جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

چرا روشنفکران آمریکا به نزاع کنگره و کاخ سفید نمی پردازند؟


چرا روشنفکران آمریکا به نزاع کنگره و کاخ سفید نمی پردازند؟
روشنفكران و منتقدان معروف آمریكایی در توصیف زمامداری جناح نومحافظه كاران از مفهومی به نام دیكتاتوری ناشی از انتخابات بهره می گیرند. آنها معتقدند بوش با اختیاراتی كه پس از انتخابات برای خود بسط داد بر بسیاری از امور و شئون كشور تسلط یافته است و در واقع اكنون قدرت، متمركز در دست یك نفر است. نوام چامسكی در گفت وگوی تازه خود با مركز مطالعات «فارن پالیسی این فوكس» (FPIF) به بررسی نزاع میان كاخ سفید و كنگره، رسوایی ولفوویتز در بانك جهانی و آینده نومحافظه كاران پرداخته است.
او نگاه خود را به ساختار فكری هیأت حاكمه امروز آمریكا معطوف می كند و بر این باور است شیوه تصمیم گیری زمامداران آمریكا از همین ساخت اقتدارگرای اندیشه آنان ناشی می شود، لذا تفاوت اساسی میان سران دو جناح نیست و نزاع آنان را نباید خیلی جدی گرفت. نظرات این اندیشمند اكنون پیش روی شما است.
با توجه به این كه كنگره آمریكا دیگر درخواستی برای عقب نشینی الزام آور نیروهای آمریكایی از عراق نمی كند، ارزیابی شما از نزاع زنجیره ای قوه مجریه و مقننه آمریكا چیست؟
در این باره چند موضوع دخیل است. یكی از این موضوعات وحدت نظر در قدرت قوه مجریه است. به نظر می رسد اكنون حزب جمهوریخواه بر بسیاری از مسائل تسلط یافته است. این تسلط از نظام قضایی و جامعه فدرالی گرفته تا در مسائل اجرایی نمایان است. آنچه حزب جمهوریخواه اساساً به دنبال اعمال آن رفت نوعی از دیكتاتوری ناشی از انتخابات است یعنی این كه رئیس قوه مجریه باید كنترل كاملی بر این قوه داشته باشد و آن را بر دیگر قوه ها مسلط كند این ویژگی مؤثر، كنترل قدرت متمركز در دست یك نفر است و عادت سیاسی كسانی است كه علاقه ای ندارند دموكراسی فراتر از قاعده باشد.
در واقع كنگره امروز تلاش می كند موازنه ای میان قوه مجریه و مقننه ایجاد كند. بخش دیگر این نزاع نیز صرفاً به این مسأله مربوط می شود كه هیچ یك از دو حزب دموكرات و جمهوریخواه تمایلی ندارند كه عواقب عقب نشینی از عراق را برعهده بگیرند. این موضوع قابل اغماضی نیست بویژه آن كه هیچ بحث عمیقی درباره موضوعات مهم جنگ مطرح نمی شود، بحث هایی از این قبیل كه چرا ما به عراق حمله كردیم و چرا ما نمی خواهیم از آن خارج شویم؟
در میان بحث های كنگره موضوعاتی نظیر شمار نیروها در عراق و جدول زمانی خروج این كشور دیده می شود.
من به رادیو دولتی گوش می دادم كه درباره دیوید هالبسترام و نیل شیهان و دیوید گرین وی و دیگران صحبت می كردند. این ها خبرنگارانی بودند كه در ویتنام با شجاعت تمام مقابل سردمداران كشور ایستادند و واقعیت را به آنها گفتند.
واقعیتی كه آنها گفتند چه بود؟ آنها به سردمداران كشور گفتند «نمی توانید در جنگ پیروز شوید». من یك ساعت به این بحث ها گوش دادم و هرگز چنین پرسش هایی مطرح نشد. آیا آمریكا باید وارد جنگ می شد و به كشوری دیگر حمله می كرد؟ پاسخ این پرسش ها واقعیتی است كه سردمداران كشور حاضر به شنیدن آن نیستند. در حقیقت این نوع پرسش از زمامداران با آنچه روزنامه نگاران منتقد در درون اتحادیه جماهیر شوروی در دهه ۸۰ می گفتند نسبتاً مشابه بود. آنها می گفتند «آهای! ما در جنگ افغانستان پیروز نمی شویم». من معتقدم این مواردی كه به زمامداران گفتند واقعیات كشور نیست. واقعیتی كه باید به سران كشور گفت این است: چرا شما به افغانستان حمله می كنید؟ شما چه حقی دارید كه علیه صلح و انسانیت دست به جنایت می زنید؟ اما از چنین پرسش هایی خبری نیست. حتی این پرسش كه آیا پیروز شدن قانونی است یا خیر، هم مطرح نمی شود. در واقع، بحث های كنونی درباره عراق من را به یاد بحث بازها و كبوترها در مورد ویتنام می اندازد.
به عنوان مثال آرتور شلزینگر مورخ برجسته و مشاور كندی را در نظر بگیرید. وی در ابتدا حامی جدی جنگ در دوران ریاست جمهوری كندی بود. اما در اواسط دهه ۶۰ این نگرش در میان مردم و نخبگان گسترش یافت كه جنگ معقولانه نیست و به آمریكا صدمه می زند. آنگاه وی در سال ۱۹۶۶ كتابی نوشت به نام «میراث تلخ» كه بسیار شبیه چیزی بود كه امروز شاهد هستیم. پس از آن وی به یكی از منتقدان جدی جنگ تبدیل شد. وی گفت: ما همه دعا می كردیم كه بازها در این نگرش كه فرستادن نیروهای بیشتر برای ما پیروزی به ارمغان می آورد، درست فكر كنند و اگر آنها درست فكر كنند ما عقلانیت و حكومت داری دولت آمریكا را به خاطر كسب پیروزی در سرزمینی كه ویران رهایش كردند، خواهیم ستود.
و به همین دلیل است كه در شرایط كنونی شاهد این بحث هستیم كه آیا ایران در عراق دخالت می كند یا خیر. شما صرفاً می توانید این بحث ها را با این فرض دنبال كنید كه گویی آمریكا مالك جهان است. شما در سال ۱۹۴۳ نمی توانستید بحث كنید كه آیا متحدین در فرانسه اشغالی مداخله می كنند یا خیر؟ فرانسه توسط یك قدرت خارجی اشغال شد. چه كشوری می توانست در آن مداخله كند؟ در حقیقت، مداخله كردن اقدام درستی است؟ یا مثلاً افغانستانی كه توسط روسیه اشغال شد: آیا پس از این آمریكا باید در افغانستان مداخله می كرد در حالی كه روس ها این كشور را فتح كرده بودند؟ اگر چنین پرسشی را می شنیدید حتماً می خندیدید. این ها محدودیت های بحث جنگ در رسانه های آمریكاست.
تجاوز به عراق از نوع جنایتی است كه جانیان به خاطر آن در نورمبرگ محاكمه شدند. آنها در اصل به خاطر جنایت علیه بشریت اعدام شدند. مثلاً یكی از این جنایتكاران بین المللی فون ریبن تروپ (Von Ribben trop) وزیر خارجه نازی ها است كه اعدام شد. یكی از اتهامات اصلی وی این بود كه از جنگ پیشدستانه علیه نروژ حمایت كرده بود. این اقدامی بود كه رابرت جكسون قاضی آمریكایی و رئیس شورای دادستانی در دادگاه نورمبرگ، در پایان این دادگاه سخنرانی های پر حرارتی درباره ماهیت این دادگاه ایراد كرد. وی پس از اعلام حكم محكومیت ریبن تروپ گفت: «ما متهمان را محكوم كردیم زیرا اگر از این كار شانه خالی می كردیم ما نیز مشمول اتهامات آنها بودیم.»
بنابراین اگر دادگاه موضوعیت دارد، اصول آن نیز باید در قبال آمریكا اعمال شود. تلاش كنید بحثی را در قبال اقدامات آمریكا، چه درباره ویتنام یا عراق یا دیگر تجاوزات آمریكا پیدا كنید، اما چیزی نمی یابید.
موضوع مورد اختلاف دیگری كه میان كاخ سفید و كنگره مطرح است اظهارات چنی درباره سفر نانسی پلوسی رئیس دموكرات مجلس نمایندگان آمریكا به سوریه است كه آن را رفتاری بدنامیده است. فكر می كنید پلوسی حق داشت به سوریه سفر كند؟
البته كه این حق را داشته است. اگر به دیكتاتوری ناشی از انتخابات اعتقادی نداشته باشید، باید گفت هركسی حتی نمایندگان محلی كنگره و حتی شما و من این حق را داریم. اگر آمریكا كشوری آزاد و دموكراتیك است، بنابراین مجبور نیستید از دستورات رهبر تبعیت كنید. كل این بحث مضحك است. این حقیقت هم كه وی باید از خود به خاطر سفر به سوریه دفاع كند، مضحك است. پرسش این است كه آیا ما در یك دیكتاتوری زندگی می كنیم كه انتخابات مجوز آن را داده است؟ یا قرار این است كشوری باشد كه مردم منافع خود را پیگیری كنند؟
اگر دموكرات ها در سال ۲۰۰۸ به قدرت برسند، این نوع قدرت اجرایی كه در دست یك نفر است، چگونه و چه زمانی تغییر می كند؟ آیا قوه مجریه شفاف تر عمل خواهد كرد؟
بله، با حضور دموكرات ها قوه مجریه شفاف تر و بازتر عمل خواهد كرد اما فكر نمی كنم تغییرات بنیادین به وجود آید. تغییرات اساسی در اختیار دو حزب است. بنابراین اگر جمهوریخواهان لیبرال نیز راهی كاخ سفید می شدند آیا باز هم شاهد تغییر در سیاست جهانی آمریكا می بودیم. دموكرات های كنونی نوعی از جمهوریخواهان لیبرال هستند. تمایز قائل شدن میان آنها كار دشواری است. با اطمینان باید گفت حضور دموكرات ها مقداری از حدت و شدت مسائل می كاهد. هر دو حزب حوزه های انتخاباتی متفاوتی دارند.
حوزه های انتخاباتی دموكرات ها عمدتاً از طبقه عوام و كارگران تشكیل شده است. بنابراین بایدخوراكی به آنها داده شود كه عمدتاً به طبقه بسیار مرفه داده نمی شود. اما چارچوب فكری دو حزب تقریباً مشابه است.
آیا مبنای قدرت اجرایی كنونی كه یك نفر در مركز ثقل است، سیر نزولی را آغاز كرده است؟ این سؤال را با توجه به اتهامات فساد پل ولفوویتز، آلبرتو گونزالس و اسكوترلیبی پاسخ دهید.
در باره قدرت اجرایی در دست یك نفر و دیكتاتوری ناشی از انتخابات باید گفت فساد داخلی در اصل به آغاز اضمحلال آن كمك كرده است اما نه به این دلیل كه آنچه انجام شد، اشتباه بوده است. البته برخی مسائل اشتباه بوده است نظیر اخراج یك دادستان اما چنین اقدامی در مقایسه با ابعاد جنایاتی كه دولت انجام داده، خیلی جزیی است. این نزاع به این دلیل اهمیت یافت كه ناشی از تضاد میان قوه مجریه و مقننه بود.
ولفوویتز را در نظر بگیرید. اتهامات علیه وی ممكن است درست باشد اما در مقایسه با سوابق اقدامات وی خیلی ناچیز است. هرگز نباید نقش او را در راه افتادن جنگ عراق فراموش كرد. وی در دوران ریاست جمهوری ریگان سفیر آمریكا در اندونزی و یكی از جدی ترین حامیان سوهارتو بود كه از بدترین دیكتاتورهادر عصر مدرن محسوب می شود و می توان وی را با صدام حسین مقایسه كرد. به همین دلیل نیز هنگامی كه ولفوویتز به ریاست بانك جهانی منصوب شد، فعالان حقوق بشر و حامیان دموكراسی در اندونزی بشدت از این امر انتقاد كردند. ما با مردی طرف هستیم كه بشدت مخالف دموكراسی و حقوق بشر است. اقدام های وی نشانگر خیلی چیزهاست، حمایت وی از یك دیكتاتور خشن به این معناست كه وی از یك فساد جدی حمایت می كند.مركز «ترانسپرنسی اینترنشنال» اندونزی زمان سوهارتو را در صدر كشورهای فاسد جهان قرار داد. وی درحالی كه از فساد دفاع می كرد می گفت می خواهد در بانك جهانی علیه فساد كاری بكند.
سابقه ولفوویتز در قبال دموكراسی ها نیز قابل توجه است به تركیه توجه كنید كه در كمال تعجب همگان دولتی به قدرت رسید كه ۹۵ درصد مردم با آن موافق بودند و به آمریكا اجازه نداد كه از خاكش به عنوان پایگاهی برای جنگ علیه عراق استفاده شود.
كالین پاول وزیر امور خارجه وقت آمریكا و دیگران بشدت تركیه را محكوم كردند. اما ولفوویتز در محكوم كردن تركیه از دیگران گوی سبقت را ربود. وی ارتش تركیه را اغوا كرد تا اجازه چنین كاری را بدهند. وی می گفت: شما قدرت دارید و می توانید دولت غیرنظامی را مجبور كنید هر آنچه را كه ما می خواهیم، انجام دهند. این ایده كه دولت باید به درخواست ۹۵ درصد مردم توجه كند، فاجعه بار است. وی سپس خواستار آن شد كه تركیه از آمریكا عذرخواهی كند. دو ماه بعد ولفوویتز به عنوان یك ایده آل گرای ارشد كه جنگ صلیبی را به خاطر دموكراسی هدایت كرد، مورد تمجید قرار گرفت.
چرا وی به خاطر پرداخت حقوق بیشتر به یك كارمند زن خود برای كناره گیری تحت فشار قرار گرفت؟
ولفوویتز در بانك جهانی بشدت مورد تنفر بود. ظاهراً وی خیلی مستبد است. بنابراین در بانك جهانی به دنبال بهانه ای بودند كه او را به موجب آن اخراج كنند. یك نوع فساد سراسر جهان را دربرگرفت.
بانك جهانی این است البته آنها برخی كارهای خوب هم صورت داده اند. من شاهد پروژه هایی از بانك جهانی بوده ام كه قابل قبول است. به عنوان مثال، بانك جهانی در كلمبیا از پروژه های بسیار جالبی كه بخشی از آن از سوی كلیسا و بخشی از آن از سوی سازمان های حقوق بشر اداره می شده، حمایت كرد تا صلح در آنجا برقرار شود. این كار بسیار سازنده ای است كه بانك جهانی از آن حمایت كرد.
اما اگر به كلیات سیاست های بانك جهانی نگاه كنید، خواهید دید كه این سیاست ها ملایم نیستند. بانك جهانی راه طولانی در پیش دارد كه می خواهد با آن اعتباری برای خود كسب كند. رها شدن از فساد سوء مدیریت. در عراق و افغانستان نیز نگرش ها در قبال وی همین گونه است.
تحلیلگران در رسانه ها این پرسش را مطرح می كنند كه آیا بانك جهانی می تواند اعتبار خود را پس از ولفوویتز بازیابد یا فساد ولفوویتز كار بانك جهانی را تمام كرده است؟
بانك جهانی و صندوق بین المللی پول در دهه ،۷۰ به كشورها فشار آوردند تا وام بگیرند و مقروض و بدهكار شوند. این نهادها به درست بودن اقدام خود اعتقاد داشتند. در اوایل دهه ۸۰ كه رژیم ولكر ( پل ولكر رئیس سابق بانك مركزی آمریكا ) در واشنگتن در قدرت بود، كل سیستم فروپاشید و كشورهایی كه وام گرفته بودند، به تدریج پول های خود را خرج كردند. آنگاه بانك جهانی و صندوق بین المللی پول بشدت آنها را تحت فشار قرار دادند تا برنامه های ساختاری قابل انطباقی را معرفی كنند كه به این معنی بود كه كشورهای فقیر باید دیونی را كه كشورهای ثروتمند به آنها تحمیل كرده بودند، پرداخت كنند. البته پس از آن فاجعه اقتصادی و تأكید بر مدیریت خوب و عالی است اما چارچوب بسیار بزرگتری وجود دارد.
به عنوان مثال صندوق بین المللی پول را در نظر بگیرید. صندوق بین المللی پول مانند بانك جهانی نیست اما بشدت با آن مرتبط است. كارین لیسیكرز مدیر اجرایی پیشین صندوق بین المللی پول (IMF) به درستی توصیف كرد كه این نهاد یك نهاد تقویت كننده اعتبار جوامع است. IMF بشدت ضدسرمایه داری است. به عنوان مثال من به شما پول قرض می دهم كه می دانم پرخطر هستید بنابراین خواهان نرخ بالا می شوم. اكنون فرض كنید پول من را پس نمی دهید. در یك نظام سرمایه داری، این مشكل من است. من دست به یك وام دادن پرخطر زده ام. من از بهره ای كه دریافت می كنم سود بسیاری می برم. من تقلب می كنم.
خب مشكل من است. اكنون IMF چنین وظیفه ای دارد. آنچه این نهاد می گوید این است كه دوستان و همسایگان باید بدهی خود را بدهند. آنها باید پولی را كه قرض گرفته اند پرداخت كنند. تا اطمینان حاصل شود من پولی ازدست نمی دهم. این دقیقاً كاری است كه صندوق بین المللی انجام می دهد. اگر آرژانتین كه وام گیرنده پرخطری است، از صندوق بین المللی پول، وامی بگیرد و در پرداخت آن كوتاهی كند، IMF وارد عمل شده و به كارگران و كشاورزان و دیگر مردم آرژانتین می گوید كه باید این پول را پرداخت كنند.
این افراد پول را قرض نگرفته اند و دولت نظامی آن را قرض كرده اما آنها مجبورند این پول را پرداخت كنند. انطباق ساختاری همین است، IMF اطمینان حاصل می كند كه پرداخت كنندگان مالیات در غرب به بانك پول می پردازند. این نهاد اساساً ضد سرمایه داری است كل سیستم هیچ مشروعیتی ندارد. در حقیقت كل نظام بدهی در جهان كه در حال خرد كردن اكثر نقاط جهان است، بدهی های جعلی است.
اگر سوهارتو، یكی از بزرگترین بدهكاران جهان، پولی قرض بگیرد و به ثروتمندترین مرد اندونزی و شاید جهان تبدیل شود، چرا مسئولیت پرداخت این بدهی ها باید برعهده كشاورزان اندونزی باشد؟ كشاورزان اندونزی كه پول قرض نگرفته اند، آنها چیزی كسب نكرده اند. به آنها ظلم شده است اما باید این پول را پرداخت كنند. صندوق بین المللی پول اطمینان حاصل می كند كه وام دهندگان به خاطر وامی كه داده اند و البته سود آن را برده اند، پولی از دست ندهند. چرا باید چنین سیستمی وجود داشته باشد؟
حامد شهبازی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید