چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

رنگ سیاه به او می آمد


رنگ سیاه به او می آمد

مروری بر اندیشه های تیه ری ژونکه, نویسنده فرانسوی

نویسنده شورشی و متعهد فرانسوی شب نهم آگوست پس از دو هفته جدال با بیماری تسلیم مرگ شد و نتوانست نسخه سینمایی مهم ترین اثرش «میگال» به کارگردانی پدرو آلمودوار را ببیند.

کتاب به کتاب، ژونکه کوشید تا وحشی گری، حماقت و برادرکشی های حاکم بر جهان امروز را شرح دهد. او در داستان های هشداردهنده خود دنیا را بر روی میز تشریح می گذاشت و کالبد شکافی می کرد. از نگاه ژونکه وقتی جنون بر جامعه حکمفرما شود ادبیات تنها پناه شما خواهد بود که در زیر سایه آن می توانید شرافتمندانه سر پا بمانید.

در جهان سیاهی که این نویسنده تصویر می کرد تیره روزان برجسته می شدند، او واماندگان، کودکان آسیب دیده، تن های شکنجه شده، پیرمردان از یاد رفته و ذهن های پریشان را به روی صحنه ادبیات می کشاند تا ما خوانندگان صدای آنها را دست کم برای یک بار که شده بشنویم. او کاهلی سیاستمداران و کوری عافیت طلبان را مدام افشا می کرد تا خشم آنان را برانگیزد.

تیه ری ژونکه نوزدهم ژانویه ۱۹۵۴ در خانواده ای از طبقه کارگر دیده به جهان گشود. کودکی وی در سالن های سینما و کتابخانه محله گذشت. در چهارده سالگی حوادث ماه می ۱۹۶۸ و شورش دانشجویان اتفاق افتاد و درست در همین زمان وی با مطالعه کتاب هایی به عمق جنایت های نازی ها در جنگ دوم جهانی پی برد و از همین جا بود که تصمیم گرفت تعهد سیاسی پیشه کند و به گمان وی در آن زمان راه درست جنبش های کارگری بود.

در سال ۱۹۷۲ زمانی که ژونکه تازه هجده ساله شده بود اتفاقی تلخ افتاد که ذهنیت این دانش آموز سال آخر دبیرستان را یکسره تغییر داد: پیر اورنی کارگر جوان کارخانه رنو با شلیک تیر نگهبان از پا درآمد. ژونکه ناامید از عدم تحرک مبارزان جبهه کارگری باور کرد که جامعه تنها با انقلاب نجات می یابد. در همین زمان وی مدرک دیپلم خود را دریافت کرد. یک سال بعد دلبسته فلسفه شد و تحصیل در این رشته را آغاز کرد، درست چند ماه بعد فلسفه را نیمه تمام گذاشت و چند پیشه کم اهمیت نظیر کار در رختشوخانه را امتحان کرد.

هنوز سال ۱۹۷۳ به پایان نرسیده بود که یک تصادف خودرو او را روانه بیمارستان کرد و در آنجا توان بخشی را با توصیه دوستی به عنوان حرفه برگزید. در همان جا با پرستار جوانی آشنا شد و دیری نگذشت که او را به همسری گرفت.

ژونکه به مدت یک سال از ۱۹۷۶ در بیمارستان به شغل توانبخشی مشغول شد. در این سال مرگ همه جا حضور سیاه خود را به رخ او می کشید، ژونکه به شدت افسرده شد و دیری نگذشت که حوادث مرگبار بیمارستانی دستمایه او برای نگارش نخستین رمانش شد.

● سال های نوآر

ژونکه مطالعه رمان های ژانر نوآر را بسیار دیر آغاز کرد. خود می گوید: «تا بیست وپنج سالگی هرگز نامی از دشیل همت و ریمون چندلر نشنیده بودم، اگر کسی از من درباره این موضوع سؤالی می پرسید نمی توانستم جز کمیسر مگره (کارآگاه مشهور قصه های جنایی ژرژسیمنون) یا ماجراهای مبتذل گانگستر های سینمایی نام دیگری را ذکر کنم.» او به توصیه دوستی به سراغ این گونه ادبی رفت و ناگهان در دنیایی سراسر پلشتی و سیاهی (نوآر) غوطه خورد که در آن تردید و توطئه موج می زد. اکنون سال های آغازین دهه هشتاد میلادی بود و او می دید که پیوند نزدیکی میان خشونت واقعیت و خشونت ادبیات وجود دارد.

ژونکه از ۱۹۸۴ زندگی خود را یکسره صرف نوشتن کرد.

تا آن زمان او با حرفه هایی سر و کار داشت که بیش از همه آدم های حاشیه ای در آن دیده می شدند و همین افراد قهرمانان او ( درست تر بگوییم ضدقهرمانان) قصه های او شدند. نگارش دو کتاب «رقص زباله ها» و «میگال» او را به نویسنده ای مشهور در گونه جنایی تبدیل کرد.ژونکه در ۱۹۹۳ کتاب «طلا شوران» را منتشر کرد؛ اثری که ثابت می کرد نویسنده بزرگ بیش از هر چیز سوژه های داستانی را در دنیای اطراف خود می جوید. ژونکه «طلا شوران» را وقتی نوشت که در خبرهای روزنامه آمده بود که گورکنانی در منطقه بیرکنو از زمان جنگ جهانی دوم به این سو جسدهای مدفون را از زیر خاک بیرون می آورند و هر چه طلا در بدن دارند به غارت می برند.

از نگاه تیه ری ژونکه کودکان هم قاتل و هم قربانی اند. او در کتاب «خاطره های قفس» (۱۹۹۵) قصه کودکی را روایت می کند که والدین رهایش کرده اند و او همواره در رؤیای انتقام است: چگونه پزشکی را به قتل برساند که در کودکی باعث نقص عضو او شده بود؟

سال ۱۹۹۸ برای ژونکه قرین دردسر و موفقیت بود، او کتاب های پرفروشی در این سال نگاشت و از طرفی سر و کارش به دادگاه افتاد در کتاب مولوش (Moloch) او بن مایه های کودکی، تجاوز، تعقیب و گریز، رنج و بیماری های اجتماعی را کنار هم می گذارد و از قضا سر و کارش به دادگاه می افتد. شباهت میان حادثه های واقعی و این داستان، ژونکه را به دادگاه کشاند و در نهایت دادگاه در برابر اتهام شکستن حریم خصوصی افراد رای به بی گناهی و برائت نویسنده داد. اثر دیگر او «سرخ زندگی است» که قصه ای عاشقانه بود در همین سال منتشر شد. در این تنها قصه عاشقانه ژونکه به شور و اشتیاق مبارزان جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ پرداخته است.

ژونکه همواره برای نوشتن از روزنامه ها یاری می گرفت، اما هرگز به رسانه به عنوان یگانه منبع ننگریست، در عین حال کار او بی شباهت به کار روزنامه نگاران نبود. او را می توان روزنامه نگاری دانست که برای پرداختن به موضوع (که اغلب مصائب اجتماعی بوده است) به محل رخ دادن اتفاقی می رود و با اعتماد به نفس و یقین ماموریت خود را انجام می دهد. چنین روشی را او به روشنی در کتابی «آنها هراس شمایند و شما دلهره آنهایید» به کار گرفت. داستان او در حومه شهری بزرگ می گذرد که روز به روز عناصر افراطی قدرت بیشتری می گیرند. هیچ حادثه ای از نگاه رمان نویس دور نمانده است، همه بدبختی ها و شقاوت هایی که در حومه پاریس مشاهده می شود در این اثر به چشم می خورد. آموزش و پرورش و پلیس هر دو سقوط کرده اند، یکی ناتوان از تعلیم نوجوانان و دیگری علیل در کنترل آنهاست، دیواری گرداگرد محرومان کشیده شده است تا آنان وارد گتویی قرن بیست ویکمی شوند، اقدام های کور روز به روز بیشتر می شود و خشونت مفت و مجانی در دسترس شماست. نویسنده سیاست ناتوان هر عملی را به باد انتقاد می گیرد و گویا از نظر او فرقی ندارد که سیاستمدار چپگرا باشد یا راستگرا.

آن چه در کتاب ژونکه می گذرد مثل همه کتاب های او بدیلی واقعی دارند: همه ما ماجرای دو نوجوانی را که از دست پلیس فرار می کردند و در پست برق گیر کردند و جان باختند به خاطر داریم. این دو نوجوان حاشیه نشین با مرگ خود جامعه فرانسه را تکان دادند و در این میان رسانه ها و سیاست دست به دست هم دادند تا تخم حماقت را در جامعه بپراکنند. تیه ری ژونکه اخبار تلویزیون را دید، سپس شجاعانه به خیابان رفت و مثل یک رمان نویس، روزنامه نگار یا روزنامه نگار رمان نویس قصه ای با الهام از این ماجرا نوشت.با خواندن هر کتاب ژونکه خواننده دچار شوکی اخلاقی خواهد شد. او از جمله معدود نویسندگان فرانسوی است که تعهد اجتماعی را وارد ژانر نوآر و پلیسی کرد. او جهان را می نوشت تا فرومایگان را با انگشت نشان دهد. مشاهده میدانی و ورود به حوزه حادثه تنها روش روزنامه نگارانه ای نیست که در آثار او می بینیم؛ گزارش نویسی، جست وجوی سند و حتی مصاحبه مطبوعاتی نیز در نوشتار رمان های او دیده می شود.

او خبرهایی را که ما در روزنامه می خوانیم و سپس روانه سطل زباله می کنیم دوباره زندگی می بخشد و به یاد ما می آورد. این کاری است که روزنامه نگار از عهده آن برنمی آید و قدرت ادبیات در همین است.ژونکه دردهای اجتماع خود را می نوشت، این پیشه جدید او بود که چندان دو راز حرفه گذشته او یعنی درمان دردمندان نبود. او واقعیت های شرم آور جامعه را می نوشت، این کار را وظیفه خود می دانست، می نوشت تا از شرمندگی نمیرد.

احمد پرهیزی



همچنین مشاهده کنید