سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی: زبان و فکر



      مقالات قدیمی: زبان و فکر

«آیا تفکر بدون به کار بردن شکلی از واژه­ها ، ممکن است؟ »
پاسخ کوتاه و ساده به این پرسش قدیمی اینست : «آری ممکن است» . انسان می­تواند صرفا به مدد تصاویر بیاندیشد، بدون سودجستن از هر شکل کلمه . انسان می­تواند به کمک نمودارها ، بازساخته­ها و حرکات جمیع اندام­ها و حتی ندرتا به کمک حرکت عضلانی بیاندیشد .

اگر ، همچنان که شما به شدت سرگرم کاری هستید ، صدای سوت ممتد یک ماشین آتش نشانی را – از راه دور- بشنوید ، شاید تصویر خانهﺀ مشتعلی را با چشم ذهن ببینید ، بی­آنکه هیچگاه به فکر کلمهﺀ «آتش» یا بیان آن بیفتد و یا لحظه­یی از پی­گیری کاری که به آن مشغول هستید باز ایستد.

اگر در خیابان نگاهتان به کودکی بیفتد که از وسط خیابان عبور می­کند و بیم آن می­رود که تصادف کند ، شما ، بدون آنکه کلمه­یی را فراخوانید یا به کلمه­یی بیاندیشید به «فکر» نجات او می­افتید . در چنین موردی ، بینایی ، نقش یک محرک را بازی می­کند ، و حرکت سریع شما پاسخ این محرک است .

با وجود همهﺀ اینها – و علیرغم گفته­های رفتارگرایان- یک انسان هرگز موجودی مطلقا «متکی بر حس» نیست ، چرا که یک موجود متکی بر حس مطلق ، ممکن نیست دچار اشتباه بشود و «تنها کسانی که می­اندیشند استعداد اشتباه کردن را دارند» .

انسان به بیش از یک طریق می­تواند فکر کند ، اما تفکر ، غالبا ، دلالت بر استفاده از نشانه­های لفظی می­کند و در بیان یک فکر ، تقریبا ناگزیری از بکارگیری شکلی از نشانه­هاهست . با وجود این ، روند نشانه­سازی (Symbolization) تاکنون به طور حیرت­انگیزی ناقص مانده است . داستان­نویسان قرن بیستم مثل دورتی ریچاردسن ، ویرجینیا وولف ، جیمز جویس ، به شیوه­های متفاوت ، آن جریان آگاهی (Stream of Consciousness) را نشان دادند که به طور مداوم از ذهن­های هشیار ما ، در روز ، و به طور متناوب ، از مغزهای خفتهﺀ ما در شب – در بی­اعتمادی شگفت رویاها – میگذرد .

ظاهرا این جریان آگاهی ذهن ، حامل بسیاری ساختمان­های زبانی ناقص است که بی­واسطهﺀ زبان و خودبخود توصیفی است ، اما از نظر دستوری نامرتبط و ناهمگن .

تفکر منظم و هدفدار ، کاریست بسیار دشوار . و همانطور که الیوت خاطر نشان کرده «غالب افراد ، کند ذهن ، ناکنجکاو ، اسیر بیهودگی ، رکود عاطفی و . . . هستند و تمایلی به اینکه مساله­یی را به نتیجه­یی برسانند ندارند» .

نظام بخشیدن به مدارک و شواهدی که در اختیار ماست ، به قصد فراوردن یک گزارش ، مرتب کردن آن مدارک به طرز منطقی – به نحوی که وجوه اساسی از وجوه فرعی تفکیک شود-، بیان روشن دلالت­های آن شواهد ، سبک سنگین کردن آن دلالت­ها (ی شاید متضاد) در مقیاس احتمالات و بالاخره : فتوی دادن خالی از تعصب و متفکرانه ، مستلزم به کارگیری دقیق و شایستهﺀ نشانه­های لفظی­ست . کلمات ، نشانه­اند و زبان ، دستگاهی با یکدیگر ارتباط برقرار می­کنند و افکار خود را بیان .

کلمات نظام­پذیرفته ، ناقل «معنا» یا «مقصود» هستند. معنا را می­توان رشتهﺀ پیچیده­یی از روابط و تناظرات دانست که میان نشانه­های زبانی و دنیای تجربه­های انسانی برقرار می­شود . این روابط یا تناظرات (که معانی خوانده می­شوند) را به طرق مختلف می­توان گروه­بندی کرد ، اما در این مقاله ما سه نوع «معنا» را که ناقل فکر هستند مورد توجه قرار می­هیم و آنها را به نام­های ارزش معنایی (Semantic Value) معنای لغوی (Lexical Meaning) و معنای درون جمله­یی (Contexual Sense) می­نامیم .

الف- ارزش معنایی : نخستین نوع ، فقط به اصوات منفرد یا واج­ها (Phonemes) تعلق دارد ، زیرا واج­ها به طرزی آشکار و تردیدناپذیر یک شکل یا مجموعه­یی از شکلها را از شکل یا مجموعه­­  دیگری از شکل­ها جدا می­کنند ، مثلا کلمهﺀ «سام» (1) را در نظر بیاورید حرف صغیری نخستین آن یعنی «س» فی­نفسه معنای مستقلی ندارد ، با وجود این ، دارای ارزش معنایی­ست ، زیرا این حرف صغیری ، کلمهﺀ «سام» را از کلمات دیگر مانند : «جام» ، «نام» ، «خام» ، «کام» ، «رام» ، «بام» ، «دام» ، «شام» ، جدا می­کند و معنای مستقلی به آن می­بخشد . بر همین قیاس حرف «آ» هم در کلمهﺀ «سام» دارای ارزش معنایی­ست ، چرا که این کلمه را از «سم» ، «سیم» و «سم» جدا می­کند . و بدیهی­ست که حرف «م» نیز همین ارزش را داراست و «سام» را از «ساد» (خوک وحشی) ، «سار» و «ساس» جدا می­کند . (بنابراین اندیشهﺀ ما در پذیرش یک واژه با ارزش معنایی واج­های آن سروکار دارد .

ب – معنای لغوی : واژه­ها (Words) و واژها (Morphemes) دارای معنای لغوی هستند . ساده­ترین نمونهﺀ آنها را در اسم­های خاص می­توانیم بیابیم . مثلا واژ یا واژه «تربت» را در نظر آورید . شما بلافاصله پس از شنیدن این واژ یا واژه به یاد شهری در ایران می­افتید . و شاید –نه تنها یک شهر- بلکه شهرهایی به نام «تربت­جام» و «تربت­حیدریه» را به خاطر آورید . و از این بیش ، محتمل است که کلمهﺀ «تربت» شما را از طریق یک بیت شعر به یاد آرامگاه حافظ بیاندازد .

(باید توجه داشت که ممکن است کلمهﺀ تربت بر دو موجود متفاوت دلالت کند ، و این از کلمه ، سلب حالت خاصی نمی­کند ، چرا که گوینده یکی از این دلالت­ها را در فکر یا مدنظر داشته است . برخی از زبان­شناسان ، اسم خاص را تنها در مورد اشخاص یا اشیایی صادق می­دانند که مطلقا منحصر بفرد باشند ، مانند «تخت جمشید» . اینگونه اسامی خاص ، غالبا از معنای اولیه خود تهی شده­اند و نوعی «برچسب» هستند . فی­المثل همین کلمهﺀ «تخت جمشید» که خود کلمه از نظر ظاهری هیچ نوع ارتباطی با کاخ هخامنشیان – که ساختهﺀ جمشید افسانه­یی نیز نیست – ندارد ، لکن به معنای کاخ هخامنشیان به کار می­رود و نه به معنای تختی که جمشیدشاه بر آن می­نشسته است .)

معنای لغوی را می­توان به سه گونهﺀ متفاوت بیان کرد :

1 – با نشان دادن و نمایش . 2- با توضیحات مفصل و تا حد ممکن جامع. 3-با ترجمه یا برگرداندن کلمه از زبان ناآشنا به زبان آشنا .

تصور کنید که شما در گوشه­ﺀ باغتان سرگرم کار هستید و از طفلی می­خواهید که «شنکشی» را از انبار بیاورد . او تنها در صورتی واکنش سریع نشان خواهد داد که تصویر حافظه­یی صحیحی از این ابزار ویژه داشته باشد . اگر او نسبت به هویت این ابزار مشکوک به نظر برسد شما می­توانید طرح ساده­یی از آن را روی خاک بکشید . یا می­توانید آن را به صورت «چیزی که نوعی شانهﺀ بزرگ در انتهای دسته­یی دارد» توصیف کنید . و یا اگر طفل ، نسبت به زبان شما بیگانه باشد ، می­توانید «شنکش» را به زبانی که می­داند ترجمه کنید . در واقع اینها تنها طرقی هستند که می­توان معنای لغوی را به مدد آنها بیان کرد و فکر طرف مقابل را متوجه مقصود .

بیان معنای یک واژه و القاﺀ مقصود به طرف مقابل ، زمانی که پای یک طفل و یک ابزار سادهﺀ قابل تصویر در میان باشد ، البته کار مشکلی نیست ، اما تمام واژه­ها و معنای آنها به همین سادگی نیستند و فکر ، برای پذیرش آنها گرفتار معضلات و مشکلات فراوان است . مثلا نام رنگ­ها نشان­دهندهﺀ تقسیمات بسیار جالب مراجع عادی (Normal) ، میان نشانه­های زبانی ، تصاویر ذهنی و واقعیات عینی هستند .

متخصصان طیف­شناسی ، طیف رنگ را به صورت گام پیوسته­یی از امواج نورانی با طول­های متفاوت ، که از چهل تا هفتاد و دو صدم هزارم میلیمتر ادامه دارند ، در نظر می­آورند ، اما مردمانی که به زبان­های مختلف سخن میگویند و مقاصد خود را بیان میکنند ، قادر به استفاده از این روش نیستند . هفت رنگ طیف –سرخ ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش به کمک تحلیل علمی به گونه­یی دقیق می­شوند ، اما این «تعیین حدود» به همهﺀ زبان­ها بطور ساده قابل ترجمه نیست . (یعنی کلمات برای رساندن معانی خود دارای ابهام هستند . )

رنگ­های سیاه و سپید ، خیلی زور در اندیشهﺀ آدمی با شب و روز و تاریکی و روشنی تداعی یافتند و به همین دلیل در زبان­های مختلف ، به تقریب معانی همسان دارند ، اما نام رنگهای دیگر به همین آسانی معانی خود را به ذهن نمی­فرستند. مثلا واژهﺀ Glas در زبان سلتی دلالت بر «خاکستری» ، «آبی» و «سبز» می­کند .

شورای «رنگ» در انگلستان ، فهرستی از دویست و چهل رنگ تثبیت شده به دست داد ، به این ترتیب که دویست و چهل قطعه پارچه را به رنگ­های مختلف درآورد و دویست و چهل نام رنگ نیز به طور جداگانه همراه این قطعات پارچه کرد . آیا چند تن از ما می­توانیم به طرزی کاملا دقیق و بدون راهنمایی کارشناسان ، هر رنگ را با نام آن تطبیق بدهیم ؟

این مثال­های ساده ، برخی از مشکلاتی را نشان می­دهند که زبان­شناسان – زمانی که می­خواهند ساختمانی به یک «معنا» بدهند و یا روابط متغیر میان واژه­ها با تصورات و یا واژه­ها با اشیاﺀ را به نظمی بکشند – با آن برخورد می­کنند .

معرفت ما از جهان خارج از کجا مایه می­گیرد ؟ بخشی از آنچه که ما دربارهﺀ جهان می­دانیم مبتنی بر مشاهده است و بخشی دیگر متکی بر استنتاجات ما از این مشاهدات . متاسفانه مشاهده و استنتاج ، هردو ممکن است مشکلات قابل ملاحظه­یی برای ما ایجاد کنند .

فیزیکدان این نکته را در یاد دارد که اشیا همیشه آنگونه که می­نمایند نیستند . از این رو مشاهده ، آن مقدار قطعیتی را که عقل سلیم نیازمند آنست بدست نمی­دهد . استنتاج چیزهای غیرقابل مشاهده ، از طریق چیزهای قابل مشاهده – مثلا استنتاج ساختمان مرکز زمین از طریق مطالعات پوستهﺀ زمین – احتمال دارد منجر به نتایجی گردد که درست نباشد حتی اگر فرض­های مقدماتی ما صحیح بوده باشد و صورت استنتاج ، درست .

فیزیکدان­های امروز ، دیگر مانند اسلاف ساده­لوح خود سخن نمی­گویند . فی­المثل نیوتون به چهار مفهوم بنیادی اعتقاد داشت : فضا ، زمان ، ماده ، نیرو . فضا و زمان برای او واحدهای استوار و مستقلی بودند ، حال آنکه در زمان حاضر «جای-گاه» جانشین دو مفهوم مستقل «زمان» و «مکان» شده است – که دیگر بنیادی نبوده بلکه مجموعه­یی از روابط است .

ماده ، اینک ، با نیروی نیوتونی همراه نیست ، بلکه با مفهوم جدیدی به نام «کار-مایه» همراه است ، و این «کار-مایه» دیگر مبین یک مفهوم مستقل نمی­تواند باشد بلکه مجموعه­یی از «موجودها» نظیر کارمایهﺀ جنبشی ، برقی ، حرارتی ، شیمیائی ، اتمی و تشعشعی را در بر می­گیرد .

بدینگونه ، واژه­ها ، دلالت­های خویش را ، از پی گسترش دانش تغییر می­دهند و «معناشناسی» را نمی­توان به مجموعهﺀ غیر قابل انعطافی از تناظرات تبدیل کرد .

یک واژه ممکن است قلمرو مفهومی خود را برا اثر تغییری موسوم به «تعمیم» و یا تغییر دیگری «تخصیص« نام­یافته ، توسعه بخشد و یا محدود کند . به طور کلی ، حرکت مرسوم­تر در غالب زبان­ها به جانب تخصیص است . از آنجا که انسان متفکر می­تواند یکی از چندین دلالت را متناسب احتیاج فعلی خود انتخاب کند و دیگر دلالت­ها را طرد ، یک واژه ممکن است با بدست آوردن چندین معنای متفاوت ، مرجع خود را در جریان زبان تغییر بدهد .

شان کلمات نیز ممکن است ترفیع یا تنزل یابند . گاه ، واژه­ها بر اثر ریشهﺀ عامیانهﺀ خود تداعی­های جدیدی را در برمی­گیرند ، و همچنین امکان دارد که اندکی جابجا و یا کاملا متروک شوند . برخی کلمات ، نوعی رنگ­آمیزی عاطفی نظیر ستایش یا ملامت را با خود حمل می­کنند (2) که اگر جزﺀ اساسی از «معنای لغوی» آن کلمات نباشد دست کم نزدیک آن هست .

در یک زبان بیگانه ، دریافتن این دلالت­های عاطفی ، بسیار مشکل است ؛ یعنی : انتقال فکر – با توجه به جمیع این تغییرات – کار آسانی نیست . و عطف به همین دلایل ، وظیفهﺀ فرهنگ­نویسان و لغت­نویسان نیز بسیار سنگین است . در حقیقت ، تاکنون کلماتی که دقیقا دلالت­های همانندی در دو زبان مختلف داشته­باشند بوجود نیامده است .

پ -–معنای درون جمله­یی : آیا این درست که بگوییم دلالت یک جمله حاصل جمع معانی لغوی اجزاﺀ آن جمله است ؟ این سخن ، شاید به طور کلی صادق باشد ، اما استثناهای قابل ملاحظه ، فراوان وجود دارد . می­توان چنین فرض کرد که رابطهﺀ «شکل – معنا» در سه سطح وجود داشته باشد . 1- بین واج­ها و ارزش­های معنایی . 2- بین واژ و واژه­ها و معنای لغوی . 3- بین جمله­ها و معانی «درون جمله­یی» آنها . این سه سطح ، مانعه­الجمع نیستند ، بلکه مکمل هم هستند ، و در مجموع تشکیل یک الگو یا سلسله مراتب ساختمانی را می­دهند . قابل ملاحظه­ترین شکل معنای درون جمله­یی را می­توان در ضرب­المثل­ها ، استعاره­ها و اصطلاحات یک زبان یافت . برای نمونه در زبان فارسی ، ضرب­المثل «سری که درد نمی­کند دستمال نمی­بندند» ، بسیار گویاتر است از جمله­یی نظیر : «اگر این مساله به تو ارتباطی ندارد و ورود به آن خطرناک است ، اقدامی در این زمینه نکن .» مشاهده می­کنیم که در ضرب­المثل فوق ، تک­تک کلمات ، معنای لغوی خود را به ذهن نمی­فرستند ، بلکه در درون این جمله معنا و مفهومی نهفته است که با کلمات جمله ، دارای ارتباط مستقیم نیست و نمی­توان این جمله را به اجزاﺀ منفرد تجزیه کرد و باز همان معنای کلی را استنباط .

برخی از انواع واژه­ها مانند واژه­های ربط، اضافه و ضمیر ، دارای معنای درون جمله­یی هستند. آنها کارکردهای لازمی را در ساختمان جمله بر عهده می­گیرند ، اما آیا مطابق تعریف ما دارای معنای لغوی هم هستند؟ مثلا معنای دقیق و چیست؟ در ترکیبی نظیر «نارنج­ها و لیموها» ، «و» به عنوان رابط میان دو اسم ذات به کار می­رود ؛ با وجود این به عنوان یک مشخص کننده یا علامتگذار ، دارای معنای کارکردی ویژه­یی­ست .

معرف­ها (که به غلط ، حرف تعریف نامیده می­شوند) معنای اسامی ذات را تعیین ، تحدید یا تعدیل می­کنند ، لیکن به تنهایی معنای لغوی کاملی ندارند ، بلکه دارای معنای درون جمله­یی هستند .

حال ، به ابتدای این مقاله بازمی­گردیم : تفکر خالص در قالب کلمات ، بدون استفاده از تصاویر ، عالی­ترین شکل «دریافت مفهومی»ست که یک انسان بدان قادر است . با توجه به این امر آیا نمی­توان چنین نتیجه گرفت که افکار یک انسان بدان قادر است . با توجه به این امر آیا نمی­توان چنین نتیجه گرفت که افکار یک انسان و نوع نگرش او نسبت به زندگی تا حدودی بر اثر ساختمان زبانی که در کودکی آن را فرامی­گیرد تعیین می­شود ؟

از این گذشته ، در سال­های سازندهﺀ میان هفت تا دوازده سالگی ، یک کودک طبیعی ، بخشش عمده­یی از انرژی ذهنی خود را صرف «اکتساب» و «کاربرد آگاهانه»ی واژه­ها می­کند و دید کلی او بر این اساس شکل می­گیرد . جهان­بینی او به شکل «جهان تفکر خصوصی» او در می­آید و همان­گونه که «ادوارد ساپیر» اظهار داشته «جهان اندیشه ، جهان صغیری­ست که هرکس آن را در خویشتن حمل می­کند و به کمک آن ادراک خود را از جهان کبیر پایه­گذاری می­کند .»

بنیامین لی­وورف ، این نظریه را مورد مطالعه و تحقیق بیشتری قرار داد و نتیجه گرفت که «جهان­بینی انسان ، وسیلهﺀ پرورش زبانی او تعیین می­شود .» عقیدهﺀ وورف ، وسیلهﺀ برخی از طرفداران افراطی آن مورد مبالغه قرار گرفت ؛ با این وجود ، معدودی از زبان­شناسان مجرب که حقیقت ذاتی این نظریه را مورد تردید قرار داده­اند در این مورد متفق­القولند که «معنا» می­تواند به طریقی ساختمان­پذیر باشد .

به این ترتیب ، و با توجه به اهمیتی که زبان در ساختمان تفکر انسانی دارد آیا جای آن نیست که ما توجه جدی خود را به آن معطوف کنیم و در یک طبقه بندی کلی ، محل صحیح لغت­شناسی و زبان­شناسی را بین علوم اجتماعی و علوم طبیعی قرار بدهیم؟ (3)

............................................................................................

1 – جای جای ، بنابراحتیاج و دلایل مختلف، تغییراتی در متن داده­ایم و از آن جمله است تبدیل نمونه­ها و مثل­های زبان غیر ، به فارسی . نهایت سعی را کرده­ایم که نمونه­های فارسی تا آنجا که ممکن است – به نمونه­های متن اصلی شبیه باشد و دارای همان شرایط . در این مورد ما واژهﺀ «سام» را به جای واژهﺀ Set  نشانده­ایم و لا آخر . . .

مترجمان

2 – کلمه­ی «همشهری» در زبان ما ، از اینگونه کلمات است ، که با همهﺀ زیبای و عمق مفهومی خود ، غالبا در محاوره به گونه­یی تحقیرآمیز به کار می­رود ؛ و در بسیاری از اوقات ، جانشین مودبانه­یی برای واژه­ی بی­اعتبار شدهﺀ «حمال» است : «همشهری ! این چمدان را تا جلوی ایستگاه برای من بیاور !» واژه­ی «عمله» نیز به همین گونه است ، که در زمان حاضر رسما به حالت دشنام به کار می­رود . یک کارگر ساختمانی می­گفت : خانه را که ساختیم و «ارباب» توی آن نشست ، اولین فحشی مه در حضور من به پسرش داد این بود : عمله ! خانه را کثیف نکن .

3 – این مقاله با حذف قسمت­هایی که در این مورد خاص ، غیرمفید به نظر می­رسید ترجمه شد . برای مطالعه­ی متن اصلی به کتاب “Language in Modern World” مراجعه فرمایید که از انتشارات «پلیکان» است ، به شماره­ی “A 470” .

 

 

اطلاعات مقاله:

مجله فرهنگ و زندگی٬ شماره دوم٬ چاپ خرداد ماه1349٬ ٬ ص 109 تا 113

مجموعه: ابراهیم میرهاشم زاده

آماده سازی برای انتشار: نسرین راستگو

 

ورود به صفحه مقالات قدیمی
anthropology.ir/old_articles