جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


غزل بگو خاقانی


غزل بگو خاقانی
اگر بخواهیم در تاریخ دراز و بالای ادبیات ایران استادی مسلم را نشان دهیم كه در عین زبانی فهیم و ذهنی موشكاف و خاطری رنگین و استعاره ساز در شهرتی بسزا نباشد، حكیم خاقانی است.این شاعر قرن ششمی كه پس از او بزرگانی همانند جلال الدین بلخی و سعدی و حافظ به دوران آمدند، یك اتفاق بود و انقلابی در زبان؛ خاقانی این بداقبالی را مدیون نبوغ مغرورانه اش است.شاید سرخوردگی خاقانی از زندگی پیرامونش او را به اینجا كشیده كه بی خیال مخاطب تنها به نبوغ زبانی اش اعتنا كند و آنچه می گوید در وهله اول خودش را راضی كند و در بعضی مواقع فقط خودش را. زبان تشبیهات و استعارات این شاعر تنها گاه چنان پیچیده است كه برای معنا یافتن باید از خود او پرسید كه حالا نزدیك به هزار سال از درگذشتش رفته است. گویا این شاعر توانمند ما در همه عمر سعی در اثبات خود به دیگران داشته است. چرا این گونه بوده یكی برمی گردد به اوضاع و احوال خانواده اش؛ پدرش نجاری بوده و مادرش عیسوی دین. نمی دانیم این زاده شدنش از مادر مسیحی تا چه حد او را كه مسلمان است دچار دوگانگی فرهنگ كرده است. البته تاثیراتش را می توان در شعر خاقانی جست آنقدر كه او از مسیح و مریم می گوید شاید هیچ شاعری نگفته اما به هر حال مادری عیسوی داشتن در میان همگنان مسلمانش ممكن است به طعنه ای همراه باشد گرچه قدر این مادر مهربان كه نان آوری هم بوده به ریسمان بافی، می داند و در اشعاری ذكر خیری می كند و دست مریزادی می گوید.حالا حسابش را بكنید كه در خانواده ای چنین ساده، ذهن خاقانی خیال بحر دارد، پدر می خواهد تا پسر همان نجاری را پیشه كند و به نانی بسازد و پسر زیر بار نمی رود و دنبال استاد و مكتب به راه می افتد و برای روزی گشایی و پس از اینكه علوم عصر خود را از ادب و نجوم و طب و فلسفه آموخت به درگاه شاهان می رود و با قصاید آبدار مدحی می گوید و صله ای می گیرد، اما این روح ناآرام این سبك زندگی را هم نمی پذیرد، حیف این قریحه كه به پای این شاه و آن امیر ریخته شود. در شرح احوالی كه از خاقانی نوشته اند آمده كه عاقبت دهان از مدح شاهان شست و در سفری به حج توبه كرد. حال اگر وضع به این شوری هم نباشد، باید گفت كه خاقانی آنقدر دلبسته زبان بوده است كه چندان دل خوشی از گفتن مدح نداشته. تنهایی خاقانی اوج می گیرد وقتی در نظر آوریم كه گویا چندان دوستی هم نداشته است. شاعران بزرگ هم روزگار او حسد می بردند به این طبع رنگین و صله هایی كه خاقانی می گرفته است و البته غرور خاقانی نیز بی تاثیر نبوده است. وقتی شعرای هم عصرت را ریزخواران خوان خود بشماری و همه را دزدان حرف خویش بخوانی خب باید هم دوست و رفیقی نماند، بدقلقی های حكیم با شاهان هم روزگارش نیز گرفتاری هایی برایش درست می كرده، گو اینكه ۸-۷ ماهی به زندان نیز افتاده و جالب اینكه در زندان مدح می گوید؛ آن هم مدح حضرت ختمی مرتبت را. اما شاعری چنین مغرور با زبانی پیچیده و پرمانع چرا مهم است. بگذارید دلیل اولش را بگذاریم نبوغ، در هر كاری و البته هنری بسیاری هستند كه دستی دارند و به هر حال به آن كار و بار مشغول. شعر از آن چیزها است كه در تاریخ ادبیات این سرزمین بسیار پیدا می شد. شاعران كوتاه و بلندی كه امروز دیوانشان نیز برجای مانده و یكی دو شعری هم دارند كه به همان شهره شده اند و دیگر هیچ. اما آنان كه نبوغ داشتند معدودند و از انگشتان دست فراتر نمی روند. خاقانی یكی از این نابغه ها است. اگر سرودن شعر در اوزان مشكل را قرینه ای بر نبوغ ندانیم دیگر نمی توان از این همه استعاره و تركیب و تشبیه حیرت زا گذشت. خاقانی خداوندگار تشبیه و استعاره است. شاید از این حیث تنها مولانا با او قابل قیاس است كه ۱۰۰ سالی با او فاصله زمانی دارد و دیرتر آمده است. اینكه ذهن خلاق خاقانی چگونه به این معانی بعید و عجیب رسیده مایه ای جز نبوغ ندارد. چشم شب پیمای خاقانی آنقدر ناب می بیند كه می توان گفت بسیاری از اصطلاحات و تشبیهات خاص خود او است و قبل و بعدش نمونه ای ندارد. دیگر اینكه شاعر شروان مطبوع مردم صاحب نظر است و قدر سخن او را سخن شناسان می دانند كه از سطح سواد بالایی برخوردارند. بگذریم از اینكه معاصرین ما فهم و حفظ خاقانی را دست مایه ای برای چشم و همچشمی كرده اند و این شاعر تنها را با این كار تنهاتر كرده اند و از مردم به دور. اما باید اذعان داشت كه شعرای بزرگ بعدی به خاقانی مانند گنجی مخفی كه چندان در دستبرد همه كس نبوده چشم داشته اند. آنقدر كه روح بزرگی چون مولانا نیز در غزلیات از آن گوهر خوشاب استعارات و تشبیهات تازه خاقانی وام می گیرد و سعدی شیراز نیز همچنین و به حافظ كه برسیم اوج این وامداری است و به قول استاد علی دشتی حافظ پس از سعدی به هیچ شاعر دیگری مانند خاقانی نظر نداشته است.آنچنان كه بسیاری از غزل های حافظ بر همان ردیف و قافیه و وزن غزلیات خاقانی است. گفتیم غزل و رسیدیم به آنچه كه بر عنوان این یادداشت نهاده ایم. ای كاش غزلیات خاقانی را همانند سعدی و حافظ می خواندند تا این شاعر تنها از عزلت به درآید. غزل دیگر از آنجا هاست كه خاقانی سر خود گرفته و زبان فخیم قصایدش را به سوز دل تنزیل داده و اثرگذار است. گاه می توان غزلی از خاقانی خواند و با غزلیات حافظ اشتباه گرفت. خاقانی غزلسرا در هزارتوی خاقانی قصیده سرای نهان شده و شاید یكی از راه های آشتی با خاقانی همین غزل خوانی باشد، در روزگاری كه سكه قصیده مدت ها است كه از رونق افتاده است. خاقانی غزل كم هم ندارد ۴۰۰ غزلی است كه در دیوانش آمده و در عمده آن خبری از آن صناعات مردافكن قصاید نیست و می توان خواند و لذت برد و عجیب اینكه گاه می توان رنگ و بوی غزل سعدیانه و حافظانه را در او جست و پربیراه نباشد اگر بگوییم كه این غزلیات نیای بزرگ همان غزل های دوست داشتنی ما است كه ورد زبانمان است.

محمد رهبر
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید