یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مقالات قدیمی: فروغ فرخزاد میدانست ( 1352)
شعر اگر هجوم نباشد دفاعي براي مرگ است و توضيحي براي مردن- پس لغت مرگ اسم و مردن فعل است- شعر دفاع كامل نيست- روزهم نيست- شب هم نيست. تكهاي سخت و جانداري از شبانروز است- براي همين شبانروز است كه شاعردر نيمراه تجربهي شاعري دلواپس ميشود- فرخزاد در شعرهاي روزهاي آخر دلواپس بود- دلواپس نه براي خود- براي ديگران. براي درخت- باغچه- ماهي. ميدانست كه اگر ايثار حركت ابزار نخستين شعر نباشد ولي وسايل كامل و بارور زندگي هستند.
ولي نميدانم اگر فرخزاد زنده بود هنوز هم چنين فكر ميكرد؟ فرخزاد دلواپسي را تنها در خودش به صداقت ايثار رسانيد- انبوع شاعران و شاعرههاي بعد از او براي خود دلواپس شدند- دلواپس آن كه چه كسي جانشين فرخزاد است.
فرخزاد تمام كشفهاي روز و شعر را به تنهايي به دوش كشيد و حركت كرد- فضا و موقعيت شعرهاي سالهاي 35 تا 40 فضاي مصنوعي و غير واقعي بود- هنوز شاعران گرفتار آه و سرفههاي مسلول- و تغييرات مهتاب در كوچه ماسيده بود- و يا آن شب باران در ناودانها طبل ميزد- شروع شعر فرخزاد در اين موقعيت بود- موقعيت چيره بر شاعر- او يك تن بود ولي كم كم رهايي يافت- او به خاطر جبر سنتي ميبايست آن پيلهها را بشكافد تا به خود برسد- تا به تجربه خود برسد- دلواپسي فرخزاد براي بچه- براي گندم يك دلواپسي رمانتيك نبود- او در شعرهاي آخر به عمق آب رسيده بود و به ارتفاع فواره.
فرخزاد به مفهوم تازهاي دست يافته بود كه بايد به شعر عمل داد و شعر را عمل كرد- زندگي روزانهاش عمل شعرش بود- آموخته بود كه بياموزد بايد بخشايش داشت- فرخزاد در آخرها به دنبال يك مفهوم وسيع براي روز بود- او از روزها و از آسمان محدود كه فقط عبور دو كبوتر را معني ميدهد گذشته بود و به عشق، خو بي قشنگي رسيده بود و ميدانست كه زمين فقط بايد به دور عشق قشنگي و تشنگي بچرخد و فرصت فقط يك لحظه از ابديت است. كه در زمان شناخته شده ميچرخد- فرصت را فرصت طلبي اشتباه نگيريم- فرخزاد دورهاي را به دانستن گذراند- دورهاي را به عمل و در آخرها ميخواست دانستنها را فراموش كند- تا خالص و كودكانه عمل كند- او ميخواست موقعيت يافته شدهي خود را رها كند به طرف موقعيت تازه برود و موقعيت گذشتهي شعر خود را به مقلدان زنانه و مردانهاش بسپارد كه سپرد كه هنوز شعرهاي مردها زنانه است.
كوه را دوست داشت ولي پردهها را ميبست كه كوه را نبيند او معلم- او خواهر و او بزرگوار ما بود كه آموخت شعر اگر جدي باشد دفاع نيست- شعر است شعري كه در موقعيتي ادبي متولد شده است- شعر كه مفهوم ادبي دارد و كشف آن كشف لغت بازان است نه آدم- و نه آدميزاد- اصلا چرا بايد شعر گفت؟
زمين كه ميچرخد- گندم هم كه هست- ادبيات براي شكر گندم است- اصلا ادبيات در حضور شكفتن گل سرخ فقير است. فزخراد ميدانست.
اطلاعات مقاله:
ماهنامه فرهنگی - هنری رودکی- شماره 28 - بهمن ماه 1352- سال دوم - صفحه 30
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
حجاب دولت سیزدهم دولت مجلس شورای اسلامی مجلس جمهوری اسلامی ایران رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی امام خمینی سیدابراهیم رئیسی جنگ
تهران وزارت بهداشت آتش سوزی قتل شهرداری تهران پلیس سیل کنکور فضای مجازی زنان پایتخت سازمان سنجش
خودرو بازار خودرو هوش مصنوعی قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن ارز تورم ایران خودرو
سریال تلویزیون مهران مدیری سینمای ایران سینما کیومرث پوراحمد موسیقی سریال پایتخت فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی فوتسال آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول
تبلیغات ناسا اپل سامسونگ فناوری نخبگان بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل