دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به فیلم تلقین inception/امپراطوری بزرگ پـــــدر



      نگاهی به فیلم تلقین inception/امپراطوری بزرگ پـــــدر
مرضیه برومند

زبان فیلم تلقین زبان ِاسطوره­ای است؛ توتم، رویا، دنیای مردگان و نشانه­های دیگرِ فیلم، مجموعه­ای است که روایت و ساختار اساطیری فیلم را به نمایش می­گذارد. فیلم که هنری فردی و خودآگاه است در واکاوی اسطوره و کنش ناخودآگاه جمعی تلاش می­کند. تحلیل ساختاری نماد­ها ما را در تبیین و تحلیل رابطه اجتماعیِ فیلم و نشانه­ها کمک می­کند.

از نظر لویی استروس، مطالعه اسطوره راهی برای توجیه و تحلیل ساختاری ذهن و مختصات یک جامعه به دست می­دهد، در راستای این تحلیل­هاست که از دل بی ‌نظمی و آشوب، نظم بیرون می­آید، و می­توان برخی فرایندهای منطقی بنیادین که اساس تفکر اسطوره‌ای را تشکیل می­دهند درک کرد. همیشه نظم عمیق­تری از واقعیت مستتر است و ساختارهای عمیقی وجود دارند که شالوده جامعه را تشکیل می­دهند.

در آغاز فیلم می­بینیم سایتو (تاجر ژاپنی) پشت به دوربین و بیننده نشسته و مامورانش "کاب/cobb " را کنار ساحل پیدا می­کنند که همراهش دو شیء دارد؛ " یک اسلحه و یک فرفره".

با نمایش این دو شیء (اسلحه و فرفره) زبان اسطوره­ای فیلم شروع می­شود. "اسلحه" در دوران جدید بهترین ابزارِ آدمکشی و نماد آن است. وسوسه آدمکشی در روان ما قویتر از آنست که تصورش را می­کنیم. میل به "کشتن"، باستانی و­ قدیمی­ترین میلی است که در ناخوداگاه بشر وجود دارد و نسل به نسل از نوع بشر به فرد امروزی ارث رسیده و در پنهان­ترین لایه­های ذهن ناخودآگاه مدفون گشته و به صورت یک "تابو" و عمل ممنوع درآمده است. ممنوعیت همیشه ناشی از یک میل یا آرزوی شدید بر آورده نشده و ناخودآگاه است.

یکی از عمل­های تابویی، میل ناخوداگاه نوع بشر به آدمکشی است. تاریخ اجتماعی افراد دوره­ها و انواع متفاوتی از کشتار آدمی را پشت سر گذاشته است. تحمیلِ ایده ذهنی، شکل ساده شدۀ میل ناخودآگاه به آدمکشی است. فرض بر این است الهام/ inception که در رویا و خواب می­تواند انجام پذیرد شکل پنهانِ عملی تابویی (آدمکشی) است  که به صورت "الهام " تغییر فرم داده و در این حالت می­توان به آن "تابو"  نزدیک شد.

 هر کجا "تابویی" باشد  بلا مانع "توتمی" خواهد بود. "توتم و تابو" در کنار هم معنی می­دهند. " توتم" شیء یا جانداری است که همچون سپر در برابر وسوسه­های فرد محافظت خواهد کرد. در اصل توتم، تجسم نیروی بی­نام و نشانی ­است که در شیء وجود دارد و مورد توجه و پرستش فرد قرار می­گیرد.

نکته بارز فیلم رابطه شیء با آدمی است که در همان آغاز با آن مواجه هستیم. رابطه انسان با توتم و رابطه با شیء ( فتیش/ fetish).

فتیشیسم یک باور بدوی و اسطوره­ای و احترام به یک شىء مادیست که نیرویى جادویى در آن نهفته است و نوعی آیین ابتدایی در جوامع اولیه و غیر متمدن است که به موجب آن، اشیاء نفوذ و تاثیرات خارق­العاده­ای دربردارند، فتیشیسم، شکل و گرایشی از باور و عقاید روح­پرستی animism است. در عقاید و بینش روح­پرستی یا آنیمیسم، روح اصالت دارد؛ روح یا همان نیروی مرموزی که در انسانها و در اشیاء وجود دارد و این بینش، رویا را به اندازه بیداری و مرگ را همچون زندگی اصیل و باورپذیر می­کند. رویا و مرگ در باور و اعتقاد آنیمیسم، نقش اساسی و برجسته­ای را در عالم و جهان به عهده دارند.

در inception کارکرد رویا به اندازه بیداری مورد توجه است. افراد قادرند داخل رویا و خواب یکدیگر شوند و شاید درون آن تغییرات ایجاد کنند. اگر دیگری در رویا دیدن سوژه سهیم شود و یا رویا مشترک شود آن رویا دیگر به فرد تعلق ندارد و همه رویادیدگان را شامل می­شود. پژوهشگران اعتقاد دارند برخلاف رویاهای معمولی که در آن رویابین فقط یک ناظر منفعل است، در رویاهای روشن، رویا بین اغلب قادر است رویا را به طرق مختلف مهار کند؛ مثلا کابوسها را به تجربیات مطبوع تغییر دهد، یا اشخاص و موقعیتهای خاصی را فراخواند. با این مشخصات مرز خواب و بیداری و واقعیت و تخیل کم­کم از میان خواهد رفت.

مال، همسر کاب پس از این‌که با وی از رویایی طولانی و مشترک بیدار می‌شود، واقعیت این جهان را منکر می‌شود و باور دارد این جهان نیز یک رویاست، به نظرش ‌باید او و شوهرش در این جهان خودکشی کنند تا از رویای این جهان رها و در جهان واقعی‌تر بیدار شوند.کاب شدیدا با این ایده مخالفت می‌کند و سعی دارد همسرش را منصرف کند، اما نهایتا موفق نمی‌شود و همسرش خودکشی می‌کند. کاب خود را در مرگ مال مقصر می‌داند و احساس گناه می­کند و اظهار می‌کند خودش بوده که ایده واقعی نبودن جهان را در ذهن او ایجاد کرده است.

به اعتقاد فروید؛ بنا بر نظریه قدیمی آنیمیسم (animism) مردگان می­کوشند تا زنده­ها را به خود جلب کنند و به این فکر هستند که به آنها آسیب برسانند و از حق حیات محرومشان کنند. فرض این است که مرگ، مردگان را انتقامجو و خشمگین می­کند و به دنبال این هستند که در خواب و رویا به سراغ بازماندگان آمده و آنها را به سوی خود جلب کنند. بنابراین عزیزترین مردگان، عین شیاطین­اند که بازماندگان باید از فکرکردن و نزدیک شدن به آنها دوری کنند. بازماندگان از حیاتِ خود در برابر مردگان دفاع می­کنند.

از لحاظ روانکاوی فرویدی و علم ناخودآگاه، زنده­ها در برابر مردگان دارای احساسی متضاد و دوگانه هستند. کشتن یک میل قدیمی و باستانی ناخودگاه جمعی افراد است. آرزویی که اگر تابویی برای او نبود می­توانست موجبات مرگ عزیز باشد. مرگ عزیز یکی از آرزوهای ناخودآگاهانه میل غریزی فرد را ارضا کرده است و احساس گناه در واقع واکنش فرد است به این میل و آرزوی ناخودآگاهانه.

کاب در برابر همسر متوفی­اش (مال) دارای احساس دوگانه و متضاد است: اولین صحنه­ای که مال را با کابِ (در حال خواب دیدن) می­بینیم، کاب احساس متناقض­اش را نسبت به مال می­گوید:

                     می­دونی دلم برات تنگ شده ، ولی نمی­توانم بهت اعتماد کنم.

You know that I am missing you… but I can’t trust you anymore

این حس یک آدم زنده و در قید حیات در برابر عزیز از دست رفته است. زنده­ها در برابر مردگان به طور ناخودآگاه از خود دفاع می­کنند و این باعث می­شود به یک حس گناه برسند که ناشی از دوگانگی احساس نسبت به مرده می­باشد. از یک طرف می­خواهند از حیات خود در برابر مرده دفاع کنند و از طرف دیگر به طور ناخودگاه میل به کشتن در ضمیر ناخودآگاه فرد وجود دارد و اصلِ لذت، کامیابی خود را در آن می­جوید. آدمی برای رهایی از این حس گناه، "توتمی" را برای خود می­سازد که توجه و تمرکز به آن می­تواند روح آشفته و احساس متضادش  را آرام کند.

در فیلم برای این توتم سه خصوصیت بیان می‌شود؛ نخست آنکه خاص باشد و ویژگی داشته باشد که آن را از تمامی موارد مشابه متمایز کند. دوم آنکه همیشه همراه صاحب آن باشد. شرط آخر، تحت هیچ‌ شرایطی نباید به دست فرد دیگر بیفتد.

تحمیل ایده ذهنی (الهام) و همچنین اعتقاد به امکان تسلط به کل دنیا و انرژی تفکری اسطوره­ای و باستانی است که در اعتقاد و افکار انسان امروزی و مدرن بایستی کمتر به چشم بخورد. در بینش "الهام" نوعی از خودخواهی و خودشیفتگی به چشم می­خورد که خاص اندیشه اسطوره­ای است که در آن "اگوی" فرد هنوز از ناخودآگاه جمعی متمایز نشده و شخص با ناخودآگاه جمعی می­اندیشد. در inception این تفکر اسطوره­ای را می­بینیم که در لباس مدرن و قلمروِ مدرنیته، اندیشه باستانی "الهام" محفوظ و دست نخورده باقی مانده است.

کاب و سایتو می­خواهند این "ایده" را در ذهن رابرت فیشر بکارند که او امپراطوری و قدرت پدر را تکه­تکه کند در واقع دست به امحای پدر بزند.

