جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


ملای لاهور


ملای لاهور
سالها پیش هندوستان سه قلندر نیک نام را در دامن خویش پروراند که بعد ها هر یک از این سه تن به نوعی موجب تحول و دگرگونی را برای این کشور باعث شدند بی هیچ شکی نفر اول از این جمع مهاتماگاندی مبتکر مبارزه منفی و رهبر استقلال هندوستان است از او که بگذریم دوم شخص از این جمع محمد علی جناح یا{قائد اعظم} بنیانگذار کشور مسلمان پاکستان می باشد وسومین فرد که ما بررسی زندگی و اندیشه های تابناک او را برای این مقاله در نظر گرفته ایم شاعر پارسی گوی پاکستان دکتر محمد اقبال لاهوریست !علامه محمد اقبال در ۲۲فوریه ۱۸۷۳میلادی مطابق با ۱۲۸۹هجری قمری در شهر سیالکوت که امروزه جزوی از ایالت پنجاب محسوب می شوددر بین خانواده ای نسبتا کم درآمد اما مومن و مذهبی چشم به جهان گشود پدرش نورمحمد به کار بازرگانی اشتغال داشت و به تعلیم و تربیت فرزند نیز سخت علاقمند بود اولین کلاسی که اقبال به تشویق پدر در آن شرکت جست آموزش قران بود دکتر محمد بعدها در توصیف علاقه ودل بستگی خویش نسبت به قران می نویسد :من به هنگامی که قران تلاوت می کنم آن چنان مجذوب و از خود بی خود می گردم که انگار فرشته وحی آیات را اکنون و در این لحظه برای من به ارمغان آورده است یعنی به جای محمد {ص} من مخاطب سوره ها هستم. در دوران تحصیل اقبال همواره دانش آموزی موفق بود چنانکه چندین بار برنده جوایزی متعدد گشت در اینجا باید به این نکته نیز اشاره نمود که وی به علت قریحه و استعداد بالایی که برای شاعری داشت از همان ابتدا مورد تشویق معلمین خود قرار می گرفت .دکتر محمد بعد ها برای ادامه تحصیل راهی شهر لاهور گشت و در آنجا بود که وی ساختمان اندیشه های ماندگارش را بنا نهاد و به اقبال لاهوری شهرت یافت او در انجا با مستشرق انگلیسی سر توماس آرنولد آشنا گشت و این موجب پیشرفت و ترقی برای اقبال جوان بود مدتی بعد به نا به توصیه آرنولد راهی دیار فرنگ گشت و از دانشگاه کمبریج انگلستان در رشته فلسفه پذیرفته گشت یکی از خصوصیات بارزعلامه اقبال آشنایی و و شناخت قابل تحسین وی از فلسفه های غربیست این در حالی است که متفکرانی چون مرحوم مطهری معتقدند اقبال شناختی بسیار پائین از فلسفه اسلامی دارد و بر همین اساس نیز اقبال منکر وجود فلسفه ای با نام فلسفه اسلامی می باشد و چیزی را که با این عنوان در حوزه های علمیه تدریس می شده همان فلسفه یونان باستان می داند واین اندیشه ها را همان دلیل انحطاط و عقب ماندگی ملل اسلامی می پندارد لازم به یادآوری است پیروان مکتب تفکیک نیز در این عقیده با اقبال همراه و هم قدم هستند تنفر و انزجار دکتر محمد از فلسفه یونان باستان را از این ابیات به سادگی می توان دریافت کرد:
راهب دیرینه افلاطون حکیم از گروه گوسفندان قدیم
رخش او در ظلمت معقول گم در کهستان وجود افکنده سم
گوسفندی در لباس آدم است حکم او بر جان صوفی محکم است
علامه دکترمحمد اقبال لاهوری بس از اخذ درجه دکترا در رشته فلسفه مدتی را نیز به تحصیل در حقوق پرداخت و با کوله باری از تجربه ها و دانسته های نو به موطن خویش بازگشت .دکتر محمد به هنگام حظور در انگلستان سعی در آن داشت تا راز عقب ماندگی و استعمار زدگی ملل اسلامی را از سویی و دلایل پیشرفت و توسعه ممالک غربی را از سوی دیگر بیابد و بفهمد.علامه معتقد بود مسلمین باید اختلافات و مسائلی را که موجب تفرقه در بین آنها گشته است به کناری بگذارند وقران این منبع اصیل و پاک و دست نخورده را ملاک و معیار عمل خویش قرار دهند:
از یک آئینی مسلمان زنده است پیکر ملت ز قران زنده است
ما همه خاک و دل آگاه اوست اعتصامش کن که حبل الله اوست
چون گهر در رشته او سفته شد ورنه مانند غبار آشفته شد
و بر همین اساس اقبال جزو اولین افرادی بود که نهظت بازگشت به قران را به وجود آورده اند این عده بر این اعتقاد بودند که تنها راه نجات و ترقی ما بازگشت به قران است از جمله ادامه دهندگان این نهظت در عصر حاضر شهید دکتر علی شریعتی می باشد که نقل است از او :دعا می کنم روزی فرا رسد که اسلام اسلام قران باشد نه اسلام مفاتیح!
هندستان را از قدیم الایام مملکت هزار مذهب نامیده اند فرقه ها و طایفه ها ی بسیاری در این کشور به تبلیغ ایدولوژی خود می پرداختند جنگ ها و درگیری های قومی نیز از حد گذشته بود بار ها این این اتفاق افتاده که هندو ها یا دیگر فرقه ها جمعی از مسلمانان را به قتل برسانند یا نسبت به مکان عبادت مسلمین بی حرمتی به جا آورنددر چنین موقعیتی است که دکتر اقبال برای اولین بار طرح تائسیس یک کشور مسلمان مستقل برای مسلمین هندوستان را مطرح می نماید که این اتفاق مبارک متاسفانه چند سال پس از درگذشت اقبال به وقوع پیوست و او شاهد تحقق رویای خویش نبود این پیشنهاد توسط یار دیرین وی مرحوم محمد علی جناح به حقیقت پیوست.و بر همین اساس دکتر اقبال را جزو یکی از بنیانگذاران پاکستان کنونی نیز می دانند.اقبال مدتی را به عنوان نماینده در مجلس ملی هندوستان حضور داشت وبعدها به عضویت مجلس قانون گذاری پنجاب و نیز ریاست اتحادیه مسلمین نیز نائل گشت.بر خلاف شایعاتی که برخی از دشمنانش به راه انداختند محمد اقبال در زندگی شخصی خود فردی فوق العاده مذهبی و مقید به انجام امور دینی بود چنانکه یکی از فرزندان خود را به علت کفرگوئی هایی که داشت از خانواده طرد نمود با این حال دلبستگی خاصی به همسر خود داشت و در تربیت فرزندان سخت کوشا بود.
پس از بازگشت دکتر محمد اقبال به موطن خویش وی در مشاغل مختلفی اشغال داشت و خیلی زود افکار و اندیشه های باشکوه وی سر و صدای زیادی در محافل و مراکز آکادمیک و در جمع نخبگان آن روز هندوستان بپا کرد که در این مجال به چند نمونه از آن اندیشه ها اشاره خواهد شد. علامه فلسفه ای دارد به نام فلسفه خودی او معتقد است شرق اسلامی هویت واقعی خود را که هویت اسلامی است از دست داده و اکنون باید آن را باز یابد وی جوامع اسلامی را گرفتار نوعی بیماری تزلزل شخصیت واز دست دادن هویت می داند .
اقبال از رنسانس و کاری که مارتین لوتر با مسیحیت کرد و تکرار آن تجربه در باره اسلام سخت بیمناک بود در عین حال حرمت نهادن به تغییرات و جدی گرفتن آنها را شرط دینداری عصری و اجتهاد می شمرد و آن را با روح بالنده و تکامل پسند اسلام موافق می یابد.
اقبال شاعری عارف مسلک بوده به طوریکه در یکی از شاهکارهایش {شعری که به زبان اردو سروده }و به علت وضع ناگوار جوامع مسلمین لب به گلایه از خدا می گشاید:این قدرت بیان من است که به من جرات می آموزد
خاکم به دهن که من از خدا هم گله مندم
درست است که در تسلیم و رضا شهره ایم
ولی ناچاریم که حکایت درد خویش را باز گوئیم
ما سازی خاموش ولی آکنده از فریادیم
اگر ناله به لب می رسد معذورمان بدار
ای خدا!شکوه ارباب وفا را هم بشنو
اندکی از گله کسی را که با حمد مانوس است بشنو!
اقبال از خدا گله می کند و این شاید ابتدای عرفان باشد زیرا در انتها چیزی جز سکوت و حیرانی نیست.
اقبال لاهوری به نوعی پدر نواند یشی دینی نیز محسوب می شود البته آغازگر این جریان فکری مرحوم سیدجمالدین اسد آبادی ایست قطعا اقبال حرکت واندیشه های سید جمال را مورد مطالعه قرار داده و بسیار از او تاثیر پذیرفته است چنانکه می گوید:
سید السادات مولانا جمال زنده از گفتار او سنگ و سفال
او در حالی که خود یکی از ثمره های حرکت سید جمال است خود صاحب اثر وزین و مستقلی در این میدان می باشد.
واما اقبال و مسئله زنان
علامه در جایی می نویسد اعتراف می کنم اندیشیدن به این مسئله که زنان خود امرار معاش کنند مرا به رنج وامیدارد زیرا این مسئله به طبیعت وجود زن برای همیشه لطمه وارد خواهد ساخت.}دیدگاه اقبال نسبت به زن مسلمان یک دید اصلاحی و انقلابی نسبی است با این حال زن مورد پسند وی یک زن سنتی اما با درک و بینشی عمیق تر و در صورت امکان تحصیل کرده می باشد. وی برخلاف جو حاکم آن زمان احترام خاصی برای این نوع بشر قائل است و تمام حقوق وی را محترم می شمرد.در باره حق طلاق می گوید زنان مسلمان مانند شوهرانشان دارای حق طلاقند و ادامه می دهد زن ها بعد از طلاق می توانند اموال خود را جهت حفظ حقوق خود اداره کنند و نیز می توانند شغل و کاری پیشه کنند همچنین قادرند مشکلات خود را در دادگاه مطرح نمایند.از دیدگاه اقبال لاهوری زنان در کشورهای غربی دیگر آن حرمت و احترام سابق را دارا نمی باشند اما هنوز در ممالک اسلامی دارای همان احترام و ارزش سابق هستند.وی حتی این موضوع را ممطرح می کند {برطبق نظر بعضی از فقها زنان حتی می توانند خلیفه باشند}خالی از لطف نیست که در اینجا یادی کنیم از آیت الله العظمی یوسف صانعی و نظریه ایشان مبنی بر اینکه زنان حتی می توانند خلیفه به عنوان ولی فقیه برگزیده شوند.اقبال زن را مقدس ترین مخلوق زمین می داند با این حال معتقد است کار برای زنان موجب پائین آمدن مقام آنها می گردد.و نکته پایانی در این باب نظر وی در باره مسئله حجاب می باشد او بر این اعتقاد است :جدائی زنان از مردان با حجاب به این دلیل نیست که مردان دربند اخلاق نیستند بلکه جنسیت زن ایجاب می کند که از دیدگاه افراد نامطلوب مصون بماند در زبان عربی حرم به معنی سرزمین مقدس است که نباید توسط بیگانگان آلوده شود.اما ایا این اقبال عارف شاعرو اندیشمند ایراد و اشتباهی نیز در اندیشه های خود دارد؟!یکی از شاخص ترین آثار او کتابی است با عنوان احیای فکر دینی در اسلام که خوشبختانه توسط مترجمی به نام و صاحب سبک {مرحوم احمد آرام}به فارسی برگردانده شده است او در این اثر مرتکب اشتباهی عجیب گشته و شرح آن چنین است که اقبال نهظت وهابیگری در هجاز و جنبش بهائیت را در ایران و قیام آتاتورک را در ترکیه اصلاحی و اسلامی پنداشته است .از دیگر خطاهای او این که در بعضی اشعار خویش عده ای از چکمه پوش های کشورهای اسلامی را ستوده است که صد البته این خطا ها بر اقبال مصلح مخلص نابخشودنی است. البته این نکته را نیز باید در نظر گرفت آدمهایی کوچک زیاده مرتکب خطا می شوند اما اشتباهات این گروه هر چند زیاد ولی بی اهمیت است امام انسانهای بزرگ کم تر تن به خا می دهند ولی اشتباهات آنها سخت و بزرگ خواهد بود مقایسه کنید اشتباه یک کفاش را با خطای دست یک جراح قلب!
اما موضوعی که جنجال ها آفرید و موافق و مخالفت ها برانگیخت وآن اینکه آیا اقبال لاهوری که به ظاهر گرایش به مذهب تسنن داشت در واقع راه تقیه در پیش گرفته بوده و در نهان محبت تشیع در دل داشته است؟ زیرا ما غیر از اشعاری که از وی در مح گویی و ستایش علی {ع} یا حضرت فاطمه زهرا سراغ داریم شاهد اشاراتی نیز مبنی بر ظهور امام زمان در آثار اقبال هستیم آیا اقبال واقعا معتقد به ظهور منجی بوده است؟!
اگر قصد کنیم پاسخی جامع و کامل برای این معما بیابیم ناچار درخواهیم ماند اما ما برآنیم تا جواب هرچند نسبی برای روشن تر شدن این راز مه آلود پیدا کنیم.اگر با دیدگاهی علمی منطقی بر اساس مدارک و با تکیه بر شواهد و آنچه بر جای مانده یا نقل قول گشته بخواهیم جوابی بیابیم اینگونه می توان نتیجه گرفت۱-اگر اقبال لاهوری به وجود شخصیتی به نام امام زمام {به مفهوم شیعی آن بوده است}بس باید نتیجه گرفت او یک شیعه کامل یا اثنی اشعری است این در حالیست که اغلب دلایل و شواهد موجود علیه این را شهادت می دهند.شیعه کامل بودن و اعتقاد به امام زمان لازم و ملزوم همدیگر هستند یعنی شخص پیرو تشیع طبیعتا معتقد به ظهور منجی است وکسی که شیعه نیست نمی تواند این ادعا را داشته باشد که به امام زمان تاکید می کنم به مفهوم شیعی کلمه اعتقاد داردبا این حال اینجا پارادکسی غیر قابل انکار نهفته است که به هیچ وجهه نمی توان از آن چشم پوشی کردما در اشعار مذهبی عرفانی اقبال بارها شاهد ابیاتی در تعریف و تمجید از مقام ائمه شیعی می باشیم به طور مثال برای حضرت علی:مسلم اول شه مردان علی عشق را سرمایه ایمان علی
از ولای دودمانش زندا ام در جهان مثل گهر تابنده ام
نرگسم وا رفته نظاره ام در خیابانش چو بو آواره ام
خاکم و از مهر او آئینه ام می توان دیدن نوا در سینه ام
در شعری دیگر محمد اقبال حضرت زهرا را اسوه و الگوی زنان عالم می داندو در وصف ایشان چنین می سراید:
مریم از یک نسبت عیسی عزیز از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمه اللعالمین آن امام اولین و آخرین
ویا شعری بلند در شرح حادثه کربلا سروده است :
هرکه پیمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود رست
رمز قران از حسین آموختیم ز آتش او شعله اندوختیم
ما یک انسان بزرگ داریم ویک امام –شمس برای مولوی انسان بزرگ است.
جبران خلیل جبران شاعر عارف مسلک مسیحی لبنانی در جایی می گوید من در دنیا به دو تن معتقدم یعنی اسوه و الگو و مراد من هستند یکی حضرت عیسی مسیح {ع} و آن دیگری امام علی{ع} اما علاقه و اعتقاد جبران خلیل نسبت به علی نه به عنوان امام شیعی بلکه به عنوان انسان بزرگ است .برگردیم به بحث خودمان علاقه و ارادت اقبال نسبت به علی وخاندانش بی ارتباط به عشق وی به عجوبه ادبیات بشری و تجربه تکرار ناپذیر شعر و عرفان و اندیشه مولانا جلالدین محمد بلخی نیست زیرا ما در اشعار مولوی نیز شاهد چنین مدح گوئی ها و ستایش هایی از علی و خانواده اش هستیم واقبال در محضر این قلندر تاریخ جرعه نوشی ها کرده و از خمره او جام ها سر کشیده است! اقبال آئینه مولوی بود همان مولوی که می گوید آئینه علی هستم:از تو بر من تافت پنهان چون کنی
بی زبان چون ماه پرتو می زنی یا تو واگو آنچه عقلت یافته است یا بگویم آنچه بر من تافته است ماه بی گفتن چو باشد ره نما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا بر طبق مدارک و شواهد چه حضرت مولانا جلالدین و چه ملای لاهور علامه اقبال تا پایان عمر بر مذهب تسنن بودندو اگر می بینید به ظهور منجی عصر اشاره ای دارند این بدلیل عشق و علاقه بی حساب آنها ست به علی {ع} و راه و اندیشه های ایشان نه به عنوان امام به مفهوم شیعی کلمه بلکه به عنوان انسان بزرگ.واین انسان بزرگ نمی تواند شخص خاص و مشخصی باشد بلکه هر دوی این بزرگان بر این اعتقاد هستند به دلیل آنکه علی و فرزندانش را سمبل انسان بزرگ و یا انسان کامل می دانند اگر قرار بر ظهور چنین فردی از میان جمع بشر باشد او حتما اخلاق و شخصیتی علی گونه خواهد داشت زیرا تاکید می کنم علی سمبل انسان بزرگ است در ضمن راجع آن عده که مسئله تقیه را مطرح می کنند اگر بر فرض محال محدودیتی وجود داشته که علامه قادر به افشای علنی این نکته که به مذهب تشیع گرویده است نبوده اند در آن صورت ا همان محدودیت حتی اجازه انتشار اشعار اقبال در وصف بزرگان مکتب تشیع را هم طبیعتا مانع می باشد!زیرا تقیه تنها در شرایط خاصی جایز است.
وباز هم اگر خطری ایشان را تهدید می کرد حمایت سریح جناب اقبال از یک عالم شیعه {سید جمال} نیز مقدور نمی شد.
لازم به ذکر است ختم نبوت دراندیشه اقبال لاوری چنین معنی می شود:رسیدن بشر به مرحله خود کفائی و بی نیازی از وحی یعنی انسان به چنان رشد فکری و ذهنی دست یافته که اکنون خود باید درست و نادرست را تشخیص دهد و این نکته خود نیز یکی از دلایل عدم اعتقاد اقبال به تشیع می باشددر اینجا می توان این نظریه را هم مطرح کرد که اقبال و عرفایی از این دست بوسیله سیر در عرفان به مسائلی دست می یابند و یقین می کنند که شاید ما بواسطه مذهب به آن رسیده ایم البته در سطهی پائین ترو شاید به نشانه های انسان بزرگ نیز از راه عرفان دست یافته باشند.البته هیچ کس اقبال را برای شیعه بودن و یا سنی مذهب بودنش نمی خواهد بلکه این خود اقبال و اندیشه هاش هست که موجب مقبولیت وی در بین افراد شده است.
استاد دکتر عبدالکریم سروش در کتاب تفرج صنع راجع اقبال می نویسد :اقبال فقط پیرایشگر نبود به تغذیه و رشد این پیکر هم فکر می کرد .او محیی بود .هم درمان می کرد و هم پرورش می داد هم می زد و هم می آراست از درخت تفکر هر جا که روئید ه بود میوه بر می گرفت . منصفانه می گفت{در ضرف مدت پانصد سال اخیر فکر دینی اسلامی حالت رکود داشته است}تلاشها و مجاهدات مرحوم دکتر اقبال برای آشتی دادن نسل نو با دین هرگز از خاطره ها نخواهد رفت.
و اما سخن آخر
علامه دکتر محمد اقبال لاهوری شخصیتی است چند بعدی از یک سو سیاست مداریست که برای اولین بار طرح بوجود آمدن یک کشور مستقل برای مسلمانان هند را مطرح می کند از دیگر سو فردی تحصیل کرده و روشنفکر آشنا با فلسفه های غربی با قلمی روان و امید بخش که درد اعتلای دین دارد و از بعدی دیگر یک ادیب فرهیخته که دست پرورده عجوبه ای چون مولوی بزرگ است . اقبال لاهوری به چندین زبان از آنجمله اردو{زبان مادری}فارسی انگلیسی و زبان آلمانی تسلط کامل داشت و عربی را نیز خوب می فهمید اما در این بین ارادت او به پارسی گویان از و مردمان ایران زبان زده کوی و برزن است او می گوید :محرم رازیم با ما راز گوی آنچه می دانی ز ایران باز گوی
وی شناخت بسیار بالائی از شعرا و عرفای ایرانی داشته و در مکتب آنها جرعه نوشی ها نموده است رساله دکترای او در دانشگاه کبریج نیز بنام {توسعه و تکامل ماوراءالطبیعه در ایران می باشد}
دکتر اقبال قطعه شعری دارد که از آن به عنوان پیام اقبال لاهوری برای ایرانیان یاد شده است:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه ها زد در ظمیر زندگی اندیشه ام تا بدست آورده ام افکار پنهان شما
مهرو مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت ریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیزتر گردد فرو پیچیدمش شعله آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق پاره لعلی که دآرم از بدخشان شما
می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند دیده ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
می بینید که اقبال بیش از آنکه پاکستانی باشد از ماست و جزوی از گنجینه ادبی و فکری ایرانیان محسوب می شود.آری او در حقیقت یک ایرانیست چرا که تار و پود اندیشه هایش را از شعرا و عرفای ایرانی وام گرفته و در عشق بزرگان این دیار می ساخته و می سوخته است.
و پرده آخر زندگی ملای لاهور
در ۲۵مارچ ۱۹۳۸بیماری اقبال شدت گرفت و معالجات نیزتاثیری نداشت و بلعخره این مومن خدا و غم خوار مسلمین در ۲۱ آوریل همان سال چشم از جهان فرو بست.این تک بیت را در بستر مرگ سروده است:نشان مرد مومن با تو گفتم چو مرگ آید تبسم بر لب اوست
نیم ساعت قبل از مرگ نیز چنین سروده است:
سرود رفته بازآید که ناآید نسیمی از حجاز آید که ناآید
سر آمد روزگار این فقیری دگر دانای راز آید که ناآید!
اقبال لاهوری مردیست که من در برابر عظمت روح و وسعت فکر و اندیشه او بی اختیار و به احترام سر تعظیم فرود می آورم..
روحش شاد و یادش قرین رحمت باد.
{چکیده مقاله ملای لاهور از کتاب ناتمام داستان زندگی تالیف وحید انزابیان}
وحید انزابیان


همچنین مشاهده کنید