پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

شعر تنها آفریده آدمی است


شعر تنها آفریده آدمی است

بخش هایی از گفت وگوی ژول اوره با استفان مالارمه

استفان مالارمه، ادیب سرشناس فرانسوی سده نوزدهم در تاریخ هجدهم مارس سال ۱۸۴۲ میلادی در پاریس به‌دنیا آمد. وی پس از پشت سر گذاشتن تحصیلات خود و فراگیری زبان انگلیسی، به تدریس این زبان و نیز ترجمه برخی اشعار شاعران انگلستان پرداخت. مالارمه مدت‌های طولانی، محفلی با نام «سه‌شنبه» در خانه‏اش تشکیل می‌‏داد که در آن، هواخواهان مکتب سمبولیسم یا نمادگرایی به گفت‌وگو می‌‏نشستند. براساس این مکتب، احساسات و حالات روحی به‌طور غیرمستقیم از راه نماد‌ها به خواننده یا شنونده القا می‌‏شود. شخصیت گیرا و حسن بیان مالارمه، بسیاری را به محفل سه‏شنبه‌های او کشاند و خود وی مقام رهبری نمادگرایان را یافت.

مالارمه با تاثیر از برخی ادبای گذشته، نه‌تنها در به‌کار بردن کلمات امساک می‌کرد، بلکه ابهام در نوشتن را تشویق می‌‏کرد و عملا توجهی به ساختمان دستوری زبان نداشت. از نظر وی، شعر برای عوام باید معماگونه باشد و برای اهل فن و محرمان راز، چون موسیقی مجلسی. مالارمه در پی آن بود تا شعر را از هرچه مادی و محسوس است، برهنه سازد و احساسات و اندیشه‌های ناخودآگاه را با اشارات غیرمستقیم، با به‌کار بستن اصوات و تصاویر بیان کند که این خود، مایه ابهام شعر و نثر او شده است. تقریبا هر شعر مالارمه بر محور یک تصویر یا استعاره سروده می‌‏شود و دسته‏یی از تصاویر تبعی، در اطراف آن ایجاد می‌شود تا اندیشه اصلی را قوام بخشد.

از مالارمه آثاری از نظم و نثر شامل مجموعه‏یی از اشعار جوانی شاعر و نیز پریشان‏گویی درباره نظریات زیبایی‏‌شناسی او به‌جای مانده است. استفان مالارمه، سرانجام در نهم سپتامبر سال ۱۸۹۷ در سن پنجاه و پنج سالگی درگذشت. آنچه در پی می‌آید گفت‌وگویی است که در سال ۱۸۹۱ توسط ژول اوره با مالارمه انجام شده است. ذکر این نکته را لازم می‌دانم که متاسفانه متن ترجمه انگلیسی این مصاحبه چندان واضح و مطلوب نبود.

وقتی سخن می‌گفت، حرکات بدنش به بیانش تاثیری بیشتر می‌بخشید. تاثیری سرشار از زیبایی، ظرافت و بلاغت. صدایش در پس برخی از واژه‌ها نرم‌تر می‌شد. اینگونه آغاز کرد:

در این برهه در صحنه‌یی واقعا منحصر به فرد در تاریخ شعر حضور داریم. صحنه‌یی که در آن هر شاعر گوشه‌یی برای خویش اختیار کرده و با هر قوت و ضعفی که می‌خواهد، در فلوت خود می‌دمد و آن را می‌نوازد. در ابتدای دورانی هستیم که شاعران دیگر در آوازی دسته‌جمعی شرکت نمی‌کنند. تا کنون وضع بدین منوال نبود بلکه ضرورت داشت که با متر و معیارهای رسمی خودت را تطبیق بدهی. خب، ما بسیار نواختیم و سرانجام خسته شدیم. من مطمئن هستم که با مرگ ویکتور هوگوی کبیر تمامی کارنامه‌ شعر یک قرن هم به خاک سپرده شد، با این‌حال پل ورلن شعر «فرزانگی» را نوشت و می‌توانیم این خیال باطل را ببخشیم که معجزه به این شکل تکمیل شد، اما او کارش را بدون غریزه‌ بیرونی، ابدی و ناگزیر غنایی عرضه کرد. فارغ از اینها، او درباره جامعه‌یی بی‌دوام و بی‌اتحاد گمانی توام با خطا داشت. او فکر می‌کرد تنها هماهنگی و وحدت است که می‌توان هنر غایی را پدید آورد. این سازماندهی نا‌تمام اجتماعی که خود بازتاب‌دهنده‌ تشویش اذهان جامعه در آن برهه تاریخی است، نوعی نیاز قطعی را برای توجه به فردیت و رخدادهای ادبی مبتنی بر بازتاب‌های فردی متولد کرد. بلافاصله بعد از آن، می‌رسیم به ادباع‌های اخیر که همگی ناشی از درک این مساله هستند که فرم قدیمی شعر نه مطلق است و نه تغییر‌ناپذیر، بلکه تنها راهی است برای اطمینان از کیفیتی نسبی. ما به کودکان می‌گفتیم: «دزدی نکنید، راستگو باشید!». این جمله، جمله درستی است، اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود.

آیا می‌توان خارج از این دستور‌العمل‌ها هم شعری نوشت؟ ما فکر می‌کردیم که می‌شود و من گمان می‌کنم حق با ما بود. شعر را می‌توان در هر جایی از زبان که ریتم وجود دارد، پیدا کرد، ولو در میان نوشته‌های یک پوستر یا در صفحات یک روزنامه. آنچه را قالب نثر می‌نامند، گاه خود دارای ریتمی ستودنی است. اما در حقیقت، نثری در کار نیست، بلکه این الفبا هستند که کم و بیش چنین تاثیری را ایجاد می‌کنند. شاعری وقتی اتفاق می‌افتد که این تاثیر دارای تاکید و تمرکز سبکی نیز باشد. همان‌طور که پیش‌تر هم به شما گفتم، اگر ما به وضعیت فعلی رسیده‌ایم، بخش عمده‌اش نتیجه خستگی ما از ادبیات رسمی، حامیان آن و کسانی است که در این خستگی و بیزاری سهیم هستند. آیا غیرعادی نیست که هر کتاب شعری را که باز کنی ، مطمئن باشی که با سایر کتاب‌ها از نظر وزن و سبک و زبان یکسان است؟ ما کتاب شعر را می‌خوانیم تا تفاوت و تنوع اساس احساسات آدمیان را تجربه کنیم. شاعران امروز درک کرده‌اند که قوالب رسمی تنها در بحران‌های روحی کارکرد دارند. یعنی وقتی با احساس لطیفی حول یک سوژه پرسه بزنی و با کم‌رویی غریبی به آن نزدیک شوی و به سرودنش همت گماری و این هولناک است. علاوه بر این، در موسیقی نیز همین دگردیسی رخ داده است: ملودی‌های قدیمی مضحک بدل شده‌اند به ملودی‌های شکسته‌ بی‌پایان.

یعنی آیا به دورانی رسیده‌ایم که گسست به معنای زیبایی است؟

بله. عاشقان الهه شعر در باب زیبایی یکدندگی می‌کنند و نمی‌بینند که زیبایی مذکور تنها تلاشی است برای تزیین؛ تلاشی که در آن زمان برای ایجاد رقت و تمنای مهر به کار گرفته می‌شد. ما باید بدانیم که شاعران متاخر خواهان حذف ادبیات گذشته نیستند. آنها تنها قصد دارند تا هوای آزاد بیشتری در فضای شعر ایجاد کنند تا نوعی جریان و تحرک در آن ایجاد شود. وقتی ما هم‌نوازی تصادفی یک ارکستر سازهای برنجی را می‌شنویم، ممکن است ابتدا به نظرمان زیبا بیاید، اما به سرعت از آن خسته می‌شویم. فضای جدید این امکان را فراهم می‌سازد که مواد تازه‌تری به کار گرفته شوند و سازهای دیگری هم به میدان بیایند که تاثیر کامل‌تری را ایجاد کنند. در شیوه الکساندری، هیچ کس چیزی ابداع نمی‌کرد و هر کس ساز خود را می‌زد، اما حالا ما به جای آنکه از تغییر بهراسیم، آزادتر عمل می‌کنیم، غیر‌منتظره‌تر می‌سراییم و هوای آزاد بیشتری ایجاد می‌کنیم تا آنات روحی متفاوت‌تری را بازتاب دهیم. حجم شعر در آینده به سمت نقش‌مایه‌های بی‌پایان و شنیدارهای فردی گسترش خواهد یافت.

اما اعتراضی که شخصا به کارهای شما دارم، پرداختن به تاریکی‌ها و سیاهی‌هاست.

بله. تاریکی و سیاهی خطرناک است. این سیاهی از شکست عقلانیت ناشی می‌شود یا از شکست شاعر؟ اما گریز از این تاریکی نوعی فریبکاری است. اگر موجودی با هوشی متوسط و دانسته‌های ادبی نا‌بسنده به‌طور تصادفی کتابی را بگشاید و مدعی شود از آن لذت برده است، حتم بدانید که سوءتفاهمی در کار است. ما باید هر چیز را سر جای خودش به کار ببریم. در شعر همواره معمایی هست و آن معما چیزی نیست جز مفهوم شعر. مفهوم شعر چیزی نیست مگر احیای ابژه‌ها.

آیا شما مدعی آفرینش جریان نوینی در شعر هستید؟

من مکتب‌سازی را مکروه می‌دانم. هر کاری از این دست را هم مکروه می‌دانم. از این تقسیم‌بندی‌هایی که ادبیات آکادمیک ایجاد می‌کند، متنفرم. در نزد من، طرح این مساله‌ برای یک شاعر در جامعه‌یی که به او امکان زیست نمی‌دهد، موضوع انسانی است که خودش را محدود می‌کند به تندیسی بر سر مزارش. من قصد ندارم رهبر مکتب ادبی خاصی باشم. همیشه ایده‌های جوانان برایم جالب است.

نظرتان درباره پایان ناتورالیسم چیست؟

کودکانه بودن ادبیات بر باورپذیری آن استوار است. برای مثال، نام چند جواهر را انتخاب کنید و روی کاغذ بنویسید: حالا شما یک صندوق جواهر دارید. خب، نه! شعر بر مبنای خلق با مواضع روحی انسان سر و کار دارد. شعاع‌هایی که بتواند خلوص روح را بازتاب دهد. در حقیقت جوهر آدمی در شعر منعکس می‌شود: این یک نماد است، یک خلق است و در حقیقت تنها آفریده واقعی آدمی.

با روانشناس‌ها آشنایی دارید؟

آشنایی اندکی دارم. به نظرم آثار بزرگ فلوبر و زولا به شعر شبیه هستند. ما امروزه به سبک نویسندگی فرانسوی قرن گذشته رجعت کرده‌ایم، البته با تواضع و اعتدالی به مراتب بیشتر از پیش. ما دیگر نمی‌خواهیم جهان اطراف خود را نقاشی کنیم، بلکه می‌خواهیم نقش‌مایه‌های روح انسان را کالبد‌شکافی کنیم.

ترجمه: علی مسعودی‌نیا