رویای چهارم باعث می­شود تا رابرت فیشر به مرکز امپراطوری انرژی پدرش وارد شده و رمز مورد نظرش را بر گاو صندوقی ببیند که راز علاقه پنهان پدر و فرزند در آن نهاده شده است. گروه کاب برای اغوای رابرت فیشر از احساسات پنهان او نسبت به پدرش، سوء استفاده می­کنند تا رابرت ذهنش را برای تسلیم در اختیار بگیرند. قرار است به رابرت بقبولانند که قدرت پدر را از بین ببرد. در آخرین مرحله تیر به هدف می­خورد و "ایده " کاشته می­شود : "پدرم نمی­خواهد که مثل او باشم".

در اصول روانکاونه، احساس گناه تظاهری است از میل کهن و قدیمی به کشتن پدر و یافتن مادر. از بین بردن امپراطوری پدر و گریز از نام پدر یعنی کشش به سوی مادر، یعنی میل به مادر. "پدر" نه به مفهوم ساده بلکه مفهومی پیچیده است. " به نام پدر"، معادل اصطلاح ِ "کسب یک جایگاه" و یا یک عملکرد برای سوژه است. پدر نمادین عنصر بنیادینِ نظم نمادین است. پدر نمادین نه یک فرد و سوژه واقعی بلکه جایگاهی در نظم نمادین است. پسر وقتی می­گوید "من"، این "من" از همان موقعیت اقتدارمندی می­آید که در اختیار زبان "پدر"  و بزرگ دیگری است و این همان سوژه نظم نمادین است.

نام پدر و امپراطوری بزرگش از مولفه­های مفهومی بنیادین در سناریوی ادیپی است. قانون و نام پدر امکان شکل­گیری پیوند میان تجربه روانی فرد و آن ساختار اجتماعی بزرگتر را که فرد جزیی از آن است فراهم می­آورد. نام پدر جایگاه سوژه در درون ساختار اجتماعی از پیش موجود را مشخص می­کند و سرانجام وحدت خیالی سوژه با مادر را از هم می­پاشد. بنابراین "امپراطوری" و تشکیلات پدرسالاری برای تولید سوبژکتیویته ضروری است.

ساز و کار اصلی در سینمای کلاسیک، همواره بازتولید سناریوی ادیپی و تحکیم وحدت با پدر و اطاعت از قانون پدرسالاری و ابژه سازی/  objectificationمادر بوده است. پسر می­تواند از طریق همسان­پنداری با پدر و تحکیم قدرت او به سوی سوبژکتیویته و ثبات و بعد نمادین حرکت کند.

Inception  از خط عادی سازی اجتماعی خارج شده و به دنبال این است که سوژه از نامِ پدر خلع شود. او دیگر سوژه زبان نیست که ابژه بعد نمادین خواهد شد. در این صورت اختگی صورت نمی­گیرد و همواره تهدید و ترس از اختگی وجود دارد که در آن سرسپردگی به نام پدر از میان می­رود و سوژه برای این تهدید ناگزیر "فتیشیسم" را در پیش خواهد گرفت.

سوژه با گریز از نام پدر و نیز ناتوان از چشم پوشی از میل مادر در واقعیت به دنبال جانشینی برای این فقدان ابژه میل مادر می­گردد فتیشیسم مکانیسم این جانشینی است و یک ابژه (فتیش) را جانشین نمادین برای فقدان ابژه میل مادر می­کند. فتیش آنچه را که غایب است حاضر می­کند و آنچه دارد دیده می­شود فقدان است.

کاب در پایان بچه­هایش را در آغوش می­گیرد و چرخیدن فرفره نماد شیء/فتیش برای مردی که به دنبال ثبت ایده پدرکشی و در نهایت میل به مادر، و نشانه­ای است که در بعد تخیلی و فانتزی ناشی از افکار اسطوره­ای بسر می­بریم و اصل سوبژکتیویته را رد می­کند.

نام پدر، نیروی حیاتی روانی فرد را در کل زندگی برپا داشته و منشاء اصل روانی و هویتی او خواهد شد. گرفتاری ادیپالی و اسارت روان در آزادی از پدر هر چند فرو رفتن در یک دنیای تخیلی و فانتاستیک است اما یک شروع دیگر برای رشد تمدن و بعد نمادین و دنیای معنوی را نوید می­دهد. نفی پدر و رهایی از زیر دینِ نام پدر نمادین، خدای مطلق و ایمان را پدید می­آورد. پذیرش نام پدر، قبول فناپذیری آدمی است و نسبت مستقیم با مرگ دارد. آنچه ماهیت اصلی ایمان و احساس دینی را برای بشر شکل می­­دهد همین بازگشت احساس گناه و میل به کشتن پدر است.

احساس گناه ناشی از کشتن پدر است چون "پسر همان چیزی را می­خواهد که پدر می­خواهد"، پدر کشته می­شود چون " پدر نمی­خواهد پسر مثل او باشد". بدین سان مقام امپراطوری پدر به عنوان خدا و مقامی الاهی پابرجا می­ماند.

در پایان کاب به سایتو می­گوید؛ برگشتم تا یک چیزی یاد تو بیاندازم، "که یک کم ایمان داشته باشی".....

مطالب مرتبط

آنجا، همینجاست: نگاهی به فیلمنامه تلقین نوشته کریستوفر نولان

http://anthropology.ir/node/8841