دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

بهار عربی: عصر تلویزیون



      بهار عربی: عصر تلویزیون
عبدالقادر سواری

1.    انقلاب های پیش آمده در کشورهای عرب ـ اگر بتوان آن ها را انقلاب نامید ـ متنی در معرض تاویل خواننده هستند. شاید گزاره های مختلفی از یک متن. بنابراین پرسش از ارتباط میان گزاره های مختلف این متن پرسشی محتمل و مشروع است. متن تنها آن گاه متن به شمار می آید که میان گزاره های مختلف آن بتوان ربطی منطقی جست. وگرنه نمی توان توجیهی برای متنیت چندگزاره ای یافت که در کنار هم آمده اند ولی هیچ پیوند منطقی میان آن ها نیست. حال اگر انقلاب های عربی را گزاره های مختلف یک متن واحد بشماریم ـ که البته تحلیل گران سیاسی و اجتماعی هم چنین برداشتی از آن ها داشته و برای همین آن ها را با نام "بهار عربی" متمایز ساخته اند ـ آن گاه پرسش از ربط منطقی میان آن ها پرسشی موجه و حتی بنیادین خواهد بود. چه ارتباطی میان این انقلاب ها می تواند وجود داشته باشد؟ چه وجوه مشترکی می‌توان میان این دست از جنبش ها یافت که دیگر اینک به عنوان "بهار عربی" عنوانی واحد به خود گرفته اند؟ این ربط آن چنان که در نگاه اول بر می آید ربطی بدیهی نیست. آدونیس در جایی در باب عملکرد دولت های چپ‌گرای معاصر در جهان عرب که پرچم قومیت گرایی را برافراشته بودند نوشته بود که این دولت ها به جای وحدت مردمان عرب جغرافیایی پراکنده برای ما به ارث گذاشتند که وجوه تفاوت در آن بر وجوه اشتراک می چربند. این تنها حرف آدونیس نیست. حرف دل اغلب روشنفکران عرب است. این وجوه تفاوت آن قدر زیادند که برخی از جامعه شناسان عرب مطالعه ی موردی کشورهای عرب را به جای مطالعه ی گروهی آنان پیشنهاد می کنند. پس آیا می توان با این استدلال مقوله ی وحدت متن انقلاب های عربی را مورد تردید قرار داد؟ اندیشمندان عرب طبیعت چپ گرای خود را همواره حفظ کرده اند. حتی وقتی که لباس اندیشمندان لیبرال را به تن می کنند باز گراش های چپ خود را حفظ می کنند. بنابراین در دید آن ها نوعی از یوتوپیاگرایی را می توان جست. یوتوپیسمی که شاید وجه ضروری هر گونه اندیشه ی انتقادی باشد. فراتر از آن تصویر تاریکی که این اندیشمندان ارائه می کنند باز می توان روزنه ای از وحدت فرهنگی را جست و وجوه مشترکی برای جوامع عربی دید. بر همین بنیاد می توان گفت که جوامع عربی که امروزه شاهد بهار عربی هستند بی بهره از وجوه مشترک نیستند؛ وجوه مشترکی که مهم ترین شان چه بسا زبان و دین و نژاد مشترک این جوامع باشد. وجوهی که بی شک می توانند تاثیر بسیاری روی همگرایی این جوامع و نیز روی صورتبندی فرهنگ اجتماعی وسیاسی آن ها داشته باشند. اما عامل مشترک دیگری نیز میان این چند کشور می توان جست که دست کمی از آن عوامل پیش گفته در حوزه ی تاثیر بر فرهنگ سیاسی ندارد. همه ی این جوامع محصول دولت هایی هستند که در اواخر دهه ی هفتاد و اوایل دهه ی هشتاد سر بر آوردند. دولت هایی که بعد از کنار نهادن پروژه ی پر زرق و برق قومیت گرایی در نتیجه ی شکست سال 67 راه تاکید بر مرزهای ملی را پیش گرفته و پروژه ی ملت سازی را سرلوحه ی کار خویش قرار داده بودند. این دولت ها که به نوعی جانشین دولت های دوران استقلال به شمار می آمدند روش خاصی برای ملت سازی برگزیدند که مبتنی بر انحصار وسایل تبلیغات و آموزش و انحصار رسانه ها بود تا بدین ترتیب از راه وحدت اطلاعات داده شده به مردم از آن ها یک کل متجانس و همبسته بسازند. جالب این جاست که همه ی این دولت ها کمابیش مخالفت خود را با برآمدن احزاب، اتحادیه ها و طبقه ی متوسط قوی نشان داده و به راهی رفتند که خروجی آن چیزی نبود جز نسلی که در آن اثری از گرایش های حزبی گوناگون یا اثری از طبقه ی متوسط مستقل از دولت و روشنفکران طبقاتی و رسانه های آزاد در کار نبود و چنین پدیده هایی به عنوان نوعی پارازیت در روند ملت سازی این دولت های ملی انگاشته می شد. در واقع این دولت های عرب به عنوان اولین نمونه های دولت ملی در جهان عرب ـ که سودای وحدت جهان عرب را کنار نهاده و به مرزهای خویش چنگ انداخته بودند ـ بر آن می رفتند که انحصار رسانه ای از یک سو و ممانعت از برآمدن مراکز قدرت یا شبه قدرت در بیرون از دیواره ی دولت از سوی دیگر تنها راه ساختن ملت به شمار می آید.
2.    این گزینه ی استراتژیک و فعالیت سیاسی و فرهنگی دولت های عرب حول محور آن، سبب برآمدن جامعه ای بی طبقه و اتمی شده که در آن هیچ نشانی از تقسیم بندی های اجتماعی، طبقه ی متوسط قدرتمند، روشنفکران طبقاتی و چیزهایی از این دست نیست. هر چه هست توده ای است که رعیت حاکمانی است که نه طرز زندگی و نه عقایدشان با این جوامع همسنخی دارد و نه پیوندی دمکراتیک و برآمده از انتخابات دوره ای آن ها را به گونه ای نیم‌بند به این توده ها پیوند می زند. تنها راه ارتباط این دولت ها با رعیت شان ابزارهای ارتباطی اند که بوق های نظام بوده اند. چیزی که مارکوزه به تبعیت از دیگر اندیشمندان نسل نخست مکتب انتقادی فرانکفورت آن را صنعت فرهنگ می نامد و بر آن است که در پی ارائه ی چیزی غیر واقعی به جای واقعیت به مردم است. مارکوزه در کتاب انسان تک ساحتی بر آن است که آن چه او آن را سیاست های فرهنگی و تبلیغاتی نظام سرمایه داری می نامد حتی در کاربرد زبان هم هدفمند عمل کرده و حتی واژگان هم در صنعت تلویزیون کاربردی شدید تر دارند و دال هایی مضاعف اند که پیش از آن که دال بر معنای واقعی واژگان باشند بر نظام معنایی و نمادینی دلالت می کنند که نظام سرمایه داری به خورد مردمان می دهد تا از آن ها یک مصرف کننده ی صرف کالاها و نمادها و فرهنگ سرمایه داری بسازد. واقعیت دولت های عرب نیز چیزی در این مایه هاست. آن ها نیز از تلویزیون و رسانه های دیگر برای القای جهان‌بینی خود به مردمان سود برده و آن ها را به توده های بی شکلی بدل ساخته بودند که تنها مصرف کننده ی نظام فرهنگی و سیاسی بودند و هیچ اثری از آن ها در تولید نظام سیاسی نبود. اما این نکته دست کم دهه ای است که دستخوش تغییر بنیادین شده است. دولت در طی سال های اخیر انحصار اطلاعاتی خود را از دست داده و بدل به یکی از بازیگران این حوزه شده است.
3.    انقلاب های عربی را بی شک باید نوعی انقلاب های تلویزیونی نامید. الجزیره، العربیه، الحرة، بی بی سی عربی و کانال های تلویزیونی دیگر همه سر در کار ساختن این انقلاب ها داشته اند. و دولتمردان هم متوجه همین نکته شده بودند. از یک سو اگر تا دیروز انحصار رسانه های ارتباطی در دست دولت بود و با استفاده از این انحصار دولت سعی می کرد قرائتی واحد از امور را به خورد مردمان داده و آن ها را همگن کرده و باورهای فرهنگی و سیاسی و عقیدتی آن ها را سامان دهد امروز دیگر چنین انحصاری در کار نیست و دیگر نمی توان توده ها را به آن جهتی برد که دولت می خواهد. توده توده است... در این شکی نیست... توده ای که راهبری می شود... اما راهبری این توده دیگر به دست دولت نیست. دولت های عربی در طی چهل سال گذشته توده ی بی شکلی را تربیت کرده بودند که به آسانی بشود به آن جهت داد و این شمشیری دو لب بود: هم به سود دولت های عربی و هم به زیان آن ها. مشکل هم آن جا بود که آن دست از دولت های عربی که انقلاب در آن ها اتفاق افتاد مدت ها بود که از قافله ی رسانه ای عقب مانده بودند و هیچ سهم چشمگیری در رسانه های کلان جهان عرب از آنِ آن‌ها نبود. برای همین نتوانستند با صنعت فرهنگ جدید رویارویی کنند. نکته ای که در این میان دلالت روشنی بر نقش شبکه های در راهبری توده ها داشت آن بود که مردمان مصر در میدان التحریر صفحه های بزرگی بر افراشته بودند که برنامه های شبکه ی الجزیره را برای انقلابیون پخش می کرد. آن گاه نیز که با فشارهای دولت مصر شرکت "نیل ست" که میزبان ماهواره ای شبکه ی الجزیره بود برنامه های این شبکه را حذف کرد در یک حرکت عجیب نوزده کانال ماهواره ای برنامه های خود را قطع کرده و برنامه های الجزیره را روی آنتن های خود بردند. این اعلام جنگ تلویزیون به دولت ها هر چه بود نشانه ای قوی بود هم از پایان عصر انحصار دولتی و هم از تاثیر تلویزیون بر انقلاب.
4.    توماس فریدمن در گفتاری زیرکانه گفته است که تفسیر انقلاب های عربی را باید از داستان نویسان وجودگرای عرب پرسید و نه از سیاستمداران. از دید او انقلاب های عربی انقلاب هایی برای اثبات وجود بودند و نه انقلاب هایی سیاسی. شاید نکته ی بد ماجرا نیز همین باشد. توده ای که برای اثبات وجود قیام کرده باشد به هیچ راه حل میانه ای دل خوش نمی کند. او می میرد اما سازش نمی کند. اما همین توده برای بعد از انقلاب برنامه و چشم اندازی ندارد. شعارهای انقلابیون عرب در این چند کشور دلالت عمیقی بر این بی برنامگی سیاسی برای بعد از پیروزی دارد. جالب آن که هیچ کدام از شعارهای انقلابی دلالت بر خواست دموکراسی یا خواست نظامی اسلامی ندارد و تنها بر آزادی تاکید می کند. شاید برای همین باشد که آدونیس در گفتاری که سبب اعتراض های بسیاری شد گفته بود که حرکت های اخیر مردمان عرب یک طغیان است و نمی شود آن ها را انقلاب نامید. فریدمن هم در مقاله ی خود بر آن می رود که حرکت های مردمان عرب بیشتر از آن که ما را به یاد چه گوارا بیندازد آلبر کامو را به ذهن متبادر می کند. مردمان خسته ای که فقط در پی اعلام وجود هستند. خبرنگار شبکه ی الجزیره در لیبی به نقل از یکی از انقلابیون بیان می کند که ما انقلاب می کنیم و غروب به خانه ی خودمان بر می گردیم و زندگی عادی مان را از سر می گیریم. شاید برای همین باشد که در گفتار نخبگان عرب هراس عجیبی از ناکام ماندن انقلاب های عربی موج می زند. آنان می ترسند که بعد از به ساحل نشستن مرکب انقلاب کسانی درونمایه ی آن را مصادره کنند. سیاستمداران عرب هم گویا این نکته را به خوبی فهمیده اند. هرچه باشد آن ها دهه هاست که در رأس قدرت هستند و سیاست به آن ها درس های زیادی آموخته است. انقلاب پایان همه چیز نیست. تازه آغاز کار است.
5.    شاید برای همین باشد که کانال های تلویزیونی عرب هنوز از کار ننشسته اند. آن ها مدام مردم را به خیابان می خوانند تا انقلاب همچنان ادامه یابد. از دیگر سو حکمرانان جدید یا همان دولت های انتقالی چندان سازگاری با رسانه ها نشان نداده اند و تا کنون خبر از تعطیلی و لغو مجوز چندین کانال تلویزیونی و روزنامه می رسد. در مصر بعضی از رسانه ها سعی می کنند با بزرگ کردن محاکمه ی مبارک و خانواده ی وی نارضایتی مردم را کمتر نموده و ذهن آن ها را از مسائلی دیگر منحرف کنند. این را خیلی از اندیشمندان و در راس آن ها سمیر امین بیان می کنند. گویا جنگ در حوزه ی رسانه ها در جریان است. چه قبل از پیروزی و چه پس از پیروزی انقلاب ها همه برای اثبات موقعیت و اثبات مدعای خود دست به دامن تلویزیون ها می شوند و این یعنی غلبه ی مجاز بر واقعیت. نتیجه ی این جنگ هرچه باشد یک واقعیت در این میان مسلم است: هر دو طرف ماجرا سلطه ی تلویزیون را در پردازش گفتمان و فرهنگ عمومی پذیرفته اند.
6.    دولت های دهه ی شصتی عرب هرچند که مدعی قومیت گرایی بوده اند اما در زمانه ی آن ها بود که ما شاهد برآمدن مفهوم دولت کشور بودیم. دولت هایی که منافع ملی و کشوری خود را بر منافع امت عربی همواره ترجیح داده اند. اگرچه میان چند کشور از آن ها همواره جدالی بر سر رهبری کشورهای عرب بود اما همین جدل نیز سودایی قومیت گرایانه نداشت. قومیت گرایی در سطح سیاسی همراه با جمال عبدالناصر مرده بود. شاید سیاستمداران عرب به آن درجه از واقع بینی رسیده بودند که تکیه بر شعارهای آرمانی ناصری نکنند و دل به واقعیت خوش کنند و از قومیت گرایی تنها به مثابه ی شعاری سود ببرند که برای رام کردن مردمان به کار می آمده است. اما این انقلاب ها نشان از آن داشت که گرایش های قومی در میان توده ی مردمان عرب هنوز زنده است. هیچ شکی در این نیست که بهار عربی اسم با مسمایی برای این خیزش به شمار می آمد از آن جهت که خاص مردمان عرب بود و از یک کشور عربی به کشوری دیگر سرایت می کرد. مثل یک غده ی سرطانی که تنها در اعضای یک فرد منتشر می شود و از فردی به فرد دیگر سرایت نمی کند. گسترش یکباره ی انقلاب در کشورهای عربی نشان از چنین همبستگی داشت. اما این تمام ماجرا نبود. همین انقلاب ها عمق نفوذ ایده ی کشورمداری را در میان نسل نوین عرب ها نشان داد. برخلاف دهه ی شصت و هفتاد که در جنبش های عربی مردمان عرب همه ی هم‌نژادان خود را به همراهی و همدردی دعوت می کردند انقلابیون در هیچ کدام از این انقلاب ها خواهان هم دردی مردم دیگر کشورهای عرب نشدند. گویی آن ها فهمیده بودند که انقلاب شأن داخلی هر کدام از این کشورها است و هیچ کسی درد آن ها را بهتر از خودشان نفهمیده و هیچ کسی جز خودشان درمانی برای دردشان نمی آورد. حتی برادران جانی شان. جالب این جاست که هیچ کدام از همین برادران جانی هم به حمایت از آن ها راهپیمایی نکرد. جز برخی تحرکات ساده در این جا و آن جا اثری از راهپیمایی های هم آوایی با مردمان انقلابی در کار نبود. البته می توان دلایل دیگری هم برای این کار جست اما هر چه باشد باز این سر در آستین خود داشتن و بسنده کردن به مرزهای سیاسی و بزرگوارانه از کنار مرزهای نژادی گذشتن دالی بود که دلالت های نمادین و سیاسی مهمی داشت. دلالت هایی که نمی شود به سادگی از کنار آن ها گذشت. شاید بتوان گفت که نسل نوین عرب میان هویت نژادی و هویت کشوری خویش سرگردانند و مانند آونگ یک ساعت گاه به این سو می لغزند و گاه به آن سو سُر می خورند. درست در همین جاست که باز نقش صنعت فرهنگ نمایان تر می شود. در روزها و سال های آینده مرزهای این هویت نمایان تر می شود و رسانه ها در این میان نقش پر رنگی خواهند داشت.
 

این مطلب نخست در ویژه نامه شرق امروز شنبه 16 مهر 1390 منتشر شده است.

پرونده ی «تحولات خاور میانه» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/10253