یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا

مقالات قدیمی: نقد کتاب تحلیل ذهن نوشته برتراندراسل (1351)



      مقالات قدیمی: نقد کتاب تحلیل ذهن نوشته برتراندراسل (1351)
نویسنده: هربرت رید / مترجم: نجف دریابندری / تایپ: محسن نوزعیم

درباره تعابیر کلی کتاب جدید آقای برتراند، راسل قبلا در این مجله بحث شده است، اما درباره نظریه ایشان راجع به آنچه شاید بتوانیم آن را روانشناسی الهام  یا روانشناسی تخیل زاینده بنامیم چند ملاحظه جزئی هست که بحث مجدد را در باره این کتاب توجیه می کند. به یاد داریم نتیجه ای که آقای راسل می گیرد به طور خلاصه این است که ((داده های نهایی روانشناسی فقط تحسسات و تصورات و روابط آنها هستند. عقاید، امیال ، ارادات و غیره ظاهراً پدیده های بغرنجی هستند که از انحای مختلف ارتباط تحسسات و تصورات تشکیل شده اند.)) با این تحلیل هر نوسنده ای ( یا هر نقاشی –ولی من به همان نویسنده خواهم چسبید) باید موافقت کند؛ فقط امکان دارد که در کفایت آن تردید کند. البته آقای راسل مدعی نیست که آن مرحله خاص روانشناسی را که مورد بحث ما است تحلیل می کند، با این حال اتفاقاً در می نوردد. حتی در آخر فصل مربوط به الفاظ ومعانی مسئله را تلویحاً طرح می کند: ((آنها که بینش نسبتاً مستقیمی از امور واقع دارند غالباً از تحویل اشراقات خود به بیان لفظی عاجزند و آنها که الفاظ را در اختیار دارند معمولا بینش و اشراق را از دست داده اند. به همین جهت است که استعداد فلسفی اعلی چنین نادر است زیرا مستلزم جمع بینش و اشراق بلاواسطه و الفاظ و اصطلاحات انتزاعی است و این کاری است بس دشوار که حتی کسانی که واجد آن می شوند به زودی آن را از دست می دهند.)) این استعداد برای بیان بینش مستقیم به عبارت الفاظ انتزاعی همان تعریف هنرمند است، و فیلسوف بزرگ به همان علت نادر است که هنرمند بزرگ نادر است: فیلسوف هم تیره ای از همان نوع است. اما این استعداد دقیقاً چیست؟ چگونه تجلی می کند و طرز کارش چگونه است؟ تحلیل آقای راسل جوابی به این مسائل نمی دهد.

جای دیگر، در بحث حافظه و تعلیل در حافظه، آقای راسل به این نتیجه می رسد که به اغلب احتمال این فراگردها را می توان به تععلیل جسمانی در نسج عصبی تقلیل داد. در این فراگردها، واحدها عبارتند از تحسسات و تصورات، که شاید آنها هم به نوبت خود واحدهای جسمانی باشند. یکی از پدیده هایی که به نظر آقای راسل نرسیده اما به اعتبار قول کسانی که ترکیب خود به خودی بینش و لفظ را دریافته اند، به درجات مختلف از وجوه اساسی فراگرد آفرینش به نظر می رسد، ظاهراً فرضیه جسمانی را آشکارا تایید می کند. و قتی نویسنده با مساله بیان رو به رو می شود (یعنی انگیخته می شود که به عاطفه ای ، خواه تحسسی و خواه تعقلی، صورت بدهد)ص34

ممکن است که در لحظه انگیزش پریشان شود و زبانش بسته شود. اگر مثل نویسندگان مطبوعات وقتش محدودباشد، می تواند ذهن بی میل خود را به کمک کتاب لغت وادارد که یک لفظ انتزاعی کما بیش معادل آن بینش که باید بیان شود پیدا کند. اما اگر آن نویسنده عاقل باشد فقط صبر خواهد کرد، تا وقتی که عین الفاظی که بیان کننده دقیق بینش او است به خاطرش خطور کند. تنها توضیح ممکن این قضیه این است که ذهن وقتی که مواد خام در اختیار داشته باشد به طور ناهشیار به آفرینش می پردازد. خمیر خام را به تنور می زنیم و به موقع نان از تنور بیرون می آوریم. و باز تنها توضیح ممکن این توضیح به نظر من این است که فرض کنیم که آن بینشی، یا آن مرحله قبل از بینشی، که هنرمند را به بیان انگیخته است، در نسج عصبی مغز جسماً صورت بسته، منتها آن صورت هنوز صورتی نداشته است که در همان زمان از طرف قالبهای آماده (الفاظ انتزاعی) در ارتباط جسمانی با واحدهای بیان، بعنی الفاظ انتزاعی ترکیب می کند و با کفایت خود استعداد فیلسوف- و هنرمند- را معین می سازد.

برای آنکه مبادا خوانندگان تصور کنند که این نظریه در باب الهام همان ماتریالیسم است که دور برداشته است، من توجه آنها را به مرحله دیگری از تحلیل آقای راسل جلب می کنم که رنگ مسئله را کاملاً دیگرگون می کند. منظورم مسئله حقیقت و بطلان است. حل صوری این مسئله عبارت است از تحقیق و بطلان است. حل صوری مسئله عبارت است از تحقیق قضایا از راه مربوط ساختن تصورات مشکله آنها با مصداقهای عینی شان. این حل صوری، چنانکه آقای اسل اشاره می کند، درست است اما وافی به مقصود نیست. ((مثلا موضوع ترجیحی را که ما برای تصدیقات صادقانه دون اعتقادات کاذبه قائل هستیم توجیه نمی کند. این ترجیح فقط در صورتی قابل تبیین و توجیه است که تاثیرات علی اعتقادات را به حساب آوریم و مزیت و تناسب واکنشهای حاصله از اعتقادات صحیحه را بر غیر آنها از حیث اقتضا و تناسب متوقف بر غرض و غایت را باید از اجزای اصلیه بحث علم و معرفت به شما آورد.))1 و می توان افزود ((از اجزای اصلیه بحث)) جمالشناسی. هنر، تا آن حد که بیان است، یک فرا گرد مادی است. در دایره این فراگرد بازیابی – یا به قول والتر پیتر Pater (( شعله گوهر وار )) – که وجود داشته باشد. اما آن زیبایی که غیر مادی است_ که روحانی است و لذا بی والاتر است _ وجود و ماهیتش  ناشی از وجود و ماهیت غرضی است. این که آن غرض در اصل ماهیت جمالشناختی داشته باشد یا جنبه اقتصادی یا اخلاقی، شاید چندان می آید که زیبایی ( که به طور مبهم ، و لذا با اطمینان، می توان گفت غرض همه هنرها است )کیفیتی است از عمل معنوی، و نیز از صورت مفید معنی : زیبایی هم پویا است و هم ایستا: و این است هم موجد و هم مبطل همه نظریات مغشوش درباره هنر ((خالص)) و هنر برای خاطر هنر ، و هنری که (( می کوشد مستقل از هوش محض)) باشد.

افراط در مربوط ساختن زیبایی با اخلاق مخاطرات آشکاری دارد؛ اما وقتی که این عقیده به طور محکم، اما نه محدود، از طرف منتقد جدی و کاملی ماتند پروفسور ایزوینگ بابیت Babbit مطرح می شود، به جا است که آن را با شتاب طرد نکنیم. پروفسور بابیت در کتاب((رسو و مللک رمانیسم )) Rousseau and Romanticism به صراحت چنین می گوید:

کوشش برای جدا کردن زیبایی از اخلاق در اوخر قرن هجدهم منجر به ظهور یک کابوس شد ، و آن مبحث جمالشناسی است... ما تردیدی نداریم در گفتن این نکته که زیبایی همین که از اخلاق جدا افتاد بیشتر معنی خود را از دست می دهد، ولو اینکه همه جمال پرستان جهان بر خیزند و ما را کوته فکر بنامند. قرار دادن زیبایی بر احساس، چنانکه از خود اصطلاح aesthetics)) )) هم بر می آید، یعنی قرار دادن آن بر یک امر بیقرار.

در برابر این مطلب و براهین مربوط به آن به نظر من جوابی نیست. تنها مخالفت قابل اعتنا ظاهراً از طرف مکتب جدیدی از منتقدان هنر عنوان می شود. منظورم از این مکتب آقای کلایوبل Clive Bell و آقای راجر فرای Roger Fry است. نظریه آنها مبتنی بر فرض وجود عاطفه جمال  شناختی جداگانه ای است که علم جمال شناسی را می توان از تجلیات آن استنتاج کرد. بدبختانه این عواطف خاص به دسته کو چکی از مردم، یعنی بیشتر به دسته نقاشان، منحصر است؛ و بر این اساس اثبات قوانین علی که انطباق عام داشته باشد بسیار دشوار است. و علمی که انطباق عام نداشته باشد اسم بی مسمایی است؛ و به این دلیل – اگر نه به دلیل دیگر – ما به همان نتیجه ای می رسیم  که پروفسور بابیت رسیده بود : یعنی جمال شناسی (استتیک) نخلوق ذهن رومانتیک است، قطع نظر از اینکه بند تو کروچه در این باب چه می گوید؛ زیرا که جمال شناسی او ((علم زیبایی)) نیست، بلکه علم بیان است ، و آن معنی بیشتر با آنچه من نامش را روانشناسی الهام یا تخیل زاینده گذاشتم وابستگی دارد. اگر این نطالب را بپذیریم، نتایج آن باعث اندکی نگرانی است : یعنی ما باید همه آن فلسفه های جمالشناسی را که مبتنی بر تصور هنر به عنوان یک تجلی جداگانه ذهن انسان هستند دور بریزیم و از یک طرف روشهای تحلیل کروچه ( یا حتی روشهای آقای راسل) را در پیش بگیریم و، از طرف دیگر، به طرز انتقاد لسینگ Lessing باز گردیم _ که بعد از ارسطو بزرگترین منتقد هنر است – یعنی باز گردیم به انتقاد مبتنی بر ماهیت ذاتی رشته کار هنرمند. زمینه های جداگانه فلسفه و روانشناسی و انتقاد سراسر عرصه ضروری هنر را در بر می گیرند؛ جمال شناسی ( ((استتیک)) ) چیزی جز خلط این سه مبحث نیست. ص35

1-      همان  کتاب ص 320

سخن نویسنده: ((تحلیل ذهن)) نخستین بار در 1921 منتشر شد، و من جسارتاً بررسی مفصل درباره آن در مجله ((عصرجدید)) The New Age نوشتم (اول سپتامبر1921). من بحث خود را به آنچه در آن کتاب به روانشناسی تخیل مربوط می شد اختصاص دادم و از آنچه به نظرم یک توضیح عقلانی از فراگرد تخیل می آمد تمجید کردم. پیش از این هرگز جرئت نکردم این مقاله خام ایام جوانی را ولی حالا این کار را می کنم زیراکه این مقاله زمینه ای را که من بعدها فلسفه جمالشناسی ام را روی آن بنا کردم نشان می دهد. (هربرت رید)

 

سخن مترجم: منوچهر بزرگمهر در ترجمه آثار فلسفی به زبان پیش کسوت است، و بلاشک همه کسانی که فلسفه غربی را به زبان فارسی مطالعه می کنند، و نیز بسیاری از کسانی که در راه ترجمه آثار فلسفی قدیمی برداشته اند از جمله نویسنده این سطور- به مناسبت سرمشقهای فاضلانه بزرگمهر دین بزرگی از او بر عهده دارند.ترجمه ((تحلیل ذهن)) یکی از این سرمشقها است ؛ و با آنکه بیش از سه سال از انشار آن می گذرد هنوز در مطبوعات ادبی مورد بحث قرار نگرفته است. مقاله زیر ترجمه یکی از نقدهایی است که هنگام انتشار((تحلیل ذهن)) به زبان اصلی بر آن نوشته شده است، و شاید بتوان امیدوار بود که انگیزه بحث درباره ترجمه فارسی این اثر مهم بشود.(نجف دریا بندری)

 

اطلاعات کتاب:

 تحلیل ذهن، نوشته برتراندراسل، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمی، 1348، 345صفحه

 

اطلاعات مقاله:

ماهنامه کتاب امروز، خرداد ماه 1351، صفحات 34 و 35