یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
خشونت، مکان و تعلقهای هویتی، قومیتی درمیان دو نسل از مهاجرین افغان ساکن در محله آق تپه شهر کرج
مقدمه
اگر هویت را نوعی نظام بازنمایی بدانیم، زمان و فضا مختصات اصلی این نظام به شمار میآیند. همة هویتها در فضا و زمان نمادین قرار گرفته و به قول ادوارد سعید جغرافیهای خیالی خود را میطلبند(Hall, 1996:301 در گل محمدی،1383).
توجه به نقش هویتساز مکان و فضا در بررسی چیستی مفاهیم و مقولههای مرتبط با هویت از موضوعات مورد توجه بسیاری نظریه پردازان این حوزه به شمار میآید لذا مکان و فضا صرف نظر از تفاوتهای تمایز دهندة آنان که عموماً تفاوتهایی در سطوح انتزاعیاند، از آن روی که اجزا و عناصر اصلی هویت را تأمین میکنند برای افراد و گروههای مختلف حائز اهمیتاند. در اندیشة انسان شناسی، مکان، محل و سرزمین به اعتبار توانایی بالا در فرآیند شکل پذیری هویت از اهمیتی اساسی برخوردارند. بی گمان هویت داشتن در درجة نخست در معنای خاص و متمایز بودن، ثابت و پایدار ماندن و به جمع تعلق داشتن است. لذا هر فرد هنگامی که از این تمایز، پایداری و در جمع بودن اطمینان حاصل کند خود را دارای هویت میداند (گل محمدی، 1383).
مکان و فضا مهمترین عواملی هستند که این نیازهای هویتی را تأمین میکنند. به بیان دیگر، مرز پذیری و قابل تحدید بودن مکان و به تبع آن فضا، با ایجاد امکان متمایز بودن، ثبات داشتن و تعلق به گروه برای کنشگران اجتماعی همراه خواهد بود. از اینرو مکان استقرار انسانها که عمدتاً در قالب پهنههای سرزمینی، سیاسی و ملی قابل تعریفاند، با ترسیم مرزهای پایدار و کم و بیش نفوذ ناپذیر برای افراد و گروهها،نیاز به متمایز بودن آنان از دیگر افراد و گروهها را (اعم از سطوح قومیتی، ملی و نژادی) تأمین کرده و به صورت بستری مناسب برای هویتسازی و تداوم بخشیدن به هویت در میآیند. لذا نخستین کارکرد ویژه مکان و فضا را میتوان در خصلت تمایز کنندة آن میان افراد دانست.
مکان و سرزمین نه تنها با ممکن ساختن مرزبندیهای عینی به واسطة ویژگیهای جغرافیایی چون رودخانه، رشته کوه، دریا و... نیاز به تمایز اجتماعی را برآورده میکند بلکه واجد ثبات نیز هست لذا با تقویت مرزهای طبیعی، اجتماعی و فرهنگی که عمدتاً در گذشته بیش از جهان مدرن با مرزهای جغرافیایی منطبق بودهاست نیاز به تداوم و پایدار بودن را در فرایند هویتسازی تأمین کرده و از این حیث نیز دومین کارکرد خود را در ایجاد و تقویت امر هویتی به منصه ظهور میرساند.
نظریه پردازان مختلف معتقدند که انسان هنگامی احساس تداوم و پایداری میکند که در زندگی خود مرجعهایی ثابت و پایدار داشته باشد (همان:230). مکان و سرزمین از جملة بهترین تأمین کنندههای این گونه مرجعها و دست آویزها تلقی شده و با ابعاد معین و عناصری ثابت دنیایی پایدار را پدید میآورند ( (Morley and Robins, 1996: 127).
اما هویت در معنایی مکمل از برداشتهای تمایز بخش آن از وجهی همسان کننده و یکنواخت ساز برخوردار است که بیش از همه در قالب احساس تعلق به یک مجموعه افراد از جمله گروههای متفاوت اجتماعی قابل شناسایی است. چنین وجهی به سومین کارکرد مکان و فضا یعنی کارکرد همبستگی اجتماعی معطوف است. چنانکه به همان صورت که مکان یا فضایی کالبدی با ساختن و حفظ مرزهایی روشن و نفوذناپذیر نیاز به متمایز بودن را تأمین میکند، بواسطة محدود ساختن روابط اجتماعی در قلمرویی نسبتاً بسته و کوچک در شکلگیری احساس تعلق به گروه مؤثر است.
این در حالی است که رویکرد نظریه پردازان علاقه مند به نقش عنصر مکان و فضا و تحلیلهای هویتی از این عناصر چون آپادورای، فیزرستون، تامپسون و گیدنز صرف نظر از تفاوتهای موجود نظری همواره در بحث محوریت نقش مکان با موضوع هویت، در سنتی و یا مدرن بودن ساختارهای اجتماعی مورد بحث، صحبت به میان آورده و از ارائه الگویی عمومی برای تمامی جوامع اجتناب کردهاند. آنان در حالی که از نقش بسیار اساسی مکان در سازماندهی فضا و زمان و متعاقباً سازماندهی زندگی اجتماعی در جوامع سنتی صحبت میکنند، دربارة اهمیت این نقش مکان در فرآیند جهانی شدن تا حد زیادی دچار تردید بوده و بر این باورند که فرآیند جهانی شدن بواسطة پیشرفت شگفت آور فن آوری ارتباطی، روند گسست مکان و فضا را شتاب بخشیده و رشتههای پیوند زنندة فضای اجتماعی را با مکان و سرزمین معین بیش از پیش گسسته است. به بیان دیگر جملگی به متحول شدن رابطة میان مکان با فرهنگ و هویت معطوف هستند واین تحول را پیامد مستقیم جهانی شدن تلقی میکنند(Tomlinson, 1999). چنانچه به باور مارک اوژه اگر مکان را فضایی هویت ساز، نسبی و تاریخی تعریف کنیم در این حال فضایی را که نتوان آن را به مثابه منشاء هویت نه در نوعی نسبیت و نه در رابطهای تاریخی تعریف کرد نوعی نامکان یا نافضا خواهد بود (اوژه، 1992 در فکوهی 1383).
به نظر وی تجدد اکنون در پیشرفتهترین مرحلة خود روابط انسانها را با این نامکانها افزایش داده و رابطة میان مکان، خاطره و هویت را که پیش از این روابطی تنگاتنگ بود به شدت تهدید و تضعیف کرده است.
انفصال های مکانی و امر هویتی مهاجران افغان
در عین حال که آرای متفکرین در بحث از تحول رابطة میان مکان و هویت در گذشته و حال از نوعی اتفاق نظر برخوردار است، جایگاه مکان، سرزمین و بویژه وطن در فرآیند هویت یابی را نمیتوان بطور عمومی زیر سئوال برد. چنانکه با از میان رفتن رابطة مستقیم و سادة میان مکان، فرهنگ و هویت و جایگزینی آن با رابطة پیچیدة و دیالکتیکی میان هویت و فضا، بسترهای امن گذشته برای هویت یابی تا حدی زیاد دچار تزلزل میشود. اما در اینجا این سئوال مطرح میشود که انفصالهای اجباری از سرزمین در قالبی چون مهاجرت که با تغییر بافت جغرافیایی و سرزمینی کنشگران اجتماعی تعریف میشود تا چه حد بر جریان هویت یابی افراد مؤثر خواهد بود بویژه در جوامعی که هنوز ساختارهای سنتی روابط اجتماعی و خویشاوندی خود را تا حدی زیاد حفظ کردهاند، حضور در یک پهنة سرزمینی که با تغییر روابط انسانی در یک چارچوب فضایی متفاوت -اگرچه نه چندان متفاوت از مکان مبدأ- همراه است تا چه حد بر فرآیند هویت سازی سنتی افراد بویژه در معنای هویت اجتماعی آنان که در قالب تعلقها و انسجامهای گروهی قابل تعریف است، قادر به تأثیر گذاری خواهد بود. لذا در این نوشتار، جایگاه مکان (محل و سرزمین) در زندگی اجتماعی جوامعی که هنوز تا حدی زیاد تابع ساختارهای سنتی خود هستند و گستره روابط اجتماعی بویژه در احساس تعلق به گروه تقویت میشوند به عنوان یکی از پرسشهای اصلی در میان مهاجرین افغان مورد واکاری قرار گرفته است.
مقولة هویت به مثابه مؤلفهای تمایز بخش، هویت بخش و معنابخش بویژه در ابعاد اجتماعی آن از خلال دو عامل ارتباطی مجزا و در عین حال مرتبط با یکدیگر، با خشونت و مبادی آن در بستر قومیتی – فرهنگی افغان مورد توجه واقع شده، مرزهای هم پوشاننده ایندو با یکدیگر در خلال توجه به عنصر مکان برحسب دو کارکرد ویژه هویت بخش، انسجام دهنده و تمایز بخش آن حائز اهمیت است. توجه به نقش ویژه مکان و فضا از آن روی که اجزاء و عناصر اصلی هویت در هر دو معنای فردی و اجتماعی آن محسوب میشوند- با بازشناسی مرزهای طبیعی، اجتماعی و فرهنگی- ضمن ایفای نقش تمایز دهنده میان افراد و گروههای اجتماعی، امر هویتی را تقویت و در کیفیت عناصر متشکل آن حائز اهمیت خواهد بود. از اینرو، پروسه جابه جاییهای مکانی بنابر دلایل اجباری یا اختیاری، با تزلزل همبستگیهای ملیتی – قومیتی و تغییر بر سبک زندگی و گستره روابط اجتماعی، امری قابل تأمل مینماید. لذا تجربه مهاجرت به عنوان کاتالیزوری برای تغییر شیوه زیست و چالشهای پیش روی نرمهای فرهنگی به مثابه موضوعی متناوب از خلال گردآوری خاطرات، داستان زندگی و روایتهای فردی مهاجرین افغان منطقه آق تپه مورد توجه قرار گرفته، فهم روابط منجر به خشونت در سطوح فردی و اجتماعی آن در این گروه، از چشم انداز مهاجرت سنجیده شده است. تجربه مهاجرت و جنگ اگر چه در ذهنیت جامعه کودکان و نوجوانان به دلیل سنین پایین از وضوح چندانی برخوردار نیست، خاطرات مربوط به فقر در افغانستان، آوارگی، مصائب عبورهای (عمدتاً غیر قانونی) از مرز و سرانجام استقرار در کشور میزبان، بخشی جدایی ناپذیر و مشترک در اذهان همگی آنها را به خود اختصاص میدهد. حضور در سرزمین مبدأ به مثابه موطن و پهنه سرزمینی تمامی پدران و مادران و برخی کودکان، با وجود فقدان فضای توأم با امنیت و منازعات جدی نظامی آن، از اهداف اصلی درازمدت برای خانواده معرفی شده و گاه با تلاش از سوی برخی خانوادهها برای بازگشت و تجربه استقرار موقت در افغانستان و سپس بازگشت مجدد همراه بوده است. چنین تجاربی صرف نظر از پیامدهای روانی آن با ایجاد نوعی از احساس تمایز شخصی و گروهی برای این دسته از مهاجران که ناچار به پذیرش جابجاییهای اجباری و انفصال از گروههای خویشاوندی – قومیتی خویش شدهاند، همراه بوده به ایجاد مناسبات نوینی از قدرت و خشونت در نتیجهً تداوم یا برعکس، تزلزل مرزهای هویتی منجر خواهد شد. بنابراین توجه به عنصر هویت و نقش تعیین کنندة آن در بروز ساختارهای خشونتی در گروه قومیتی افغان با مشخصههای فرهنگی ویژه و تجارب جنگ و خشونت به وقوع پیوسته در میان آنان در قالب دو فرآیند مشخص تفاوت زا و هویت آفرین درونی و بیرونی، به ایجاد ساختارهای مبتنی بر قدرت و بعضاً خشونت منجر می شود. برای بررسی چنین فرآیندهایی لزوم توجه به عنصر مکان و پهنه سرزمینی به مثابه مرزهای جغرافیایی و بسترهای سنتی – فرهنگی به مثابه مرزهای تجدد و تحول، ضروری مینماید.
افغانستان به عنوان سرزمینی که بخش عمدهای از باورها، رسوم و آیینهای پیشامدرن خویش را حفظ کرده و همچنان با تعریف هویتهای فردی به واسطة سنتها و ساختارهای قومی – فرهنگی ویژة خود قابل شناسایی است، با نابرابری در روابط قدرت محور، بویژه برحسب تنوع قومیتی موجود درآن، از مدتها پیش به مرکزی برای بروز تنشهای نظامی و منازعات درون و برون مرزی تبدیل شده که منشأ بسیاری از این تنشها-بنابر مفهومبندی هویت- بویژه در معنای اجتماعی و قومی آن قابل تعریف است. تنشهایی که عموماً بر سر حفظ مرزهای انسجام قومی – گروهی و بنابر اعتقاد به برتری نژادی برخی قومیتها (تاجیک) و تحقیر فرهنگی دیگر قومیتها (هزاره) استوار بوده و خشونتهای حاصل از منازعات این چنینی را به فرآیندی تاریخی و متداوم در زندگی روزمره ساکنان این سرزمین بدل کرده است. لذا در گیر شدن در فرآیند حفظ انسجام قومی و تلاش برای تمایز و برتری بر دیگر گروههای قومی در قالب سیاسی آن به نزاعی دائمی برای کسب قدرت و به دست گرفتن سلطه از خلال بازتولید عناصر هویتی تبدیل شده است، چنانچه اگر مرز، تفاوت و هویت، پدیدههای طبیعی و فراتاریخی نیستند، همواره تولید و باز تولید شده و بیگمان معناساز بودن هویت بدون حضور قدرت و روابط مبتنی بر قدرت (و خشونت) ناممکن است. "هویت، پیوندی ناگسستنی با تفاوت داشته و تفاوتها همیشه در بر گیرنده قدرت هستند که توسط جوامع، حکومتها و نمادها ساخته و توسط آنها حفظ و تقویت میشوند. پس هر جا تفاوت باشد، قدرت وجود داشته و کسی که دارای قدرت است، دربارة معنای تفاوت تصمیم میگیرد" (Jordon، 1994;197 در هیندس 1380 ; 13).در این میان، باور به قومیت به مثابه یکی از جدیترین مؤلفههای تفکیک هویتی، از جایگاهی اساسی در نظام اقتصادی و فرهنگی این جامعه برخوردار بوده، بویژه بنابر شیوه زیست اقتصادی مردم که ماهیتاً دامداری است تداوم یافته است به طوری که " نظام مبتنی بر دامداری به نوعی زیر بنای قومیت و قومیت زیربنای اختلافات عمیق داخلی مردم این زمین محسوب میشود که نه تنها مانع از رسیدن این سرزمین به مدرنیسمی در شأن کشوری در قرن بیست و یکم که حتی مانع از رسیدن به ملیت با یک هویت ناسیونالیستی است" (مخملباف،1380;25).
نتیجه گیری
فقدان وجود نوعی ملی گرایی فراتر از مرزهای میان قومیتی و وقوع آنچه درگیریهای میان تاجیک، پشتون و سایر اقوام درون مرزهای ملی با پندارة حاکمیت یک قوم بر همة اقوام یا یک فرد متعلق به یک هویت قومی ویژه بر همه ملت افغان نامیده میشود، دست یابی به نوعی هویت جمعی بزرگتر به نام ملت افغانستان و استحالة سایر اقوام تحت چنین عنوانی را همچنان باوری دور مینماید. مطالعه شرایط موجود تداعی کنندة منازعات قومی با ریشههای تاریخی آن در میان مهاجران افغان،حاکی از کمرنگ شدن چنین رهیافتی و یا دست کم به حاشیه رانده شدن آن در کشور مقصد است. گویی تجربه جابه جاییهای اجباری و مصائب ناشی از جنگ برای این گروه مهاجران بویژه ساکنان ایران به نوعی سرنوشت مشترک (و گرچه موقت) میان اقوام گوناگون منجر شده که امکان معطوف شدن به مبارزه با نیروهای مخالف و یا اخراج برخی هویتها را به امکانی بسیار کمرنگ بدل میکند که تنها به حفظ مرزهای خویشاوندی درون قومی و پرهیز از اختلاطهای میان قومی ناشی از ازدواج دو فرد متعلق به دو گروه مجزای قومی محدود میشود. مطالعه چنین پدیده ای در میان جمعی از مهاجران افغان ساکن منطقه آق تپه کرج حاکی آن است که نسل نخست مهاجران افغان منطقة آق تپه در مورد ماهیت و کیفیت تضادهای قومیتی و یا درگیریهای به وقوع پیوسته ناشی از آن بر مواردی چون اجتناب از وقوع پیوند ازدواج خارج از گروه قومی خود، اجتناب از برقرار تعامل اجتماعی و یا روابط دوستانه و نزدیک با آنها و بطور کلی پرهیز از هر نوع روابط منجر به تنش و نزاع با گروه قومیتی دیگری از افغانها تأکید میکنند. با این وجود در خلال خاطرات و روایتهای فردی خود، به مواردی دال بر ازدواج میان دو گروه قومی تاجیک و هزاره یا هزاره و پشتون اشاره کرده و حساسیت در مورد ممنوعیتهای پیوند خویشاوندی را عمدتاً در افغانستان بسیار شدیدتر و با مقاومت بیشتری معرفی میکنند.
از اینرو قرارگیری در موقعیت محدود یک مهاجر بویژه از نوع غیر قانونی با سازگاری و یا کنارهگیری از نزاع توسط هژمونیها و قدرتهای رقیب در قالب قومیتهای متنوع قابل تعریف میباشد. با وجود آنکه درگیری و یا خشونتهای جدی فیزیکی میان اقوام ساکن در منطقة آق تپه مشاهده نمی شود،پتانسیل آنومیک موجود در چنین اقوامی گاه به مشاجرات لفظی محدودی میان خانواده ها منجر شده و به نظر میرسد پایبندی به امتناع از برخورد و عدم نفوذ در مقابل دیگر اقوام بویژه در میان اقوام تاجیک با درجات بیشتری از اهمیت قابل مشاهده است چنانچه نسل نخست مهاجران متعلق به این گروه قومی مشخصاً از تماس و مجاورت فیزیکی بویژه با هزاره جات اجتناب کرده و نوعی تفکیک و عدم تمایل به قرارگیری در یک جوّ توأم با صمیمیت از سوی هر دو گروه عمدة قومی (تاجیک و هزاره) مشاهده می شود. لذا گرچه همجواری فیزیکی یا قرارگیری در کشوری بیگانه بیش از موطن اصلی ایشان با بازتعریف هویت جمعی و قومی افغان در برابر ایرانی همراه بوده است، مرزهای نژادی – قومی تعریف شده در میان آنان که بصورت اجتماعی ساخته شده-با وجود آنکه نمیتوان در جایگاه مبناهای طبیعی برای هویتسازی مورد استفاده واقع شود-از سوی قدرت هژمونیک موجود در هر دو گروه قومی (بویژه تاجیک) همواره با نوعی تلاش برای طبیعی و غیر قابل نفوذ جلوه دادن همراه بوده، با عوامل مخدوش کنندهّ این مرزها به شدت برخورد میشود. چنانچه وقوع ازدواجهای میان دو گروه قومی اصلی چون تاجیک و هزاره که در موارد استثنائی اتفاق میافتد، با محدودیتهای مشخصی از سوی هر دو قوم برای هر یکی از زوجین همراه بوده، در دایره مشخصی از تنبیهات از طرد کامل گروه قومی تا قطع موقت ارتباط با آنها را شامل میشود. این در حالی است که باور به حفظ مرزهای هویتی- قومیتی در گروه کودکان و نوجوانان- در جایگاه نسل دوم مهاجران- کمرنگ تر نموده و نمونهای دال بر خشونتهای میان آنها بر مبنای چنین عنصری به چشم نمیخورد. به نظر میرسد این گروه سنی اعم از دختران و پسران به لحاظ هویت قومی و باورهای مرتبط با آن در دو گروه مشخص قابل تفکیک اند: از سویی گروه اکثریتی از آنها که در پاسخ به سؤال "من چه کسی هستم؟" گزینه ایرانی بودن را برگزیده و آنرا به مثابه هویت ملی مطلوب خود قلمداد میکنند. این گروه عمده که همچون سایر کودکان، نسبت به سرزمین مادری خود از تصورات مبهم، ناقص و چند پارهای برخوردار بوده و اغلب در ایران متولد شدهاند، معتقدند جنگ و نا آرامیهای داخلی، امکان تصویر هیچ آینده روشنی برای آنها را فراهم نساخته و به دلیل تعلقات عاطفی و احساسی به ایران، فرهنگ و مردم آن از سویی و فقدان هر گونه خاطره یا انگیزهای برای بازگشت از دیگر سو، بیش از همه هویتی ثابت و پایدار را در پهنه سرزمینی ایران ترجیح داده و بدان متمایلاند. در مقابل، گروه دیگری از کودکان و نوجوانان در وجهی به شدت ملی گرا، خدمت به سرزمین و کشور مادری خود را بزرگترین هدف و انگیزة تحصیل خود دانسته، بازگشت به افغانستان را به عنوان مهمترین آرزو و خواستة شخصی خویش عنوان میکنند.
از اینرو بطور عمومی گرایش به رویکردهای ملی گرایانه و نه قومیتی در نسل دوم مهاجران بسیار بیشتر از نسل نخست مهاجرین قابل ملاحظه بوده، در موارد معدودی روابط میان فردی معطوف به تعلقهای قومیتی است چنانچه کمتر مواردی از اطلاع درست از چنین مقوله قومیتی قابل شناسایی بوده، اغلب به دلیل فقدان تصور روشنی از قومیت، "شهر محل تولد" به عنوان قومیت از سوی آنان معرفی میشود. به طوریکه به عنوان مثال خود را "هراتی" یا "کابلی" معرفی کرده و اطلاع دقیقی از نام و ماهیت قومی گروه خویشاوندی وابسته به آن ندارند. با این وجود، گرایشات ناخودآگاه چندی در میان برخی برای کنار گذاشتن یا تحقیر نژادی نوجوانان متعلق به قوم هزاره قابل مشاهده است که با انزوای عمومی کودکان و نوجوانان متعلق به این گروه قومی و محدود شدن روابط درون گروهی آنان همراه بوده است.از اینرو چنانچه در آغاز بحث هویت اشاره شد، این مفهوم ضرورتاً با دو متضاد تعریف میشود: همسانی و تفاوت، این در حالی است که چنین فرآیندی در میان جمعیت مهاجر، مدلی از هر دو متضاد فوق را به تصویر میکشد که در یک وجه آن با کیفیت یکسان بودن در ذات، ترکیب و ماهیت قومیتی از سویی و ملی (افغان بودگی) از دیگر سو همراه بوده و در وجه دوم با تفکیک و بازشناسی مرزهای میان خود و دیگری در قالب میان قومی از سویی و میان ملیتی از دیگر سو، نوعی تلاش برای معرفی یک هویت اجتماعی مضاعف است. به بیان دیگر اتباع مهاجر صرف نظر از قومیتی که بدان متعلقاند، ناچار به معطوف ساختن هویت خویش با انفکاک از سایر گروههای قومیتی و همچنین مرزهای ملیتی میان خود (افغانی) و دیگری (ایرانی) بوده و در عین حال تلفیقی از ماهیت سنتی رادیکال جامعة افغان و در حال گذار به سوی مدرنیسم ایرانی را به دوش میکشند که تضادها و شکافهای موجود در هر یک از سطوح فوق میتواند به پتانسیلی برای وقوع سلسله مراتب متفاوتی از قدرت و گاه خشونت از طریق انکار یا پذیرش آگاهانه هر یک از هویتهای مستقل یا ترکیبی حاصل از این معادله محسوب شده، بویژه نسل دوم مهاجرین را با بحرانهای هویتی جدیای روبرو سازد.
این در حالی است که صرف جابه جاییهای جمعیتی که به نوعی فرآیند سرزمین زدائی ناشی از جنگ منجر شده است، به خودی خود، بستر ایجاد نوعی بحران هویتی محسوب میشود که توانایی هویتسازی مکان را تحلیل برده و با تبدیل محل (استقرار اجباری) به یک فضای فرهنگی پیچیده، رابطه مستقیم میان مکان، فرهنگ و هویت رادچار چالش خواهد کرد (گل محمدی، 1383). با این وجود، نقش قدرتهای هژمونیک در بستر قومیتی در جریان شکلگیری هویتهای فردی و اجتماعی و تلاش برای حفظ این هویتها در گروه مهاجرین نیز غیر قابل انکار بوده و همچنان به عنوان اصلیترین منابع و مصالح معنا آفرینی و هویت بخشی نسل نخست این گروه مهاجر در منطقه مورد بررسی محسوب میشود، بویژه از دست دادن عنصر مکان به مثابه عنصری اساسی در هویتسازی و تأمین اجزاء و عناصر اصلی هویتی،دلیلی دیگر بر حفظ اهمیت قومیت و اطمینان از تعلق به یک چارچوب ویژه -هر چند تفکیک مرزها و تفاوتهایی روی قلمرو مکانی و باز تولید آن برای جمعیت مهاجر ناممکن نماید – محسوب میشود.
منابع:
• فکوهی،ناصر(1383)،انسان شناسی شهری،تهران،نشر نی
• گل محمدی،احمد،(1383)، جهانی شدن،فرهنگ،هویت، تهران: نشر نی
• مخملباف،محسن(1381)، بودا در افغانستان تخریب نشد از شرم فروریخت، تهران: طرح نو
• هیندس،باری،(1380)، گفتارهای قدرت از هابز تا فوکو، ترجمه از مصطفی یونسی، تهران: نشر شیراز
• Morely ،D and k.Robins،1996:Spaces of Identity.London:Routledge.
• Tomlinson،J.1999:Globalization Culture:The Triupmph of west، Culture and Global Change. Ed. Tracey Skelton and Tim Allen. London: Routledge.
somaye_amiri_p@yahoo.com
«انسان و فرهنگ» : شماره ویژه شهر و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/10240
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست