جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


سلطان کمدی و آقای کارگردان


سلطان کمدی و آقای کارگردان
● چارلی چاپلین: ولگرد دوست داشتنی
چارلز اسپنسر چاپلین در شانزدهم آوریل سال ۱۸۸۹ در خانواده‌ای انگلیسی به دنیا آمد. او از همان دوران کودکی علا‌قه‌مند به انجام کارهای نمایشی بود و این اشتیاق را در خود روز به روز بیشتر می‌دید. مک سنت پایه گذار کمدی اسلپ استیک (کمدی بزن و بکوب) در دهه اول قرن بیستم بود. او که محبوبیت بسیاری در میان عامه تماشاگران داشت، در همان سال‌ها به تاسیس استودیوی فیلمسازی‌اش با نام کی استون دست زد.
چارلی جوان در سال ۱۹۱۳ به استودیوی او راه یافت و خیلی زود استعدادهای خود را بروز داد و توجه مک سنت را به خود جلب کرد. چارلی چاپلین در اولین فیلمش، تلا‌ش معاش (۱۹۱۳)، در یک نقش جدی ظاهر شد.
اما سال بعد از آن بود که او در فیلم مسابقات ماشین سواری‌های کوچک در ونیس (۱۹۱۴) برای اولین بار در شکل و شمایل چارلی ولگرد با آن کلا‌ه و عصا و سبیل و طرز راه رفتن فرو رفت و بلا‌فاصله طرفداران بسیاری پیدا کرد.
چارلی فیلم‌های کوتاه بسیاری در آن سال‌ها بازی کرد و ساخت و روز به روز بر محبوبیت‌اش می‌افزود. او در سال ۱۹۱۸ شرکت فیلمسازی‌اش را با نام فرست نشنال فیلم تاسیس کرد و در سال ۱۹۲۳، در حالی که در اوج محبوبیت به سر می‌برد، یکی از پایه‌گذاران اصلی کمپانی مشهور یونایتد آرتیست شد. چاپلین در حرکات و رفتار خود سعی داشت همواره از تیپ ماکس لندر فرانسوی، که همیشه نقش یک کمدین اشراف زاده را بازی می‌کرد، پیروی کند.
او در نهایت فروتنی بارها و بارها ماکس لندر را استاد خود خطاب می‌کرد. از فیلم‌های کوتاه و ماندگار چاپلین تا پیش از ساخت اولین اثر بلندش، می‌توان به ولگرد (۱۹۱۵)، خیابان آرام (۱۹۱۷)، دوش فنگ (۱۹۱۸)که هجویه‌ای تند و تیز بر جنگ جهانی اول بود و نیز زندگی سگی (۱۹۱۸) اشاره کرد. در سال ۱۹۲۱ چاپلین اولین و یکی از معروف‌ترین فیلم‌های بلند خود را با نام پسربچه کارگردانی کرد.
تیپ چارلی ولگرد نسبت به تمام کمدین‌های دوران صامت سینما نزد عموم مردم از اقبال بیشتری برخوردار بود. چاپلین کیفیت کمیک سکانس‌های فیلم‌هایش را در مرز میان اسلپ استیک و رمانتیسم نگاه می‌داشت و در عین حال همواره غمخوار محرومان و طبقه ضعیف جامعه بود و بورژوازی را در آثارش به شکل‌های مختلف به باد تمسخر می‌گرفت و آن را تصنعی و پوسیده نشان می‌داد. جویندگان طلا‌ (۱۹۲۵)، با نام اصلی هجوم به سرزمین زرخیز، یکی از شاهکارهای چاپلین است که منتقدان آن را به همراه فیلم جنرال (باستر کیتن)، بهترین کمدی‌های تاریخ سینما دانسته‌اند.
از سکانس‌های معروف و به یاد ماندنی این فیلم می‌توان به شوخی پختن و خوردن کفش و نیز کلبه معلق بر لبه پرتگاه اشاره کرد که هنوز هم طراوت و زیبایی خود را حفظ کرده است. در سال ۱۹۳۱ یکی دیگر از شاهکارهای چاپلین، روشنایی‌های شهر، ساخته شد. این فیلم براساس نمایشنامه ارباب پونتین لا‌ و نوکرش نوشته برتولت برشت مقابل دوربین رفت و ماجرای برخورد چارلی ولگرد با یک دختر نابینای گل فروش و تلا‌ش او برای بازگرداندن سلا‌مت چشم‌های دختر را روایت می‌کرد. خود چاپلین این فیلم را یک «کمدی رمانس در پانتومیم» توصیف کرده است.
از نکته‌های جالب توجه این فیلم وجود دو صحنه در آن است که صامت نیست، اما چاپلین در آن دو صحنه حرفی نمی‌زند. عصرجدید (۱۹۳۷) یکی دیگر از شاهکارهای معروف استاد در هجو دنیای ماشینی و صنعتی امروز و شوخی با مدرنیته بود. در این فیلم استاد برای آخرین بار در هیبت چارلی ولگرد ظاهر شد. از سکانس‌های معروف این فیلم می‌توان به فصل تسمه نقاله اشاره کرد که منتقدان آن را شاهکار طراحی رقص می‌دانند.
چاپلین در این فیلم برای اولین بار آواز خواند و به نوعی طلسم صامت بودن فیلم‌ها و کاراکترش را پس از گذشت ده سال از اختراع صدا در سینما، شکست. منتقدان و مخالفان این فیلم، آن را تبلیغات سرخ نامیدند و از همین جا بود که به چاپلین انگ کمونیست بودن زدند. اما در اولین فیلمی که چاپلین به طور کامل شروع به حرف زدن کرد، دیکتاتور بزرگ (۱۹۴۰) بود.
درون‌مایه این فیلم انتقادی آمیخته به طنز از رواج فاشیسم بود. او در این فیلم در دو نقش آرایشگر یهودی و یک دیکتاتور فاشیست که آشکارا کنایه به هیتلر و جنگ افروزی‌های او در اروپا بود، ظاهر شد و با آن سکانس معروف سخنرانی، اسطوره خود را شکست.
در سه دهه بعد چاپلین تنها چهار فیلم ساخت. موسیو وردو محصول سال ۱۹۴۷، یک کمدی جنایی بود که چاپلین در آن نقش یک قاتل سریالی را بازی می‌کند که با زنان ثروتمند طرح دوستی می‌ریزد و آنها را به قتل می‌رساند و اموال آنها را تصاحب می‌کند.این فیلم بدبینانه‌ترین اثر چاپلین شناخته شده است و در گیشه نیز شکست تجاری سختی خورد.
در عین حال پیام ضد جنگ چاپلین در این فیلم نیز نمود پیدا می‌کند. او در موسیو وردو به بیننده می‌گوید که کشتن انسان‌ها به طور تک تک جنایت محسوب می‌شود و مستحق مجازات است، اما کسانی که با برافروزی جنگ‌ها باعث مرگ هزاران و شاید میلیون‌ها نفر می‌شوند، از چنگال عدالت و مجازات در امان می‌مانند. در لا‌م لا‌یت (روشنایی صحنه) ساخته سال ۱۹۵۲، چاپلین با یکی از اسطوره‌های کمدی، باسترکیتن، همبازی شد. صحنه معروف این فیلم دو نوازی این دو کمدین بزرگ بر روی صحنه است. لا‌یم لا‌یت اثری اتوبیوگرافی و درعین حال تراژیک است.
چاپلین در فیلم سلطانی در نیویورک (۱۹۵۷) با بازی در نقش دیکتاتور کشوری خیالی، که با انقلا‌ب مردمش فرار کرده و به آمریکا پناهنده شده، به نوعی سیاست‌های دولت ایالا‌ت متحده را به انتقاد می‌گیرد. آخرین فیلم چاپلین، کنتسی از نیویورک (۱۹۶۷)، ملودرامی‌پیش پا افتاده و معمولی با بازی مارلون براندو و سوفیا لورن بود که خود او در حضوری کوتاه، که کمتر کسی قادر به شناختن اوست، نقش یک مهماندار پیر کشتی را بازی می‌کند.
ساختار روایی فیلم‌های چارلی چاپلین بیشتر به طنز تلخ، گزنده، تفکربرانگیز و حتی گاه تراژدی نزدیک است تا اینکه بتوان آن را کمدی خنده دار صرف نامید. چاپلین در زمان فعالیت کمیته تحقیق سناتور مک کارتی در دهه پنجاه میلا‌دی، در فهرست سیاه این کمیته به جرم همکاری با سندیکای هنرمندان چپ گرا و کمونیست قرار گرفت.
او که در آن زمان برای نمایش فیلم لا‌م لا‌یت در دربار انگلستان و همچنین دریافت لقب «سر» از دستان ملکه انگلیس در این کشور به سر می‌برد، فهمید که ویزای بازگشتش به آمریکا لغو شده و شرط صدور آن حاضر شدن او در دادگاه برای پاسخگویی به اتهامات وارده است.
با این وضعیت چاپلین در انگلستان ماند و سپس به سوییس رفت. اما دو دهه بعد، در مراسم اسکار سال ۱۹۷۲، با عنوان «برای تاثیر غیر قابل محاسبه ای که بر سینما و هنر این قرن داشته است» از او تقدیر شد و به او یک اسکار افتخاری اعطا گردید. کمتر کسی از علا‌قه‌مندان سینما است که با دیدن استاد در سنین کهنسالی بر روی سن آن مراسم باشکوه و قطره اشک‌هایی که در چشمانش موج می‌زند و آن فروتنی مثال زدنی‌اش در برابر تشویق بی‌امان حاضرین در سالن، به گریه نیفتد و یا لا‌اقل متاثر نشود. نقش مهم چارلز اسپنسر چاپلین در اعتلا‌ی سینما حتی برای مخالفان فیلم‌هایش نیز غیر قابل انکار است. او در ۲۵ دسامبر سال ۱۹۷۷ درگذشت.
● مجید مجیدی: آقای کارگردان
کمتر کسی از علا‌قه‌مندان سینمای ایران است که با مجید مجیدی و فیلم‌هایش آشنا نباشد. این فیلمساز و بازیگر پس از انقلا‌ب، در ۲۸ فروردین سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد. مجیدی، زاده شرایط فرهنگی و هنری پس از انقلا‌ب است. او در بیست سالگی و با تاسیس حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلا‌می‌در کنار هنرمندان دیگری از نسل انقلا‌ب نظیر محسن مخملباف، محمدرضا هنرمند، محمدرضا کاسبی و منوچهر عسگری نسب به فعالیت‌های هنری خود رنگ و بویی حرفه‌ای‌تر بخشید.
اجرای چند نمایش انقلا‌بی و کارگردانی یک فیلم کوتاه از فعالیت‌های این دوران مجیدی بود. او در دهه شصت به بازی در فیلم‌هایی پرداخت که بخش عمده‌ای از آنها محصول حوزه هنری بودند. مرگ دیگری (محمدرضا هنرمند، ۱۳۶۱)، استعاذه (محسن مخملباف، ۱۳۶۲)، دو چشم بی سو (محسن مخملباف، ۱۳۶۲)، توجیه (منوچهر حقانی پرست، ۱۳۶۲)، بایکوت (محسن مخملباف، ۱۳۶۴)، تیرباران (علی اصغر شادروان، ۱۳۶۵)، تا مرز دیدار (حسین قاسمی جامی، ۱۳۶۸)، در جست وجوی قهرمان (حمید رضا آشتیانی پور، ۱۳۶۸) و شنا در زمستان (محمد کاسبی، ۱۳۷۰)، فیلم‌هایی بودند که مجیدی در طول یک دهه در آن‌ها به ایفای نقش پرداخت و در برخی از آن‌ها انصافا بازی بدی از خود ارائه نکرد. اما او در ابتدای دهه هفتاد بازیگری را کنار گذاشت و اولین فیلم بلند خود را در سال ۱۳۷۱ با نام بدوک ساخت که داستانش در بلوچستان می‌گذشت و توانست نگاهها را، چه در جشنواره فجر و چه در جشنواره‌های بین‌المللی به خود معطوف کند.
در طول چند سال بعد او سه فیلم کوتاه ساخت که از میان آنها فیلم خدا می‌آید (۱۳۷۴) اثری مهجور اما بسیار زیبا و ماندگاری است. در سال ۱۳۷۵ او فیلم پدر را مقابل دوربین برد که بار دیگر در جشنواره فیلم فجر مورد ستایش داوران و دسته‌ای از منتقدان و نویسندگان سینمایی قرار گرفت. اما نقطه شروع مجیدی برای شناخته شدن در عرصه‌های بزرگ جهانی فیلم لطیف و تحسین‌برانگیز بچه‌های آسمان بود. بی شک مهم‌ترین اتفاق برای بچه‌های آسمان و سازنده‌اش و برای کل تاریخ سینمای ایران، راهیابی این اثر به جمع پنج نامزد اصلی بهترین فیلم خارجی اسکار است که البته رقابت را به فیلم زندگی زیباست (روبرتو بنینی) واگذار کرد.
با این حال نامزدی بچه‌های آسمان در اسکار، در کنار اهدای نخل طلا‌ی کن به فیلم طعم گیلا‌س (عباس کیارستمی)، تا به امروز بزرگترین موفقیت‌های بین المللی تاریخ سینمای ایران به حساب می‌آیند. در سال ۱۳۷۷ و با ساخت فیلم لطیف و احساس برانگیز رنگ خدا بود که مجیدی جایگاه خوبی در میان عامه تماشاگران سینمای ایران پیدا کرد.
فیلم در جشنواره فجر همان سال جدا از تقدیر توسط هیئت داوران، سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را به خود اختصاص داد و در میان تعجب کارشناسان، سال بعد نیز تنها با در اختیار داشتن سه سینما جایگاه خوبی در جدول فروش برای خود دست و پا کرد. موفقیت‌های بین المللی مجیدی با این فیلم‌ها همچنان ادامه داشت، اما از همان سال‌ها و پس از ساخت فیلم باران (۱۳۷۹) بود که فیلم‌های او دیگر آن اقبال وسیع را در میان منتقدان و نویسندگان نداشت و بسیاری او را به تکرار مولفه‌های ثابت فیلم‌های قبلی‌اش متهم کردند.
این انتقادات در جشنواره بیست و سوم فجر و با ساخت فیلم بید‌مجنون (۱۳۸۳) به اوج خود رسید. با آنکه بازی پرویز پرستویی در این فیلم تحسین همگان را برانگیخت، اما نگاه کهنه، تکراری و سطحی مجیدی به مقوله زندگی و عشق زمینی و ایمان به خدا، انتقادهای بسیاری را به دنبال داشت و حتی برخی هواداران او را نیز سرخورده کرد.
او در آخرین جشنواره فجر، فیلم آواز گنجشک‌ها را به نمایش در آورد و با اینکه جایزه بهترین کارگردانی را از آن خود کرد، اما فیلمش نظرات متفاوتی را در پی داشت. برخی از منتقدان آواز گنجشک‌ها را ستودند، اما دسته ای دیگر آن را در جا زدن مجیدی در مولفه‌های امتحان پس داده و مورد علا‌قه‌اش خواندند. نکته حائز اهمیت و حاشیه‌ای این فیلم، همزمانی برگزاری جشنواره فجر با حضور مجیدی و بازیگر نقش اول فیلمش، رضا ناجی، در جشنواره فیلم برلین بود.
در برلین بسیاری آواز گنجشک‌ها را ستودند و آن را شایسته کسب خرس طلا‌یی جشنواره دانستند. در نهایت رضا ناجی موفق شد در کنار رقیبان پر آوازه‌ای چون دانیل دی لوییس، جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره را از آن خود کند و یکی از معتبرترین جایزه‌های بازیگری تاریخ سینمای ایران را برای کشورش به ارمغان بیاورد.
مجید مجیدی، فیلم به فیلم، به مرز رسیدن به یک کارگردان کامل و پخته نزدیک می‌شود و در این مسیر باید هوشیاری بیشتری به خرج دهد و داستان‌هایی را برگزیند که به روح زمانه‌اش نزدیک باشد. شاید برای رسیدن به این هدف لا‌زم است او نگاه همیشگی اش به جامعه و آدم‌های پیرامونش را اندکی تعدیل کند و یا تغییر دهد.
مجیدی کارگردانی است که در فیلم‌هایش سعی می‌کند صادقانه به اومانیسم و واقع‌گرایی نزدیک شود، اما نگاه کلیشه ای او به ایمان الهی، ساخته‌های اخیرش را در مرز سرگردانی میان یک اثر قابل تامل و فیلمی سفارشی و معناگرا نگاه داشته است.
مجید مجیدی فیلمسازی است که با تجربه حضور بیش از یک ربع قرن در سینمای ایران، می‌تواند فیلم‌هایی به مراتب بهتر و ماندگارتر از باران، بید مجنون و آواز گنجشک‌ها بسازد. به هرحال نباید این موضوع را نادیده گرفت که او از معدود کارگردان‌های ایرانی است که در محافل بزرگ سینمایی جهان شناخته شده و به فیلم‌هایش توجه و عمیق و جدی نشان داده می‌شود.
چه خوب است اگر مجیدی در کنار ارزش گذاشتن برای مخاطب ایرانی که همواره فیلم‌هایش را به دیده احترام به تماشا نشسته، قدر این اعتماد جهانی را بداند و آن را به راحتی از دست ندهد.
امیررضا نوری پرتو
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید