یکشنبه, ۳ تیر, ۱۴۰۳ / 23 June, 2024
مجله ویستا

منتخبی از بهترین اشعار جامی


نورالدین عبدالرحمن بن نظام الدین احمد بن محمد متخلص به جامی و ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقی‌دان، ادیب و صوفی نامدار ایرانی سده نهم قمری است. جامی در سال ۸۱۷ هجری قمری در خرجرد جام از توابع خراسان به دنیا آمد. از او بیش از چهل اثر به جای مانده است. معروفترین آثار او عبارت از هفت مثنوی به نام «هفت اورنگ» است. همچنین دیوان‌های سه‌گانه شامل قصاید و غزلیات و مقطعات و رباعیات خودرا در اواخر عمر به تقلید از امیر خسرو دهلوی در سه قسمت فاتحه الشباب (دوران جوانی)، واسطه العقد (اواسط زندگی)، خاتمه الحیاه (اواخر حیات) مدون کرد. جامی در محرم ۸۹۸ هجری قمری وفات کرد و در هرات به خاک سپرده شد.


	منتخبی از بهترین اشعار جامی | وب


منتخب بهترین اشعار جامی


دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار

بسی تیر و مرداد و اردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت

**************

رونق ایام جوانی‌ست عشق
مایه‌ی کام دو جهانی‌ست عشق

میل تحرک به فلک عشق داد
ذوق تجرد به ملک عشق داد

چون گل جان بوی تعشق گرفت
با گل تن رنگ تعلق گرفت

رابطه‌ی جان و تن ما ازوست
مردن ما، زیستن ما، ازوست

مه که به شب نوردهی یافته
پرتوی از مهر بر او تافته

خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نیفتد به خاک

زندگی دل به غم عاشقی‌ست
تارک جان در قدم عاشقی‌ست

**************

به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم

شعار چو دیدم سیاه، دست تمنا
دراز جانب شعر سیاه موی تو کردم



چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم
دعای حلقه گیسوی مشکبوی تو کردم

نهاده خلق حرم، سوی کعبه روی عبادت
من از میان همه، روی دل به سوی تو کردم

مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو کامی
طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم

به موقف عرفات ایستاده خلق، دعاخوان
من از دعا لب خود بسته، گفتگوی تو کردم

فتاده اهل فتی در پی منی و مقاصد
چو جامی از همه فارغ من آرزوی تو کردم

**************

دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد

صفحه اش صحرا و انگشتان قلم
می‌زند حرفی به دست خود رقم

گفت : کای مفتون شیدا چیست این؟
می‌نویسی نامه، بهر کیست این؟

گفت: مشق نام لیلی می‌کنم
خاطر خود را تسلی می‌کنم


	منتخبی از بهترین اشعار جامی | وب


رونق ایام جوانی‌ست عشق
مایه‌ کام دو جهانی‌ست عشق

میل تحرک به فلک عشق داد
ذوق تجرد به ملک عشق داد

چون گل جان بوی تعشق گرفت
با گل تن رنگ تعلق گرفت

رابطه‌ جان و تن ما ازوست
مردن ما، زیستن ما، ازوست

مه که به شب نوردهی یافته
پرتوی از مهر بر او تافته

خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نیفتد به خاک

زندگی دل به غم عاشقی‌ست
تارک جان در قدم عاشقی‌ست

**************

سر مقصود را مراقبه کن
نقد اوقات را محاسبه کن

باش در هر نظر ز اهل شعور
که به غفلت گذشته یا به حضور

هر چه جز حق ز لوح دل بتراش
بگذر از خلق و جمله حق را باش

رخت همت به خطه‌ جان کش
بر رخ غیر، خط نسیان کش

در همه شغل باش واقف دل
تا نگردی ز شغل دل غافل

دل تو بیضه‌ای‌ست ناسوتی
حامل شاهباز لاهوتی

گر ازو تربیت نگیری باز
آید آن شاهباز در پرواز

ور تو در تربیت کنی تقصیر
گردد از این و آن فسادپذیر

تربیت چیست؟ آنکه بی گه و گاه
داری‌اش از نظر به غیر نگاه

بگسلی خویش از هوا و
روی او در خدای داری و بس!

**************

اگر ايران به جز ويران‌سرا نيست
من اين ويران‌سرا را دوست دارم

اگر تاريخِ ما افسانه‌رنگ است
من اين افسانه‌ها را دوست دارم

نواى ناى ما گر جان‌گداز است
من اين ناى و نوا را دوست دارم

اگر آب و هوايش دل‌نشين نيست
من اين آب و هوا را دوست دارم

به شوق خارِ صحراهاى خشکش
من اين فرسوده ‌پا را دوست دارم

من اين دل‌کش زمين را خواهم از جان
من اين روشن‌ سما را دوست دارم

اگر بر من ز ايرانى رود زور
من اين زورآزما را دوست دارم

اگر آلوده‌ دامانيد، اگر پاک
من اى مردم، شما را دوست دارم

گروه فرهنگ و هنر وب