سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مجله ویستا

درنگ های فلسفی(6): دوراهی رفتن و ماندن



      درنگ های فلسفی(6): دوراهی رفتن و ماندن
محمدمهدی اردبیلی

فردی را تصور کنید که خواهان مهاجرت از کشور خویش است. وی در این میان همواره نوعی از تردید را با خود حمل می‌کند و با این پرسش درگیر است که «بروم یا بمانم»؟ او وضعیت فعلی‌اش را تحمل نمی‌کند و به بهانه‌های مختلفِ شرایط مالی و اقتصادی بهتر، شرایط سیاسی و فرهنگی قابل قبول‌تر، آیندۀ کودکان و ... می‌کوشد تا انواع وابستگی‌ به کشورش را کنار گذاشته و وضعیت به ظاهر نامطلوب و آزاردهنده‌اش را ترک کند. می‌توان حتی نمونه‌ای قاطعانه‌تر را مثال زد. کسی که در آستانۀ خودکشی قرار دارد، در همان لحظۀ آخر که می‌کوشد تا بر تمام ترس‌ها و تردیدهایش فائق آید، باز هم از خود می‌پرسد که «آیا بروم یا بمانم»؟ او آنچنان از ادامۀ زندگی‌اش ناامید است و جهان آنچنان برایش آزاردهنده شده است که راهی جز رفتن، جز حذف خودش، جز غوطه‌ور شدن در تاریکی مطلق و عدم را پیش روی خود نمی‌بیند. این فرد شاید در لحظۀ آخر ماندن را ترجیح دهد، شاید هم نه ...

فرار یا قرار

این ضرب المثل را همه شنیده‌ایم: «فرار را بر قرار ترجیح دادن». فرد در وضعیتی به سر می‌برد که برایش نامطلوب یا آزاردهنده است، لذا ترجیح می‌دهد تمام علقه‌هایش نسبت به وضعیت را کنار گذاشته و فرار را بر قرار ترجیح دهد. از سوی دیگر، افراد بسیاری نیز هستند که علی‌رغم نامطلوب بودن وضعیتشان، قرار را بر فرار ترجیح داده و می‌کوشند تا همان وضعیت نامطلوب را تحمل کنند و خودشان را چند صباحی با این و آن (از تماشای سریال‌های ماهواره‌ای گرفته تا خرید و مصرف بی‌رویه) سرگرم سازند و درد ناشی از حضورشان در وضعیت نامطلوب را فراموش کنند.

جالب اینجاست که فردی که فرار را بر قرار ترجیح داده، برای توجیه انتخاب خود، همواره تنها راه پیشِ روی خودش را ماندن در وضعیتی اسفبار و غیر قابل تحمل معرفی می‌کند. برای مثال، بخش اعظمی از مهاجران، به گونه‌ای سخن می‌گویند که گویی زندگی در کشورشان جز رنج و ناراحتی برایشان چیزی به همراه نداشته است و ماندن در آن وضعیت تنها وتنها به معنی درجا زدن و رنج کشیدن است. آنها عمدتاً پس از مهاجرت به کشور مقصد، باز هم بخش قابل توجهی از مشکلات ریز و درشتی را حس می‌کنند که از آن گریخته‌اند. از سوی دیگر، کسانی که «قرار» را برمی‌گزینند، برای توجیه ماندن و انفعال خود، تنها گزینۀ دیگر را فرار و تبعات منفی ناشی از آن عنوان می‌کنند. به بیان ساده‌تر، هم آنها که «فرار» را ترجیح دادند و هم آنها که «قرار» را برگزیدند، می‌کوشند تا با نشان دادن تعارضات و مسائل طرف دیگر، عمل خود را توجیه کنند.

در عمل اما، چه کسانی که رفته‌اند و از شر مصائب وضعیت خلاص شده‌اند و چه کسانی که مانده‌اند و تن به این مصائب سپرده‌اند، یعنی چه کسانی که فرار کرده‌اند و چه کسانی که قرار گرفته‌اند، هر دو هیچ کاری برای تغییر وضعیت نمی‌کنند. حامیان نظریه ی «فرار» (مانند دفاع‌های رومانتیک از خودکشی با تکیه بر نفی زندگی مبتذل ما، یا دفاع از مهاجرت یا پناهندگی به بهانۀ اوضاع نابسامان کشور مبداء) با نشان دادن مشکلات و مسائل موجود در «قرار»، خود را به عنوان تنها آلترناتیو موجود توجیه می‌کنند، و از سوی دیگر، حامیان «قرار» (مانند بخش اعظم پیام‌های اخلاقی، مدیریتی و روانشناسی برای لبخند زدن و تحمل کردن که از جانب دولت، نهادهای شهری و فرهنگی و همچنین شرکت‌های ریز و درشت تجاری بیان می‌شود) نیز برای توجیه خود، «فرار» و بریدن از وضعیت را تنها آلترناتیو خود معرفی می‌کنند. با این تفاسیر، آیا تنها راه پیش روی ما همین دو راه است؟ آیا جز فرار و قرار راه دیگری وجود ندارد؟ آیا انسان به ناچار منفعل است؟

سوژۀ فعال کیست؟

پاسخ «سوژۀ فعال» به پرسش فوق منفی است. او می‌کوشد تا با نفی هر دو سوی فرار و قرار، از انفعال نهفته در هر دو طرف فراتر رفته و در عین ماندن در وضعیت، در راستای تغییر آن بکوشد. وی بدون تن دادن به دوگانۀ کاذب فرار و قرار، و معرفی آنها به عنوان دو روی سکۀ انفعال، راهی دیگر برمی‌گزیند. وی نه به امر متعالی و فراروی از وضعیت خودش متوسل می‌شود و نه صرفاً به جبر وضعیت تن می‌دهد. او سنتزی از هر دو را می‌جوید و می‌کوشد تا با ایستادن در دل وضعیت و پذیرش منطق درونی‌اش، آن را بالا بکشد، او به دنبال تغییر کل وضعیت خویش است. این سوژۀ فعال به جای تن دادن به مهاجرت و فرار از وضعیت آزاردهندۀ فعلی و رفتن به وضعیتِ ظاهراً خوش و خرم از پیش آماده، در کشور خویش باقی می‌ماند، اما در عین حال می‌کوشد تا جامعه‌اش را تغییر دهد. یا فردی که زیستن برایش آزاردهنده است، باید از یک سو، بدون تن دادن و تحمل جبری و منفعلانۀ وضع آزاردهندۀ موجود، و از سوی دیگر بدون ترک وضعیت و انتخاب نیستی (مرگ)، راه سوم را انتخاب کرده، در جهانش بماند و آن را بسازد.

زندگی همۀ ما پر از دوراهی‌هایی است که هر دو سویشان بن بست است. سوژۀ فعال اما می‌داند که این دوراهی‌ها کاذب‌ و فریبنده‌اند. او می‌داند که با خروج از وضعیتش مشکلاتش حل نخواهند شد. او می‌داند که فرار اساساً توهمی بیش نیست. او در کنارۀ جاده و در میان صخره‌ها یا دیوارها، خلاقانه در جستجوی راهی پنهان است: راه سوم. او چنان در این کار جدیت به خرج می‌دهد که حتی اگر راهی نیافت، در دل انسداد وضعیت راهی جدید خلق خواهد کرد. او نه دچار افسردگی کاذب و فلج کننده می‌شود و نه دچار سرخوشی کاذب و تخدیر کننده. او نه فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد و نه قرار را بر فرار. او نه به دنبال منافع شخصی خود، بلکه به دنبال رهایی کل وضعیت، جامعه‌ و جهانش است.

 

 

درنگ های فلسفی (1): چرا باید درنگ پرد؟
http://anthropology.ir/node/18482

درنگ های فلسفی(2) : عشق به طبیعت
http://anthropology.ir/node/18711

درنگ های فلسفی(3) : در باب انتقاد
http://anthropology.ir/node/19268

درنگ های فلسفی (4) : آیا هنوز می توان امید داشت؟
http://anthropology.ir/node/19456

درنگ های فلسفی(5):نبرد برای سلامتی
http://www.anthropology.ir/node/20297

کارگاه ترجمه متون فلسفی محمد مهدی اردبیلی

http://baharanlitgroup.blogfa.com/post/18