جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

صبح بخیر بیروت زیبا


صبح بخیر بیروت زیبا
یك بار دیگر همان صحنه های تاسف انگیز كه هر انسانی را می گریاند: خانه های ویران بیروت، ستون های عظیم دود، حفره های بزرگ و پر از آب محل برخورد موشك ها با زمین ، فریادهای پرستارها، زخمی های خون آلود و كابوس دوران جنگ داخلی و این اندیشه كه: خداوندا تحمل جنگ داخلی دیگری را نداریم. یادآوری وحشت آن دوران، آن هراس مشترك و آن دگرگونی های ذهنی و روانی كه هر شهروند لبنانی تجربه آن را دارد، بسیار ملال آور است. برای ما بار دیگر خاطرات وحشتناك آن چهار هفته جهنمی (از اول ژانویه تا آغاز فوریه ۱۹۸۶) زنده شده است و با چشم درون خود شاهد آن ماجرا هستیم. یعنی همان زمانی كه شهر بیروت به دو بخش غربی و شرقی تقسیم شد، همان تقسیم بندی كه تحمل آن از دیوار برلین هم دشوار تر بود. حداقل آلمانی ها این شانس را داشتند كه هر روز در معرض اصابت گلوله های دوطرف نباشند. اما در بیروت آن روز زندگی بدون صفیر بدشگون گلوله ها و خمپاره ها جریان نداشت. من (نگارنده) در نیمه شرقی شهر و در صومعه ای واقع در محله «الصیوفی» زندگی می كردم. از آن صومعه دژمانند كه بر روی تپه ای شنی ساخته شده بود، می توانستیم همه شهر را در مقابل چشمان خود داشته باشیم. تقریباً هیچ خانه ای نبود كه آثار و سوراخ های ناشی از اصابت گلوله بر آن دیده نشود. آن زمان یعنی سال ۱۹۸۶ یازده سال از جنگی می گذشت كه پایانی برای آن متصور نبود. چهار سال پیش از آن نیز اسرائیل با حمله به جنوب لبنان و پیشروی تا نزدیك بیروت به بهانه بیرون راندن یاسر عرفات و اعضای سازمان آزادیبخش فلسطین، درد و رنج مردم لبنان را كامل كرد. اما اسرائیل به این هم اكتفا نكرد و پس ازخروج عرفات و هوادارانش، سربازهای تحت فرماندهی وزیر دفاع وقت یعنی «آریل شارون» با حمله به اردوگاه های پناهجویان صبرا و شتیلا ، صدها زن و كودك و سالمند بی گناه فلسطینی را به خاك و خون كشیدند.
شهر بیروت در سال ۱۹۸۶ شهری خراب و ویران بود. وضعیت ظاهری این متروپل چند میلیون نفری در آن زمان، بازتاب دقیقی بود از آشفتگی و ازهم پاشیدگی سیاست و اخلاق. شهری كه پیش از آن جنگ داخلی ویرانگر، به پاریس خاورمیانه مشهور بود در آن زمان ناكجاآبادی بود در «خط سبز». خط سبز در واقع نامی بود كه به خط مرزی میان بخش مسیحی نشین و بخش مسلمان نشین بیروت اطلاق می شد، مفهومی شوم و مرگبار برای یك منطقه مرگ،منطقه ای كه هیچ رهگذری از آن زنده خارج نمی شد. در آن دوران هتل های بزرگ بیروت از جمله هتل «هالیدی این» و هتل «سنت جورج» در كنار ساحل، توسط شبه نظامیان اشغال شده بودند. جنگجویان مسیحی و به ویژه شبه نظامیان وابسته به نخست وزیر سابق «كمیل شمعون» و همین طور افراد ارتش مارونی یعنی همان ارتش شخصی قبیله قدرتمند مارونی، از این تاسیسات به عنوان سنگر و جان پناه و استحكامات جنگی استفاده می كردند. اما پس از مدتی پیكارجویان مسلمان و به ویژه افراد سنی مذهب و چپ گرای «مرابطون» و هم پیمانان فلسطینی آنها، این هتل را به تصرف خود درآوردند. این شبه نظامیان اعم از گروه اول و گروه دوم، در ساختمان های ویران این هتل ها كه تنها اسكلت بتونی آنها باقی مانده بود ستادهای مركزی خود را مستقر كردند و در آنجا بود كه مخالفان را زندانی می كردند یا می كشتند. روزی برای گردشی كوتاه به بخش غربی بیروت رفتم و در آنجا مردی كه حكم راهنمای مرا داشت از فاصله ای مطمئن ساختمان سوراخ سوراخ شده هتل « هالیدی این» را به من نشان داد، ویرانه ای كه با وجود گلوله باران همچنان سر به آسمان كشیده بود. سپس به طبقات بالای هتل اشاره كرد و با صدایی آرام گفت:«در طبقات بالایی جنازه ها را نگهداری می كردند.» حركتمان را به سوی «حمرا» ادامه دادیم كه زمانی مركز خرید اصلی و مركزی بیروت به حساب می آمد. در آن زمان یعنی در ژانویه ۱۹۸۶ این محل زمانی باشكوه به یك پیست خاك آلود مشبك از اصابت گلوله ها تبدیل شده بود. بر روی برخی از دیوارها تصاویر رهبران مسلمان شیعه قرارداشت و در آن زمان همین مسئله نشانگر نفوذ فزاینده این رهبران بر شیعیان لبنان بود. البته فضای عمومی حمرا و ساكنان آن كه با لباس های مد روز در رفت و آمد بودند هیچ تناسبی با این عكس ها نداشت. بسیاری از مغازه ها آسیب های جدی دیده بودند و شاید به همین خاطر بازار دستفروشان و صرافان دوره گرد داغ بود و بسته های قطور دلار بر روی صندوق های میوه قرار داشتند. با وجود آن آسفالت های داغان شده، اما رفت و آمد اتومبیل ها همچنان برقرار بود. البته غالب این خودروها متعلق به شبه نظامیانی بودند كه با لباس استتار گشت زنی می كردند.
آن مرد لبنانی به من هشدار داد كه قبل از تاریك شدن هوا باید در هتل باشم. آن شب باید در هتلی در همان بخش غربی بیروت می ماندم. این هتل«كومودور» نام داشت و از معدود هتل هایی در بخش غربی به شمار می آمد كه هنوز ویران نشده بود، هتلی با یك پیست پاتیناژ و یك سالن رولت كوچك. این هتل پر از روزنامه نگاران و خبرنگاران و همین طور پر از بازرگانانی بود كه تا حد زیادی مشكوك به نظر می رسیدند. به قول یكی از گزارشگران انگلیسی: «این هتل تكه ای از آسمان است كه در جهنم قرار دارد.» هتل كومودور فاصله زیادی تا حمرا نداشت اما در آن وضعیت خاص بیروت، تا رسیدن به هتل به زمان زیادی نیاز بود. در راه هتل از مغازه ای كوچك یك بسته شكلات خریدم. ناگهان در بیرون از مغازه صفیر گلوله ها آغاز شد. صاحب مغازه نگاه خسته اش را به درها دوخت وسپس به قفل كردن و بستن آنها پرداخت. معدود مشتریان مغازه هم خود را به سرنوشت سپرده و با حالتی منتظر همانجا ایستادند. ظاهراً كسی وحشت نكرد و هیچكس سعی نكرد خود را به پشت مغازه برساند و سنگر بگیرد. در آن زمان تیراندازی و انفجار و خمپاره و بمب در بیروت درست به مانند طلوع و غروب خورشید امری كاملاً عادی شده بود. و این بار هم صدای شلیك تیرها خاموش شد و فقط از دور صدای رگبار مسلسل به گوش می رسید. یك ساعتی در آن مغازه بودیم تا اینكه صاحب مغازه با همان حالت آرام و بی صدا درها را دوباره باز كرد. خیابان در تاریكی فرورفته بود. تا هتل كومودور ده دقیقه فاصله داشتم، ده دقیقه ای مملو از وحشت و هراس. در تاریكی به راه خود ادامه دادم. خوشبختانه چراغ های هتل كومودور روشن بود و بدین صورت می شد كه آخرین قسمت آن پیاده روی وحشتناك را به حالت دو بروم.
صبح روز بعد به سمت جنوب بیروت رفتم، مقصدی كه برای رسیدن به آن باید از میان مناطق شیعه نشین نرسیده به فرودگاه، رد می شدم. راننده لبنانی من هر دویست متر مجبور به توقف می شد تا ماموران ایست بازرسی اجازه ادامه حركت را بدهند. رزمندگان حزب الله یا امل مسئولیت این ایست بازرسی ها را بر عهده داشتند. این افراد لباس جین پوشیده بودند و پیشانی بندهای سبزرنگی داشتند كه بر روی آنها شعارهای اسلامی نوشته شده بود. راننده لبنانی من هر بار مجبور می شد پس از توقف به زبان عربی فریاد بزند:«روزنامه نگار آلمانی». آن شبه نظامیان هم اول كلاشینكف های خود را به سمت راننده می گرفتند و سپس به همین صورت به چهره سرنشینان ماشین نگاه می كردند و پس از چند كلمه ای پرسش و پاسخ راه را باز می كردند و این عمل بارها تكرار می شد. ناگهان از میان گرد و غبار هیبت فرودگاه پیدا شد، فرودگاهی چون یك دكور ویران و فراموش شده. در آن زمان هنوز هم چند هواپیمایی در طول روز در این فرودگاه، فرود می آمدند و پرواز می كردند. این فرودگاه نیمه ویران جزء حوزه شبه نظامیان شیعه بود و به جز آنها كسی حق ورود به آن را نداشت.
منطقه مسیحی نشین بیروت در مقایسه با مناطق دیگر آبادتر و سرزنده تر مانده بود و با وجود جنگ و ویرانی، زندگی روزمره در آن منطقه با نظم بیشتری جریان داشت. كمتر پیش می آمد كه برق در این منطقه قطع شود و هنوز هم چند مركز خرید باقی مانده بود، البته این مراكز درست به مانند اداره پست در زیرزمین واقع شده بودند. به همین خاطر حتی زمانی كه در بیرون درگیری های شدید جریان داشت،می توانستم در این زیرزمین هایی كه پوشیده از سنگ بود، با خیال راحت با خارج تماس تلفنی داشته باشیم.البته این بخش مسیحی نشین نیز در ژانویه۱۹۸۶ دچار بی ثباتی و هرج و مرج شد. در آن زمان گروه های طرفدار و مخالف سوریه در مقابل هم جبهه گرفته و به دنبال فرصتی برای ضربه زدن به یكدیگر بودند. و ناگهان خونریزی آغاز شد: در اواسط ژانویه نیروهای مخالف سوریه در ارتش لبنان به پایگاه فرمانده شان «ایلی حقیبه» كه طرفدار سوریه بود حمله بردند. این فرمانده نظامی كه زمانی در میان نظامیان مسیحی محبوبیت داشت، در آن زمان متهم بود كه در كشتار صبرا و شتیلا با نیروهای اسرائیلی همكاری كرده و علاوه بر آن با نیروهای سوری مستقر در لبنان ارتباطات گسترده ای دارد. نبرد وحشتناك دو حریف مسیحی سه روز تمام ادامه داشت. ستاد حقیبه و مخازن بنزین كنار بندر بر اثر این نبرد منفجر شده و درست مانند امروز ستون های دود آسمان بیروت را فراگرفته بود. مردم غیرنظامی در خانه هایشان اسیر شده بودند و در هر گوشه ای از شهر جنگی خونین جریان داشت. صبح روز سوم نبرد، مردم مسیحی این منطقه در نهایت سردرگمی و هراس بودند. ناقوس یكی از كلیساها به صدا درآمد و سپس دومین و سومین كلیسا نیز ناقوس هایشان را به صدا درآوردند. به ناگاه در تمام بخش شرقی بیروت این صدا به گوش می رسید كه هر چه زودتر به این برادركشی پایان دهید. اما رگبار گلوله و تبادل آتش یك لحظه خاموش نمی شد. صدای زنگ كلیساها هم بیش از یك ساعت با صدای رگبار مسلسل ها و انفجار نارنجك ها همراهی می كرد و تازه پس از چند ساعتی كه از خاموش شدن زنگ كلیساها می گذشت، آن جنگ خیابانی وحشتناك پایان گرفت. حقیبه بازنده این نبرد بود و مجبور شد به قبرس فرار كند. جانشین او هم كسی نبود به جز حریف قدیمی اش یعنی همان افسر بی رحم و قاتل «سمیر جعجع» كه با آن صدای نرم و آرام خود را فرمانده ارتش معرفی می كرد. اما هواداران حقیبه هم فعالیت های زیرزمینی خود را ادامه می دادند. تنها چند روز پس از آن جنگ وحشتناك، یك ماشین حامل بمب در بخش شرقی بیروت منفجر شد و همه ساختمان های اطراف را به ویرانه ای تبدیل كرد و سوراخ حاصل از انفجار آن بمب بر روی زمین خیلی زود با آب پر شد، درست به مانند مناظر وحشتناكی كه این روزها در بیروت تكرار می شود. اما جالب آنكه پایان جنگ لبنان در سال ۱۹۹۰ هم تنها در عرض چند روز اتفاق افتاد، پایانی شوك آور درست به مانند شوكی كه در فوریه ۲۰۰۵ به مردم این كشور دست داد. در ۱۴فوریه ۲۰۰۵ بمبی قوی در نزدیكی هتل «سنت جورج» منفجر شد و رفیق حریری نخست وزیر سابق لبنان را به همراه محافظانش تكه تكه كرد. بدین صورت هتل سنت جورج تبدیل به نمادی از دو ویرانی شد. این هتل كه پس از جنگ نیز بازسازی نشد اسكلت سوراخ سوراخ بتونی اش به عنوان نمادی از جنگ به همان صورت باقی ماند، و حال با انفجار این بمب شاهد دورانی دیگر نیز بود. بسیاری از مردم لبنان برای سوگواری در عزای مردی به محل حادثه آمدند كه به عنوان یكی از بزرگترین سرمایه داران این كشور دست اندركار ساخت ساختمان های بلند بود و گذشته از آن سیاستمداری صلح جو به حساب می آمد كه برای بازسازی لبنان و به ویژه بیروت زحمات زیادی را متحمل شده بود. هراس از شروع دوباره جنگ، بیش از همه كسانی را كه سن و سالی از آنها می گذشت، آزار می داد. جوان های لبنانی درست به مانند طرفداران فوتبال، پرچم های لبنان را در دست گرفته و خواستار خروج فوری نیروهای سوریه بودند و شعارهای تندی علیه همسایه سوری شان سر می دادند. از نظر آنها رژیم سوریه با سوء استفاده از آن جنگ داخلی، لبنان را وادار كرده بود كه همواره تحت اشغال رژیم آن كشور باشد.
با این وجود و با همه آن درگیری ها ، در آن زمان یعنی در همان ژانویه سال ۱۹۸۶ به نوعی لذت زندگی و عشق به زندگی در بیروت حس می شد، و این حالت تضاد مطبوعی با آن هراس دائمی و همه جا حاضر لبنانی ها داشت. ویرانه های جنگ در سال های پس از آن جمع آوری شد تا شهری كاملاً جدید به جای آن ساخته شود. بوتیك و رستوارن های مدرن در مركز تاریخی بیروت دوباره یكی پس از دیگری ساخته شدند و باردیگر برج ساعت میدان نجمه به كار افتاد. اما به فاصله یك كیلومتری آن میدان، ویرانه عظیم الجثه هتل هالیدی این یادآور روزهایی وحشتناك بود. مردم لبنان به آن غول بتونی سوراخ سوراخ شده دست نزدند، كسی آن را بازسازی نكرد اما برای خراب كردن آن هم اقدامی انجام نشد. هتل هالیدی این ساختمانی است كه كاملاً در مقابل زلزله مقاوم است و به همین خاطر هیچ گروهی از آن شبه نظامیان در طول جنگ موفق به ویرانی كامل آن عمارت نشد بلكه تنها خساراتی عمیق به آن وارد آمد. پس از جنگ تقریباً هیچ شهروند لبنانی خبر نداشت كه آیا هنوز هم در طبقات فوقانی آن جنازه نگهداری می شود یا نه. ظاهراً كسی هم علاقه ای به دانستن این مسئله نداشت و همه سعی می كردند با بی خیالی از كنار آن ویرانه غول آسا بگذرند. در نوامبر ۲۰۰۵ زندگی در لبنان بار دیگر به روند عادی خود بازگشته بود. اما در منطقه حمرا همیشه نوعی راه بندان برقرار بود، راه بندانی كه رهگذران را به یك سوگواری فرا می خواند. مردم بیروت همواره می خواستند باور كنند كه این منطقه و خیابان ، محله ای است بین المللی با یك ردیف بوتیك و رستوران، رستوران هایی كه محل تجمع دانشجویان دانشگاه آمریكایی بیروت و آن پیرمردهای روزنامه خوان و بازرگانان است و خیابانی پر از تاكسی و موبایل و عینك های آفتابی و اشیای هنری. خیابان حمرا نامی خاطره برانگیز و یك یادگار است، یادگار زندگی شبانه و فرهنگ پویایی كه در دهه های پیش از آن جنگ داخلی (یعنی تا قبل از سال ۱۹۷۵) در بیروت و لبنان جریان داشت. حمرا شاید زمانی نماد آن شرق مدرنی بوده است كه غربی ها از آن به عنوان تلفیقی از دمشق افسانه ای و پاریس مدرن یاد می كردند، تكه ای كوچك از این كره خاكی كه بهترین ویژگی های شرق و غرب را همزمان دارا بود.
در آن روزهای ماه نوامبر هنوز هم همه بخصوص خارجی های مقیم بیروت عقیده داشتند كه تاریخ تكرار نخواهد شد و دیگر از جنگ داخلی و تنش های پرمخاطره سیاسی در لبنان خبری نخواهد بود. بحث ها و آثار هنرمندان لبنانی همه حكایت از رویای صلحی همه جانبه و پایدار داشت، صلحی كه حداكثر در ۲۰ تا۳۰ سال آینده كامل می شود و هر كسی در بیروت به همان اندازه راحت خواهد بود كه در ...
آنچه هنوز در حمرا چندان قابل مشاهده نیست، همان چیزی است كه این روزها در فرودگاه بیروت كه نام سیاستمدار مقتول «رفیق حریری» را بر خود دارد، كاملاً مشهود است، یعنی همان درهای ورود كه بار دیگر بر اثر اصابت گلوله ها سوراخ سوراخ شده اند.
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
منبع: تاگس اشپیگل
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید