جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
گلچینی از بهترین اشعار سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی در سال 28 تیرماه 1306 در تهران به دنیا آمد. سیمین به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به نیمای غزل و بانوی غزل معروف است. سهتار شکسته، جای پا، چلچراغ، مرمر، رستاخیز، کولی و نامه و عشق، عاشقتر از همیشه بخوان، با قلب خود چه خریدم؟، یک دریچه آزادی، مجموعه اشعار، یکی مثلاً این که، شعر زمان ما، مجموعه اشعار سیمین بهبهانی از جمله کتابهای منتشر شده او هستند. سیمین بهبهانی روز سه شنبه، 28 مرداد 1393 در سن 87 سالگی درگذشت و در مقبره خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپرده شد.
بهترین اشعار سیمین بهبهانی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
**************
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی
پیوسته شادزی که دلی شاد میکنی
گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد میکنی
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد میکنی
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد میکنی؟
ای درد عشق او! ز چه بیداد میکنی؟
نازکتر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه پولاد میکنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمیرود
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی
مثنوی چرا رفتی چرا من بی قرارم
چرا رفتی، چرا من بیقرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟
نگفتم با لبان بسته خویش
به تو راز درون خسته خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیام را سهل انگاشت؟
کنار خانه ما کوهسارست
ز دیدار رقیبان برکنارست
چو شمع مهر خاموشی گزیند
شب اندر وی به آرامی نشیند
ز ماه و پرتو سیمینه او
حریری اوفتد بر سینه او
نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از عطر شقایقهای خودروست
بیا با هم شبی آنجا سرآریم
دمار از جان دوریها برآریم!
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
دل دیوانه را دیوانهتر کن
مرا از هر دو عالم بیخبر کن
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پی فرداش فردای دگر نیست
بیا... اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند
اگر یک دم شرابی میچشانند
خمارآلوده عمری مینشانند
درین شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا ز آنان کسی را
تو هم هرچند مهر بیغروبی
به بیمهری گواهت اینکه خوبی
گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت!
**************
غزل کولی
رفت آن سوار کولي با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاريکي فشرده
کولي کنار آتش رقص شبانهات کو؟
شادي چرا رميده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اينک، خاموش تا هميشه
چشم سياه چادر با اين چراغ مرده
رفت آنکه پيش پايش دريا وب کردی
چشمان مهربانش يک قطره ناسترده
در گيسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه
اين شب نداشت ــ آری ــ الماس خرده خرده
بازی کنان زگويي خون میفشاند و میگفت
روزی سياه چشمی سرخي به ما سپرده
میرفت و گرد راهش از دود آه تيره
نيلوفرانه در باد پيچيده تاب خورده
سودای همرهی را گيسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، يک تار مو نبرده
شعر سیمین بهبهانی برای ایران
دارا جهان ندارد، سارا زبان نداردبابا وب ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بستحتی دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخترستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید، زایندهرود خشکیدزیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادندگویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
دریای مازنیها بر کام دیگران شدنادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد
دارا! کجای کاری دزدان سرزمینتبر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی فریادمان بلند استاما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانیاما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی شهنامهای سرایدشاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش ای مهرآریاییبی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد
گروه فرهنگ و هنر وب
شعر سیمین بهبهانی برای ایران
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا وب ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست
حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید، زایندهرود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
دریای مازنیها بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد
دارا! کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی شهنامهای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد
گروه فرهنگ و هنر وب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست