شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


درباره علی موسوی گرمارودی


درباره علی موسوی گرمارودی
● علی موسوی گرمارودی شاعر و نویسنده
▪ متولد ۱۳۲۰ قم
▪ تحصیلات متوسطه در زادگاه
▪ عزیمت به مشهد
▪ دریافت مدرك كارشناسی در رشته علوم قضایی
▪ دریافت كارشناسی ارشد ودكترا در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران
▪ راه اندازی، مدیریت و سردبیری نشریه گلچرخ
▪ سرپرست سازمان آموزشی نومرز ۱۳۵۷
▪ رایزن فرهنگی ایران در تاجیكستان در یك دوره
▪ انتشار یك مجله ادبی در تاجیكستان
▪ مدیر تالار وحدت تهران در یك دوره مدیریتی
▪ ترجمه قرآن كریم، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه
▪ برگزیده همایش چهره های ماندگار در رشته ادبیات ۱۳۸۵
▪ نگارش مقالات و سخنرانی های متعدد در زمینه شعر و ادب فارسی
▪ برخی از آثار شعر و نثر او عبارتند از:
ـ درمسلخ عشق (۱۰ مجموعه داستان كوتاه مذهبی)، بابا تاریخ (داستان كوتاه)، زندگی شیخ محمد تقی بافقی (داستان كوتاه)، یونس (داستان كوتاه)، نوح پیامبر (داستان كوتاه)، پرتو انسان ها (داستان جلد اول)، پرتو انسان ها (مجموعه داستان جلد دوم)، داستان پیامبران (جلد اول: از آدم (ع) تا عیسی (ع))، داستان پیامبران (جلد دوم: حضرت محمد (ص))، عبور (مجموعه شعر)، درسایه سار نخل ولایت (مجموعه شعر)، درفصل مردن سرخ (مجموعه شعر)، تاناكجا (مجموعه شعر)، ۶۰ شعر ترجمه شده به زبان ایتالیایی (مجموعه شعر)، دستچین (مجموعه شعر)، باران اخم (مجموعه شعر جنگ) و...
به احترام این ایام، شعری از موسوی گرمارودی را در رثای شهید دشت كربلا با هم می خوانیم:
درختان را دوست می دارم
كه به احترام تو قیام كرده اند،
و آب را
كه مهر مادر توست،
خون تو شرف را سرخگون كرده است:
شفق، آینه دار نجابتت،
و فلق، محرابی،
كه تو در آن
نماز صبح شهادت گزارده ای
در فكر آن گودالم
كه خون تو را مكیده است
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم می توان عزیز بود
از گودال بپرس
شمشیری كه بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را در كائنات
به دو پاره كرد:
هرچه در سوی تو، حسینی شد
دیگر سو یزیدی.
اینك ماییم و سنگ ها
ماییم و آب ها
درختان، كوهساران، جویباران، بیشه زاران
كه برخی یزیدی
وگرنه حسینی اند.
خونی كه از گلوی تو تراوید
همه چیز و هر چیز را در كائنات به دو پاره كرد
در رنگ!
اینك هر چیز: یا سرخ است
یا حسینی نیست!
آه، ای مرگ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بی قدر كرد
كه مردنی چنان،
غبطه بزرگ زندگانی شد!
خونت
با خونبهایت حقیقت
در یك تراز ایستاد
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
كه جهان با دروغ می پاشد
و خون تو، امضای «راستی»ست.
تو را باید در راستی دید
و در گیاه،
هنگامی كه می روید
در آب
وقتی می نوشاند
در سنگ،
چون ایستادگی ست
در شمشیر،
آن زمان كه می شكافد
و در شیر،
كه می خروشد
در شفق كه گلگون است
در فلق كه خنده خون است
در خواستن
برخاستن
تو را باید در شقایق دید
در گل بویید
تو را باید از خورشید خواست
در سحر جست
از شب شكوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشید
در خوشه ها چید
تو را باید تنها در خدا دید
هركس، هرگاه، دست خویش
از گریبان حقیقت بیرون آورد
خون تو از سر انگشتانش تراواست
ابدیت، آینه ای ست:
پیش روی قامت رسای تو در عزم
آفتاب لایق نیست
وگرنه می گفتم
جرقه نگاه توست
تو تنهاتر از شجاعت
در گوشهِ روشن وجدان تاریخ
ایستاده ای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرین ترین لبخند
بر لبان اراده توست
چندان تناوری و بلند
كه به هنگام تماشا
كلاه از سر كودك عقل می افتد
بر تالابی از خون خویش
در گذرگه تاریخ ایستاده ای
با جامی از فرهنگ
و بشریت رهگذار را می آشامانی
هر كس را كه تشنه شهادت است
نام تو خواب را برهم می زند
آب را توفان می كند
كلامت قانون است
خرد در مصاف عزم تو جنون
تنها واژهِ تو خون است، خون
ای خداگون!
مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسی ست
كه كودكان به شیطنت در مشت می گیرند
و یزید، بهانه ای،
دستمال كثیفی
كه خلط ستم را در آن تف كردند
و در زباله تاریخ افكندند
یزید كلمه نبود،
دروغ بود
زالویی درشت
كه اكسیژن هوا را می مكید؛
مخنثی كه تهمت مردی بود؛
بوزینه ای با گناهی درشت:
«سرقت نام انسان»
و سلام بر تو
كه مظلوم ترینی
نه از آن جهت كه عطشانت شهید كردند،
بل از این رو كه دشمنت این است
مرگ سرخت
تنها نه نام یزید را شكست
و كلمهِ ستم را بی سیرت كرد
كه فوج كلام را نیز در هم می شكند
هیچ كلام بشری نیست
كه در مصاف تو نشكند
ای شیرشكن!
خون تو بر كلمه فزون است
خون تو بر بستری از آن سوی كلام
فراسوی تاریخ
بیرون از راستای زمان
می گذرد
خون تو در متن خدا جاری ست
یا ذبیح الله!
تو اسماعیل گزیده خدایی
و رؤیای به حقیقت پیوسته ابراهیم
كربلا میقات توست؛
محرم میعاد عشق
و تو نخستین كس
كه ایام حج را
به چهل روز كشاندی
واتممناها بعشر
آه،
در حسرت فهم این نكته خواهم سوخت
كه حج نیمه تمام را
در استلام حجر وانهادی
و در كربلا
با بوسه بر خنجر، تمام كردی
مرگ تو،
مبدأ تاریخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معیار زندگی ست
خط با خون تو آغاز می شود
از آن زمان كه تو ایستادی
دین راه افتاد
و چون فرو افتادی
حق برخاست
تو شكستی
و «راستی» درست شد
و از روانه خون تو
بنیان ستم سست شد
در پاییز مرگ تو
بهاری جاودانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید
و هیچ شاخه نیست
كه شكوفه ای سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی ست ناروا بر درخت مانده
تو، راز مرگ را گشودی
كدام گره، با ناخن عزم تو وانشد؟
شرف، به دنبال تو
لابه كنان می دود
تو، فراتر از حمیتی
نمازی، نیتی
یگانه ای، وحدتی
آه ای سبز!
ای سبز سرخ
ای شریف تر از پاكی
نجیب تر از هر خاكی
ای شیرین سخت
ای سخت شیرین
تو دهان تاریخ را آب انداخته ای
ای بازوی حدید
شاهین میزان
مفهوم كتاب، معنای قرآن!
نگاهت سلسله تفاسیر،
گام هایت وزنه خاك
و پشتوانه افلاك
كجای خدا در تو جاری ست
كز لبانت آیه می تراود؟
عجبا!
عجبا از تو، عجبا!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانه ای
از كلمات
اقیانوسی را می توان پیمانه كرد
بگذار بگریم
خون تو، در اشك ما تداوم یافت
و اشك ما صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانه ستم نشست
تو قرآن سرخی
«خون آیه»های دلاوریت را
بر پوست كشیده صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعه ای شد
با خوشه های سرخ
و جهان یك مرزعه شد
با خوشه، خوشه، خون
و هر ساقه:
دستی و داسی و شمشیری
و ریشه ستم را وجین كرد
و اینك
و هماره
مزرعه سرخ است
یا ثاراللّه !
آن باغ مینوی
كه تو در صحرای تفته كاشتی
با میوه های سرخ
با نهرهای جاری خوناب
با بوته های سرخ شهادت
و آن سروهای سبز دلاور،
باغی ست كه باید با چشم عشق دید
اكبر را
صنوبر را
بوفضایل را
و نخل های سرخ كامل را
حر، شخص نیست
فضیلتی ست،
از توشه بار كاروان مهر جدا مانده
آن سوی رود پیوستن
و كلام و نگاه تو
پلی ست
كه آدمی را به خویش باز می گرداند
و توشه را به كاروان.
و اما دامنت:
جمجمه های عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل می كند،
از غبطه سر گلگون حر
كه بر دامن توست
ای قتیل!
بعد از تو
«خوبی» سرخ است
و گریه سوگ
خنجر
و غمت توشه سفر
به ناكجاآباد
و رد خونت،
راهی كه راست به خانه خدا می رود
تو از قبیله خونی
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشید
ای باغ بینش
ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو كلاس فشرده تاریخی
كربلای تو،
مصاف نیست
منظومه بزرگ هستی ست،
طواف است
پایان سخن
پایان من است
تو انتها نداری....
پرسی مرا كه «عمر گران مایه چون گذشت؟»
گاهی به غم گذشت و گهی در جنون گذشت
افسانه بود گویی و در گوش ما نماند
عمری كه جمله جمله آن با فسون گذشت
بیرون ما چو غنچه اگر سبز می نمود
از خون دل لباب و گلگون درون گذشت
آویختیم خویشتن از تار لحظه ها
عمری چو عنكبوت همه سرنگون گذشت
بیش از ستاره ای نتوان بود در شبی
آن هم ببین ز دور فلك واژگون گذشت
آید صدای تیشه فرهادمان به گوش
شبدیز دشمنان مگر از بیستون گذشت؟
دیروز اگر «عبور» سخن تا گلو نبود
اینك سروده های من از «خط ّ خون» گذشت
«من آنچه را برزبان شاعر می آید و بر كاغذ نوشته می شود، درخت صاعقه زده ای می بینم كه روی زمین افتاده است. اگر گفته اند: من گنگ خوابدیده و عالم تمام كر ‎/ من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش... می تواند در باره همان جلوه نا پیدای شعر گفته شده باشد. آنچه از یك شعر ناب بركاغذ یا زبان می آید در واقع تنها صورت ناظم و مرحله هبوط آن اصل اعلاست. آنچه ما از یك شاعر می خوانیم و می بینیم آن درخت برپای ایستاده در جنگل سبز خاطر، او نیست. توسكایی است كه آذرخش خلاقیت شاعر برآن گرفته است و آن را پیش پای ما افكنده است. منتقد با آن عوالم چه می تواند بكند؟او هرچه می كند با بخش بیرونی شعر می كند.» این جملات را شاعر نام آشنا و توانا علی موسوی گرمارودی در میهمانی انجمن شاعران ایران و در مراسم نكوداشت خویش بر زبان آورد. او میهمان نهمین برنامه میهمان ماه انجمن شاعران ایران ودفتر شعر جوان بود كه در ۳۰ مرداد ۱۳۸۲ در محل خانه شاعران برگزار شد.
علی موسوی گرمارودی در سال ۱۳۲۰ در قم به دنیا آمده است. پدرش از بزرگان اهل گرمارود الموت قزوین بود. موسوی گرمارودی مدرك كارشناسی خود را در رشته علوم قضایی وكارشناسی ارشد ودكترای خود را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفته است. او در چندین دوره در عرصه شعر و ادبیات كشور حضور مؤثر داشته است. شعر«پناه» اثر علی موسوی گرمارودی در سال ۱۳۴۸ منتشر شد. شعری كه گام نخست در مسیر جریان تازه ای از شعر معاصر بود كه برخی به شعر شهودی تعبیرش كردند. در این شعر، گرمارودی با دیدن كودكی گمشده و پریشان كه مادر خود را می طلبد، خویش را در قالب همان كودك گمشده می بیند كه در جست وجوی «مادر مهربان همه عالم» است: اینك منم آن طفل دور مانده گم گشته‎/ آن خردسال كودك سرگشته ‎/ای مادر عزیز همه عالم ...
بهاءالدین خرمشاهی در مقدمه گزینه اشعار گرمارودی نوشته است:
كارنامه شعری گرمارودی هم پر بار است هم پربرگ، كارنامه ای است كلان ومشتمل بر ۹ كتاب كه حاصل سلوك ۳۰ ساله شعری اوست. ۹ كتاب شعر او عبارتند از: عبور، در سایه سار نخل ولایت، سرود رگبار، چمن لاله، خط خون، دستچین، باران اخم، گزیده شعر نیستان، تاناكجا آباد. گزینه شعر گرمارودی را نیز بهاءالدین خرمشاهی انتخاب كرده است.
سهیل محمودی درباره گرمارودی می گوید: موسوی گرمارودی یكی از كهن ترین قالب های شعر فارسی یعنی قصیده را در عرصه ای به نام شعر سپید تعریف كرده است. او از كسانی است كه با تكیه برگذشته شعر فارسی و با ارزش گذاری به گذشته كه نه تقلید است و نه فقط تقدیس آن، برای امروز بهره گرفته است. چیزی كه متأسفانه امروز در ادبیات ژورنالیست زده ما وجود ندارد و كسانی مانند اخوان یا سهراب در این راه موفق بوده اند و بخشی از این سنت را به شكل پویا در آورده اند. این بخشی از توجه گرمارودی به پیشینیان در قالب قصیده است. بخش دیگر نگاه معرفتی و دینی اوست كه البته گاهی آنقدر به آن پرداخته شده كه حجابی روی وجه شاعری او شده است. اما نگرش و منبع فكری است كه به شعر عاشقانه ماهم معنی می دهد و گرمارودی در این وجه هم موفق بوده است.
علی موسوی گرمارودی از پیشتازان شعر مذهبی امروز شناخته می شود. او تحصیلات مقدماتی خود را در قم و مشهد به پایان رساند و ادبیات عرب را نزد ادیب پیشاوری فراگرفت. از ویژگی های شعری او تخیل گسترده و به دام آوردن اندیشه های نو در قالب كهن قصیده است:
مگر چه گفت به گوش درخت باد خزان
كه روی زرد نمود و تكید و شد لرزان؟
ببر به باغ سبویی شراب شعر و از آن
تف درون به كنار خزان كمی بنشان...گرمارودی از آن دسته شاعرانی است كه ضمن توجه به مسیر گذشته در شعر معاصر ره تازه می جوید. او درباره بسیاری از شاعران معاصر و هم عصر خویش هم تحقیقات فراوان كرده وهم نظرات دقیق و عمیقی ارائه كرده است. از آن جمله است نگاه او درباره شاعر بزرگ معاصر سهراب سپهری: «سپهری از كسانی است كه راه نیما را شناخته بود، اما این را با خود با شخصیت یگانه خویش پیمود. او خود را با رنگ و كلمه بیان می كرد، مصالح خلاقیت او هم رنگ بود و هم كلمه و او با این هر دو نقاشی می كرد.
یا با این هر دو مأموریت ادبی خود را انجام می داد. تعجب نفرمائید كه برای نقاشی او نیز تأمل به مأموریت ادبی شده ام. می دانید كه در نقاشی ایرانی از گذشته های دور به خاطر منعی كه اسلام در مبارزه با آثار بت پرستی پیش آورده بود، پرسپكتیو ناگزیر حذف شده. یكی از منتقدان غربی می گوید نقاشی در آبستره به همانجایی رسیده است كه نقاشی ایران اسلامی در طی قرون می پیمود یعنی در این نقاشی نیز مانند آبستره رنگ ها یكدیگر را فرا می خوانند. نقاشی مأموریت ادبی می یابد. اما شعر سپهری، شعر او در نخستین برخورد دارای چند ویژگی است، یكی این كه سپهری نخستین كسی یا دست كم مهم ترین شاعری است كه زبان شعر نو را با زبان محاوره پیوند زد.
توضیح آن كه در شعر نو شاعران در همان حال برخی دارای زبان خاص خویشند در یك چیز اشتراك دارند و آن زبان عام شاعرانه است در برابر زبان محاوره. در واقع می توان گفت كه زبان شاعرانه هر شاعر و زبان خاص وی جنس و فصل شعر او را تشكیل می دهند.
زبان شاعرانه در این تعبیر یعنی زبانی كه علاوه بر حفظ ویژگی زبان خاص یك شاعر دارای ضخامت و اسلوب شعری است و حوزه لغات و تعبیرات و بیان در آن از نوعی است كه آن را از سویی از زبان نوشتار متمایز می كند و از سویی دیگر از زبان گفتار. این ضخامت و اسلوب و تمایز و تمایل به ارگانیسم در كاربرد لغات به دست می آید. اما سپهری و البته اسماعیل شاهرودی و دیگرانی هم شاعرانی هستند كه زبان شاعرانه را با زبان محاوره پیوند زده اند و به جای خود موفق هم بوده اند، اگر چه سپهری از این لحاظ موفق تر است.»
گفتیم كه گرمارودی ادبیات عرب را نزد ادیب پیشاوری فراگرفت. آشنایی او با ادبیات عرب البته این نتیجه را نیز به همراه داشته كه گرمارودی را ترغیب به ترجمه قرآن كریم كند. ترجمه ای كه به سرعت به چاپ دوم رسید و در چاپ دوم ترجمه اش را ویرایش دوباره نیز كرد. چاپ نخست این ترجمه در حجمی هزارو۳۰۴ صفحه ای در سال ۸۳ انتشار یافت، چاپ دوم آن نیز ازسوی انتشارات قدیانی در سال ۸۴ منتشر شد.
موسوی گرمارودی همچنین «نهج البلاغه» امام علی (ع) را نیز ترجمه كرده و ترجمه ای «از صحیفه سجادیه» را نیز با نام «سرود آسمانی» به پایان و سرانجام رسانده است.
آثار استاد گرمارودی به ۲ بخش كاملاً متفاوت تقسیم می شود. نخست شعر، در این زمینه ۹ كتاب تا به حال از او منتشر شده است. «در سایه سار نخل ولایت» و «خط خون»، معروف ترین دفترهای شعر اوست. حوزه دیگر كارهای او، داستان نوجوانان است كه در این زمینه هم «داستان پیامبران» معروف تر از بقیه است.
موسوی گرمارودی همچنان كه در عرصه شعر امروز و غزل امروز حرف تازه برای گفتن داشته، از آثار دیگر شاعران زمانه خویش نیز غفلت نكرده و چه بسا خارج از باورهای اعتقادی یا نگره سیاسی و فردی، شعر آنان را ارجح بر شعر خویش، به مخاطب شعر امروز توصیه كرده است. او در مرگ نوذر پرنگ از غزلسرایان فقید معاصر این حساسیت و دقت و توجه را به خوبی به نمایش گذاشت: «از دست رفتن نوذر پرنگ برای غزل معاصر ما لطمه بزرگی خواهد بود.
پرنگ بی گمان یكی از برجسته ترین شاعران غزل نو است و تأثیر او در نسل های بعد از خودش، بر كسی پوشیده نیست. من درجلسه نقد و بررسی شعر پرنگ كه با حضور خود شاعر و مرحوم منوچهر آتشی برگزار شد هم به این موضوع اشاره كردم كه اشیا هم ناطق اند و گویا، اما به زبان بی زبانی. اما این طور نیست كه پدیدار های عالم با همه سخن بگویند؛ شاعران و بخصوص شاعرانی مانند پرنگ محرم رازهای پدیدار ها هستند و پدیدار ها با كسانی مانند او بیگانه و نامحرم نیستند.
برخی از غزل های پرنگ در ادبیات ما جاودانه خواهند بود. پرنگ با توجه به مضمون این شعرش كه می گوید: كجایی ای همه جای تو خوش رهایی، های‎/! دلم به سوی صدای تو رهسپار شده است، به سوی رهایی رفت. به جای دلش كه در زندگی به سوی صدای رهایی رهسپار شد، حالا خودش به سوی رهایی رفته است. خاك بر او خوش باد»!
گرمارودی در كار بازخوانی و خوانش ادبیات كهن نیز بوده و مجموعه ای از دیوان حافظ با صدای او منتشر شده و انجمن شاعران ایران نیز گویا روایت بوستان سعدی را با صدای او ضبط كرده است. آخرین مجموعه شعر منتشرشده این شاعر، «صدای سبز» در سال ۸۲ (گزینه شعرها به اضافه بیش از ۸۰ شعر جدید) است. دو مجموعه از شعرهای آئینی و مقاومت خود را نیز گرمارودی آماده انتشار كرده است. علی موسوی گرمارودی امسال به عنوان «چهره ماندگار بخش شعر» به وسیله بنیاد چهره های ماندگار انتخاب شد.
او در مراسم این انتخاب ضمن قرائت بخشی از شعر پیامبر اعظم (ص) گفت من افتخار می كنم كه با شعر علوی بزرگ شده ام و امروز به عنوان یك شاعر آئینی از من یاد می شود. در سالی كه به نام پیامبر بزرگ اسلام نامگذاری شده است، باید در راستای اهداف نبوی و توسعه مفاهیم اسلامی گام برداریم و اندیشه های نبوی را در همه جامعه اسلامی خود جاری كنیم». موسوی گرمارودی با شاعر بزرگ معاصر اخوان ثالث نیز آشنایی و رفت و آمد داشت و اخوان شعری نیز به نام او سروده بود.
شاید از سر این آشنایی بود كه كتاب «درباره هنر و ادبیات» را ناصر حریری به گفت و شنودی با مهدی اخوان ثالث و علی موسوی گرمارودی اختصاص داد كه به وسیله انتشارات كتابسرای بابل در سال قبل از وفات اخوان یعنی در سال ۱۳۶۸ منتشر شد. گرمارودی علاوه بر حضور در فضای شعر و شاعری از اول انقلاب مسئولیت های متعدد فرهنگی نیز داشته است. در اسفند ۱۳۵۷ شورای انقلاب موسوی گرمارودی را به سرپرستی سازمان آموزشی نومرز منصوب كرد. همان مؤسسه فرانكلین سابق كه در اواخر دهه ۶۰ با ادغام در تشكیلات «وزارت فرهنگ و آموزش عالی» از صورت یك مؤسسه خارج شد و از آغاز سال ۱۳۷۳ نیز با نام «شركت انتشارات علمی و فرهنگی» با انتشارات علمی و فرهنگی (بنگاه ترجمه و نشر كتاب سابق) ادغام شد. علاوه بر این گرمارودی مدتی رایزن فرهنگی ایران در تاجیكستان بود و مدتی نیز مسئولیت تالار وحدت تهران را بر عهده داشت.
او در مدت اقامتش در تاجیكستان به جد جریان شعر معاصر آن كشور فارسی زبان را دنبال كرد و در این باره مقالات تحقیقی متعدد نوشت. «در روزگار عینی و همراهانش سودا، شاهین، حیرت و بعدها پیرو سلیمانی و محمد جان رحیمی هرگز شاعر بزرگی ظهور نكرده و اگر در ۱۰۰ سال اخیر، جدا از نیما یوشیج، ایران یك سهراب سپهری به جهانیان معرفی كرد (كه شعرش در هر جا كه ترجمه شد، با توفیق چشمگیر روبه رو بود) و اگر در پاكستان یك محمد اقبال پارسی گو ظهور كرد، در شعر تاجیك هنوز كسی ظهور نكرده است كه از
۷ خوان نقد روزگار به سلامت بگذرد، هنوز همان سیدا و شوكت بخارایی، رفیع ترین قله های ادبی تاجیك ها در چند قرن گذشته اند. بگذرم از این كه در ایران ما هم، اگر معیار شعر بلند، غزل حافظ باشد؛ پس از حافظ، شاعری در ابعاد او نداشته ایم. علاوه بر این، تاجیكان از قرن ها پیش، خود به فراتر بودن شعر حافظ و امثال او اعتراف داشته اند. كمال خجندی، ۶۰۰ سال پیش و در زمان خود حافظ می گوید:
با لطف طبع، مردم شیراز از كمال
باور نمی كنند كه گویم خجندیم
بنابراین، به نظر من به جای این سخن ها بهتر است در آثار شاعران تاجیك به دنبال استعدادهایی باشیم كه ناشناخته مانده اند؛ و یا در آثار آنان به جست وجوی رگه های درخشان قریحه بپردازیم، نه این كه نمونه های نازل یا مشكلات شعرشان را پیش چشم آوریم. انتظار هم نباید داشته باشیم كه شاعران ۱۰۰ سال اخیر تاجیكستان، همه برجسته و دارای قریحه درخشان باشند، مگر در طول تاریخ ادبیات ما از همان آغاز تا كنون، همه برابر بوده اند؟ ما، در طول تاریخ درخشان ادبیات، حتی كسانی داشته ایم كه رگه هایی به نشانهِ استعداد و قریحهِ والای آنان، در شعرشان بوده است اما یا محیط مساعد و یا استاد راهنمایی نداشته اند كه منبع اصلی این كان گهر را كشف كند و سر این چشمه را كه تنها «نمی» بیرون داده است، بگشاید تا رودی خروشان، زلال و روان گردد.
من در رویارویی با شعر تاجیكان، همواره در جست وجوی قریحهِ والا بوده ام؛ اگر یافته ام، بركشیده ام، و اگر نیافته ام بسیار گشته ام تا در بی قریحگان نیز شعر نسبتاً سالمی را بیابم و همان را معرفی كنم. زیرا همچون صدرالدین عینی معتقد بوده ام «به یاد آری اگر آغاز تاجیك» باور خواهی داشت كه نبیرهِ رودكی، نبیرهِ رودكی است و اگر فرصتی بیابد و بكوشد، دگر باره، به اصل خود رجوع خواهد كرد. من در برخورد با شعر همزبانان دلبندم تاجیكان، كوشیده ام چون طوطی باشم كه از دستر خوان و سفرهِ رنگارنگ شعر آنان، تنها شكر بكاوم و قند بجویم نه آنكه حنظل بر آرم و پند بگویم. به قول سیدای نسفی:
معنی ای در هر كه می بینیم خدمت می كنیم
خانه زاد اهل فهم و بندهِ هوشیم ما
چه یك رگه باشد و چه كان بی پایان و رودی خروشان و به لطف خداوند، به دستاوردهایی هم رسیده ام: از جمله شاعر جوان گمنامی به نام نذراللّه عزیزیان كه چند سال پیش در اسفره معلم بود و اكنون در خجند خبرنگار هفته نامه «نیلوفر» است، امّا شعری دارد كه هر چند زبان آن، نسبت به زبان بیدل، امروزین است، امّا برخی غزل های بیدل را تداعی می كند:
نیابد هیچ كس در شعر مأ وایی كه من دارم
نخواند دفتر ثبت نظرهایی كه من دارم
نیاز خلق را در خویش دیدن كاری آسان نیست
دل است آیینه باطن هویدایی كه من دارم
چراغی می شكوفد در افق در دیدگان شب
گواه جلوهِ مهتاب سیمایی كه من دارم
به دریا می رسد هر چشمه گر دریا صفت باشد
چنین است از پس امروز فردایی كه من دارم
این شاعر، هنوز مجموعهِ چاپ شده ای هم ندارد، و پیداست كه اگر در محیطی مناسب قرار گیرد و این جوشش سرشار را با كوشش بسیار بیامیزد، تاجیكستان در آینده، یك شاعر برجسته خواهد داشت.» در كنار این كنجكاوی ها، گرمارودی در جغرافیای شعر خویش نیز همواره در جست وجوی تازه ها و تازگی ها بوده است.
اواسط دهه ۶۰ مجموعه شعر علی موسوی گرمارودی با نام «تا ناكجا» به چاپ رسید كه عكس های زیبای ریكاردو زیپولی از كوچه باغ های روستا های مناطق كویری، دشت ها، بیابان ها و... آن را همراهی می كرد. كاری كه در زمانه خویش مجموعه شعری متفاوت را رقم زد. زیپولی استاد دانشگاه «ونیز» و رایزن سابق فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران بود. او همان است كه كتاب شعرهای عباس كیارستمی را به زبان ایتالیایی ترجمه كرد. گرمارودی علاوه بر شعر، نثر روان و فاخری نیز دارد.
او در ۲ كتاب، داستان پیامبران را از آدم ابوالبشر(ع) تا حضرت ختمی مرتبت(ص) با این نثر روایت كرده است: «خداوند توانای دانا، كائنات را بهنجار آفریده و هستی، از او پیدایی یافته است: آسمان ها پا برجای و هر یك برجای خویش استوار؛ و زمین نیز استوار است و بر آن، كوه ها ایستاده و دشت ها، خفته و اقیانوس ها، موج انگیز و چشمه ها و رودها، روان و گیاهان، بارور و آفتاب در سپیده آفرینش گرما بخش و روز فروز و با پرتو حیاتبخش خویش، بی شتاب در پویش و ماه، در تابش شباهنگام، فریبا و در حركت آرام خود بر سینه تیره شب، چون خیزش مروارید است بر مخمل سیاه....» بی شك نام علی موسوی گرمارودی در شعر معاصر ایران از یادها نمی رود. برایش آرزوی طول عمر و سلامتی داریم.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید