران‌ غربی‌ را از تارهای‌ متافیزیك‌ افلاطونی‌ رها می‌كند، امّا هنوز نه‌ چنان‌ است‌ كه‌ رهایی‌ مطلق‌ حاصل‌ شده‌ باشد. از این‌ نظر است‌ كه‌ هنوز بسیاری‌ از نویسندگان‌ در پریشانی‌ پارادایم‌ تئوری‌های‌ مدرن‌ و پست‌مدرن‌، هنر را نتایج‌ دوگانگی‌ مبادی‌ متافیزیك‌ هنری‌ افلاطون‌ می‌دانند.

اگر حكیم‌ مسلمان‌ از عبارات‌ «ان‌ من‌ الشعر لحكمه‌» و «ان‌ من‌ البیان‌ لسحرا» سخن‌ می‌گوید، حكایت‌ از دو پارادایمی‌ بودن‌ یك‌ تمدن‌ نیست‌، بلكه‌ نشانهٔ‌ حضور دو پارادایم‌ متعلّق‌ به‌ دو حوزه‌ تمدنی‌ اسلامی‌ و یونانی‌ در جهان‌ اسلام‌ است‌. در یكی‌ هنر و شعر با حكمت‌ و حقایق‌ اشیاء و امور ارتباط‌ پیدا می‌كند، و در دیگری‌ هنر و شعر با زیبایی‌ صوری‌ و حسی‌ كه‌ در ضمن‌ نیكوترین‌ و زیباترینشان‌ فریباترین‌ و كاذبترینشان‌ است‌، همراه‌ می‌شود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.