چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


گلی از گلزار شعر فارسی


گلی از گلزار شعر فارسی
رخشنده اعتصامی مختلص به پروین در روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در تبریز از مادری آذربایجانی به‌نام خانم اختر فتوحی تبریزی و پدری آشتیانی و مقیم تبریز به‌نام یوسف اعتصامی ملقب به اعتصام‌الملک به‌دنیا آمد. پدرش از ادبای زمان خود بود. پروین تنها دختر خانواده به شمار می‌رفت و ۴ برادر داشت. در حدود ۵ سالگی پروین همراه خانواده به تهران آمد وی در سال ۱۳۰۳ هجری شمسی تحصیلات خود را به پایان برد. وی در سن ۲۸ سالگی با پسر عموی پدری خود فضل‌ا... که رئیس شهربانی کرمانشاه بود ازدواج نمود. اما یک سال بعد به خانه پدر برگشت و با بخشیدن مهریه در ۱۱ مرداد سال ۱۳۱۴ رسماً طلاق گرفت و تنها چند بیت در گلایه از این ازدواج ناموفق به‌جا گذاشت:
ای گل، تو ز جمیعت گلزار چه دیدی؟
جزء سرزنش و بدسری خار چه دیدی؟
ای لعل دل افزود تو با این همه پرتو
چز مشتری سفله به بازار چه دیدی؟
غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟
شعر پروین آئینه انسانیت و کمال وجودی اوست. پروین در شعر نگرشی کلاسیک دارد در عین حال نوعی ویژگی و استقلال خاص در اشعار او به چشم می‌خورد.
بزرگان ادب همچون استاد سعید نفیسی، دهخدا، شهریار، جمال‌زاده، به آذین و دیگران اشعار پروین را بسیار ستوده‌اند.
اشعار پروین غالباً اجتماعی و اخلاقی است. پروین مداح پادشاهان و زورداران نبود بلکه خام اجتماعی بود و مخاطبان او طبقات محروم اجتماع بودند. به این دلیل بود که شعر پروین بسیار مورد توجه قرار گرفت.
او در شعر خود ستمکاران را به دادگاه عدل الهی می‌کشاند. پروین می‌خواست عدالت اجتماعی برقرار شود و با زبان شعر به طبقه محروم می‌فهماند که هیچ‌کس به فکر تو نیست پس حق خود را بطلب از این‌رو شعر اشک یتیم او بسیار معروف است:
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میاه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم که ما چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته‌ست
این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست
بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
همچنین شعر ”بهای نیکی“ در نکوهش ریاکاری شعری بسیار قابل تأمل است:
بزرگی داد یک درهم گدا را
که هنگام دعا یادآر ما را
یکی خندید و گفت این درهم خرد
نمی‌ارزید این بیع و شرا را
روان پاک و آلوده مپسند
حجاب دل مکن روی و ریا را
مکن هرگز به طاعت خودنمائی
بران زین خانه نفس خود نما را
بزن دزدان راه عقل را راه
مطیع خویش کن حرص و هوی را
چه دادی جز یکی درهم که خواهی
بهشت و نعمت ارض و سما را
از آن بازوت را دادند نیرو
که گیری دست هر بی‌دست و پا را
ز محتاجان خبر گیر، ای که داری
چراغ دولت و گنج غنا را
به وقت بخشش و انفاق، پروین
نباید داشت در دل جزء خدا را
پس از سرودن اشعار اجتماعی پروین آرام‌آرام به سوی عرفان رفت و از دنیای مادی فاصله گرفت در این دوران اشعار ”لطف حق“، ”کعبه دل“ یا ”صید پریشان“ قابل تأمل است.
ای دل، عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
این دشت، خوابگاه شهیدان است
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
آرامشی ببخش توانی‌گر
این دردمند خاطر شیدا را
ای دوست، تا که دسترسی داری
حاجت برآر اهل تمنا را
زیراک جستن دل مسکینان
شایان سعادتیست توانا را
مریم بسی به‌نام بود، لکن
رتبت یکیست مریم عذرا را
خودرای می‌نباش که خودرایی
راند از بهشت آدم و حوا را
پاکی گزین که راستی و پاکی
بر چرخ برفراشت مسیحا را
علم است میوه، شاخه هستی را
فضلست پایه، مقصد والا را
نیکو نکوست، غازه و گلگونه
نبود ضرور چهره زیبا را
ای نیک، با بدان منشین هرگز
خوش نیست وصله، جامه دیبا را
ای آن که راستی به من آموزی
خود در راه کج از چه نهی پا را
خون یتیم در کشی و خواهی
باغ بهشت و سایه طوبی را
نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را
برداشتیم مهره رنگین را
بگذاشتیم لولو لالا را
همچنین شعر زیر یکی از اشعار پر معنای اوست:
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بی‌خبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی برپری بینی
که گردون‌ها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را
چراغ روشن جان را مکن در حصن تن پنهان
مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را
مخسب آسوده‌ ای برنا، که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را
متاع راستی پیش آر و کالای نکو کاری
من از هر کار بهتر دیدم این بازرگانی را
حقیقت را نخواهی دید جز با دیده معنی
نخواهی یافت اندر دفتر دیو این معانی را
اگر صد قرن شاگردی کنی در مکتب گیتی
نیاموزی از این بی‌مهر درس مهربانی را
هزاران دانه افشاندیم و یک گل زان میان نشکفت
به شورستان تبه کردیم رنج باغبانی را
تو گه سر گشته جهلی و گه گمگشته غفلت
سر و سامان که خواهد داد این بی‌خانمانی را
ز تیغ حرص، جان هر لحظه‌ای صد بار می‌میرد
تو علت گشته‌ای این مرگ‌های ناگهانی را
نباید تاخت بر بیچارگان روز توانائی
به خاطر داشت باید روزگار ناتوانی را
بیاید کاشتن در باغ جان از هر گلی، پروین
برین گلزار راهی نیست باد مهرگانی را
سرانجام فکر مرگ بر او غلبه کرد و موجبات سرودن قطعه‌ای برای سنگ مزار خود شد در این شعر او نشان داد که همه انسان‌ها فانی هستند. سرانجام پروین در نوروز سال ۱۳۲۰ در سن ۳۵ سالگی بدون هیچ عارضه‌ای کسالت یافت و بستری شد و دیگر از این بستر برنخاست می‌گویند بیماریش حصبه بود و اشعار خود او را بر سنگ مزارش نقش بستند:
این قطعه را برای سنگ مزار خودم سروده‌ام
اینکه خاک سهیش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جزء تلخی از ایام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی‌دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
اندر آن جا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که درین محنت‌گاه
خاطری را سبب و تسکین است
منبع : فصلنامه جهان گل


همچنین مشاهده کنید