سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

فضای خانگی و نفوذپذیری بصری مطلوب



      فضای خانگی و نفوذپذیری بصری مطلوب
زهرا غزنویان

در یادداشت پیشین، بخشی از ابعاد مسئله نفوذپذیری مورد بررسی قرار گرفت و توضیح داده شد که اولا، عموم ساکنان مطلقا تمایلی برای دیده شدن فضای درونی‌شان توسط افراد بیرون از این فضا ندارند و دوما، نداشتن دید نسبت به بیرون را مطلوب تلقی نکرده و مشتاق دیدن بیرون هستند. حال جای این پرسش مطرح است که کدام بیرون و چه عناصری از آن؟ آیا دیدن هر آن‌چه که بیرون از فضای خانه وجود دارد از درون، رضایت‌بخش است، یا تنها تماشای برخی عناصر، مجاز و مطلوب قلمداد می‌شوند؟ یادداشت حاضر به این موضوع خواهد پرداخت که درواقع، گسترش مبحث مربوط به نفوذپذیری بصری است.

در پژوهش کیفی به عمل آمده از 6 خانواده خویشاوند در شهرهای تهران، کرج و قزوین، سوالاتی در این خصوص به عمل آمد. از افراد پرسیده شد دوست دارند از بازشوهای فضای درونی خود، چه مناظر و عناصری را ببینند (یا نبینند)؟ نتایج در جدول زیر خلاصه شده است:

تمایل به دیدن:                                                                                                                         

* آسمان و ملزوماتش (غروب، ابر، باران و...): 8 نفر

* گیاهان: 7 نفر

* مناظر شهری دور (خیابان، مردم، مغازه‌ها و..): 6 نفر

* کوه: 5 نفر

* رودخانه و دریا: 2 نفر

* پرنده: 2 نفر

 تمایل به ندیدن:

* موانع دیواری: 3 نفر

* داخل خانه همسایه: 2 نفر

* انبار و وسایل بی‌نظم خانه‌ها: 2 نفر

* ترافیک و ناهنجاری‌های آن: 2 نفر

 

همان‌طور که از جدول مشاهده می‌شود آسمان و عناصر و پدیده‌های متسب به آن، مهم‌ترین نیاز ساکنان عنوان شده به طوری که یکی از آن‌ها در توضیح این مسئله می‌گوید: « آسمان، آدم را الهی می‌کند.» و یا اطلاع‌رسان دیگری می‌گوید: «دیدن آسمان حس خوبی دارد و همین‌طور دیدن دور و افق را؛ چیزی که در تجربه زندگی شهری ما نابود شده است و ما محصوریم در ساختمان‌هایی که از توان دید ما و قدمان به مراتب بلندترند.»

پس از آن به ترتیب، نیاز به گیاهان و سرسبزی آن‌ها، مناظر شهری دور، کوه، رودخانه و دریا و نیز پرنده قرار دارد. درخصوص نیاز به ارتباط با طبیعت و عناصر مختلف آن، مباحث بسیاری خصوصا ذیل مکتب پدیدارشناسی در معماری انجام شده است. نوربرگ شولتز به عنوان نماینده این جریان، رسالتی برای معماری قائل است.او می‌گوید: «زمانی که خدا به آدم گفت: «تو بر روی زمین تبعیدی و سرگشته خواهی بود.» اصلی‌ترین مسئله انسان را پیش رویش نهاد: گذار از آستانه و بازیابی مکان از دست‌داده.» (نوربرگ شولتز، 1388: 40) او به این منظور، عینیت بخشیدن به «روح مکان» را وظیفه معماری می‌داند که در آن، مکان طبیعی، نقش الگو و سرمشقی برای مکان انسان‌- ساخت را خواهد داشت. او همچنین می‌گوید: «صخره‌ها، گیاهان و آب، چیزهای طبیعی ابتدایی هستند و به تعبیر میرچا الیاده، مکان را معنادار یا مقدس می‌سازند: «بدوی‌ترین مکان‌های مقدسی که می‌شناسیم آن‌هایی هستند که خرده‌جهانی را به وجود و می‌آورند، چشم‌اندازی از سنگ‌ها، آب و درختان.» (همان: 48) این اشارات، گویای آنست که تاکید بر حفظ ارتباط با طبیعت از سوی ساکنان، ریشه در عمیق‌ترین نیازهای آن‌ها دارد. حال به موضوع اصلی بحث بازگردیم.

در این‌جا همچنین ذکر توضیحی درباره مناظر شهری ضروری به نظر می‌رسد. در کنار میل انسان به محیط طبیعی و جاذبه‌هایش، شهر نیز به عنوان مهم‌ترین فضای انسان‌- ساخت، دارای معانی، زیبایی‌ها و جذابیت‌های خاص خود است. ساکنان در این مورد، وقتی به شهر اشاره می‌کنند بیشتر منظور، حیات اجتماعی آنست که نوعی حس در جمع بودن و بنابراین، امنیت را به آن‌ها القاء می‌کند. به عنوان مثال می‌توان به صحبت‌های این اطلاع‌رسان ارجاء داد که می‌گوید: «دوست داشتم کنار خیابان بودیم و می‌توانستم رفت‌وآمد مردم، ماشین‌ها و مغازه‌ها را ببینم. آن طوری خیلی بهتر است و خانه از حالت سکوت و خلوت درمی‌آید. آدم 4 نفر را ببیند روحیه می‌گیرد تا این‌که داخل خانه تنها باشد و سوت و کور.»

و یا این فرد: «دوست داشتم از داخل خانه می‌توانستم یک فضای سبز مانند پارک را می‌دیدم و اسباب‌بازی‌ها و بچه‌هایی که مشغول بازی با آن‌ها هستند، خانواده‌هایی که کنار هم نشسته‌اند و عصرانه می‌خورند و مناظری از این دست

یا این ‌فرد: «دوست داشتم خانه‌مان دو طبقه بود و به بیرون دید داشت. بعد دم پنجره می‌نشستم و بیرون را می‌دیدم. هرچه که باشد خوب است، مثلا خیابان، ماشین‌ها، آدم‌ها و... خلوتی را دوست ندارم چون دلم می‌گیرد

بنابراین در نمونه مورد بررسی، جذابیت فضای شهری تنها به جهت حیات اجتماعی آنست و نه مثلا ویژگی‌های کالبدی بنا و موقعیت آن. ذیل عناصر و پدیده‌های نامطلوب بصری، از «موانع دیواری» بیش از بقیه یاد می‌شود. افراد تمایل ندارند که منظره مقابلشان با دیواری بریده و محصور شود. این برای آن‌ها زندان را تداعی می‌کند و  حس محصور شدن نامطلوبی را به واسطه آن تجربه می‌کنند.

دیدن بخش‌هایی از «فضای داخلی دیگران» نیز عموما چه از سمت مردان و چه زنان، نامطلوب عنوان می‌شود. به عنوان مثال این اطلاع‌رسان مرد می‌گوید: «گاهی که پنجره را بازمی‌کنم پنجره همسایه دقیقا روبه‌رویم است و می‌تواند این برداشت که پنجره را بازگذاشته‌ام که خانه آن‌ها را دید بزنم. من نرفته بودم که چشم‌چرانی کنم ولی خوب، منظره دیگری جلوی من نیست

این اطلاع‌رسان زن نیز از حس مشابهی پرده برمی‌دارد: «من خودم عاشق پشت پنجره رفتن و تماشای بیرونم ولی در فرهنگ ما قشنگ نیست که پشت پنجره بایستی، خصوصا در آپارتمان، چون بقیه حس می‌کنند داری آن‌ها را رصد می‌کنی

تماشای ناگزیر مصادیقی از بی‌نظمی نیز ناخوشایند عنوان می‌شود. حال این بی‌نظمی در سطح واحدهای خانگی همسایه باشد یا در کلیت فضای شهری منطقه. به عنوان مثال می‌توان به این دو تجربه که سطوح مختلف بی‌نظمی و ناهنجاری را هدف قرار داده‌اند استناد کرد:

«من از شهر و شلوغی گریزان نیستم به شرطی که خیلی زشت نباشد. تراس‌های ما الان پر از آشغالند و حکم انباری را دارند و یا لباس ازشان آویزان است که تماشای هیچ کدامش قشنگ نیست

و یا این فرد: «تنها چیزی که دلم نمی‌خواهد از نمای بیرون ببینم ترافیک است چون منشا خیلی از چیزهای دیگر است، تصادف، دعوا، فکرهای بد

آن‌چه در بالا گفته شد بیانگر آنست که بیشتر افراد از تماشای مناظر طبیعی و عناصر آن لذت می‌برند ولی شهر نیز منظره لذت‌بخشی برای آن‌ها محسوب می‌شود مشروط به آن‌ که حالت دورنما داشته باشد. شهر از نزدیک، به طوری که امکان چشم در چشم شدن با انسان‌ها مهیا شود از نظر آن‌ها خواستنی نیست. وجود برخی ارزش‌های فرهنگی درخصوص کنترل نگاه و چشم، موضوع مهمی است که در واژه‌های عامیانه‌ای چون «چشم‌چرانی» به خوبی ملموس است. این موضوع با توجه به عدم رعایت فاصله‌ها در ساخت‌وساز، عموما به معضلی دشوار برای ساکنان تبدیل شده و بسیاری را به قطع ارتباط خواسته ولی ناگزیر با فضای بیرون از خانه واداشته و رضایت از سکونت را تنزل داده است.

منابع:

  • نوربرگ شولتز، کریستین، 1388، روح مکان، ترجمه محمدرضا شیرازی، تهران، نشر رخداد نو.
  • غزنویان، زهرا، 139، انسان شناسی فضای خانگی شهری؛ از مطلوبیت تا واقعیت، پایان نامه کارشناسی ارشد، استاد راهنما: ناصر فکوهی، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران.