یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

درنگی بر چهل و پنج سال فیلم سازی کیانوش عیاری



      درنگی بر چهل و پنج سال فیلم سازی کیانوش عیاری
حبیب باوی ساجد

تصویر: عیاری
کیانوش عیاری به روایتِ تاریخ، بیست وسومِ اردیبهشت ماهِ سال یکهزار وسیصد وسی در اهواز و در جوارِ کارون متولد شد. باز به گواه تاریخ، عیاری درایامِ کودکی شیفته ی سینما شد وشاید تخمِ این عشق را نخستین بار دایی اش کاشت که به مناسبتی دوربین به او هدیه داد، وپس از آن بود که عیاری دوشادوشِ "داریوش" کوشش کرد فراتر از تصاویرِ متحرکِ رایجِ خانوادگی، دنیای ورایِ آن چشمی دوربینِ کوچک را کشف کنند که کردند.

درنگی بر چهل و پنچ سال فیلم سازی کیانوش عیاری
"آنسوی آتش" کودکی زاده می شود*

روزنه:
لغزیدنِ قلم برکاغذ حسی واحساسی می خواهد که باید در تو برانگیخته شود. دیده وخوانده وشنیده ای که به گاهِ چهره درنقابِ خاک کشیدنِ عزیزی، ذهن نخست پَرمی کشد به زمانه ای وروز وروزگاری، واگر باآن عزیز پیش از آن بوده ای، خاطره ای مشترک ذهن ات را به آن مشغول    می کند، واگر هرگز نبوده ای بااو، باز ذهن می رود بااو. خاصه اگر هنرمند باشد، که اگر این گونه باشد دیگر نیازی به خاطره ای مشترک نداری، که تمامی خاطراتِ تو می شود اندیشه ی آن هنرمند که درکلمه یاروی پرده ی سفید جان داده باشد واینک که خود جان ندارد، اندیشه اش اما برای همیشه در جانِ آدمی رخنه می کند ورفتن اش می شود دردی جانکاه.
باری، بارفتن هنرمند ویاهرعزیزِ دیگری، ذهن می خرامد ومی لغزاند قلم را برسفیدی کاغذ. اما تولد چه؟ آیا اندیشیده ایم که تولد نیز می تواند باعث وبانی نگاشتن شود؟ باری، تولد سرمنشاء نگاشتن وگرامیداشت می تواند باشد به شرطِ این که مولود، خود موهبتی باشد برای جمع- برای یک ملت وبل فراتر از یک ملت.
ازهمین روست که این قلم خوش دارد در رثایِ مولود بنویسد تا این که مرثیه گوی ازدست رفته ها باشد. سخن از کیانوش عیاری از منظرِ دیگری برای این قلم هم سهل است وهم وهم واجب. چرا که باتو زاده گاه مشترک دارد. مگر نه این که برای نقدِ اثر، کوشش باید کرد دنیای فراتر از اثر راهم بشناسی، بشناسی تا بشناسانی؟ "ناخدا خورشید"، "دونده" و"آنسوی آتش" نمی توانند تنها فیلم باشند و به چشمِ سینما به آن ها نگریست ونقدِ تخصصی نگاشت، بی آن که آن اقلیم وآن بستر وآن مردمانی که تقوایی و نادری و عیاری برآمده از آنانند را بشناسی.

سینمای آزاد:
کیانوش عیاری به روایتِ تاریخ، بیست وسومِ اردیبهشت ماهِ سال یکهزار وسیصد وسی در اهواز و در جوارِ کارون متولد شد. باز به گواه تاریخ، عیاری درایامِ کودکی شیفته ی سینما شد وشاید تخمِ این عشق را نخستین بار دایی اش کاشت که به مناسبتی دوربین به او هدیه داد، وپس از آن بود که عیاری دوشادوشِ "داریوش" کوشش کرد فراتر از تصاویرِ متحرکِ رایجِ خانوادگی، دنیای ورایِ آن چشمی دوربینِ کوچک را کشف کنند که کردند. آن هنگام که دوشادوشِ داریوش وروانشاد"کاظم بغدادی" فیلم کوتاه"انعکاس" را جان به تصویر دادند وهمین فیلم هشت میلیمتری بود که اندیشه ی آن ها را بعدها منعکس کرد در تار وپودِ آنانی که تولد فیلم سازان جوان رانظاره می کردند.به روایتِ تاریخ، عیاری عشقِ فوتبال بود وسنگربانِ تیم های اهوازی که به هوای سینما رها کرد این ورزشی را که آمیخته است با تار وپودِ مردمانِ خوزستان از دیرباز تاکنون.
باری، شانس واستعداد وهوش به یاری عیاری آمده بود وخیلی زود نام او همنامِ بلند بالای دیگری شد بنام؛ "سیدحسن بنی هاشمی" واین دودرساحتِ سینمای آزاد درخشیدند. شهرتِ این دو فیلم سازِ تازه نفسِ جنوبی تا آن جا پیش رفت که هرگاه در جشنواره ای شرکت می کردند، بی درنگ جوایزِ اصلی را نصیبِ خود می کردند. (حالا اما باحسرت می توان تنها یک فیلم ساز را به یاد داشت، ودیگری که حسن بنی هاشمی ست، سال هاست در نابینایی مطلق ودور از وطن روزگار می گذراند. اما وقتی که سخن از سینمای آزاد باشد، نمی توان از نام بلند بالای او به راحتی گذر کرد). از میان فیلم سازان جنوب، کیانوش عیاری وسیدحسن بنی هاشمی نمونه های سرزنده ای بودند از جوانانی که شیره ی جانِ دوربین هشت را چشیدند وهرچه خواستند با آن دوربین معجزه گر کردند. تا به اکنون که سینما برای عیاری دیگر تجربه ی ساختاری ندارد وبشدت شیفته ی سادگی مطلق شده است. حتی اگر در این میان موضوعِ تکان دهنده ای چون "خانه ی پدری" را جان مایه ی فیلمش کند، ویازندگی سراسر اوج وفرود وحادثه ای "دکترقریب".
باری، عیاری آرام آرام که نه، بل باسماجت، پله های دانایی را یکی دوتا می کرد تا برسد به سینمای بلند (نمی گویم سینمای  حرفه ای، چرا که براین باورم حرفه ای در اندیشه باید باشد، نه در مترو معیارِ طولِ اثر. وعیاری از همان ابتدا حرفه ای بود؛ از خاکباران وانعکاس وآنسوی آتشِ هشت میلیمتری و مستند راه آهن وبعدها مستند تازه نفس ها که پس از سی سال، ناگهان پنج سال پیش سربرون آورد وهنوز بکر است این اثرمستند. برای همین است در پیشانی این نوشتار، نوشته ام:  درنگی بر45 سال فیلم سازی عیاری. برای این که اعتقاد دارم عمر یک فیلم ساز از وقتی به حساب می آید که نخستین فیملش را می سازد. حال می خواهد فیلمِ نخست اش خوب باشد یا بد، وعیاری خوش شناس است که نخستین فیلم کوتاه اش(آنسوی آتش1348) وفیلم های کوتاه بعدی اش همگی از آثار ارزنده ی سینمای آزاد هستند).
وقتی که "تنوره ی دیو" را ساخت، همگی یقین داشتند سازنده ی این فیلم سینمایی بشدت داناو باپشتکاراست. تنوره ی دیو ارمغان دیگری نیز برای سینمای ایران داشت که همانا بازی       جاودانه ی روانشاد "اسماعیل محمدی" بود. بازیگری توانا که تاقبل از این فیلم کسی پی به استعدادِ   شگرفِ او نبرده بود. اسماعیل محمدی که برای همین فیلم جایزه ی بازیگری جشنواره ی فیلم فجر نصیب خود کرد، بعدها الهام بخشِ موضوع فیلم دیگری به عیاری شد که قرار بود باحضور محمدی این فیلم در خوزستان ساخته شود، اما اجل رخصت به محمدی نداد وعیاری هم قیدِ آن فیلم رازد. عیاری اما باید "شبح کژدم" را می ساخت تا فرم راهم که در ابتدای فیلم سازی بلندش بود جان به تصویر بدهد. شبح کژدم هنوز هم در فرم تازه است. کم تر فیلم در فیلمی موفق دیده ام، که شبح کژدم از این مرزِ پر خطر بسلامت گذر کرده است، ونمونه ی بارزی ست از این گونه فیلم سازی.

آنسوی آتش :
اما هنوز جای یک اثر در کارنامه ی  عیاری خالی ست. هنوز کسی نمی تواند ارزیابی درست از کارنامه ی تازه گشوده شده ی یک فیلم سازِ سرشار از انرژی و آفرینشگری چون او داشته باشد، مگر این که آن شاهکار بی مانند ساخته شود که شد. به قول "علی رضازرین دست" :"آنسوی آتش مثل یک خبر بود، مثل یک نامه". باری، آنسوی آتش باید ساخته می شد تا عیاری آواز قوی اش را سر بدهد. آنسوی آتش اگر جان به تصویر نمی گرفت، اکنون کارنامه ی عیاری که جای خود، جهانِ سینما چیزی کم داشت. آنسوی آتش باید ساخته می شد تا وقتی که درواپسین سال های عمرِ"فدریکو فلینی" بزرگ، از او بپرسند :"درتمام عمرت فیلم های زیادی دیده ای. اگر قرار است یک فیلم نام ببری، آن فیلم کدام است؟" واو- فلینی بگوید :" در یک جشنواره، فیلمی دیدم که وقتی تیتراژ    پایانی اش آمد، باتعجب نگاه می کردم که چرا نام من در تیتراژ نیست". اشاره ی فلینی به آنسوی آتش بود، چنان که "عباس کیارستمی" چنین گفته است :"دوست داشتم آنسوی آتش فیلم من بود".
باری، آنسوی آتش اما مهم تر از جهان سینما، برای مردم خوزستان از نان شب هم واجب تر بود. آنسوی آتش باید ساخته می شد تا مردم خوزستان یک بار برای همیشه چنین شجاعانه در کنارشعله های سربه فلک کشیده ی نفت تصویر شوند؛ درحالی که خود غوطه در رنج وحرمان اند.آنسوی آتش باید ساخته می شد تا "نفت" از مرزِ قاب بندی صرف در تصویر، ویانشانه ای از جنوب، فراتر برود وتیرخلاص برتفسیرِ نفت ومردم شناسی بزند، ورنجِ مردمِ آن دیارِ نفت زده را فریاد بزند. چه فریادی خوش تر از همنوا شدن بانوای "دانوب آبی" آفرینشِ"یوهانس اشتراوس"، وخود را به میان گل ولای نفت به قصدِ کُشت زدن؟ شعله های نفت که گرمایش تورا درپسِ پرده پس می زند. گشتن درگل ولای نفت برای یافتن النگوی طلا که یافتن اش پاسخ به ندای عاشقانه عاشقِ تک فتاده است. چه کسی، درچه فیلمی دیده است چنین هنرمندانه شخصیت های فیلم متحول شوند، چنان که عیاری در پایان آنسوی آتش جان به تصویر داده است؟ سمیه ی خاطرخواه نوذر مثل یک بُغض که نیاز به تلنگری دارد، باپرتاب النگوها به دست عبدالحمید سمتِ شعله های آتش، ناگهان خیز برمی دارد، پرمی کشد، وبی اعتنا به گرمای کشنده ی شعله های آتش که اورا می سوزاند، می رود تا النگوها رااز عمق آب بیابد. وه که چه فریادی درسکوت از گلوی سمیه ی بی زبان گوشِ مارا- مخاطبینِ جهانِ عیاری را کرکرد.این است ذاتِ تصویر، این است ذاتِ موسیقی، این است ذاتِ اندیشه ای که پیش از آن که تصویر شود، فرسوده باشد صاحبِ آن اندیشه را.
آنسوی آتش باید ساخته می شد تا عیاری دین اش را به "جان فورد" ادا کند. جان فورد، آن فیلم سازِ یک چشمی که جهان را بهتراز آنانی می دید که دوچشم دارند تأثیرشگرفی برعیاری داشته است. خاصه در آنسوی آتش : اسب وآتش وکتک کاری وکوه وپلان های لانگ شات. آنسوی آتش باید ساخته می شد تا در جشنواره ی کن، جوایزِ بخشِ غیررسمی را به خود اختصاص بدهد وگردانندگان سینمای فرانسه خیزبردارند برای جذبِ عیاری درسینمای خودشان که عیاری نپذیرفت وترجیح داد به وطن بازگردد. (همین شانس سال ها بعد درخانه ی "اصغرفرهادی" را زد که او غنیمت شمرد این شانس را).آنسوی آتش با همه ی استعاره گی اش، ابدأ فیلم استعاره ای نیست واین ذاتِ خوزستان است که  فیلم  را از غنای نماد برخوردار کرده است. مثلأ کافی ست دوربین خود را در جاده ی دور   افتاده ی اهواز بگذاری، خواهی دیدی در عمقِ تصویر شعله ی  نفت پرتوافشانی می کند. دوربین را که به مرکز شهربیاوی، خواهی دید پوششِ گونه گونِ مردم را ونیز می شنوی زبان ولهجه های متفاوت شان را. کارون وپُل سفید را وجزئیاتِ دیگر راکه درقاب قرار بدهی، نماد به سمتِ فیلم تو نشانه می رود، بی آن که تو چنین قصدی داشته ای پیش از این. هوشیاری عیاری این است در آنسوی آتش که در دامِ نمادپردازی نمی افتد. درحالی که محیط بشدت استعدادِ نماد پردازی دارد.
"- نام : نوذر
- نام خانوادگی : عامری
- نام پدر : جاسم
- نام مادر : سلیمه
- متولد : اهواز
- مذهب : شیعه
- ملیت : ایرانی ".
عیاری در همان ابتدای فیلم، شخصیتِ اصلی فیلم اش را معرفی می کند وسریع می رود سراصل قصه. (سال ها بعد درست همین شیوه را در فیلم تحسین برانگیزِ"بودن یانبودن" اجراء می کند. دختربیمار روبه دوربین خودش را وبیماری اش را معرفی می کند).دربابِ آنسوی آتش سخن فراوان است. کم تر فیلم سازی از این موهبت برخوردار است که فیلمی ساخته باشد ومشمول کهنگی زمان نشود، وپس از سالیان همچنان تازه است وبکر بماند.چه خوش شانس است عیاری که باآنسوی آتش، آنسوی ذهنِ مارا نشانه رفته است؛ آنسوی ذهنِ ما که هرگاه مروری کند برسینما، تصاویر خیرکننده ومضمونِ انسانی آنسوی آتش خود را به رُخ می کشند.دراین سال ها اگر فیلم خوبی ساخته شود، چندان کارِ دشواری نیست. چرا که اغلبِ آثارسینمای این سال های ایران، چندان که باید اثرمانایی نیستند. اما دهه ی شصت به کلی متفاوت است. دهه ی شصت، دهه ی فخرِ سینمای ایران است وبل سینمای جهان.از همین روست که باید خیلی خوش شانس باشی تامیانِ آن همه آثارِ نابِ دهه ی شصت بتوانی فیلمی بسازی همپای آن آثار.کارِ کارستان عیاری یکی همین بود که دردهه ی رقابتِ سرسخت، باآنسوی آتش نبضِ تپنده ی سینمای ایران را در مشتش گرفت. چنان که باز درهمان دهه، "امیروی جهانِ سینما" با"دونده"اش چنین کرد، ویا "ناصرتقوایی" با"ناخدا خورشید"اش، و"بهرام بیضایی" با"باشو غریبه ی کوچک" اش. وشگفتا که همه ی این آثارِ مانا از جنوب وجنوبیان سخن گفته اند.

روزِ باشکوه :
پس از اقبالِ جهانِ سینما از آنسوی آتش، ودرحالی که شرایطِ ساختِ فیلم درفرانسه برای عیاری مهیا بود، به وطن برگشت واز بداقبالی وشاید رفیق بازی تن به ساختِ دوفیلم می دهد که بکلی باآثارِ پیشینِ او درتعارض اند. "روز باشکوه" و"دونیمه سیب". اگرچه روز باشکوه راشخصأ یک فیلم کمدی / اجتماعی / سیاسی خوش ساخت وموفق درکارنامه ی عیاری می دانم. درعین حال استفاده از ابنوه بازیگران مطرح سینما، تئاتر وتلویزیون وفضای گسترده ی فیلم نیز نکته ی بارزی ست در کارنامه ی تازه گشوده  شده ی فیلم سازی چون او. طعنه های سیاسی / اجتماعی او در این فیلم مترادف است با کمدی موفق همه ی عمرِ سینمای ایران تاکنون، یعنی "اجاره نشین ها"ی "داریوش مهرجویی". باهمان ذکاوت وهوشیاری وپرداخت هنرمندانه به جزئیات وباور پذیری آدم های فیلم. اصولأ برخی از فیلم سازان حتی شکست شان هم در اقتدار است. اگر امروز از این دوفیلمِ عیاری به عنوان نقطه ضعفِ آثارِ او نام می بریم، معنایش این نیست که در برابر اغلبِ آثار سینمای ایران نازل هستند. بلکه مرادِ کلام این است که در مقایسه با آثارِ خودِ فیلم سازاز مرتبه ی پایین تری برخوردار هستند. اگر بخواهم بازهم در این باب مثال بیاورم، می توانم به فیلم "ای ایران" ساخته ی تقوایی اشاره کنم. می دانیم که حتی تقوایی هم از این فیلم راضی نیست. اما درعین حال ای ایران در مقایسه با سایر آثار سینمای ایران- خصوصأ آثار کمدی / سیاسی فراتر است. درست مثل "گذشته" ی اصغرفرهادی که درمقایسه با "جدایی نادر ازسیمین" نازل است، اما فراتر از برخی آثارسینمای ایران است.

آبادانی ها :
عیاری پس ازدوفیلمی که برای او شکستِ مالی وهنری به ارمغان آوردند، بار دیگر رجعت کرد به زادگاه، به انسان هایی که می شناسد. اگردر آنسوی آتش، مردم خوزستان دوشادوشِ نفت  به موضوعِ فیلم بدل شده بودند، وسندی از مردم خطه ی خود (البته بانظرگاه وبیانی جهانشمول) ارائه داده است، اینک در "آبادانی ها" مردم خوزستان را با پس زمینه ی جنگ درتهران جان به تصویر می دهد. در حقیقت اگر بناباشد تفسیر انسان شناسی قومی  از این دو فیلم عیاری ارائه دهیم، باید اذعان کرد اقلیم خوزستان ومردمان آن در پروسه ی متکامل تاریخی / اجتماعی  کشور که همیشه مرکز تحول    بوده اند، ودر تحول اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی وحتی ورزشی کشور نقش بسزایی    داشته است، به همان اندازه هم حرمان نصیبِ مردمان آن شده است. مردم خوزستان، مردم جنگ زده ای که یک بار در جنگ خانه وکاشانه شان را ازدست داده اند، ودیگر باربامهاجرت به شهرهای دیگر واز جمله تهران، هویت شان به یغما رفت ونیز مورد بی مهری وتجاوز بخشی از جامعه ی بشدت اقتصادی وخرده بورژوازی قرار می گیرد که خود را به غلط مرکز تحول می دانند! درادبیات داستانی معاصر فارسی، بسیاری از داستان نویسان وبه خصوص داستان نویسانِ خوزستانی  درباره ی مهاجرت خوزستانی های جنگ زده به تهران داستان نوشتند؛ از جمله "قاضی ربیحاوی" که خود از جنگ زده های آبادان بود ودر همین لوکیشنِ فیلم آبادانی ها مدتی اقامت داشت و داستان های بشدت گزنده ای در همین بستر زیستی نوشت.
"-ننه هاجر گفت شکر خدا. می گفت شکر خدا که پای شما هم به تهران واز شد که حالا اینجور پُز بدین..
-... تهران ارزانی خودش ودختراش. اگه جنگ نبود اصلأ پا می گذاشتیم به این خراب شده؟"..1 برپایه ی همین مشاهداتِ عینی وداستان های ربیحاوی، "عبدالرضا منجزی" فیلم نامه نویس و فیلم ساز خوزستانی، دردهه ی شصت فیلم "آبادانی" را ساخت که حتی مادر بومی وجنگ زده ی قاضی ربیحاوی در کنار روانشاد"خسروشکیبایی" بازی کرد که این فیلم بنابه دلایلی سال ها بعد به اتمام رسید. درحقیقت آبادانی ها ی عیاری را می توان  دورِ تسلسلِ رنج وحرمان مردمان خوزستان دانست که با نفت آغاز شد وتا به امروز به گونه های مختلف ادامه یافته است. وقتی که از"درویش" (شخصیتِ اصلی آبادانی ها) می پرسند : چندسال است تهران است؟ باحسرت پاسخ می دهد : "هفت ساله تهرانیم. تازه بعد از این هم معلوم نیست چقدر می مونیم". در حقیقت درویش مانند همه ی جنگ زده های دیگر، زندگی در اقلیم خودش را خوش تر دارد تا زندگی در تهران مخوف. نوع پاسخ گفتن درویش درباره ی مدت زمان اقامت اش در تهران، بی شباهت به روز شماری زندانی نیست که آرزوی آزاد شدن دارد. آبادانی ها همچون آنسوی آتش که تفسیر نفت را فریاد می زند، تفسیر جنگ را باگزنده گی تمام جان به تصویر می دهد. تصاویر سیاه وسفید نئورئالیستی که البته روی شانه ی "ویتوریا دسیکا" و"دزد دوچرخه" اش استوار است، تنیده شده با سرمای استخوان سوز ومردمی که پناه گاهی ندارند، وپناه شان همچون لوله ای که دربمباران می غلتد، بی ثبات است.مردمی که برای بقای خود ناچارند دست به مالِ دیگران ببرند. حلبی آبادها، دعوا برسربنزین وکوپن و کودکانی که زندگی شان گره خورده است بااین سیاهی. همگی گواهی برلحن تلخ وگزنده ی عیاری برجنگ دارند. کودک "بُرنا" در این فیلم  شاهدی ست اززمانه ی خود، که اگرچه عینک اش را ازدست می دهد، اما بادوربینی که خود دست وپامی کند، جهانی دیگر کشف می کند. جهانی که اورا شاهدِ  زمانه ی خود می کند وخیره برهرآن چه پیش رویش رُخ می دهد. وقتی درپایان درویش اندوهگین پشتِ فرمان می نشیند، وقتی که سربازان درخود مچاله وبه خواب می روند، وقتی که مسافران دیگر چُرت می زنند، این کودک است که بیدار وخیره است به پیرامون خود. گشتن برای یافتن ماشین، پروسه ای ست که باید طی می شد تاکودک، حقیقتِ جامعه ای را که در آن زندگی می کند را بشناسد. حقیقت زیستی، چیزی نیست که پای درس ومشق به او بیاموزند. چنان که وقتی قرار است همپای پدر در جست وجوی ماشین باشد، مادر کیفِ اورا می قاپد واز او می خواهد همپای پدر باشد. پدرمی گوید : "اگه نره مدرسه می دونی چی میشه؟". مادر درپاسخ می گوید :"اگربره مدرسه چی میشه؟". باری، کودک باید بداند درچه جامعه ای زندگی می کند تا مراقب احوال خود ودیگران باشد. آن چنان که در قهوه خانه اوست که مراقبِ دوچرخه ی  پیرمرد است، واوست که اول بار فریاد می زند :"عامو دوچرخه ات رو دزدید".
آبادانی ها جزو نخستین فیلم های سینمای ایران است که به بخشِ اصلی جشنواره ی کن راه یافت وبا شجاعت تمام قدِ مسولین سینمایی در آن زمان، این فیلم از جشنواره ی کن بیرون کشیده شد! (همان اتفاقی که سال ها بعد برای فیلم خانه ی پدری رُخ داد که مسولین، این فیلم را از جشنواره ی ونیز بیرون کشیدند! وتابه امروز که چندین جشنواره ی دیگر خواهان نمایش این فیلم هستند، اجازه ی نمایش ندارد وفرصت ها یکی پس از دیگری از عیاری وسینمای ایران رُخ می چرخاند).
آبادانی ها میان کارگردانی وموضوع تلخ وگزنده اش، در عرصه ی بازیگری نیز امتیاز ویژه ای دارد که همانا بازی "حسن رضایی" ست. رضایی که پیش از انقلاب بدل کار وکُتک خور فیلمفارسی بود وعیاری به او علاقمند بود، بعد از انقلاب ودرحالی که رضایی قصد نداشت بازیگری را ادامه بدهد، به اصرار عیاری بابازی در فیلم شبح کژدم، باردیگر به بازیگری روی آورد ودر آبادانی ها بابازی درنقشِ "حسن خوف" توانست نقطه عطفی دربازیگری خود ودر فیلم آبادانی ها ایجاد کند. وقتی فیلم آبادانی ها در جشنواره ی لوکارنو به نمایش درآمد، رضایی ویک بازیگر خارجی دیگر نامزد دریافت جایزه شدند وبعلت این که هیأت داوران موفق نشدند بین  انتخابِ یکی از این دوبازیگر به جمع بندی برسند، ترجیح دادند جایزه ی بازیگری را به هیچ یک ندهند. عیاری اگرچه در عرصه ی بازیگری چندان مدعی نیست، اما بازیگری در فیلم های او همیشه نقطه عطف بوده است، وحتی بازیگران نامدار و باتجربه نیز بهترین بازی های شان را در آثاراو ارائه داده اند. برای نمونه می توان به "جهانگیرالماسی"، "سیامک اطلسی"، "خسروشجاع زاده" ، روانشاد"عسل بدیعی" که با فیلم "بودن یانبودن" به سینمای ایران معرفی شد وبهترین بازی اش در همان فیلم بوده است، واین اواخر "مهدی هاشمی".  بازی های به یادماندنی همه ی آن ها درآثار عیاری بوده است.

بودن یا نبودن :
عیاری پس از خیزش مجدد با فیلم آبادانی ها، به سراغ قصه ی "امیل وکاراگاهان" نوشته ی "اریش کستنر" می رود وقصه ای را که بارها در سینمای ایران وجهان مورد اقتباس قرار گرفته است از منظر خود روایت می کند. پس از این فیلم که برای عیاری نقطه عطف به حساب نیامد، ناگهان با فیلم تحسین برنگیزِ"بودن یانبودن" باردیگر به شکوه فیلم سازی بازگشت. پس از بودن یانبودن، فیلم "سفره ی ایرانی" را کارگردانی کردکه تاالان وباگذشت بیش از یک دهه، هنوز این فیلم به سرانجام نرسیده است. پس از آن ودر اثنای وقوع زلزله ی بم، عیاری به فاصله ی چند ساعت، بااکیپ وامکانات اندک وطرحی که سال ها پیش پسِ ذهن اش بوده است ره سپار بم می شود وفیلم "بیدارشو آرزو" را می سازد که بعلت تصاویر دلخراش چندسال اجازه ی پخش نداشت. عیاری میان این فیلم ها سه مجموعه تلویزیونی ساخت؛"خانه به خانه"، "هزاران چشم" و"روزگار قریب" که همگی از مجموعه های  تلویزیونی ماندگار هستند. آخرین اثرعیاری؛ "خانه ی پدری" ست که هنوز وپس از چند سال اجازه ی نمایش ندارد. نقد ونظر درباره ی هرکدام از این آثار به وقتی دیگر موکول می شود. شاید به وقتِ اکران آن ها.

بازگشت به زادگاه :
در این سال ها بسیار بزرگداشت برای کیانوش عیاری برگزار شد ونیز مدام در جشنواره ها داور است ومورد تقدیر قرار می گیرد. اما بهترین تقدیر برای یک فیلم ساز، اجازه دادن به او برای ساختِ فیلم هایی ست که دوست دارد بسازد. تنهایی وانزوای هنرمند هیچ جایگزینی ندارد جز این که کار کند. کیانوش عیاری- این فرزندِ خلفِ روزگار خود، سال هاست خوش دارد به زادگاه اش (خوزستان) بازگردد وفیلمی بسازد درباره ی انسان هایی که می شناسد شان. کاش پیش از آن که دیر شود، باردیگر کارون ونفت ونخل ومردمی که چشم انتظار دوربین اوهستند، برپرده ی سفید جان بگیرند.

*این نوشتار، فرازی ست از کتاب نگارنده درباره ی کیانوش عیاری که دردست تألیف است

1- فرازی از داستان زخم / مجموعه داستان ازاین مکان / نوشته ی قاضی ربیحاوی / انتشارات مینا 1369
 

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ» 
http://www.anthropology.ir/node/21139

ویژه نامه ی نوروز 1393 
http://www.anthropology.ir/node/22280