یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مروری بر مستند «بودن بدون درد» جواد تقوی



      مروری بر مستند «بودن بدون درد» جواد تقوی
منیژه غزنویان

«در نبرد بین روزهای سخت و انسان‌های سرسخت، این انسان‌های سرسخت هستند که می‌مانند.»
با این جمله که یکی از تاثیرگذارترین دیالوگ‌های مستند «بودن بدون درد» به کارگردانی جواد تقوی، مستندساز نیشابوری است شاید بهتر بتوان بحث را آغاز کرد، بحث از مستندی که تمام دغدغه‌اش روایتِ یکی از همین نبردهای سهمگین است، نبرد با «سرطان»!بودن بدون درد، با صحنه گفتگوهای مقدماتی کارگردان و یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم که خودش درگیر بیماری سرطان است آغاز می‌شود. مهران اباذری، نامه‌رسان اداره ثبت شرکت‌های گرگان پشت کامپیوتری قدیمی نشسته، با سَری که تمام موهایش بر اثر شیمی‌درمانی ریخته و کلاه لبه‌داری که گرچه برای پوشاندن این شرایط، استفاده می‌شود ولی خود با همنشین‌هایش به نمادی از این بیماری تبدیل شده است. او اولین شخصیتی است که مقابل چشمان مخاطب قرار می‌گیرد. مردی که تشخیص سنش، کار نسبتا دشواری است، ولی آخر فیلم و پس از درمان، با دیدن حجم موهای سیاه روی سرش پی می‌بریم که جوان است و سنش کمتر از آن چیزی که احتمالا ابتدا حدس زده بودیم. او فیلم را به صورت رسمی با این دیالوگ‌ها شروع می‌کند که درواقع خطاب به کارگردان فیلم است: «بودن بدون درد؟ خوب، شروعه؟ الان من یک سوالی از شما می‌کنم: بودن برای چی؟ که فقط درد نکشی؟» سرطان از او یک فیسلوف تجربی ساخته، کسی که «بودن» و «شدن» و «مرگ» و «زمان» و «درد» و همه چیز را برای بارها و بارها کالبدشکافی کرده و به چالش کشیده است. صحبت‌هایش که حاصل اندیشه‌های دوران سرطان هستند، در ترکیب با مناظر جنگلی فوق‌العاده زیبای گرگان که به تصویر کشیده می‌شود از جذاب‌ترین قسمت‌های این مستند است؛ جنگلی که به تعبیر خودش: «در آن پوست انداخت». وقتی خبر سرطانش را شنید تک و تنها به آن پناه برد و حسابی گریه کرد و وقتی خالی شد: «دیگر خودم نبودم، کسی بودم در میدان جنگ!» او درباره «درد» صحبت می‌کند و اینکه درد سرطان، بیش از درگیر کردن جسم، روحی است و به همین جهت شدیدتر است. همچنین با ذکر مثالی، از آرزوی دوباره زنده شدن مردگان و داشتن زندگی بهتر در دنیا می‌گوید که مستجاب نمی‌شود و توضیح می‌دهد که سرطان، مشابه همین تجربه مردن و سلامتی پس از آن، درست مانند زندگی دوباره است، چیزی که باعث می‌شود انسان قدر زندگی را بیشتر بداند.

تقوی، برای پرداختن به موضوع سرطان، از بین مسائل گوناگونی که امکان پرداخته شدن را داشته‌اند بیش از همه دو کلیدواژه «تغییر» و «امید» را انتخاب کرده که سعی دارند فیلم را به چند قسمت، تقسیم و برداشت مخاطب را حتی‌الامکان به برداشت سازنده نزدیک کنند. مسئله محوری این مستند را بنابراین می‌توان چنین بازنویسی کرد که سرطان، چه تغییری را در روحیات و تفکر بیماران سرطانی (و نه لزوما زندگی اجتماعی آن‌ها) ایجاد کرده و آن‌ها چگونه می‌توانند در چنین شرایطی که کفه‌های مرگ و زندگی در ترازوی عمر، به رقابت با هم برخاسته‌اند همچنان امیدوار بمانند؟ دوربین تقوی برای پرداختن به این مسائل، پس از آنکه پرسه‌ای در فضاهای درمانی مربوط به سرطان زده و دورنمایی از بیمارانی که تحت مراحل مختلف درمان هستند را نشان می‌دهد درنهایت سه نمونه برای مطالعات ژرفانگرتر برمی‌گزیند که در جریان دیالوگ شخصیت‌ها در فیلم متوجه می‌شویم که ظاهرا معرف و واسط بین آن‌ها و  کارگردان، پزشک معالجشان بوده است. به همین دلیل می‌توان گفت در این فیلم، نمونه‌گیری به طوری حساب‌شده و مناسب صورت گرفته و شخصیت‌ها نیز اعتماد و انگیزه لازم را برای مشارکت در این کار تصویری دارند، به صورتی که فریده سهرابی، یکی از سه شخصیت اصلی مستند «بودن بدون درد»، در پایان می‌گوید همیشه آرزو داشته پژوهشگر و بازیگر شود و حالا احساس می‌کند به واسطه سرطانش توانسته در یک فیلم مستند، بازی کند و از این بابت خیلی خوشحال است.

فریده، زنی نسبتا جوان و مادر دو پسر است که حتی روی تخت بیمارستان و حین مداوا، ظاهری آراسته و پیراسته دارد، ظاهری که هم می‌تواند ترفندی جهت مقابله با اثرات درمان دشوار و تخریب‌کننده این بیماری تلقی شده و هم تاحدودی تحت تاثیر احساس او از ظاهر شدن در یک فیلم. به هر روی، به لحاظ چهره‌ای، او بسیار نویدبخش و امیدوار به نظر می‌رسد اما خودش روایت می‌کند که چه‌طور زمانی و تحت تاثیر شوخی یک نفر که گفته کوزه شکسته دیگر کوزه نمی‌شود، چنان ناامیدی وجودش را فرامی‌گیرد که قصد پرت کردن خودش از پنجره اطاق را داشته، تلاشی که با رسیدن یک ناجی، نافرجام می‌ماند. فریده، یک زن متاهل است، برخلاف مهران که ظاهرا تنها به نظر می‌رسد و ما هیچ نشانه‌ای از حضور شخص دیگری در زندگیش نمی‌بینیم. فریده، دو سرطان مغز و نخاع دارد و راه رفتن و فعالیت‌های عادی زندگی و انجام امور خانه‌داری برایش بسیار سخت شده ولی مهران هنوز می‌تواند راه برود، سر کار حاضر شود، در جنگل خلوت کند و... شاید همین تفاوت‌ها و نیز وابستگی‌ها و تعلقات بیشتر فریده به زندگی است که باعث می‌شود در ابتدا، متزلزل‌تر از مهران با مسئله‌اش برخورد کند ولی می‌گوید که دیگر بعد از گذشت دو سال با شرایطش کنار آمده و دارد مبارزه می‌کند. او از دل‌نگرانی‌های مادرانه‌اش تعریف می‌کند و آینده فرزندانی که حالا تصمیم گرفته تا دامادیشان را ندیده تن به مردن ندهد... 

سومین شخصیت مستند تقوی که البته حضورش در فیلم، کمرنگ‌تر از دو مورد قبلی ولی در نوع خود، جالب‌توجه است اسدالله فتاحی است؛ پیرمرد 60 ساله کشاورزی که در روستا زندگی می‌کند و ما او را در تمام صحنه‌ها در حال کارِ معمول روزمره می‌بینیم. دو مورد قبلی، شهرنشین و جوان هستند و اسدالله، روستایی. آیا همین تفاوت شیوه‌های زندگی می‌تواند تغییری در مواجهه با مسئله ایجاد کند؟ تنها اوست که داوطلبانه، هزینه شش ماه درمان سرطانش را با درآمد شش ماه کار کشاورزیش مقایسه می‌کند و با وقار و خجالت خاصی می‌گوید: «یک کم از نظر هزینه‌اش مشکل است.» و وقتی از او خواسته می‌شود که بیشتر توضیح دهد مخاطب می‌تواند متوجه، عمق معنای عبارت «یک کم» می‌شود... اسدالله می‌گوید امیدوار است و از کارگردان می‌پرسد که آیا در او، نشانه‌هایی از ناامیدی می‌بینید؟ او بیماریش را برای خودش بیشتر با مفاهیم دینی توجیه کرده و می‌گوید: «مرگ دم خانه پیغمبر خدا هم آمده. ما کسی نیستم که! کی دنیاگیر شده که من شده باشم؟» و بعد توضیح می‌دهد که هر وقت برای درمان به بیمارستان می‌رود و نوجوان‌ها و جوان‌های درگیر این بیماری را می‌بیند مجاب می‌شود به اندازه کافی عمر کرده که نخواهد حرص زندگی را بزند و از مرگ بترسد.

از نکات مهم مستند تقوی، ارتباط خوبی است که بین «درد» و «زمان» تصویر می‌کند. اینکه درد چه طور می‌تواند درک افراد را حتی از اموری که به غایت، طبیعی تصور می‌شوند تغییر دهد. فردی که گوش به زنگ مرگ است و باید با آن معامله کند، دقیقه به دقیقه زنده بودنش را می‌شمرد و همچنین حساب لحظات درد نکشیدنش را دارد، لحظات انتظار تا آمدن مجدد درد. حسابگری در مورد زمان، حاصل ناخواسته این دوران است و بدون شک همین تجربه است که از منظر شخصیت‌های این مستند، باعث تغییر درک آن‌ها از خودشان و همین طور از معنای زندگی می‌شود.

از دیگر نقاط جالب توجه مستند تقوی، استفاده از یادداشت‌های شخصی بیماران سرطانی مختلف به عنوان روایت فیلم است که در کنار تصاویر، حال و هوای خاصی به آن داده است. او ظاهرا بیشتر این دست‌نوشته‌ها را از وبلاگ‌ها و نوشته‌های منتشر شده این افراد اقتباس کرده که امروزه یکی از روش‌های قابل توجه پژوهش اجتماعی است. فضای وب، خصوصا با امکاناتی که برای روایت خویشتن به افراد می‌دهد آیینه‌ای از ذهنیات و روحیات افراد جامعه است و بازنمایی مناسبی از روحیات آن‌ها تلقی می‌گردد. این نوشته‌ها علاوه بر این، فضای احساسی فیلم را تقویت کرده است.

تیتراژ آغازین مستند، آن را تلاشی جهت «بازگو نمودن ناگفته‎های سرطان از زبان بیماران سرطانی» معرفی می‌کند که گرچه هدفی جالب توجه است و کارگردان تمام تلاش خود را در این راستا انجام داده که با توجه به وضعیت جسمی و روحی این بیماران، کار کردن با آن‌ها ملاحظات و دشواری‌های خاص خود را دارد ولی اگر شخصی خود از نزدیک، تجربه زیستن با یک فرد سرطانی را داشته باشد می‌داند که عمق ناگفته‌ها تا چه حد است و مواردی که در فیلم گفته می‌شود (جز اقدام به خودکشی فریده) بقیه چندان هم ناگفتنی نیستند کما اینکه حداقل بسیاری از بخش‌های روایت فیلم، نوشته‌های افراد سرطانی در وبلاگ‌های شخصی‌شان بوده است. ناگفته‌های واقعی سرطان، در لایه‌های عمیق‌تری وجود دارند که پی بردن به آن‌ها و گاه حتی اعتراف کردن به آن‌ها بسیار دشوار است: تجربه فروپاشی روانی فرد و ترک شدن توسط دیگرانِ نزدیک و خصوصا طلاق همسر یا نامزد، تجربه تنزل به موقعیت فقر به جهت هزینه‌های بالای درمانی، از دست دادن موقعیت شغلی به واسطه فرآیند پیچیده و فرسایشی درمان، تردیدها به ادامه درمان و انصراف‌های گاه و بیگاه‌ از ادامه این مسیر، از دست دادن موقعیت و نقش خود در سیستم اجتماعی و تبدیل شدن به یک بیمار، وصیت کردن‌ها به اطرافیان، درگیر شدن با کتمان‌ها و پنهان‌کاری‌های احساسی خانواده‌ها یا کادر پزشکی، متوسل شدن به درمان‌های جانبی یا سیستم‌های موازی که شاید پیش از آن هیچ جایگاهی در ذهن فرد نداشتند، رفت و برگشت در مرز کفر و ایمان، کابوس‌های شبانه این افراد و از منظری دیگر، رنج پنهانی خانواده‌ها، زیستن پررنجشان در موقعیت امید و ناامیدی و... البته قابل درک است که کارگردان احتمالا قصد ساختن فیلمی امیدبخش را داشته که در عین حال، گریزی نیز به رنج و درد داشته باشد ولی ذکر این نکته نیز ضروری است که رنج در این تجربه، با اغماض و تخفیفی خواسته یا ناخواسته روایت شده که هنوز بسیار تا واقعیت تجربه، فاصله دارد...

به تصویر کشیدن رنج و درد و تاثیرش بر زندگی، موضوعی است که مستندهای دیگری نیز به آن پرداخته‌اند. از جمله می‌توان به مستند «فرشته‌ای روی شانه راست من» از آزاده بیزار گیتی یا «گفتگوی من با خودم» از علی همراز اشاره کرد. فیلم بیزار گیتی، بار احساسی بسیار قوی‌ای دارد و درد را در عمق واقعی خودش به تصویر می‌کشد در صورتی که مستند همراز، به مانند مستند تقوی، رویکردی منطقی‌تر را پیش گرفته و درد را به عنوان تیپی از یک گذار یا مرحله‌ای از تکامل معرفی می‌کند که روایتی غافلگیرکننده‌ است. با این حال بدون شک نمی‌توان منکر تاثیر عامل جنسیت کارگردان در تعیین روحیه اصلی فیلم شد. جدای از مباحث نظری مکتب «فرهنگ و شخصیت» و مناقشات موجود درباره رابطه بین «طبیعت» و «فرهنگ» در حوزه جنسیت، قابل انکار نیست که «فرشته‌ای روی شانه راست من» غنای حسی خود را از ارزش‌های زنانه کارگردانش می‌گیرد، رویکردی که در دو تجربه یاد شده دیگر در مورد کار تقوی و همراز، جنبه‌های منطقی‌تر و عقلانی‎‌تر بحث را هدف قرار داده‌اند. در این‌جا و به عنوان بحث آخر و البته تحت تاثیر آموزه‌های روش پژوهش انسان‌شناختی، جای این پرسش مطرح است که اگر درد بتواند در یک تجربه میان‌جنسیتی، کارگردانی شود چه روایتی از آن را خواهیم داشت؟

 

ایمیل نویسنده:  ghaznavian.m@gmail.com

صفحه شخصی نگارنده در انسان‌شناسی و فرهنگ

 

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ» 
http://www.anthropology.ir/node/21139

ویژه نامه ی نوروز 1393
http://www.anthropology.ir/node/22280

 

دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:

شماره حساب بانک ملی:
0108366716007

 شماره شبا:
 IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07

 شماره کارت:
6037991442341222

به نام خانم زهرا غزنویان