جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


یادی ازصائب


یادی ازصائب
در بهمن ماه گذشته كتابخانه مركزی دانشگاه تهران مجلس بحثی درباره صائب تبریزی یا اصفهانی و آثار او برپا كرد. اینكار از چند جهت لازم و سودمند بود. از آن جمله یكی آن كه صائب، این شاعر پراندیشه و پركار كه روزگاری دراز شهرتی گسترده در سراسر كشورهای فارسی زبان و فارسی دان داشته و هنوزدر قسمت بزرگی از آن سرزمین خواهنده و خریدار دارد دیری است كه درایران به دست فراموشی سپرده شده است. دیگر آن كه اگر گاهی در آثار ادیبان ذكری از او به میان می‌آید داوری درباره او و آثارش را سرسری می‌گیرند و راه آسانتر را در این قضاوت اختیار می‌كنند و آن قبول و تكرار مطالبی است كه آذر بیگدلی و امثال او در حق این دسته ازسخنوران فارسی زبانان نوشته‌اند.این داوریها همه بر بنیاد سلیقه شخصی است و در بیان آنها تندی و غرض به كار رفته است. صاحب آتشكده هیچ یك از پیروان این شیوه را نمی‌پسندد. درباره طالب آملی كه ملك‌الشعرای جهانگیرشاه هندی بود می‌نویسد: «در شاعری طرزی خاص دارد كه مطلوب شعرای فصیح نیست» و درباره اهلی ترشیزی می‌گوید: «به سبك هندی شعر می‌گفت‌... سخنش چنگی به دل نمی‌زند». در حق آثار ظهوری ترشیزی چنین اظهارنظر می‌كند: «در نظر فقیر حسنی زیاد ندارد». اما تندترین قضاوت او متوجه صائب است:
«از آغاز سخن گستری ایشان طرق خیالات متینه فصحای متقدمین مسدود، و قواعد مسلمه استادان سابق مفقود، و مراتب سخنوری بعد ازجناب میرزای مشارالیه كه مبدع طریقه جدیده ناپسندیده بودهر روز در تنزل، تا درین زمان بحمدالله طریقه مخترعه ایشان بالكلیه مندرس و قانون متقدمین مجدد شده».
اما اگر از نظر سیر تحول شعر در این دوران هزار ساله ادبیات دری بنگریم این گروه ازشاعران مقام و منزلتی خاص دارند. غزل فارسی از سنائی تا حافظ در یك راه سیرتكامل را طی كرد و با حافظ به سر حد كمال رسید. در این فاصله،‌ یعنی از اوایل قرن ششم تا اواخر قرن هشتم، غزل فارسی همان راههائی را كه سنائی و انوری نشان داده بودند طی كرد. راه انوری به سعدی منجر شد و راه سنائی، یعنی غزل آمیخته با عرفان، یا اندیشه‌های عرفانی، به حافظ رسید و در هر دو راه به كمال انجامید. اما هر كمالی نقصانی در پی دارد. پویندگان همه ازیك راه رفتند و حاصل آنكه پس از حافظ تا دو قرن هیچ نكته ناگفته‌ای، یا هیچ راه نارفته‌ای نمانده بود. معانی همه مكرر وشیوه بیان نیز هزاران بار تكرار شده بود. همه می‌خواستند از همان راه بروند كه دیگران پیش ازایشان رفته بودند و بعضی مانند سعدی و حافظ به پایان آن رسیده بودند. چند صد دیوان از شاعران فارسی، خاصه غزل‌سرایان، در این دوران هست كه درسراسر آنها به ندرت می‌توان نكته خاصی یافت كه نشانه ابداع وابتكار گوینده باشد. از معاصران حافظ چندین دیوان هست كه خواندن آنها جز تلف كردن وقت نیست. از جهان خاتون،‌ بانوی عزیزی كه معاصر حافظ بود دیوان مفصلی در دست است. اما سراسر غزل‌های او چنان تكرار مضامین و شیوه بیان متداول زمانه است كه حتی چند بیت در آنها نمی‌توان یافت كه از روی آن‌ها بتوان به یقین گفت كه گوینده زن است نه مرد. همه جا گفتگو از سیب زنخدان و خال و خط وگیسو و زلف و قد سرو معشوق و غم فراق و آرزوی وصال است؛‌ یعنی همان معانی كه در دیوان هر غزلسزایی است؛ سكه‌های قلبی كه اگر چه بها ندارد در بازار سخن قرن‌ها رواج داشته است. دیوان بزرگ غزلیات جامی هم اگر نبود گو مباش. از گنجینه ادبیات فارسی چیزی كم نمی‌آید.از قرن نهم به بعد گروهی از شاعران در پی آن برآمدند كه از تقلید و تكرار بپرهیزند و راهی كه پیش گرفتند بیان احساسات صمیمانه و صادقانه در غزل بود. وحشی و اهلی و هلالی و سپس عده‌ای كه خود را به مكتب وقوع وابسته می‌شمردند و حتی بعضی «وقوعی» تخلص می‌كردند از این گروه بودند. اما در سرزمینی كه زن در پشت پرده بود و بردن نامش هم با غیرت كسان و نزدیكانش برخورد داشت چگونه احساسات طبیعی عاشقانه را می‌توانستند بیان كنند؟ یگانه راه، عشق به هم جنس بود. بسیاری از این دسته شاعران حتی به این امر در كوچه و بازار تظاهر می‌كردند، و دنبال معشوق خنجركش و عاشق‌كش در حسرت نیم نگاه به راه می‌افتادند. اما این شیوه رفتار هم گرهی از كار دشوار غزل فارسی كه در لجن‌زار ابتذال افتاده بود نگشود.در پی این مرحله بود كه نهضتی در شعر فارسی روی داد و چون اكثر پیروان این شیوه به امید صلات و عطایای شاهان وامیران هند به آن سرزمین روی می‌آوردند این شیوه به «هندی» معروف شد. سبك هندی كه بیش از دو قرن دركمال انتشار و رونق بود سرانجام به ابتذال گرائید و بازتابی پدید آورد كه پرچم‌داران آن عاشق و مشتاق و هاتف و میرزانصیر و همین آذر مؤلف آتشكده بودند و بر اثر آن شیوه هندی مطرود و متروك ماند.
اما هنوز بحثی درست وجامع درباره این شیوه شعر فارسی انجام نگرفته است.۱ نه خود پیروان سبك هندی درباره او و رسم خود توضیحی داده‌اند و نه مخالفان ایشان كه با آن حدت و شدت برایشان تاخته‌اند علت مخالفت و موارد اختلاف نظر را به تفصیل و دقت بیان كرده‌اند.در كشورهای اروپایی هر وقت جنبشی در یكی ازرشته‌های هنر پیش می‌آمد و پیروان آن گرد هم می‌آمدند و «بیان‌نامه»‌ای در باره راه تازه‌ای كه پیش گرفته بودند منتشر می‌كردند و گاهی میان دو گروه موافق و مخالف بحث وجدل درمی‌گرفت. اما در ادبیات فارسی این رسم نبوده است. شك نیست كه هر شاعری، خاصه شاعران بزرگ كه صاحب سبك خاص خود بوده‌اند به رموز فن خود علم وآگاهی داشته‌اند. اما هیچگاه در این باب توضیحی نداده و تنها به مفاخرت بر اقران و شكایت از مدعی و حسود اكتفا كرده‌اند. در باره پیروان سبك هندی نیز وضع چنین است. صائب كه بزرگترین نماینده این گروه است رساله‌ای یا بیانیه‌ای درباره شیوه شاعری خود ندارد. اما در دیوان بزرگ او بارها به ابیاتی برمی‌خوریم كه متضمن اشاراتی به شیوه خاص اوست. صائب درباره سبك شاعری خود غالباً عبارت‌های «شیوه تازه» و «طرز نو» و یا مطلقاً «طرز» را می‌آورد:
طرز نو
منصفان استاد دانندم كه از معنی و لفظ
شیوه تازه نه رسم باستان آورده‌ام
میان اهل سخن امتیاز من صائب
همین بس است كه با طرز آشنا شده‌ام
اما مختصات این «طرز تازه» چیست؟ از گفته خود شاعر می‌توان بعضی نكته‌ها را دریافت:
ایجاز
یعنی معانی را در كمترین و كوتاه‌ترین لفظ بیان كردن، و این یكی از خرده‌هائی است كه مخالفان بر گفتار اومی‌گیرند:
زیادتی نكند هیچ لفظ بر معنی
ز راست خانگی خانه عدالت ما
لفظ ومعنی باید چنان آورده شود كه ازیكدیگر قابل تفكیك نباشد:
لفظ و معنی را به تیغ از یكدگر نتوان برید
كیست صائب تا كند جانان و جان از هم جدا
این ایجاز در بیان را گاهی شاعر به «نازكی لفظ» تعبیر می‌كند:
به لفظ نازك صائب معانی رنگین
شراب لعلی در شیشه‌های شیرازی است
شاعر مدعی است كه به داد لفظ و معنی رسیده است:
امروز غیر طبع سخن آفرین تو
صائب به داد لفظ و معانی رسنده كیست
اما آن معانی كه با این الفاظ نازك بیان می‌شود چگونه است؟ شرط اصلی آن دوری از تكرار و ابتذال است و شاعر این صفت را به «معنی بیگانه» عبارت می‌كند:
معنی بیگانه :
صائب ز آشنائی عالم كناره كرد
هر كس كه شد به معنی بیگانه آشنا
آشنائی كه زمن دور نگردد صائب
در خرابات جهان معنی بیگانه اوست
تلخ كردی زندگی بر آشنایان سخن
این قدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست
گاهی حال غربت روحی و ناآشنائی خود را با اهل زمانه به آن معانی لطیف و نازك تشبیه می‌كند كه به لفظ درنمی‌آیند:
من آن معنی دور گردم جهان را
كه با هیچ لفظ آشنائی ندارم
نازكی اندیشه :
شاعر به نازكی اندیشه خود مباهات می‌كند:
نیست صائب موشكافی در بساط روزگار
ورنه چون موی كمر اندیشه ما نازك است
و خود را ازگروه «نازك خیالان» می‌شمارد:
گر چه صائب نازك افتادست آن موی میان
فكر ما نازك خیالان راعیار دیگرست
اما این معانی نازك را آسان به دست نمی‌توان آورد. برای یافتن معنی لطیف كه مغز سخن است رنج و كوشش لازم است.
تا به مغز سخن افتاده مرا ره صائب
پوست بر پیكر من تنگ‌تر از پسته شدست
معانی لطیف را «صید» باید كرد:
با تن آسانی سخن صائب نمی‌آید به دست
صید معنی را كمندی به ز پیچ و تاب نیست
با این كوشش است كه شاعر به «فكر رنگین» می‌رسد:
فكر رنگین تو صائب ز خیالات دگر
چون گل سرخ ز خار و خس بستان پیداست
سرانجام به پیروان خود سفارش می‌كند:
دامن هر گل مگیر و گرد هر خاری مگرد
طالب حسن غریب و معنی بیگانه باش
زیبائی در غرابت :
جست وجوی زیبائی در غرابت نكته قابل توجهی است. در ادبیات ما همیشه «غرابت» را مخل فصاحت شمرده‌اند. در جامعه ما اگر كسی همرنگ جماعت نمی‌شده رسوا می‌شده است. همه می‌بایست مقررات و رسوم متداول جامعه را مراعات كنند و به آن‌ها احترام بگذارند. حافظ این معنی را در یكی ازغزل‌های خود چنین بیان می‌كند:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز كم كن كه درین باغ بسی چون تو شكفت
گل بخندیدكه از راست نرنجیم ولیك
هیچ عاشق سخن تلخ به معشوق نگفت
زیبائی هم موازین معین و ثابتی داشته است. این كه در عالم واقع دلبر شاعر دارای چه شكل و شمایلی بوده اصولاً مطرح نیست. دلبری كه در شعر جلوه می‌كند باید اوصاف معینی داشته باشد. چشم سیاه و ابرو كمانی و زلف غالیه‌سای و گیسو كمند و كمر باریك و قد مانند سرو‌... و از این گونه وصفها كه یكنواخت و یكسان در دیوان هر غزلسرائی می‌توان یافت. اما صائب می‌خواهد كه از قید این مقررات خشك و جامد بگریزد. چشم «ازرق» یعنی كبود، در ادبیات عربی و فارسی نشانی از خبث طینت بوده است. اما صائب به این رسم و عقیده پابند نیست و به چشم كبود، یا آسمانی، هم دل می‌بندد:
دل خراب مرا جور آسمان كم بود
كه چشم شوخ تو ظالم هم آسمانگون شد
جستجوی زیبائی در غرابت یكی از نكته‌هائی است كه در ادبیات جهان چندان قدیم نیست. در شعر فرانسوی ابتكار این شیوه دریافت زیبائی را به شارل بودلر نسبت می‌دهند و صائب در ادراك این نكته بر او تقدم دارد. زیبائی دارای حدود خشك و معینی نیست. قلمرو زیبائی بسیار وسیع است و عالم غرابت را نیز در برمی‌گیرد.
در بیان عواطف عاشقانه هم لازم نیست كه مقررات ثابت وخشكی فرمانروا باشد، چنانكه به راستی هم در عالم واقع چنین نیست. عاشق می‌تواند برنجد، تندی كند، ترك معشوق بگوید، و حتی قساوت و شقاوت به كار ببرد. خبر این‌گونه رفتار را هر روز می‌شنویم. پس چرا باید در عالم شعر وشاعری تنها به بیان یكی از این گونه روابط عاشقانه محدود و مجبور باشیم؟ صائب گاهی می‌خواهد كه پا بر سر این مقررات تصنعی بگذارد:
كاری مكن كه بدعت وارستگی ز عشق
من در میان سلسله عاشقان نهم
كاری مكن كه نیمه شب از رخنه نفس
راه گریز پیش دل ناتوان نهم
و درباره طرز شاعری صائب هنوز جای گفتگو بسیارست، و تحلیل وتجزیه شیوه خاص او كه با شدت و خشونت مطرود و محكوم شده است و رابطه وضع اجتماعی زمان او با این طرز «نو» مجالی فراختر می‌خواهد كه دنبال این بحث خواهد آمد.
درباره شیوه شاعری صائب گفتگو می‌كردیم. گفتیم كه صائب در جستجوی معانی و مطالب غیر مكرر و تازه است و به صید معانی می‌پردازد. اما این معانی را چگونه به كار می‌برد؟ همچنان كه فن خاص حافظ «ایهام» است و در كمتر غزل اوست كه از این صنعت استفاده نشده باشد، هنر مخصوص صائب، كه شاید بتوان گفت اساس «طرز نو» او به شمار می‌رود «تمثیل» است.
تمثیل
فنی كه اینجا از آن به «تمثیل» تعبیر كردیم، خاصه در شعر صائب، عبارت از این است كه مفهومی عام و كلی، چه مضمون عاشقانه و چه حكمت و پند و عبرت در مصراعی بیان شود و در مصراع دیگر، برای تأیید یا توجیه یا تعلیل آن مثالی از امور محسوس یا مقبول عام بیاید. یكی از این نوع تمثیلها بیان مثالی شاعرانه برای ذكر علّت است كه در اصطلاح فنون ادبی ما آن را صفت «حسن تعلیل» خوانده‌اند و مثلاً گاهی این ابیات سنائی را برای آن شاهد آورده‌اند:
گر سنائی ز یار ناهموار
گله‌ای كرد ازو شگفت مدار
آب را بین كه چون همی نالد
همی از همنشین ناهموار
اما آوردن تمثیل همیشه برای بیان علت نیست؛ گاهی برای توضیح مطلب است و گاهی برای آن كه مفهوم كلی و انتزاعی را مصور كنند، یا محسوس و مقبول جلوه دهند. صائب در شیوه شاعری خود برای همه اغراض از تمثیل استفاده می‌كند. برای تصویر كردن حقیقت و مجاز «ماه آسمان» و «ماه در طشت آب» را مثال می‌آورد:
از حقیقت روی صائب در مجاز آورده‌ایم
ماه را دایم زطشت آب می‌جوئیم ما
تمثیل «نور خرد» و «سودا» روز و شب است:
محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
روزها كوتاه گردد چون شود شبها بلند
«جوانی» گلستان است و «افسوس از گذشتن آن» خس و خاری است كه برای باغبان می‌ماند:
نصیب من زجوانی دریغ و افسوس است
ز گلستان خس و خاری به باغبان ماند
«دندان» مهره بازی است و «ریختن دندان» برچیده شدن مهره‌هاست كه نشانه پایان بازی است:
ریخت چون دندان امید زندگی بیحاصل است
می‌رسد بازی به آخر مهره چون برچیده شد
«حسن» كماندارست و «دل عاشق» نشانه اوست:
حسن غافل نشود از دل عاشق صائب
كه كماندار توجه به نشانش باشد
«پاكان» به شیر خالص می‌مانند و «عیبشان» مانند موی در شیر زود آشكار می‌شود:
عیب پاكان زود بر مردم هویدا می‌شود
در میان شیر خالص موی رسوا می‌شود
«معانی رنگین» و «لفظ نازك» در شعر صائب شراب لعلی در شیشه‌های شیرازی است:
به لفظ نازك صائب معانی رنگین
شراب لعلی در شیشه‌های شیرازی استصور خیال پویا
صورت‌های خیال كه در آثار شاعران به وسیله تشبیه و استعاره و كنایه برای تمثیل به كار می‌رود گاهی ساكن و گاهی متحرك است كه اینجا برای این دو نوع، اصطلاحات «ایستا» و «پویا» را به كار می‌بریم.
خیال «ایستا» برابر كردن امری معقول یا موهوم است با چیزی محسوس كه از جهتی با آن مشابه است، بی‌آنكه در این برابری جنبشی یا تغییر وضعی لازم یا مورد نظر باشد. «چشم ظاهربین» مانند «آینه» است:
تا ترا چون دگران دیدن ظاهر كارست
چشم بر روی تو چون آینه بر دیوارست
«گل» روز روشن است و «شراب» شمع شب تار:
روز روشن گل و شمع شب تارست شراب
برگ عیش و طرب لیل و نهارست شراب
اما خیال «پویا» صورتی ذهنی است كه با حركتی یا قرار گرفتن در وضعی خاص توأم باشد. در شعر صائب به ندرت خیال ایستا وجود دارد. «موج» تنها كفی بر دهان بحر نیست، بلكه نمونه بی‌تابی و بی‌آرامی است:
موجیم كه آسودگی ما عدم ماست
ما زنده از آنیم كه آرام نگیریم
سیل چون به دریا بریزد صاف می‌شود:
تو سعی كن كه به روشندلان رسی صائب
كه سیل واصل دریا چو شد زلال شود
مار از رفتن خود بر زمین خط می‌كشد:
ایمن زكجروان نتوان شد به هیچ حال
خط بر زمین زرفتن خود مار می‌كشد
آب چون هموار برود آئینه است:
روشنگر وجود بود آرمیدگی
آئینه است آب چو هموار می‌رود
در دریای بی‌ساحل شناور نمی‌توان شد:
ز كنه عشق، هیهاتست صائب سر برون آرد
كه در دریای بی‌ساحل شناور می‌تواند شد؟
كشتی در دریا لنگر بالا می‌كشد:
مجو در منتهای عاشقی صبر و شكیب ازمن
كه كشتی در دل دریا زلنگر دست بردارد
شناور در دریای بیكران از خود دست برمی‌دارد:
دلیل حسن تدبیرست بی‌تدبیری عاشق
به بحر بیكران از خود شناور دست بردارد
آب كه از آسیا افتاد سرگردان نمی‌گردد، یعنی دیگر به راه راست می‌رود:
تزلزل ره ندارد در دل بی‌آرزو صائب
چو آب از آسیا افتاد سرگردان نمی‌باشد
از نبودن روزن دود در كلبه می‌پیچد، چنان كه آه در دل دیوانه:
مرا آه از خموشی در دل دیوانه می‌پیچد
كه از بی‌روزنی‌ها دود در كاشانه می‌پیچد
تلاطم دریا را پنجه مرجان آرام نمی‌كند:
بیهوده دست بر دل ما می‌نهد طبیب
با شور بحر پنجه مرجان چه می‌كند
صائب برای ابداع این تصاویر پویا غالباً از «مردم‌نمائی» استفاده می‌كند. این اصطلاح را اینجا برابر كلمه خارجی “Personification” می‌آوریم كه در علوم ادبی ما معادل و تعریفی خاص ندارد و آن عبارت از نوعی استعاره یا مجارست كه به وسیله آن اشیاء و معانی انتزاعی را انسان فرض كنند و اعمال و حركات بشری را به آنها نسبت دهند. بعضی ازنویسندگان دوران اخیر كلمه «تشخیص» را در ترجمه این اصطلاح به كار برده‌اند. اما تشخیص در زبان امروزی ما به معنی «باز شناختن» است و مفید این معنی نیست.
صائب غالباً به این شیوه دست می‌زند. سرو ازشرم قد معشوق در دود آه قمریان پنهان می‌شود (مانند الف در مد بسم‌الله):
سرو از شرم قدرت در دود آه قمریان
چون الف در مدّ بسم‌الله پنهان می‌شود
كوه بیستون از ماتم فرهاد خاموش است، مانند خموشی درتنهائی:
ماتم فرهاد كوه بیستون را سرمه داد
بی‌هم آوازی نفس از دل كشیدن مشكل است
شاعر از جیوه (سیماب) كه در بی‌آرامی معروف است آرمیدن را سراغ می‌گیرد:
ز بی‌تابی چنان سررشته تدبیر گم كردم
كه از سیماب می‌گیرم سراغ آرمیدن را
و حتی صفات و حالات نفسانی مانند خمار، سر و دست آدمی دارند:
صائب كنون كه دور به كام تو می‌رود
بشكن به ساغری سر و دست خمار را
در این فن صائب حركات یا اوصافی راكه خاص انسان است برای اشیاء و امور می‌آورد؛ گندم «سینه چاك» است:
روزی فرزند گردد هر چه می‌كارد پدر
ما چو گندم سینه چاك از انفعال آدمیم
(به) بهی از «نمدپوشی» روی زرین دارد:
جنت در بسته سازد مهد خاموشی ترا
چهره زرین می‌كند چون به نمد پوشی ترا
سرو در چهار موسم یك قباست:
توانی سبز شد در حلقه آزادگان صائب
ترا چون سرو اگر در چار موسم یك قبا باشد
خار از سر دیوار گردن می‌كشد:
این بوستان كیست كه مژگان آفتاب
چون خار گردن از سر دیوار می‌كشد؟
چنار تهی‌دست است:
مرا ز بی‌بری خویش نیست بر دل بار
كه چون چنار به دست تهی برآمده‌ام
بهار خنده‌روست:
من آن روزی كه برگ شادمانی داشتم چون گل
بهار خنده‌رو را غنچه تصویر می‌گفتم
سرو خرم و تنگدست است:
سرو آزادیم بر ما بی‌بریها بار نیست
با كمال تنگدستی تازه روی و خرمیم
راه خوابیده است:
مرگ را در زندگی كردیم بر خود خوشگوار
این ره خوابیده را از پیش پا برداشتیم
محراب خمیازه خشك می كشد:
مكن ای شمع با من سركشی كز پاكدامانی
به یك خمیازه خشك از تو قانع همچو محرابم
شانه فرمانروای سر است:
می‌گشایم با تهی‌دستی گره از كارها
بر سر مردم از آن فرمانروا چون شانه‌ام
گل در خمیازه آغوش است:
بهار زندگانی باخزان همدوش می‌باشد
گل این بوستان خمیازه آغوش می‌باشد
اوصاف غریب
گذشته ازین صائب باكی ندارد از این كه معانی ذهنی و حالات روحی خود را با آوردن اوصاف غریب و ناآشنا برای اشیاء و امور بیان كند. در شعر او گاهی نسیم «رنگ» دارد:
هر لحظه نسیم سحر امروز به رنگی است
تا زان گل رعنا چه خبر داشته باشد
بهار زندگانی با خزان همدوش می‌باشد
گل این بوستان خمیازه آغوش می‌باشد
و آواز «شعله» می‌كشد:
سخنوران كه درین بوستان نوا سازند
كباب یكدگر از شعله‌های آوازند
افلاك «سركه پیشانی» است:
به نان خشك قناعت نمی‌توان كردن
چه حاجت است كه افلاك سركه پیشانی است
و ماه نو «پا به ركاب» است:
كمتر از جنبش ابروست مرا دور نشاط
خوشدلی چون مه نو پا به ركاب است مرا
منبع تمثیلها چیست؟
صائب تمثیلهای خود را از منابع گوناگون به دست می‌آورد. منبع نخستین كه در استفاده از آن با اكثر شاعران غزلسرا اشتراك دارد تاریخ انبیا وداستانهای ملی است. كنعان و بوی پیراهن یوسف، اعجاز عیسی در احیای مردگان، یوسف و مكر برادرانش، یوسف و زلیخا، تنور و طوفان، كشتی نوح، نمرود و صعود او به آسمان با بال كركس، نمرود و پشه، سلیمان و دیو، مور و سلیمان و داستان لیلی و مجنون، پرویز و فرهاد و شیرین و قصه ابراهیم ادهم و امثال اینها.
اما بیشتر تمثیلهای صائب از زندگی واقعی و مشاهدات عادی او سرچشمه می‌گیرد. بعضی از این منابع كه بارها تكرار می‌شود توجه خاص شاعر را به بعضی از آنها نشان می‌دهد. از آن جمله مضامینی كه به طفل و كودك مربوط است، مضامینی كه از حالات روحی خود شاعر حكایت می‌كند، نكاتی كه مربوط به وضع زندگی مردم عصر اوست، و نكته‌هایی كه از عقاید و عادات مردم زمانه او متأثرست.
طفل و كودك
در دیوان صائب به ابیات بسیاری برمی‌خوریم كه به حالات كودك و كودكی در آنها اشاره می‌شود. نمی‌دانیم كه علت علاقه خاص شاعر به زندگانی كودكی چیست؟ آیا خود اوكودكی یا كودكانی داشته یا در حسرت داشتن آنها بوده است. كودك شعر صائب در مراحل مختلفی است. گاهی هنوز زبان باز نكرده است:
احوال خود به گریه ادا می‌كنیم ما
مژگان چو طفل بسته زبان ترجمان ماست
انگشت خود را می‌مكد زیرا دایه‌اش بی‌مهرست:
صائب زناز دایه بی‌مهر فارغ است
طفلی كه با مكیدن انگشت خو گرفت
این طفل بدخو و گریان است:
كنار مادر ایام را آن طفل بدخویم
كه نتواند به كام هر دو عالم كرد خاموشم
غالباً این كودك یتیم است و مضمون یتیمی در شعر صائب به تكرار می‌آید:
در عالم ایجاد من آن طفل یتیم
كز شیر به دشنام كند دایه خموشم
مهره گهواره‌ام اشك است چون طفل یتیمم
می‌خورد خون دایه تا خاموش می‌سازد مرا
جنبش گهواره موجب گرانی خواب اطفال است:
از جنبش مهدست گرانخوابی اطفال
از گردش افلاك به خواب است دل ما
نكته دیگر در عالم بزرگتر سادگی و بی‌غمی و بازیهای كودكانه آنان است:
چون طفل نی سوار به میدان اختیار
در چشم خودسوار ولیكن پیاده‌ایم
نسازد تنگدستی تنگ میدان بر سبك عقلان
كه طفل ازدامن خود می كند آماده مركب را
نیست صائب ملك تنگ بیغمی جای دو شاه
زین سبب طفلان جدل دارند با دیوانه‌ها
سپس طفلی است كه به مكتب می‌رود و از آن می‌گریزد وبازیگوشی او از سیلی استاد است:
شعله‌های شوخ از صرصر شود بی‌باك‌تر
سیلی استاد بازیگوش می‌سازد مرااین طفل بازیگوش در كوچه‌ها به دنبال دیوانه می‌افتد و به او سنگ می‌زند. دیوانه كه كنایه از خود شاعرست مشتاق سنگ كودكان است، خود به دنبال اطفال می‌رود و از سنگ ایشان مست می‌شود:
رطل گران بود سنگ از دست تازه رویان
هر جا كه كودكانند دیوانه را عروسی است
ذوق رسوائی مرا ازخانه بیرون می‌كشد
سنگ طفلان كهربای مردم دیوانه است
چرا صائب زسنگ كودكان پهلو تی سازد
گشاد كار من چون شیشه از سنگ است می‌دانم
گردباد
صورت ذهنی دیگری كه ذهن شاعر را بسیار مشغول می‌دارد خیال «گردبا» است. گردباد كه تمثیلی برای از خودرمیدگی و سرگشتگی و ذوق سفرست:
این گردباد نیست كه بالا گرفته است
ازخود رمیده‌ای ره صحرا گرفته است
سطری از دفتر سرگشتگی مجنون است
گردبادی كه ازین دامن صحراست بلند
من كه بودم گردباد این بیابان عاقبت
چون ره خوابیده بار خاطر صحرا شدم
در بیابانی كه ما سرگشتگان افتاده‌ایم
پای حیرت گردباد آنجا به دامان می‌كشد
سفر
چنانكه از شرح احوال صائب می‌دانیم، شاعر سفرهای بسیار كرده و مدت بسیاری از عمر خود را در غربت گذرانده است. این ذوق سفر كه با تمثیل گردباد و امور دیگربیان می‌شود در آثار صائب به صورتهای مختلف جلوه‌گرست:
صائب دلم سیاه شد از تنگنای شهر
پیشانی گشاد بیابانم آرزوست
ز آرمیدگی ظاهرم فریب مخور
اگر چه ساكن شهرم دلم بیابانیست
بر امید محمل لیلی بیابانی شدیم
گردبادی هم نشد زین دامن صحرا بلند
دریا، موج، حباب
این تمثیلها نیز در شعر صائب مكرر می‌آید. حباب تمثیلی برای نخوت و هواپرستی است:
برون كن از سر نخوت هواپرستی را
كه چون حباب كند خانه‌ها خراب هوا
ز طوفان حوادث با سبك مغزی نیم غافل
حباب آسا درین دریا به كف دارم سر خود را
در محیط رحمت حق چون حباب شوخ چشم
بادبان كشتی از دامان تر باشد مرا
حباب «تهی كاسه» است، در مقابل آبله (تاول) كه از سراب چشم خود آب می‌دهد:
از بحر چون حباب تهی كاسه است حرص
قانع دهد چو آبله آب از سراب چشم
موج از دریا كرانه می‌طلبد اگرچه از شوق خاك بوس قرار ندارد:
ربوده است زمن شوق خاكبوس قرار
اگر چو موج ز دریا كرانه می‌طلبم
دریا منزلگاه سیلاب است و آنجاست كه سیل به یار می‌رسد و گرد راه از خود می‌افشاند:
نیست غیر از بحر چون سیلاب ما را منزلی
گرد راه از خویش در آغوش یار افشانده‌ایم
كشتی بی‌بادبان تشنه ساحل است اما شاعر به امید طوفان در دریا لنگر می‌اندازد:
تشنه ساحل نیم چون كشتی بی‌بادبان
هر كجا امید طوفانیست لنگر می‌كشم
زندگی
صائب برای تمثیلهای خود ازهمه اموری كه در پیرامون او می‌گذرد و هر چه در گرد خود می‌بیند بهره می‌گیرد و از اینجاست كه دستگاه الفاظ، یعنی مجموعه كلماتی كه در شعر او به كار رفته نسبت به شاعران پیش از او وسعت بیشتری دارد «شیشه ساعت» و «قبله نما» و «بخیه كفش» و ده‌ها از این اشیاء كه در شعر سعدی و حافظ هرگز دیده نمی‌شود در غزل صائب مقامی دارند و از آنها برای ساختن تمثیل استفاده می‌شود:
غم عالم فراوان است و من یك غنچه دل دارم
چسان در شیشه ساعت كنم ریگ بیابان را
هر سو مرو ای دیده كه چون ازحركت ماند
رو در حرم كعبه بود قبله نما را
بخیه كفشم اگر دندان نما شد عیب نیست
خنده كفشم می‌كند بر هزره‌گردیهای من
حتی از عادات مردم زمانه برای این منظور چشم نمی‌پوشد، و مثلاً من «تخم مرغ بازی» كه در زمان او در اصفهان بسیار متداول بوده است اشاره‌هایی دارد:
میفكن ای فلك در جنگ با من تخم سست خود
كه ازدل در بغل من بیضه فولادیی دارم
گاهی نیز به وضع طبقات پایین اجتماع توجه می‌كند:
صائب نمی‌توان لب ما را زشكوه بست
ما بی‌دلان رعیت بیداد دیده‌ایم
غمی هر دم به دل از سینه صد چاك می‌ریزد
ز سقف خانه درویش دایم خاك می‌ریزد
طبیعت در نظر صائب
یكی از مختصات پیروان سبك شعر معروف به هندی، كه صائب را بحق باید نماینده برجسته آن دانست، این است كه در روبروئی با عالم بیرون بیشتر به حالات نفسانی خود توجه می‌كنند. به عبارت دیگر به جای آن كه شاعر در طبیعت قرار بگیرد و آن را وصف كند طبیعت است كه در ذهن و روح شاعر تأثیر می‌كند و شعر او بیان این تأثر است.
قصیده‌های شاعران بزرگ قرن‌های پنجم و ششم كه در وصف طبیعت سروده شده نمونه بارز «برون نگری» است. در آثار سخنوران نامی این دوره شاعر عالم خارج را نقاشی می‌كند و برای این صورتگری همان موادی را كه در طبیعت وجود داردو به حواس ظاهر درمی‌آید به كار می‌برد.برای نمونه به یك قصیده منوچهری توجه كنیم كه استاد وصف طبیعت است. بهار در چشم او از رنگ و روی مانند «بت فرخار» است. در این قصیده نیروی مشاهده شاعربه حدی است كه در «یك قطره» باران بهاری جلوه‌های گوناگون می‌بیند و هر یك را با تشبیهی بدیع كه آن هم از محسوسات و مشاهدات شاعر فراهم آمده است در نظر شنونده به بهترین صورتی نمایش می‌دهد. قطره بارانی كه بر برگی چكیده و از كناره‌های آن آویخته است «گره سمینی» است كه از ریشه‌های دستارچه سبز آویخته باشد. یا مانند «یك رشته سوزن زبرجد گون است كهبر سر هر سوزن یك مروارید بسته باشند» وقطره بارانی كه سحرگاه بر گل سوری چكیده مانند گلوله‌های كافور است كه عطار روی حریر سرخ افشانده باشد. قطره بارانی كه ازبرگ درختان اندك اندك روی بنفشه می‌ریزد مانند گلابی است كه مشاطه بر سر عروسان می افشاند. گاهی قطره باران سحرگاهی بر غنچه‌ها مانند قطره‌های شیری است كه از «سر پستان عروسان پریروی» می‌چكد. قطره بارانی كه ازلاله سرخ می‌ریزد مانند تبخاله كوچكی است كه بر لب سرخ دلبر دمیده باشد. آن قطره باران كه بر گل سرخ بیفتد «چون اشك عروسی است بیفتاده به رخسار». و چندین تشبیه زیبای دیگر در این قصیده كه سراسر آن را باید بارها خواند و لذت برد و بر گوینده آفرین كرد:
آن قطره باران بین از ابر چكیده
گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار
آویخته چون ریشه دستارچه سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار
یا همچو زبرجد گون یك رشته سوزن
اندر سر هر سوزن یك لؤلؤ شهوار
آن قطره باران كه فرو بارد شبگیر
بر طرف چمن بر دوزخ سرخ گل نار
گوئی به مثل بیضه كافور ریاحی
بر بیرم حمرا بپراكندست عطار
وان قطره باران كه فرود آید از شاخ
بر تازه بنفشه نه به تعجیل، بادرار
گوئی كه مشاطه زبر فرق عروسان
ما ورد همی ریزد باریك به مقدار
وان قطره باران سحرگاهی بنگر
بر طرف گل ناشكفیده بر سیار(؟)
همچون سر پستان عروسان پریروی
وندر سر پستان بر شیر آمده هموار
وان قطره باران كه چكد از بر لاله
گردد طرف لاله از آن باران بنگار
پنداری تبخاله خردك بدمیدست
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار
وان قطره باران كه برافتد به گل سرخ
چون اشك عروسی است بر افتاده به رخسار
اما، چنانكه می‌بینیم، همه این معانی زیبا كه در وصف طبیعت به كار رفته حاصل مشاهدات و محسوسات شاعر است و در آنها هیچ اشاره‌ای به حالات روحی شاعر و تأثری كه از این زیباییهای طبیعت پذیرفته باشد وجود ندارد. شاعر ناظر و شاهد امور طبیعی است. شاید كه از دیدار آنها به وجد می‌آید. اما این وجد را بیان نمی‌كند. شاعری دیگر بهار را در دكه جواهرساز، یا در خزانه جواهرات سلطنتی می‌بیند و می‌گوید:
شاخ مرصع شد ازجواهر الوان
شخ تل یاقوت شد زلاله نعمان
حتی سعدی كه از رسیدن بهار به وجد و طرب می‌آید به وسائل جد و طرب می‌اندیشد نه به ذكر حالات روحی خود، یعنی تأثیری كه طبیعت در روح او به وجود آورده است:
برخیز كه می‌رود زمستان
بگشای در سرا و بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
اما در شیوه‌ هندی طرز برخورد شاعر باعوالم طبیعی دیگرگون می‌شود. «برون‌نگری» جای خود را به «درون‌نگری» می‌دهد. دیگر «شاعر در طبیعت» نیست بلكه «طبیعت درشاعر» است. آنچه مهم است اموری نیست كه در عالم خارج واقع می‌شود، بلكه حالاتی است كه این امورخارجی در ذهن شاعر به وجود می‌آورند.
برای نظیری، كه شاید بتوان او را پیشوای صائب خواند، بهار فصلی است كه «شوق یار» را در سر شاعر برمی‌انگیزد و «سایه ابر بهار» ازفرط شوق‌گویی «جنون» بر پا می‌كند. جست و خیز آهوان در دشت نتیجه این شیفتگی است و ابر هم «دلشده»ایست كه ازكوهسار به طلب دلدار برخاسته است.
زنكهت سحری شوق یار می‌خیزد
جنون ز سایه ابربهارمی‌خیزد
غزال شیفته در مرغزار می‌گردد
سحاب دلشده از كوهسار می‌خیزد
به این طریق می‌بینیم كه پیروان طرز هندی از «برون نگری» كه روش بیشتر شاعران پیش از ایشان بود روی گردانده و به «درون نگری» روی آورده‌اند. شاعر این مكتب به اموری كه پیرامون او می‌گذرد بی‌اعتنا نیست. اما این امور را به اعتبار تأثیری كه در ذهن و روح می‌گذارد مناط اعتبار قرار می‌دهد، امور طبیعی در نظر پیروان سبك هندی، و از آن جمله در آثار بزرگترین نماینده این گروه، یعنی صائب، تنها از این جهت مورد توجه قرار می‌گیرند.
از یك طرف، چنانكه گفتیم، امور طبیعی، از جامد ونبات، در شعر این گروه جان می‌گیرند، حركت می‌كنند، و مختصات زندگانی آدمی را می‌پذیرند. «گردباد» از خود رمیده‌ایست كه راه صحرا پیش گرفته است. ماه نو از ناقصی جویای نظر است:
نیست جویای نظر چون مه نو ماه تمام
خودنمائی نكند هر كه كمالی دارد
نسیم از جوش گل بیرون گلزار می‌گردد:
نماند از درد و داغ عشق آهم در جگر صائب
نسیم از جوش گل بیرون این گلزار می‌گردد
چنار از آتش جگر خود می‌سوزد:
به سوز عاریتی تن نمی‌دهد جوهر
ز آتش جگر خود چنار می‌سوزد
قطره اگر دست از خود بردارد دریا می‌شود:
خودنمائی كار ما را در گره انداختست
قطره چون برداشت دست از خویش دریا می‌شود
گردن مینا از انتظار جام بلندست:
چشم ارباب كرم در جستجوی سائل است
ز انتظارجام باشد گردن مینا بلند
چشم شبنم از شور ناله شاعر به خواب نمی‌رود:
درین دو هفته كه بودم درین چمن صائب
ز شور ناله من چشم شبنمی نغنود
و هزاران از این گونه تعبیرها. از طرف دیگر منظور شاعر نقاشی طبیعت بیجان نیست، اگرچه با این شیوه‌ها به آن جان داده باشد. شاعر به درون خود می‌نگرد و تأثیر امور طبیعی را در آنجا می‌بیند و بیان می‌كند. باد نوبهار خون عالم را به جوش می‌آورد:
به جوش آورد باد نو بهاران خون عالم را
اگر چون غنچه از اهل دلی دریاب این دم را
شكوفه در گلستانها شور می‌افكند:
شكوفه شور فكندست در گلستانها
شدست خوان زمین گم درین نمك دانها
باغ ازخیابانها بغل گشوده است تا زمین را كه ازبرگ شكوفه سیمین تن شده است در آغوش بگیرد:
زمین شدست ز برگ شكوفه سیمین تن
گشوده است بغل باغ از خیابانها
لاله‌زارها جوش باده می‌زنند و لب جویبارها از لاله میگون شده است:
وقتست جوش باده زندلاله زارها
میگون شود زلاله لب جویبارها
شاعر می‌خواهد شراب بنوشد و مانند آب روی سبزه و گل بغلتد:
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن
به روی سبزه و گل همچو آب غلتیدن
ذره ذره خاك از نوبهار به رقص آمده است:
ز نوبهار به رقص است ذره ذره خاك
تو نیز جزو زمینی در این بهار مخسب
ازفیض نوبهار دنیا مانند «بزم چیده»ای است:
از فیض نوبهار جهان بزم چیده‌ای ست
دست نگار كرده رخ می كشیده‌ای‌ ست
باغ از شكوفه «خندان دندان نما» می‌كند:
وقتست نوبهاردر عیش وا كند
باغ ازشكوفه خنده دندان نما كند
بحث درباره شیوه شاعری صائب كه خود آن را «طرز نو» می‌نامد با این مختصر پایان نمی‌گیرد و اگر این اشارتها موجب شود كه اهل تحقیق را به این موضوع متوجه كند و كسانی با دقت و فرصت بیشتردنبال كار را بگیرند فصلی از تاریخ شعر فارسی كه تاكنون به آن توجهی نشده است فراهم خواهد آمد ولااقل یك گوشه از نقصهائی را كه در تاریخ و نقد ادبیات فارسی در طی هزار سال اخیر داریم رفع خواهد كرد.
فروردین ۱۳۵۵
پانوشت‌ها:
۱ـ مقدمه مفصل آقای امیری فیروزكوهی شاعر زبردست معاصر كه خود به این شیوه تمایلی دارد در آغاز چاپ دیوان صائب كه از طرف انجمن آثار ملی منتشر شده در خور توجه است.
پرویز ناتل خانلری
برگرفته از: مجموعه آثار خانلری
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید