دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
گفتگو ژان روش و حمید نفیسی: ژان روش در ایران
مقدمه: نخستین جشن فرهنگ و مردم در 20 مهر ماه 1356 به مدت 4 روز در اصفهان با شرکت 49 تن از پژوهشگران ایرانى و 41 پژوهشگر از کشورهاى امریکا، انگلستان، فرانسه، هلند، و ژاپن برگزار شد. این جشن که 85 سخنران در قالب یازده کمیته فرهنگى در آن حضور داشتند، با همکارى سازمانهاى پژوهشى کشور بهویژه مرکز مردمشناسى ایران در وزارت فرهنگ و هنر [ سابق] به معرفى و ارائه جنبههاى گوناگون فرهنگ ایرانى و فولکلور قومیتهاى ایرانى مانند موسیقى، رقص، تئاتر، تعزیه، و صنایعدستى در قالب نمایشگاه یا سخنرانى و گزارش پرداخت.
نمایش فیلم نیز از بخشهاى مهم این جشن بود که طى آن، فیلمهاى شناخته شده انسانشناختى داخلى و خارجى با حضور کارگردانان فیلمها به نمایش درآمدند که در این میان بیشترین سهم از آنِ ژان روش بود.
در نخستین روز این جشن، فیلمهاى دراویش قادرى (على بلوکباشى و سینگر)، گل قالى (هوشنگ آزادىور)، و تارهاى پشم (هوشنگ شفتى) بر پرده سینما رفتند.
شرکتکنندگان در دومین روز جشن شاهد نمایش سه فیلم آزار سرخ (غلامحسین طاهرىدوست)، جرس ساربان کویر (کیومرث درمبخش)، و لحظاتى چند با دراویش قادرى (منوچهر طبرى) بودند.
روز 22 مهر ماه 1356، سینما شهرفرنگ اصفهان دو فیلم شکار شیر با تیر و کمان و تدفین هوگون از ژان روش را نشان داد.
در همان روز تالار شیر و خورشید اصفهان دو فیلم دیگر از ژان روش با نامهاى جوانان عیاش، و قبرستان در دامنه کوه همراه با فیلم افتتاح معبد چینى از پاتریس و شانتال فادا و فیلم مردى شکم کانگورو را خالى مىکند و مىپزد از ایان دانلپ را بر روى پرده آورد.
23 مهر ماه که سومین روز جشن بود، سینما شهرفرنگ میزبان فیلمهایى از مستندسازان برجسته ایرانى مانند یادگار (حسن محمدزاده)، قلمکار (حسین علاء)، عیدقربان در کاشان (هوشنگ آزادىور)، گلیم (ارتم اوهانحاتیان)، جشن سده (منوچهر عسگرى)، بلوط (نادر افشارنادرى)، قالىشویان (هوشنگ آزادىور) بادجن فیلم معروف ناصر تقوایى، بلوط (غلامحسین طاهرىدوست)، و نیز چند فیلم از فیلمسازان غیرایرانى: شکارچیان اثر رابرت گاردنر، مردم صحراى غربى استرالیا از یان دانلمپ، اربابان دیوانه ساخته ژان روش، مرگ ارواح مالى کولو اثر کال مولر، و دهکده ترکمن فیلم آنى ژرژ دوپنى بود.
در طول این جشن که با ارائه قطعنامه نخستین مجمع بینالمللى فرهنگ عامه ایران پایان یافت، حمید نفیسى گفتوگویى با ژان روش انجام داد که متن کامل آن در شماره اول فصلنامه فارابى، سال 1375 آورده شد که عیناً در ادامه آمده است. (گزارش جشن فرهنگ و مردم در شمارههاى 335 و 336 هفتهنامه تماشا سال 1336 آمده است.)
مقاله حاضر، خلاصهاى است از چندین گفتوشنود که در زمان برگزارى جشنواره فیلمهاى مردمشناسى در اصفهان (20 الى 26 مهر ماه 1356) انجام شد.
در مصاحبه آتى، بحث بر این است که چگونه ژان روش، مردمشناس و فیلمساز شد. در ضمن، دو فیلم شکار شیر با تیر و کمان (1957 - 1965) و اربابان دیوانه (1953) مورد بررسى جامع قرار گرفتهاند. هر دو فیلم، درباره فرهنگ افریقایى است؛ اربابان دیوانه مستندى است راجع به آیین زار در گینه.
سبک کار و رفتار ژان روش، دیدگاهى را در مورد استفاده و سوءاستفاده از سینما در قلمرو مردمشناسى بهدست مىدهد که غالباً طنزآمیز است و گاهى هم رازآلود. بدون شک سبک او تلفیقى است از تواضع و صداقت و کنجکاوى؛ که دستمایه نگرش اوست به آدمهاى جامعه.
در زمانى که پژوهشگران غربى و تکنیسینها و بهطور کلى متخصصان در معرض مداقه و نقادىاند - بهویژه هنگامى که به حیطهاى وراى محدوده تخصصى خود مىپردازند - ژان روش نه شرمنده است، نه مدعى، نه مردد.
حمید نفیسى: ورود شما به حیطه فیلمسازى با آگاهى و برنامهریزى قبلى بود یا اینکه بهتدریج به این مسیر افتادید؟
ژان روش: در جواب شما باید بگویم که فکر مىکنم مردمشناسان مرا فیلمساز مىدانند و فیلمسازان، مردمشناس! در واقع تحصیلات رسمى من مهندسى بود؛ من مهندس شهرسازى هستم، مهندس راه و پلسازى. در پاریس تحصیل کردم. در زمان سلطه آلمانها توسط ارتش آلمان دستگیر شدم و بنا به قاعده باید فرانسه را ترک مىکردم. تنها راهش این بود که در سمت مهندس به «ادارات کارهاى عمومى» در مستعمرات فرانسه بپیوندم. مرا به نیجر فرستادند. اولینبار بود که پا به خاک این کشور مىگذاشتم. خیلى شانس آوردم، زیرا بهوسیله حکومت ویشى دستگیر شدم و مرا تبعید کردند. ظاهراً قربانى استعمار افریقایىها بودم، چون دولت فرانسه مرا بازگرداند. در همین زمان به مطالعات مردمشناسى پرداختم، البته هنوز فیلمى در کار نبود.
روزگار غریبى بود. در آن منطقه، نه خبرى از بنزین بود، نه کامیونى، و نه بارکشى. کامیونهاى عجیبى بود که بهجاى گازوئیل با چوب کار مىکرد. تنها کسى هم که از آنها سررشته داشت، من بودم. به هر حال، قرار بود که با استفاده از نیروى انسانى 500 کیلومتر جاده جدید احداث کنم. خود نیجرىها هم در زمینه احداث راه و پل تکنیک خاصى نداشتند. درنتیجه، باید به شیوه رومىها پل مىساختند؛ بدون ملاط، با هیچ. این شیوه مؤثر افتاد و پلهایى که ساختم هنوز پابرجاست. آن موقع خیلى جوان بودم، اما 000,20 نفر زیردستم کار مىکردند. بیشتر علاقهمند و دلبسته آدمها بودم تا فنون راهسازى.
- اولین دوربین فیلمبردارى را کِى بهدست آوردید؟
- درست پس از جنگ دوم جهانى بود که در دانشگاه سوربن به تحصیل فلسفه پرداختم. من و دو نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم که با قایق، رود نیجر را از مبدأ تا دریا طى کنیم... عجب سفرى بود! نُه ماه را در قایقى بر روى این رودخانه گذراندیم، فقط براى اینکه با بخش غربى افریقا آشنا شویم. این سفر، براى مطالعه کلى مردم افریقا، شروع مناسبى بود. در همین سفر، براى اولین بار دوربین فیلمبردارى را بهکار بردم.
خب، تازه جنگ تمام شده بود و جوانان فرانسه به کشورهاى دیگر مىرفتند و در آنجا کارهایى مىکردند زیرا در کشور خودشان، دستشان واقعاً بسته بود.
خیلىها مطالعات مردمشناسى را در همین زمان آغاز کردند. آنروزها، مردمشناسبودن خیلى اهمیت داشت؛ زیرا تنها راه خروج از کشور بود. هیئت مهمى به جنگلهاى استوایى سفر مىکرد، از تعدادى دانشجوى دانشکده سینمایى فرانسه خواسته شد که از این سفر فیلمى تهیه کنند. اما این کار عملاً غیرممکن بود، زیرا نه پولى داشتیم، نه تهیهکنندهاى، نه تجهیزاتى. یکى از بازیگران مشهور سینماى فرانسه به من گفت: «پول و تجهیزات لازم را در اختیارتان مىگذارم، به شرط آنکه فیلمى درباره رودخانه نیجر بسازید». منظورش یک فیلم صرفاً داستانى بود. البته ماهم جواب دادیم، نه.
یکى از اعضاى گروهى که به جنگلهاى استوایى اعزام شد، فیلمبردارى ماهر بود؛ به من گفت: «چرا از وسایل 16 م. م. استفاده نمىکنى؟ بهنظرم مىشود با آن کارهایى کرد. تو هم در این زمینه پیشقدم شناخته مىشوى.» این بود که یک دوربین بل اندهاول خریدم به قیمت 50 دلار.
بالاخره به افریقا رسیدیم. اما من چیزى در مورد فیلمسازى نمىدانستم. البته، من نیز همچون بسیارى از همسالانم، زیاد به تماشاى فیلمهاى سینماتک فرانسه مىرفتم و در سالهاى 1937 - 1938، یعنى در همان ابتدا، عضو سینماتک فرانسه بودم. فیلمهاى فراوانى دیده بودم، عادت داشتم تمام روز را در سینما بگذرانم اما در واقع چیزى در مورد فیلمسازى نمىدانستم. زمانى که با قایق رود نیجر را طى کردیم، یک فیلم در این باره ساخته بودم، اما اصلاً نمىشد اسمش را فیلم گذاشت! خوشبختانه به محلى رسیدیم که شکارگاه کرگدن بود. از این واقعه، فیلمى ساختم و فهمیدم که فیلم ساختن در مورد آیینها یا مراسمى که خود مردم برگزار مىکنند، سادهتر است. این فیلم را به یک شرکت فیلمهاى خبرى در فرانسه نشان دادم. آنها هم تصمیم گرفتند از آن کپى 35 م. م چاپ کنند و روى آن صدا بگذارند. به این ترتیب، فیلم شکار کرگدن [ شکار اسب آبى] اولین فیلم فرانسوى بود که از نسخه سیاه و سفید 16 م. م. به 35 م. م تبدیل شد. این فیلم را در سینماهاى فرانسه هم نشان دادند (1950 - 1951). فیلمى کوتاه که در حدود 12 دقیقه بود. یک آدم احمق آن را تدوین کرد و گفتار مسخرهاى هم روى آن گذاشتند و اسم مزخرفى هم داشت، در سرزمین جادوگران سیاه (1948). پس از این سفر، به تنهایى به نیجر برگشتم و با تلاشى طاقتفرسا به جمعآورى اطلاعات براى تز دکترایم در رشته مردمشناسى پرداختم، در ضمن چند فیلم هم ساختم: جادوگران وانزرب (1948)، ختنهسوران (1948)، ابتکار در رقص زار (1948). سپس، هر یک یا دو سال به نیجر برمىگشتم و گاهى یک سال یا شش ماه در آنجا مىماندم. فعلاً هر سال تقریباً سه ماه را در نیجر مىگذرانم. فیلم شکار کرگدن (1950 - 1951) را بازسازى کردم، این بار با فیلم رنگى کداکروم. سپس بخت با من یار بود چون این فیلم را در «جشنواره فیلمهاى شیطانى»(355) به مدیریت ژان کوکتو، نشان دادند. این فیلم که سومین فیلم من بود، افریقا را بهصورت رنگى نشان مىداد. گرچه قبلاً فیلمهاى رنگى داستانى ساخته شده بودند. فیلم مستند رنگى وجود نداشت. تنها فرایند رنگى در آن زمان، تکنىکالر بود که به سه دوربین 35 م. م با فیلم رنگى نیاز داشت. و این در فیلمسازى مستند در صحرا غیرممکن بود.
- آیا در مقام مردمشناس، سالها با گروه و قبیله مشخصى تماس داشته اید؟
- بله، در افریقا با دو قبیله مشخص کار کردهام. یکى از آنها سانگهى(356) است، ساکنان درهاى در شمال نیجر. سانگهى در قرون وسطا امپراتورى مهمى بود که در زمان غلبه مراکشىها در سال 1591 ویران شد. گروه بعدى، دوگون در کشور مالى است. دارم در مورد مراسمزار، اسطورهشناسى و تاریخ، رابطه سنتهاى شفاهى و اسناد مکتوب عربى، و نیز تاریخى که در مدارس و دانشگاهها آموخته مىشود، کار مىکنم.
- آیا روند فعالیت شما در مقام فیلمساز و مردمشناس، مراحل تکاملى مشخصى از نظر عقلانى، احساس یا تکنیکى هم دارد؟
- خب، وقتى رساله دکترایم چاپ شد، پى بردم که سهیمکردن مردمى که در بین آنان این تحقیق را انجام داده بودم، غیرممکن است. یعنى نمىشد براى آنان در مورد معنا و مفهوم رساله توضیح داد. در همین زمان بود که پى بردم فیلم واقعاً رسانه عجیبى است. این بود که تصمیم گرفتم فیلم بسازم و آنها را به خود آن مردم نشان دهم. دلیلِ شیوه کارم نیز همین است.
- مالک تمامى فیلمها خودتان هستید؟
- نه، برخى از فیلمهایم تهیهکننده داشتهاند. همه آنها در موزه انسانشناسى موجود است. مالکیت این فیلمها برایم مسئلهاى نیست. البته حقوق آنها متعلق به من و کسانى است که آنها را ساختهایم. جاى بسى خوشوقتى است که بابت این فیلمها پول چندانى نمىگیرم.
- اگر پول چندانى بابت این فیلمها نمىگیرید، پس زندگىتان را از کجا مىگذرانید؟
- بابت فیلمسازى پول نمىگیرم... در واقع نمىتوانم پول بگیرم چون کارمند دولتم. من عضو مرکز ملى پژوهشهاى علمى هستم. به نظر آنان، کار فیلمسازىِ من کار یک محقق میدانى است. من فقط دستمزد ماهانه مىگیرم و همین کافى است.
- چرا فیلم می سازید؟
- مردمشناسان معمولاً معترض جامعهاىاند که در آن زندگى مىکنند. من هم فیلم مىسازم تا معترض مردمشناسى و دیدگاه مردمشناختى باشم. بگذارید حکایتى را براىتان نقل کنم. رساله دکترایم را در مورد مراسم زار نوشتم. بعداً کتاب را به همان مردم، اهالى روستا، نشان دادم. آنان فقط عکسهاى آن را درآوردند و به خود کتاب توجهى نشان ندادند، زیرا خواندن نمىدانستند. کتاب براىشان بىمفهوم بود. اما نخستین بار که براىشان فیلم نشان دادم، چیز دیگرى را کشف کردند. حال مىتوانستند از من انتقاد کنند. داشتیم در چیزى سهیم مىشدیم. من دیگر روش نویسنده نبودم! بلکه کسى بودم که آنان را نظاره مىکرد و مىتوانست آنچه را مىبیند به آنان نشان دهد. حال مىتوانستند بگویند «نظر شما درست نیست». به نوعى تبادلنظر دست یافته بودیم که با نوشتن کتاب حاصل نمىشود. به نظر من، این امر در آینده موجب تحول مردمشناسى خواهد بود.
- واکنش خود افریقایىها در مورد فیلمهاى قومنگارىِ راجع به افریقا چه بوده؟
- در یکى از کنفرانسهایى که حضور داشتم، نظر افریقایىها این بود که: «دست از این مهملات بردارید! شما تاجران جدید برده هستید. فقط سه سال در این منطقه بودهاید و باقى عمرتان را با درجه دکتراىتان خواهید گذراند. شما فرهنگ ما را در دانشگاه خواهید فروخت». خیلى جالب بود. یک سیاهپوست امریکایى هم بود که گفت: «اما من مردمشناس نیستم، جامعهشناسم». فوراً جوابش دادند: «چه فرقى دارد. تو هم به سراغ کارگران مىروى، دو سال با آنها سر مىکنى، بعداً بهعنوان تاجر کارگران پول به جیب مىزنى، خفه شو!» خب، تماشاى واکنش این عده خیلى جالب بود. زیرا حق داشتند. به نظر من تنها راه این است که نهفقط از نظر مردمشناسى با آنها سهیم شویم، بلکه باید ابزار مشابهى را در اختیار مردم نیز قرار دهیم. در این صورت مىتوانند درباره خودشان فیلم بسازند.
- مانند کارى که جان آدر(357) و سول ورث(358) در مورد قبیله ناوایو(359) کردند.
- بله. کار آنان تجربه گرانقدرى بود اما عیب آن در این بود که از دوربین 16 م. م. و فیلم سیاه و سفید استفاده کردند که البته خیلى گران تمام مىشود. این را به سول ورث هم گفتم (مایه تأسف است که وى سال قبل درگذشت). به نظرم او کارش را خیلى زود شروع کرد. قبل از اختراع وسایل سوپر 8 با صداى همزمان.
- اگر دوربین را بهدست اهالى یک قبیله یا روستا بدهیم، از آنان چه مىتوانیم بیاموزیم؟ جان آدر و سول ورث فقط به ناوایوها گفتند که چگونه دگمههاى دوربین را فشار بدهند یا چطور قطعات فیلم را به هم بچسبانند. دیگر در مورد تکنیکهاى تدوین، انتخاب نماهاى مناسب یا شیوههاى داستانگویى چیزى نگفتند. درنتیجه، ناوایوها خودشان یک شیوه داستانگویى ابداع کردند. آیا این موضوع، به فهم ما از مردمانى با فرهنگ متفاوت کمک مىکند؟ یا به اینکه آنها تکنیکهاى فیلمسازى را آموختهاند؟ آیا بهتر نیست که فیلمسازى را به آنها بیاموزیم و سپس بگذاریم با استفاده از تمامى تکنیکهاى موجود، فیلم بسازند و اندیشههاى خود را بیان کنند؟
- به عقیده من، زبان فیلم واقعاً زبانى جهانى است، خاطره جالب نمایش فیلم شکار کرگدن را به خود شکارچیان در روستاى کوچکى که 60% از اهالى آن قبلاً به سینما نرفته بودند، خوب به خاطر دارم. سال 1954 بود. یک ژنراتور برق را در وسط روستا گذاشتم. دستگاه نمایش را برپا کردم و پردهاى به دیوار کلبهاى آویختم. روستاییان گرد هم حلقه زده بودند و مىخواستند ببینند که چه اتفاقى خواهد افتاد. ما هم منتظر غروب خورشید بودیم، سپس نمایش فیلم را شروع کردیم. در یک لحظه تصویرى بر پرده نقش مىبست و لحظه بعد چیزى نبود. چند لحظهاى که گذشت، روستاییان موضوع را دریافتند. فقط ده ثانیه طول کشید! البته فیلم در مورد خودشان بود اما واقعاً جالب و عجیب بود! یکى از دلایل اصلى اینکه اینقدر زود فیلم را دریافتند، رنگى بودنِ آن بود. این کار با فیلم سیاه و سفید امکانپذیر نیست، زیرا سیاه و سفید نوعى انتزاع از طبیعت است.
- به همین دلیل فلاهرتى هنگام ارائه تصاویر اسکیموهاى بومى به آنان دچار مشکل شده بود. اسکیموها قادر به درک و فهم تصویر خود نبودند. تصاویر را وارونه یا از پهلو مىگرفتند.
- درسته، چون تصاویر سیاه و سفید بودند. کاربرد طراحىهاى سیاه و سفید، دیدگاهى کاملاً غربى است. در نقاشى نیز حداقل دو یا سه رنگ بهکار مىرود. حتى در غارهاى ماقبل تاریخ نیز انسانهاى اولیه نقاشىهاى خود را رنگى کشیدهاند. دنیا رنگى است.
- در جایى خواندهام که شمارى از فیلمسازان و مردم نیجر نه تنها دانش مردمشناسى را مورد انتقاد قرار دادهاند که همچون نوعى تجارت برده است؛ بلکه بسیارى از فیلمسازان قومنگار را متهم کردهاند که به فرهنگهایى که در مورد آنها فیلم مىسازند، نوعى دیدگاه امپریالیستى تحمیل مىکنند. آیا در مورد فیلمهاى شما نیز چنین اتهامى زده شده؟ اگر آرى، نظر خودتان در این مورد چیست؟
- البته که چنین اتهامى در کار بوده. به نظرم طبیعى است. چارهاى هم نیست. به هر حال وضعیت نامساعدى است. مثلاً برخى از فیلمسازان افریقایى (نه از کشور نیجر) به فیلم شکار شیر با تیر و کمان اعتراض کردند که «چرا یک فیلمساز اروپایى این فیلم را ساخته است و نه یک فرد نیجرى که بیش از روش در مورد شکار شیر اطلاع دارد؟» خُب، متأسفانه در جواب باید گفت که این فیلمسازان جوان و تحصیلکرده افریقایى، فرهنگ خود را نمىشناسند! اما به نظر من واکنش آنان خیرخواهانه است. شرمنده بودند از اینکه این فیلم را «رُوش اروپایى» ساخته است و حال مىخواهند خودشان فیلم بسازند. به نظرم کار درستى است. البته به حال من فرقى ندارد. هر کسى که کارى مىکند، مورد انتقاد هم قرار مىگیرد. به نظرم کاملاً طبیعى است. اما متأسفانه نقد فیلم در افریقا وضعیت اسفانگیزى دارد. وضعیت دشوارى است. در واقع، مشکل جهان سوم است. منتقدان خواهند گفت: «رُوش به این دلیل توانست این فیلم را بسازد که پول دارد.» البته این موضوع در اوایل کار صدق مىکرد اما حالا نه. امروز هزینه آموزش یک فیلمساز افریقایى در افریقا در حدود 000,20 دلار است درحالىکه هزینه آموزش یک فیلمساز اروپایى در پاریس در حدود 100 دلار است.
- به نظر شما آموزش در این دو مکان یکسان است؟
- بله، دقیقاً. هزینه آموزش در فرانسه کمتر است زیرا از فیلم سوپر 8 استفاده مىکنیم. اما وقتى به سنگالىها گفتیم که از فیلم سوپر 8 استفاده کنند، گفتند: «نه، براى ما افت دارد. باید از فیلم 35 م. م استفاده کنیم.» چرا؟ زیرا فکر مىکنند که کاربرد وسایل سوپر 8، خفتآور است. فکر مىکنند تکنیک سوپر 8 درجه دوم است، سینماى ارزان است. فکر مىکنند که ما مىخواهیم تکنیکهاى ارزان را به آنها تحمیل کنیم تا تکنیک پیشرفته فقط در اختیار خودمان باشد. در کشور شما (ایران) نیز مواردى اینچنین مىبینم. شما امکانات خیلى خوبى دارید.
- گفتید که بومیان فرهنگ خود را نمىشناسند. در واقع، آنان فرهنگ خود را خیلى خوب مىشناسند، وگرنه نمىتوانستند در آن زندگى کنند. اما چارچوب تئوریک آنها همانند نمونه غربى نیست.
- نه، این حرف را قبول ندارم. دستکم این گفته در مورد جوانان افریقا صدق نمىکند. آنها را در 5 سالگى از قبیلهها جدا مىکنند و به مدرسه مىفرستند، و اگر تمامى مراسمى را که از 7 یا 8 سالگى شروع مىشوند، نیاموزند، نمىتوانند فرهنگ خود را بشناسند. آنان شناختى از فرهنگ خود ندارند زیرا عضو جامعه بومى خود نیستند. مثلاً، ختنهسوران را در نظر بگیرید. در آن بخشى از افریقا که من زندگى مىکردم - فقط در مورد همین بخش مىتوانم حرف بزنم - ختنهسوران بین 7 تا 12 سالگى صورت مىگرفت. ختنهسوران براى پسرها اهمیت فوقالعادهاى دارد. پس از ختنهسوران دیگر پسر بچه نیستند، بلکه مردانى جواناند. این خیلىخیلى اهمیت دارد. امروزه (و در سى سال اخیر) ختنهسوران در روز دوم یا سوم تولد صورت مىگیرد. پسرها ختنه مىشوند اما مراسم آن را نگذراندهاند. درنتیجه، چیزى را از دست دادهاند. لذا عضو کامل جامعه خود بهشمار نمىآیند.
- وقتى که در افریقا بودید، درباره این مسائل چیزها آموختید، زیرا به آن منطقه رفتید، با مردمان آنجا زندگى کردید، مطالعه کردید، مطلب نوشتید، فیلم ساختید... آموختید.
- بله.
- فرض کنید که یکى از بومیان افریقا نیز همین مراحل آموزشى را پشت سر بگذارد، در این صورت آمادگىاش بیش از شما نخواهد بود؟
- بله، مسلم است در این مورد حق با شماست. امروزه هم دانشجویان جوان مىخواهند به سنت خود برگردند. مىدانند که باید این کار را بکنند.
- شما هیچ زبان افریقایى را هم مىدانید؟
- بله، اما نه خیلى خوب. مشکل اینجاست که زبانهاى افریقایى متنوع و گوناگون هستند. فیلم باباتو (سه مشاور) (1977) براى تماشاگران افریقایى ساخته شد. در افریقاى غربى تنها زبانى که بهجز زبان بومى تا حدودى فهمیده مىشود، زبان فرانسه است. این، مشکل ایجاد مىکرد. اگر زبان بومى را بهکار مىبردیم، مجبور بودیم براى سایرین از زیرنویس استفاده کنیم، اما اکثر مردم آنجا نمىتوانند زیرنویسها را بخوانند لذا باید گفتار به زبان دیگرى باشد... خیلى دشوار است.
- پس از کجا مىفهمید که چه چیز مهم است و چه چیز بىاهمیت، از چه فیلمبردارى کنید و از چه نه؟
- نمىدانم. به احساس آدمى مربوط مىشود. قاعدهاى وجود ندارد. تنها چیزى که مىدانم این است که باید زمان زیادى را با بومیان بگذرانم. این تنها راهى است که مىشناسم. وقتى فیلمبردارى شکار کرگدن را شروع کردم، حدس مىزدم که یک ماهه تمام خواهد شد. اما پنج ماه طول کشید. وقتى شکار شیر... را شروع کردم، فکر مىکردم یک ماه یا حداکثر سه ماه طول خواهد کشید. حتى فکرش را هم نمىکردم که پنج سال به طول بینجامد. اما آمادگى داشتم که پنج سال را با بومیان بگذرانم. شاید بتوان گفت که فرق فیلمساز مردمشناس و فیلمساز عادى همین است. اگر فیلمساز عادى بودم، مىگفتم «بهتر است از این کار بیهوده دست بردارم، اینها نمىخواهند فیلم ساخته شود». اما موضوع این نبود. فکر مىکنم با فیلمى که به این ترتیب ساخته شده است (حتى اگر کمى هم نادرست باشد) مىتوان به مردم نشان داد که در زندگى آنها موارد باارزشى وجود دارد و به آنان در مورد فرهنگشان غرور و منزلت بخشید. این نکته خیلى مهم است. این مردم بىسوادند؛ اما فرهنگ شفاهى بسیار جالبى دارند که رو به زوال است. این فیلمها، حتى اگر بیگانهاند و مردمشناسان آنها را ساختهاند و دیدگاهى غربى در آنها دیده مىشود، انگیزهاى براى درک بیشتر فرهنگ خودشان بهشمار مىروند. سپس، فرایندى رخ مىدهد که من آن را «باز خورد جدید» مىنامم. اینان به فرهنگ خود باز مىگردند و سعى مىکنند آن را بشناسند. آنگاه کاملاً مبهوت خواهند شد.
درباره فیلم شکار شیر با تیر و کمان
- چرا شکارچیان به شکار شیر مىپردازند؟
- وقتى شیرى حیوانات را شکار مىکند اما آنها را نمىخورد، نوعى آشفتگى در سیستم طبیعى بهوجود مىآید. ظاهراً در این مورد، کشتار فقط براى لذت صورت مىگیرد. وقتى که شیرى به این طریق غیرطبیعى رفتار مىکند، خیلى خطرناک است. زیرا ممکن است به شکار آدمیان نیز دست بزند. لذا باید آن را کشت. بهعلاوه، گلهداران نیز رابطه نزدیکى با شیرها دارند اما حق شکار آنها را ندارند. زیرا فکر مىکنند که وجود شیر براى گله مفید است، چون گله را به حرکت و فعالیت وامىدارد. شیرها در حال عادى فقط به شکار حیوانات ضعیف یا بیمار مىپردازند. شیرها، همچون سگها در عقب گله حرکت مىکنند و با انتخاب طبیعى، گوسفندان بیمار و ضعیف را حذف مىکنند. اما این، موازنهاى بسیار دقیق بین حیوانات وحشى و اهلى است. وقتى شیر فقط براى لذت دست به کشتار مىزند، باید آن را از بین برد. در این صورت، چوپانان از شکارچیان شیر مىخواهند که شیر مورد نظر را شکار کنند. همانطور که گفتم شکار شیر واقعاً خطرناک است. کشتن این حیوان نه فقط از نظر جسمانى (استفاده از تفنگ قدغن است!)، بلکه از نظر فلسفه هستى نیز دشوار است؛ به آمادگى فراوان نیاز دارد. به همین دلیل، داستانهاى بىشمارى درباره رابطه انسانها و مرگ حیوانات، و شیوههاى گریز از انتقام حیوان مرده، خارج کردن روح حیوان و نظایر آن بر سر زبانهاست. و نکته مهم دیگر! قلب شیرى که در حین فیلمبردارى به قتل رسید، به قیمت 2000 دلار به یکى از کارگزاران دولتى ایورى کاست(360) فروخته شد. زیرا تیر درست به قلب شیر اصابت کرده بود و در واقع این قلب نوعى طلسم سحرآمیز بود. درآمد این شکارچیان، از راه فروش گوشت شیرى است که با زهر از پا درآمده است. زیرا این گوشت داروى بسیار خوبى است. در واقع، این نکته مهم دیگرى است که در فیلم نیامده است. زهر از درختان استبرق گرفته مىشود و حاوى نوعى آلکالویید، مانند کورتیزون، است و در بدن حیوان رو به مرگ با آدرنالین ترکیب مىشود؛ نحوه عمل آن بر کسى پوشیده نیست. طى بیست دقیقهاى که حیوان با رنج و درد جان مىسپارد، بدنش نوعى لابراتوار است که کورتیزون و آدرنالین و غیره با هم ترکیب مىشوند. درنتیجه، گوشت حیوان داروى بسیار مناسبى است که براى معالجه رماتیسم بهکار مىرود. از گوشت این حیوان، مواد دیگرى هم بهدست مىآید اما شکارچیان از من خواستند که در فیلم ذکرى از آنها نکنم. زیرا به گفته آنان «شما (تکنولوژیستها) شیرهاى ما را خواهید ربود! به همین دلیل در باغوحش شهرهاى نیجر شیر نگهدارى مىکنند.» مىگفتند حال مىفهمند که چرا اروپاییان خواستار ادامه حیات شیرهایند. «به منظور اینکه مهارتهاى ما را بیاموزید، ناگى (زهر) درست کنید و براى معالجه رماتیسم، دارویى بیابید. سپس، نان ما را آجر خواهید کرد.»
من مجبور بودم که از افشاى این اطلاعات در فیلم بپرهیزم، زیرا تا اندازهاى حق با آنها بود.
- فیلمهاى امریکایى فراوانى دیدهایم که در مورد انواع خشونت است و همیشه لحظه مرگ خیلى اغراقآمیز و دراماتیک نشان داده مىشود. اما در شکار شیر... مرگ خیلى آرام رخ مىدهد. بهدلیل استفاده از زهر؟
- بله، هم بهدلیل کاربرد زهر بود و هم اینکه شکارچیان در حین فیلمبردارى با شیر حرف مىزدند. من خودم چیز زیادى از حرفهاى آنان دستگیرم نمىشد. شیر را به شجاعت ترغیب مىکردند. شیر هم بهتدریج آرام شد و به آرامى جان سپرد. باید حیوان را آرام کرد تا جان بسپارد. این کار را در حین ستودن شجاعت او انجام مىدهند. موقعیت را برایش تشریح مىکنند «قلب تو همچون ظرفى جوشان است». آنچه را در بدن او در حال پختن است، یعنى آنچه را بر سر زهر در بدن او مىآید، وامىگویند.وقتى شیر به حال تهوع مىافتد به او مىگویند: «تو مرگت را بیرون مىریزى، کارت تمام است، مرگت را قى کن!». مرگت را قى کن؛ آخرین جملهاى است که در فیلم گفته مىشود. ترجمه این کلمات، بسیاربسیار دشوار است. سعى کردم آنها را ترجمه کنم اما این یکى دیگر از مشکلات فیلمهاى قومنگارى است. حتى اگر این جملات ترجمه شوند، براى بیان معناى دقیق واژهها به دو صفحه پانویس نیاز است.
- لطفاً در مورد جنبههاى مالى شکار شیر... توضیح دهید.
- براى این فیلم سه ساعت فیلم گرفتم؛ کداکروم. تدوین اولیه هم بر روى نسخه اصلى صورت گرفت. فیلم پرهزینهاى نیست، ابداً. تهیهکننده فیلم، مرکز ملى پژوهشهاى علمى بود. اما برآورد هزینه آن دشوار است زیرا فیلم طى چند سال ساخته شد؛ من هم مجبور نبودم خرج سفر را بپردازم، چون همیشه آنجا بودم. تصمیم گرفتیم که 40% از سود فیلم را به شکارچیان بدهیم.
- آیا تهیه کننده، نظارتى بر فیلم اعمال کرد؟
- وقتى فیلم را به آنها نشان دادم، حرفى نزدند. براى آنان آماده کردن زهر بیش از شکار شیرى اهمیت داشت.
- فیلم را به شکارچیان هم نشان دادید؟
- بله. وقتى فیلم را به آنان نشان دادم، گفتند: «تعداد شیرها کم است». به همین دلیل مجبور شدم دوباره به نیجر برگردم و از شیرهاى بیشترى فیلم بگیرم.
- معیارشان چه بود؟ در پى نماهاى دراماتیکترى از شکار بودند؟
- نه، منظورشان نمایش حیات شیرها بود. من فقط یک شیر در حال مرگ را نشان داده بودم. در واقع فیلم، تصویرى واقعى از موقعیت موجود را ارائه مىداد. زیرا در این قسمت از افریقا شیر زندهاى به چشم نمىخورد؛ البته در افریقاى غربى اینطور نیست. بهعلاوه، شاکى بودند که چرا فیلم با صداى همزمان نیست. از آنجا که فقط ابتدا و انتهاى فیلم با صداى سر صحنه بود، مشکل بزرگى پیش روىمان بود. به هر حال، سرنوشت فیلم این شد که خود شکارچیان گفتند: «نه، این فیلم مناسب ما نیست.» لذا آن را دوباره فیلمبردارى کردم و این نسخه، مورد قبول آنان واقع شد.
- آیا تا به حال از روستاییان یا شکارچیان خواستهاید که در روند فیلمسازى شرکت جویند؛ و در مورد اینکه چه باید کرد و چه نباید، به شما ایده بدهند؟
- البته، همیشه. من کارگردان فیلم نبودم. آنان مىگفتند: «ما به اینجا و آنجا مىرویم.» من هم در پى آنان مىرفتم و مثل یک فیلمبردار خبرى عمل مىکردم، سعى مىکردم دنبالهرو حوادث باشم. کار خیلى دشوارى بود. زیرا غالباً اتفاقى نمىافتاد و مسائل عدیدهاى پیش رو بود. مسئله، نوعى سانسور است. در اولین جلسه شکار وقتى که بخت یار نبود و شیرى براى شکار پیدا نکردیم، ناگهان رئیس شکارچیان در وسط بیشه زد زیر گریه. زیرا عدم شکار شیر براى او خجالتآور بود. به گمان او همه چیز بر ضد ما عمل مىکرد و شیرى براى شکار پیدا نمىشد. او خودش را مسئول مىدانست و احساس شرمندگى مىکرد، فکر مىکرد که من مأیوس خواهم شد و فیلم را متوقف خواهم کرد یا آن را نمایش خواهم داد که شکستى براىشان به حساب مىآمد. لذا فیلمبردارى را متوقف کردم، زیرا به گفته آنان رازشان برملا مىشد و این شرمندهشان مىساخت. نمایش این فیلم براى سایرین غیرممکن بود. این نکتهاى بسیار مهم است، زیرا به زعم آنان لازمه شجاعت، ترس است. شجاعت، غلبه بر ترس است. اگر ترسى در کار نباشد، شجاعت هم بىمعناست.
- در شکار شیر... در لحظه مرگ شیر، چند نما وجود دارد که صورت شکارچیان را در نماى درشت نشان مىدهد. چشمهاى آنان سرشار است از ترس و اشک. قیافهها گرفته است و ظاهراً نوعى ارتباط بین شکارچیان ناظر مرگ شیر و خود شیر برقرار است. همینطور است یا اینکه دارم اغراق مىکنم؟
- ببینید، این شیر جوان در دام افتاده بود و راه فرارى هم نبود. ما هم نمىتوانستیم آزادش کنیم، چون شیر جوانى بود و مىتوانست ما را از هم بدرد (شیر حیوان خیلى خطرناکى است). در نتیجه، شکارچىها مىبایست آن را با تیرهاى زهرآگین از پاى درمىآوردند. اما شکارچیان معتقدند - و فکر مىکنم در گفتار فیلم هم ذکر شده بود - که اگر یک شکارچى، شیر جوانى را بکشد، در همان سال فرزند خود را از دست خواهد داد؛ در نتیجه بدون خلف و فرزند خواهد ماند. شکارچیان، شیرها را مىکشند و فرزندانشان جان خواهند سپرد. دلیل آن رابطه شگفتآورى که شما گفتید، همین است. سعى مىکنند با استفاده از طلسمهاى سحرآمیز، سرنوشت خود را تغییر دهند. مرد شکارچى، ایساکا، که نوازنده ویولن است و شیر را شکار کرد، در همان سال فرزند بزرگش را از دست داد. ایساکا مجبور به شکار شیر بود، گرچه مىدانست که با کشتن آن، فرزندش را از دست خواهد داد. در اواسط فیلمبردارى این صحنه، بهراستى منقلب شده بودم اما نمىتوانستم در گفتار فیلم از این موارد سخنى بگویم. زیرا احتمال داشت که موجب شرمسارى شکارچیان شود، دلیل آن هم خیلى جالب است! حالا مىتوانم این حرفها را بگویم چون دیگر شیرى باقى نمانده است. مىگویند که شکارچیان شیر، نخستین گروه سازمانیافته در افریقاى شمال غربى بودهاند. سازمان آنان بر الگوى سازمان جامعه شیرها بود. در جامعه شیرها، تعدد زوجه رواج دارد و چند شیر ماده براى یک شیر نر شکار مىکنند. در جامعه افریقا نیز چند زن براى یک مرد کار مىکنند. مىگویند وضعیت مطلوب آن است که شکارچى ماهر، خلفى نداشته باشد؛ یعنى نیروى ارثى وجود ندارد. در ابتدا، رؤساى قبایل شکارچى بودهاند، اما براى اینکه کسى رئیس بشود، نباید که خود فرزند رئیس باشد، بلکه باید با سعى و تلاش خودش به این مقام دست یابد. متأسفانه در روزگار گذشته، یکى از این شکارچیان بزرگ تصمیم گرفت که فقط رئیس گروهش باشد و خود به شکار نپردازد.
همین امر، منشأِ تمامى مشکلاتى شد که ناشى از وراثت قدرت است. این، نکته بسیار مهمى در این فیلم است، اما در آن موقع نمىتوانستم آن را در فیلم برملا کنم. زیرا تمامى آن شکارچیان، درگیر آن بودند. در واقع کار خطرناکى بود. بعدها پى بردم که یکى از شکارچیانى که در شکار اول حضور داشت، عاشق آن شیر ماده بود، و سعى کرده بود که آن را فرار دهد. بعدها خبر رسید که آن شکارچى درگذشته است - اما علت مرگش مشخص نبود. در این موقع بود که فهمیدم داریم با آتش بازى مىکنیم. این است که باید خیلى مواظب این مسائل و نیز تدوین فیلم بود.
- اگر قصد نداشتید که فیلم را به شکارچیان نشان دهید، احتمال داشت که این بخشها را در فیلم بگنجانید؟
- خب، مشکل مردمشناسى این است که باید بعضى چیزها را پوشیده نگه داشت. نمىتوان همه چیز را گفت. غیرممکن است. این نکته بسیار مهمى است که فقط به فیلم مربوط نمىشود. در حال حاضر داریم فیلمى مىسازیم راجع به سنت شفاهى در رابطه با تاریخ، و مىدانیم که تاریخى که در مدارس آموخته مىشود، غیرواقعى است، کاملاً عارى از حقیقت است. اما نمىتوان حقیقت را گفت زیرا حقیقت بهطور رسمى سانسور مىشود.
درباره مراسم زار
بخش مهمى از فیلمهاى ژان روش درباره مراسم زار است. او خود در بسیارى از این جلسات در کشورهاى مختلف حضور داشته است...
- قصدتان این است که نمونههایى از مراسم زار را در کشورهاى مختلف گردآورى کنید؟
- نه، سعى مىکنم نمونههایى را به فیلم درآورم که مردمانشان را خوب مىشناسم. گرچه نکات زیادى در مورد زار مىدانم، به تمامى مسائل آن واقف نیستم.
- در ابتدا، واکنش افراد را در قبال فیلمهاىتان نیز ثبت مىکردید و به آن مىافزودید. در فیلمهاى اخیر هم این کار را کردهاید؟
- هم بله و هم نه، در مورد فیلمهاى زار نمىتوان این کار را کرد. نمىتوان فیلم مربوط به مراسم زار را به کسانى نشان داد که در حالت زار بودهاند. چون مثل نوعى شوک الکتریکى است. ناگهان دوباره به زار دچار مىشوند.
- یعنى فیلم اربابان دیوانه را به آنهایى که به حالت زار فرو رفته بودند، نشان ندادید؟
- نه، بابازار(361)ها مىخواستند که دوربین فیلمبردارى، ابزارى براى مراسم سنتى آنها باشد. یعنى فیلم را به عدهاى نشان دهند و آنان را به حالت زار فرو برند. دیوانه بودند! نمىدانستند که این کار چه خطراتى دارد. فکر مىکنم شانس آوردند که اجازه نمایش فیلم را نداشتند. دولت انگلستان این فیلم را در «سواحل طلا» سانسور کرد، زیرا آن را اهانت به ملکه انگلستان مىدانست، چون در فیلم به حاکم انگلیسى که نماینده ملکه است، توهین مىشود. به علاوه، انجمن حمایت از حیوانات عقیده داشت که فیلم وحشیانه و خشونتآمیز است (نسبت به حیوانات).
- متوجه شدم. پس امکان نیافتند که این فیلم را براى آن جمعیت نشان دهند.
- بابازار فیلم را دید، اما آنهایى که به حالت زار فرو رفته بودند، نه.
- خود وى به حالت زار فرو نرفته بود؟
- در حین فیلمبردارى نه. اگر کسى در فیلم در حال زار نباشد، مىتواند دیگران را در آن حالت تماشا کند. اما کسى نباید خودش را در آن حال بر پرده ببیند.
- هیچیک از فیلمهایى را که در مورد مراسم زار ساختهاید، به خود آنها نشان دادهاید؟
- دوبار این کار را کردم، البته اشتباه بود. زیرا دوباره به حالت زار فرو رفتند. واقعاً تکاندهنده بود. درست به درمان با شوک الکتریکى مىمانست. در حال شوک به من مىگفتند: «تو مرا آشفته کردى! چرا مرا صدا مىزنى؟ چرا؟ چرا به اینجا آمدهاى و هر چه دلت بخواهد مىکنى؟» با دیگران نیز همینطور حرف مىزدند. وضعیت دشوارى بود. زیرا واقعاً براىشان شوکآور بود. مجبور شدیم نمایش فیلم را متوقف کنیم.
- اربابان دیوانه را در گینه فیلمبردارى کردید؟
- بله، در جنوب گینه.
- اکنون در چه زمینههاى قومنگارى فعالیت مىکنید؟
- خب، مىخواهم سال آینده یک فیلم داستانى در فرانسه بسازم. بهعلاوه، در اواسط نوامبر، به افریقا مىروم و حدوداً دو ماه در آنجا مىمانم و شاید در آنجا یک فیلم بلند داستانى را شروع کنم.
- یعنى دارید از مستندسازى فاصله مىگیرید؟
- نه. در ماه اوت امسال دو فیلم مستند در نیجر ساختم.
- پس هم مستند مىسازید و هم داستانى؟
- بله، همیشه همینطور بوده.
- چرا پس از گزارش یک تابستان دیگر فیلمى درباره زندگى در شهرهاى صنعتى غرب نساختهاید؟ آیا دیگر در جهان غرب «طایفه عجیب» نیافتهاید؟
- فیلم بعدىام را در پاریس خواهم ساخت؛ یعنى در یک شهر کوچک صنعتى، و در مورد زندگى صنعتى هم هست.
- تفاوت فیلمسازى در مورد مردمان صنعتى و انسانهاى ابتدایى چیست؟ بهدنبال جنبههاى متفاوتى هستید؟
- نه. تفاوت - و در واقع مشکل - فیلم ساختن در مورد بورژواهاى فرانسه است. فیلمسازى در مورد کسانى که مورد علاقه آدم نیستند، دشوار است.
- آیا فیلمسازى در مورد کسانى که خوب مىشناسید و راه و رسم زندگىشان هم مثل خود شماست، دشوارتر نیست؟
- مسلماً، بله، بله. اینکه از قدیمالایام گفتهاند مردمشناسى مستلزم چشم بیگانه است، حرف درستى است. جاى خوشحالى است که دو فیلمساز افریقایى که من با آنها کار کردهام، دارند در مورد کشاورزان روستایى فرانسه فیلم مىسازند. ما به این درک جدید نیازمندیم.
- اما من نمىتوانم با دیدگاه نابگرایان کنار بیایم، اینکه آدم باید به یک گروه خاص تعلق داشته باشد تا بتواند در مورد آنان فیلم بسازد یا مطلب بنویسد به نحوى که نظراتش واجد ارزش باشد.
- همینطور است. این دیدگاهى بىمنطق است. فیلمساز چشمى بیگانه است، حتى در خانواده خودش. وقتى دارید فیلم مىسازد فقط دو راه وجود دارد. یا باید کسانى را که دربارهشان فیلم مىسازید دوست بدارید یا از آنان متنفر باشید. شاید به همین دلیل، فیلم ساختن در مورد زندگى روزمره دشوار است.
- در فیلمهاى شما، تم اصلى بیش از افراد اهمیت دارد، اینطور نیست؟
- نه، فکر مىکنم که حتى مراسم و آیینها که بخش اعظم فیلمهایم را تشکیل مىدهند، نوعى تشخصبخشیدن به افراد است - راهى است براى بهتر شناختن آنها.
- برخى از فیلمسازان امریکایى سبک سینما وریته، فقط یک یا دو نفر را برمىگزینند و به تفصیل به آنها مىپردازند.
- شاید این راهحل مناسبى باشد. من این کار را در فیلم من، یک سیاه (1957) انجام دادم. وقتى تعداد افراد دو یا سه نفر باشد، شیوه خوبى است، اما وقتى بیشتر باشند، کار مشکل مىشود. در وسط افریقا، در فیلمى مانند باباتو (سه مشاور) که تعداد زیادى در آن شرکت دارند، وقتى قرار باشد ساعت 3 بعدازظهر فیلمبردارى را شروع کنید و همه در محل حاضر باشند، هرجومرجى حسابى پیش مىآید! مجبورید راه بیفتید و تکتک افراد را با ماشین خودتان به محل مورد نظر بیاورید و آن موقع دیگر خیلى دیر است. مسئله تمرین نیست بلکه فقط گردآوردن این افراد در یک زمان و یک مکان است، که در بعضى از مواقع واقعاً کار دشوارى است.
- به نظر شما، حضور دوربین فیلمبردارى مانع از بیان آزادانه اندیشههاى افراد مىشود یا اینکه به آن کمک مىرساند؟
- اگر دوربین بهدرستى به کار رود، کمککننده است. هنگام فیلمبردارى اربابان دیوانه (1953) تنها بودم. صدابردار یکى از بومیان بود، خودم هم 20 سال بود که این افراد را مىشناختم. تقریباً 20 الى 25 فیلم درباره این روستا و زندگى این جامعه عجیب انسانى ساخته بودم. بهعلاوه، دوربین من منفعل نبود. به عقیده من، دوربین نوعى انگیزش است که مىتواند خوب باشد یا بد. همین الان ما داریم در میکروفون صحبت مىکنیم. طرز صحبتمان فرق دارد با وقتى که همینطور بنشینیم و حرف بزنیم.
به گمانم، همین دلیل دشوار بودن فیلمسازى در مورد زندگى روزمره است. مثلاً، فیلم کوتاهى ساختیم درباره ارتباط ریتم و کار. بخشى از این فیلم درباره چند دختر است که دارند غذا مىبرند. وقتى فیلمبردارى را شروع کردم، زدند زیر آواز. در واقع، آواز خوبى را هم مىخواندند. به فیلمبردارى ادامه دادم زیرا آواز بهتدریج بهتر مىشد؛ نوعى بهبود تدریجى و جمعى بود. به نظرم، وظیفه مردمشناسى تصویرى همین است. البته وظیفهاى دشوار است. اما گریزى هم نیست. حالا دیگر مردمشناس نباید فردى دفتر بهدست باشد، نباید سؤال کرد. وقتى شروع به پرسش مىکنید، نوعى تغییر بهوجود مىآید. زیرا حضور شما مؤکد مىشود، حتى اگر از همان قبیله باشید. فرض کنید که یک جامعهشناس درباره طبیعت کار تحقیق مىکند. وقتى که به کارخانهاى مىرود و با کارگران مصاحبه مىکند، آنها را تغییر مىدهد، زیرا باید به سؤالاتى جواب دهند که قبلاً به گوششان هم نخورده است. فیلمبردارى از مراسم زار، مثلاً در اربابان دیوانه، از برخى لحاظ خطرناک بود. زیرا این مراسم خیلى مهم بود. اگر اتفاقى مىافتاد من مسئول بودم. اما فکر مىکنم که باید ریسک کرد. در شکار شیر... هم این خطر وجود داشت. اگر کسى کشته مىشد من مسئول بودم، چون که من آن شکار را راه انداخته بودم. وقتى دارید فیلم قومنگارى مىسازید باید ریسک کنید. اما به نظر من، شیوه قدیم مردمشناسان که فکر مىکردند با حضور خود موجب آشفتگى انسانهاى تحت مطالعه نمىشوند، نادرست است. علوم انسانى، همچون فیزیک یا شیمى یا حتى تاریخ طبیعى نیست. در این رشته، پژوهشگر موجب آشفتگى موضوع است. شاید در تاریخ طبیعى نیز محقق موجب آشفتگى موضوع باشد. نمىدانم.
- ظاهراً در مورد تأثیرات فیلمبردارى دو طرز فکر متفاوت وجود دارد. برخى از مستندسازان امریکایى (سینما وریته) عقیده دارند که دوربین و حضور گروه تولید مانع از بیان اندیشههاى افراد مىشود. درحالىکه شما گفتید که دوربین عاملى است براى انگیزش افراد و موقعیتها. بهویژه راجع به گزارش یک تابستان اشاره کردید که مارسلین (که یک ضبطصوت ناگرا در اختیارش گذاشته بودید تا در حین قدم زدن، خاطراتش را واگو کند) عقیده داشت که به این ترتیب، بیشتر در مورد گذشتهاش سخن مىگوید تا هنگامى که دوربین و ضبطصوتى در کار نباشد. چطور چنین چیزى ممکن است؟
- فکر مىکنم که با وسایل مدرن این کار امکانپذیر باشد، به شرط آنکه شما و موضوع تنها باشید. اما اگر گروه تولید همراهتان باشد، غیرممکن است. به نظر من، علت بدى مستندهاى تلویزیونى این است که گروه تولید همیشه و همه جا حضور دارد. چند روز پیش به تماشاى تعزیه رفته بودم. در آنجا، در وسط روستا، سینه موبیل عظیم تلویزیون ایران قرار داشت. دو دوربین بزرگ ویدئویى هم بود، به اضافه نورافکنها و گروه تولید. تعزیه جدیدى بود، از صورت محلىاش خارج شده بود. به عقیده من، در فیلمهاى قومنگارى کارگردان باید فیلمبردار هم باشد. حتى وقتى قرار است با کسى مصاحبه شود، خود کارگردان باید این کار را بکند. مثلاً، اگر قرار بود از همین مصاحبه خودمان فیلمى بسازم، خودم، هم فیلمبردار مىبودم و هم مصاحبهگر. درنتیجه، موضوع بهطور همزمان هم روبه دوربین و هم با من صحبت مىکند. فقط سه نفر حضور مىداشت: موضوع و من و صدابردار.
- رابطه واقعیت و فیلم چیست؟
- وقتى که در سال 1960 فیلم گزارش یک تابستان را در مورد آن طایفه عجیب، پاریسىها، مىساختیم، گفتیم که این فیلم به سبک سینماوریته است. اما کسانى که در فیلم ظاهر شدند مىگفتند که این فیلم، نمایانگرى واقعى نیست، بهعلت حضور دوربین. به فیلم درآوردن واقعیت غیرممکن است. ثبت واقعیت غیرممکن است. پاسخ را باید در گفته ورتوف یافت. به عقیده او، دوربین یک چشم مکانیکى است، با تمامى ترفندهاى یک ماشین؛ یعنى حرکت کند و وضوح متغیر و... ورتوف میکروفون را «گوش رادیویى» مىنامید. به گفته او، واقعیتِ فیلمشده، واقعیت نیست. واقعیت اصلى، واقعیت سینماست. معناى سینماوریته (سینما حقیقت)، واقعیت در سینما نیست، بلکه واقعیتِ خود فیلم است. واقعیت و واقعیتِ سینمایى، یکى نیست. مثلاً، اگر قرار باشد فیلمى درباره زندگى مردم یا زندگى یک مردمشناس در تهران ساخته شود، نمىتوان تمام بیستوچهار ساعت زندگى او را نشان داد. غیرممکن است. دوربین را در جایى مىکارید و اتفاقى هم مىافتد، اما آنچه اتفاق مىافتد، خود واقعیت نیست. فکر مىکنم که مردم، حتى عوام، نیز این را مىدانند. حتى مىدانند که فیلم زبان ویژهاى دارد. اگر بخواهید تمام بیستوچهار ساعت زندگى را نشان دهید، مىتوانید فیلمهایى بسازید مانند فیلمهاى اندى وارهول.
- در هنگام تدوین، از کدام اصل راهنما پیروى مىکنید؟
- از چشم تدوینگر، که به موضوع بیگانه است و فقط آنچه را بر روى پرده است مىبیند.
- همین؟ طرح یا ساختار فیلم را معین نمىکنید؟
- وقتى فیلم از لابراتوار مىآید، راشها را سر هم مىکنیم. در حین تماشاى راشها، داستان فیلم را براى تدوینگر مىگویم. گاهى پیش مىآید که او مىگوید، مثلاً، «گفتى که این مردم ترسیدهاند اما من این را در فیلم نمىبینم.» من هم جواب مىدهم «خُب، پس خوب فیلمبردارى نشده است.»
- شما با کاربرد دوربین مخفى موافقید؟
- نه. به نظر من استفاده از دوربین مخفى ننگآور است. زیرا نوعى چشمچرانى است. نکتهاى که من با ورتوف اختلافنظر دارم، همین استفاده از دوربین مخفى است. ورتوف عقیده داشت که استفاده از دوربین مخفى براى ثبت حالت طبیعى مردم لازم است. البته مردم حالت طبیعى پیدا مىکنند، اما آیا مجاز به فیلمبردارى از این بخش از زندگى آنها هستیم؟ فکر نمىکنم اینطور باشد.
- زمانى ریچارد لیکاک در مصاحبهاى با من گفت که اگر ببیند کسى دارد با دوربین مخفى از او فیلم مىگیرد، کتکش خواهد زد. مىگفت اگر خودش نیز با دوربین مخفى از مردم فیلمبردارى کند، مردم حق دارند او را کتک بزنند.
- درست است. به نظر من هم کار درستى نیست. برنامههاى تلویزیونى مانند «دوربین مخفى» اهانت آشکار به مقام و منزلت انسان است.
- گفتهاید که روند فیلمسازى و اینکه اشخاص فیلم خودشان را تماشا کنند، براى آنان جنبه دراماتیک دارد، زیرا گاهى مطالبى را درباره خودشان برملا مىکنند که به آن آگاهى نداشتهاند، و این امر آنقدر تکاندهنده است که گاهى فکر و ذهن آنها را بهشدت تحتتأثیر قرار مىدهد.
- این حرف را درباره فیلم گزارش یک تابستان گفتم. اما تمامى فیلمهایى که در افریقا ساختهام نیز همین تأثیر دراماتیک را دارند. استفاده از این سیستم فیلمسازى، در واقع به استفاده از نوعى ماده مخدر مىماند. کسى نمىتواند در مقابل آن مقاومت کند. وقتى کسى براى اولین بار خودش را بر پرده مىبیند، نوعى شخصیت جدید را در وجودش باز مىیابد و پس از مدتى به آن عادت مىکند. در هنگام فیلمبردارى گزارش یک تابستان، توقف فیلمبردارى کار دشوارى بود. زیرا مردم مىخواستند دائماً از آنان فیلم بگیریم. دوربین دلیل زندگى آنان بود. در این فیلم، مىبینید که دخترى مانند مارسلین که در ابتدا خیلى خجول بود، در انتها خیلى جسور مىشود. دلیلش هم این بود که همه افراد در ساختن این فیلم سهیم بودند. تمامى افراد فیلم گزارش یک تابستان با آن درگیر شده بودند. مارسلین به همسرى یوریس ایونس درآمد و چندین فیلم در چین ساخت. رژیس دبرِى نیز در فیلم بود که به چهگوارا پیوست و سه سال در امریکاى جنوبى زندانى بود. جى. پى. سرجنت(362) هم براى فیلمسازى به الجزایر رفت. ما داروى مخدر فیلمسازى را به تمامى این افراد خوراندیم. تنها کسى که تحتتأثیر این دارو قرار نگرفت، ادگار مورن(363) بود که از فیلمسازى دست کشید و به نویسندگى پرداخت. نویسندگى براى او بىدردسرتر از فیلمسازى بود. زمانى که در افریقا بودم فیلمى ساختم بهنام من، یک سیاه؛ که فیلمى داستانى در مورد یک باربر، باربر لنگرگاه بود. این باربر، امروز یکى از بهترین فیلمسازان نیجر است.
- در همین فیلم بود که افراد اسم خودشان را ادورادجى رابینسون، دورتى لامور و... گذاشته بودند.
- بله، و ادوارد جى رابینسون (اومارو گاندا)، همان باربر فیلم، امروز یکى از بهترین فیلمسازان نیجر است. فیلم ساختن، او را برانگیخت. عصبانى بود که چرا یک خارجى، یک فرانسوى [ یعنى من، ژان روش] دارد در مورد او فیلم مىسازد. مىخواست خودش فیلم بسازد. کاملاً حق با او بود! درنتیجه، این امکان وجود دارد که وقتى در مورد زندگى افراد فیلم مىسازید، روند و جریان زندگى آنان را تغییر دهید.
- آیا این را نقش عمده خود مىدانید، اینکه فیلمهایى بسازید که به تولید فیلمهاى دیگر بینجامد؟
- بله، اندیشه ورتوف عقیده خوبى بوده و هست. ورتوف عقیده داشت «ساختن فیلم، چندان مهم نیست. آنچه مهم است ساختن فیلمهایى است که به تولید فیلمهاى دیگر بینجامد.» به نظرم این بهترین جملهاى است که مىتوان در مورد یک فیلم بیان کرد.
به نقل از کتاب : «درآمدی بر انسان شناسی تصویری و فیلم اتنوگرافیک»، گردآوری و ترجمه ناصر فکوهی، تهران : نشر نی:1387 ؛ این مصاحبه به وسیله محمد شهبا ترجمه شده و در مجله فارابی(دوره هفتم شماره یک، 1375) به انتشار رسیده است.
پرونده ی «ژان روش» در انسن شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/3203
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست