پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

بالای شهر, پایین شهر زندگی هم چنان جاری است اما


بالای شهر, پایین شهر زندگی هم چنان جاری است اما

نگاهی متفاوت به شهری که در آن زندگی می کنیم

● پایین شهر

این جا پایین شهر است. یکی از آن محله هایی که جمعیت زیادی در آن جا سکونت دارند. بیشتر خانه های آن کاهگلی قدیمی و یا دارای آجرهای فرسوده است. بعضی از منازل در این جا دارای یک حیاط نسبتا بزرگ با چندین اتاق متعدد است که همه به یک ایوان باز می شود و در هر اتاق یک خانواده زندگی می کند؛ زندگی خانواده های ۴ و ۵ نفره در متراژی شاید کمتر از ۱۲ مترمربع که برای افرادی که در آن سوی شهر زندگی می کنند حتی قابل تصور هم نیست.

در این جا تا دلت بخواهد شلوغی است و ازدحام جمعیت، جلوی در هر منزل چندین کودک قد و نیم قد با سر و صدای زیاد مشغول بازی هستند به خصوص این روزها که هوا به گرمی گراییده است بازی «گل کوچک» با توپ های پلاستیکی دو لایه بهترین تفریح شان است.به گفته علی یکی از کودکانی که در حال بازی است، پس از برگشتن از مدرسه همه بچه ها در کوچه جمع می شوند و با هم بازی می کنند.او می گوید: همسایه ها در این جا از سر و صدای بچه ها در کوچه ناراحت نمی شوند چون فرزندان خود آن ها نیز جزو همین بچه ها هستند و از هر خانه حداقل یکی ۲ بچه در کوچه است.بچه های یکی از همین محله ها در بجنورد مانند قدیم ترها که پدر و مادرها فرزندان کوچک خانه را برای خرید مایحتاج روزانه منزل روانه می کردند، باید نان یا سایر مواد مورد نیاز منزل را تهیه کنند.یکی از آن ها بیان می کند: خرید کردن برای ما نوعی تفریح است چون بیشتر بچه هایی که هم سن و سال هم هستند با هم به خرید می روند.جواد می گوید: با بچه ها به خرید می رویم، بین راه بازی می کنیم و برمی گردیم.او که سعی دارد لبه دوخته شده دمپایی پلاستیکی اش را از دید من پنهان کند، بیان می کند: اگر از پول خرید مبلغی باقی بماند آبنبات چوبی می خیریم و یا باقی مانده پول چند روز را جمع می کنیم تا از بستنی هایی که خیلی خوشمزه است، بخریم.یکی دیگر از بچه ها صحبت جواد را قطع می کند و گویی مطلب مهمی را بخواهد عنوان کند، می گوید: یک روز جواد بدون اجازه مادرش از پول خرید منزل برای خود بستنی خرید اما موقعی که مادرش متوجه شد، او را کتک زد! صدای خنده بچه های اطرافم بلند شد.

آن ها را ترک می کنم، کمی آن سوتر پلی، ۲ بخش محله را به هم پیوند زده بود، از آسفالت آن بخش از محله هم خبری نبود، برای نخستین بار گذرم به آن جا افتاده بود، هیچ شباهتی به شهر و زندگی شهرنشینی نداشت. مرغ و خروس همسایه ها آزادانه در کوچه رها شده بود و در بعضی از مناطق نیز به راحتی می توانستی بوی دام را استشمام کنی. سوپر محله فقط نام سوپر را یدک می کشد، مغازه ای با قفسه های قدیمی، از کبریت، بیسکویت، قرص های مسکن، جوراب زنانه و بچه گانه تا انواع لبنیات خانگی، آب میوه های پاکتی و کیسه های حبوبات در این مغازه کوچک پیدا می شود. برای مشتری های آن، مارک و نوع لوازم و مواد مورد استفاده فرقی نمی کند.آن طرف تر مغازه کوچک پوشاک فروشی قرار دارد که چند دست کت و شلوار مردانه از جلوی در مغازه آویزان بود؛ به نظر نمی رسد که نو باشد. انواع لباس بچه گانه و زنانه همه در یک مغازه وجود دارد.

صاحب مغازه می گوید: تمام لباس های مغازه اش دارای قیمت پایینی است به همین دلیل مشتریان زیادی دارد که به جای رفتن به خیابان های شلوغ مرکزی شهر، ترجیح می دهند از او خرید کنند.محو تماشای مغازه هستم که نگاهم به کودکی می افتد که چند بسته دستمال کاغذی جیبی در دست دارد از او می پرسم که آیا فروشنده دستمال کاغذی هستی؟ پاسخ می دهد: بله، پدرم بسته های دستمال را می خرد و به من می دهد تا در مرکز شهر بفروشم.قدش کوتاه و سنش کمتر از آن است که حتی بتواند از خیابانی به خیابان دیگر برود؛ به او می گویم: مدرسه می روی، می گوید: نه، پدرم اعتیاد دارد و من و خواهر و برادرهایم را برای کار کردن به مرکز شهر می فرستد و اگر تمام بسته های دستمال کاغذی را نفروشم، مرا کتک می زند. پسرک به من رو می کند و می گوید: دستمال می خری؟!

● بالای شهر

در یکی از خیابان هایی که قیمت زمین و خانه در آن بالاست قدم می زنم، شیوه ساخت و ساز خانه های این جا حتی شکل و شمایل خانه های قدیمی تر نیز هیچ شباهتی به خانه های پایین شهر ندارد. این جا از دیوارهای کاهگلی، پنجره های چوبی کوچک ترک برداشته و درهای آهنی ارزان قیمت خبری نیست. منظره منازل این منطقه چشم را می نوازد، بیشتر خانه ها برای ایمنی بیشتر دارای نرده کشی است.

این جا علاوه بر این که هیچ خانمی در کوچه نمی نشیند، بچه ها نیز در کوچه بازی نمی کنند.به گفته یکی از رهگذران بازی کردن در کوچه منسوب به زمان های قدیم بود و تا حدود ۱۰ تا ۱۲ سال پیش ادامه داشت اما با وارد شدن رایانه، ماهواره و پلی استیشن به منازل دیگر بچه های این دوره و زمانه ترجیح می دهند در فصل گرما زیر کولر گازی بنشینند و با نوشیدن یک نوشیدنی سرد، بازی رایانه ای انجام دهند تا این که در زیر آفتاب داغ آن هم در کوچه بازی کنند.

وی که خود را «عزیزی» معرفی می کند با اشاره به سنت های گذشته می گوید: تا چند سال پیش بیشتر همسایه ها از حال یکدیگر با خبر بودند، آن هایی که با هم صمیمی تر بودند عصرهای روزهای گرم دور هم جمع می شدند، اما دیگر حال و هوای گذشته ها از میان رفته است.وی می افزاید: بیشتر مردهای همسایه در گذشته پیاده به سر کار می رفتند و همین باعث می شد تا بیشتر یکدیگر را در محله ببینند اما در حال حاضر حتی مسافت های کوتاه را ترجیح می دهند با خودروی خود طی کنند.کمی بالاتر در خیابان اصلی کافی نتی قرار دارد که چندین جوان پشت سیستم ها نشسته اند. هر چه به طرف مرکز پیش می رویم تعداد مغازه ها و فروشگاه ها بیشتر می شود با سوپرمارکت های کوچک و بزرگ. اما یک ویژگی در آن ها مشترک است و آن این که فروشندگان سعی کرده اند اجناس خود را مطابق سلیقه مشتریان تهیه کنند و برای خرید یک کالا چندین نوع مختلف با قیمت های متفاوت وجود دارد.به گفته یکی از آن ها، مشتریان در قبال پولی که پرداخت می کنند حق انتخاب باید داشته باشند.

ناخودآگاه به یاد بقالی های محقر پایین شهر می افتم، با وجود آن که آن ها نیز حدود همین مبالغ را پرداخت می کردند اما ناچار بودند هر آن چه سلیقه فروشنده بوده تهیه و خریداری کنند.در سوپرمارکت های این سوی شهر خبری از پوشاک، داروهای مسکن و گیره های رخت آویز نیست. این جا فقط مواد لبنی، خوراکی و وسایل بهداشتی عرضه می شود در این جا به ندرت می توانی کودکی را بیابی که برای خرید آمده باشد، بیشتر خریداران این سوی شهر را بزرگسالان تشکیل می دهند و گاهی کودکان برای خرید خوراکی های خاص خود مراجعه می کنند.

کودکان این جا برای کار فرستاده نمی شوند و در قبال خرید کردن برای خود کتک زده نمی شوند؛ همه کفش به پا دارند، نو یا کمی کهنه اما نه آن قدر کهنه که قسمتی از آن پاره شده باشد و بخواهند آن را مخفی کنند!در این نقطه از شهر حتی میوه فروشی ها نیز لوکس است و میوه ها را به شیوه زیبایی کنار هم چیده اند. مغازه های این جا از یکدیگر منفک هستند و لباس ها و اجناس دست دوم و استفاده شده نمی فروشند.روزهای این جا به شلوغی روزهای پایین شهر و سر و صدای بچه ها نیست. شب های این جا نیز آرام است و همسایه ها کاری به کار هم ندارند. بهترین تفریح ساکنان این جا این است که با خودروهای خود به پارک های درون یا برون شهری می روند و در آن جا پس از ورزش و یا پیاده روی، بساط شام خود را می گسترانند. کسی در این جا در نخستین ساعت های شب نمی خوابد.

رستوران ها و اغذیه فروشی های این طرف شهر تفاوت بسیار زیادی از لحاظ رنگ و بوی آدم ها و در و دیوار رستوران و غذاها با آن طرف شهر دارد. برعکس کافه ها و قهوه خانه های قدیمی آن سوی شهر، دکوراسیون های شیک با گارسون هایی که لباس مرتب بر تن دارند، در تمام رستوران ها دیده می شود و کسی به فکر قیمت گزاف انواع غذاهای ایرانی و خارجی عرضه شده در رستوران نیست.تفاوت بالای شهر با پایین شهر همین است. از این منطقه دور می شوم در یک خیابان شلوغ همان پسرک دستمال فروش را می بینم که به رهگذران التماس می کند تا از او بسته ای دستمال کاغذی بخرند. عده ای بی تفاوت از او می گذرند، عده ای ناچار می شوند در مقابل سماجت او بسته ای دستمال بخرند و عده ای دیگر او را از خود می رانند.