یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پروتستانتیسم هنوز هم ممکن است


پروتستانتیسم هنوز هم ممکن است
۱۸ آوریل ۱۵۲۱ «نشست ورمز» مارتین لوتر کشیش آلمانی را که دست به انجام اصلاحات در مسیحیت زده بود مورد تحقیق قرارداد. در این جلسه پرسش‌های متعدد از او به عمل آمد و از او خواسته شد که درستی نظراتش را اثبات کند. لوتر در پایان جلسه که نوعی بازپرسی بود تاکید کرد که به اصلاحات ادامه خواهد داد و به تکفیر پاپ که دستگاه سلطنتی برای خود ایجاد کرده و برای کلیساها و کشیش‌ها قیود زائد از جمله ممنوعیت ازدواج به وجود آورده اعتنا نخواهد کرد و به این ترتیب یک شاخه از مذهب پروتستان پاگرفت. مذهب پروتستان خلاف کلیسای کاتولیک، معتقد به ‌بخشودگی مومنان به ‌پشتوانه اجرای اوامر سنتی کلیسا نبوده و در این مذهب، هرانسانی می‌تواند بدون واسطه با خدا رابطه بگیرد. به نظر لوتر تنها واسط میان انسان و خدا، مسیح می‌تواند باشد که در وجود خود، شان لاهوتی و ناسوتی را یکجا داشت. به مناسبت این واقعه تاریخی که بر اندیشه غربی تاثیر شگرفی دارد، مقصود فراستخواه به پرسش‌های ما پاسخ داده است. وی معتقد است پروتستانتیسم، هموارکننده راه گذار اروپا از قرون وسطی به مدرنیته بوده است. پروتستانتیسم چه جایگاهی در تاریخ اندیشه غرب دارد؟ به بیان بهتر تفاوت و تفارق اثراتی که پروتستانتیسم، رفرماسیون و سکولاریزاسیون بر تاریخ اروپا گذاشته‌اند را چگونه می‌توان تبیین کرد؟
پروتستانتیسم در میانه راه «غرب شدن غرب» پیدا شده است. فرایند‌های اولیه عقلانی شدن وعرفی شدن «دین باوری ودینداری» در مسیحیت غربی مدتها(دست کم، دو سه قرن) پیش از پرتستانتیسم ورفورم دینی آغاز شده بود وعوامل عینی وذهنی خاص خود را داشت. اگر سکیولار را از واژه لاتینی «Saeculum » وبه معنای زمان تاریخی وحوزه دنیوی (در مقایسه با «زمان ازلی» ) بگیریم، با این حساب از وقتی برخی کشیشان با زمان تاریخی، کمی کنار آمدند و در آن با مردم سخن گفتند و همین که ایمان مومنان به یک مقدار با برخی ملاکها و هنجارهای حوزه دنیوی کنار آمد ،مقدمات اولیه سکیولار شدن وعرفی شدن دین در مسیحیت آغاز شد. این امر تاحدودی از سده‌های چهارم وپنجم میلادی روی داد ولی هنوز بسیار ضعیف بود وبه یک اعتبار هنوزچندان سکیولار شدنی در عالم مسیحی در کار نبود،زمینه‌های عینی نیز چندان فراهم نشده بود.
در اواخر قرون وسطا و در قرن سیزده بود که تحت تاثیر برخی تحولات در جامعه غربی؛ عقلانی شدن در جامعه غربی جای پا پیدا کرد و در الهیات مسیحی هم راه یافت.تحولات نوپدیدی مانند رشد مناسبات سوداگری، شهرنشینی، آشنایی با ملل وفرهنگ‌های دیگر، ترجمه آثار فلسفی،کشف مجدد ارسطو در تاریخ غربی،تحول در مدارس و پیدایش نخستین مراکز علمی ودانشگاه‌های غربی همچون کمبریج واکسفورد، ظهور گروه‌های اجتماعی وفکری جدید ومانند آن در این ماجرا تاثیر بسیار داشت. سن توماس را در اینجای قضیه می‌بینیم. وی می‌کوشد تفسیری معقولتر از الهیات،دین‌باوری ودینداری به دست بدهد، تا حدودی به تمایز امر سیاست با امر رستگاری اخروی می‌پردازد. در قرن چهاردهم مارسیله پادوایی، پاپ را به دلیل اینکه در صدد اعمال قدرت سیاسی است،مورد انتقاد قرار می‌دهد وکار او را مغایر با روح مسیحیت می‌داند. ویلیام اکامی نیز در همین قرن چهارده است که اقتدارگرایی سیاسی دستگاه دینی را در رساله اش نقد می‌کند و وظیفه پاپ را مرجعیت روحانی مستقلی می‌داند که در خدمت مومنان مسیحی باشد، او از ایمان فردی به عنوان تجربه‌ای شخصی و اجتماع آزادانه مومنان برای تامین فلاح (نه متاع دنیوی) سخن می‌گوید ومابقی قضایا.
اینها همه به نوبه خود از یکسو حاصل تحول وتجدد در جوامع غربی بودند واز سوی دیگر آن را تسهیل وروان سازی می‌کردند. در این گفت‌وگو فرصت شرح این مسائل نیست. فقط خواستم یادآوری بکنم که پرتستانتیسم،وسط راه عرفی شدن در برخی جوامع غربی به میان آمده است. لوتر تحت تاثیر تعالیم اکامی قرار داشت. از سوی دیگر زمینه‌های عینی لازم برای شکل‌گیری وپیشرفت رفورم دینی هم در غرب فراهم شده بود. یکی سرمایه‌داری در حال رشد بود. دیگری دولتهای محلی بود، بیشتر پروتستانهای اولیه در مقابل کلیسای کاتولیک رم وطبقات پشت سر آنها، با طبقات سرمایه داری ودولتهای محلی متحد شدند.(«وبر» درباب نسبت میان آموزه‌ها و اخلاقیات پروتستانی با روح سرمایه داری بحث کرده است) همچنین باید به تحولات فنی و آموزشی اشاره کرد. اختراع گوتنبرگ، امکان تولید کتاب با نسخه‌های بیشتر را فراهم می‌آورد، وقتی انجیل چاپ شد وبه دست بیشتر مردم افتاد، این فکر تقویت شد که فهم وتفسیر کتاب مقدس،امری رازآمیز و انحصاری نیست.گسترش آموزش عمومی هم به این فکر دامن می‌زد و اعمال وآموزه‌های سلسله مراتب دینی را در معرض پرسش قرار می‌داد. پس پرتستانتیسم و اصلاح دینی در خلاء رخ نمی‌داد وصرفا حاصل جلسه وسخنرانی و گفتارهای در هوا نبود،پشتگرم به برخی بسترهای عینی بود، بدون زمینه‌های تکثر در ساخت این جوامع، اصلاح‌طلبان دینی کاری را از پیش نمی‌بردند. مالکیت ریشه دار، وجود طبقات مستقل از دین ودولت، وجود دولت‌های مستقل محلی- ملی و مانند آن بود که این فرصت را برای آنها فراهم می‌آورد. حتی به یک جهت، ایده‌های اصلاح‌طلبانه دینی باز تاب این معادلات قدرت و منافع در آن جوامع بود. نمونه‌اش جدا شدن زمین‌ها از اختیار کلیسای کاتولیک و فئودال‌های پشت سرشان و قرار گرفتن آن در اختیار پروتستان‌های متحد با بورژوازی ودولت ملی بود.
بنده به آن جهت،این زوایای بحث را پر رنگ می‌کنم که یادمان باشد پرتستانتیسم را گفتارهایی در خلا تلقی نکنیم و از نقش رهبران اصلاح دین «بیش- برآورد » نداشته باشیم،از سوی دیگر توجه داشته باشیم که برخی از آنها به نوبه خود عاملان تعارضات وتعصبات دیگری در برخی جوامع غربی شدند،اگر ضعف‌ها وناراستی‌های ساختی- کارکردی ِدستگاه کاتولیکی توسط آنان مورد انتقاد قرار می‌گرفت، اما به جای آن چه بسا افکار و اعمالی از سوی برخی رهبران پروتستان می‌نشست که به گونه دیگری آمیخته به خشونت وتعصب و تکفیر وستیزه گری با علم واندیشه بود.این نشان می‌داد که خیر وشرارت در سرشت بشر به هم آمیخته است ودر متن هر نهضت«اعتراضی»، زمینه‌های تعصبات ونفرتها وخشونت‌های تازه‌ای لانه می‌کند و پس از پیروزی وغلبه،با اشکال تازه‌ای سر برمی‌آورد. تنازعات مذهبی وجنگ‌های ۳۰ ساله اروپا را فراموش نکنیم. امانیست‌ها وحتی برخی از رهبران انسانگرا وآزادیخواه کاتولیک وپروتستان(مانند آراسموس و تسوینگلی و کاستالیون ) به نقد جدی این پیامدها پرداختند.این جنگ‌ها بود که جامعه اروپایی را به مرحله‌ای جدی از «سکیولار شدن» سوق داد، آنها از منازعات عقیدتی ومذهبی خسته شده بودند، مذاکرات وستفالی در ۱۶۴۸ علاجی برای این منازعات بود، اروپاییان به این نتیجه رسیدند که حوزه عمومی مستقلی از این یا آن عقیده مذهبی داشته باشند و به پلورالیسم مسالمت آمیز مذهبی روی آوردند. به گمان بنده این مهمترین وجه سکیولار شدن در اروپا وسپس در ایالات متحده بود که عرصه عمومی،منطق واخلاقیات مستقلی داشته باشد،به صورت پیشینی بر له یا علیه هیچ عقیده‌ای نباشد وتابع گفتگوی منصفانه،اقناع متقابل وتوافق رضایتبخش عمومی باشد.
▪ فکر لائیسیته و جدا شدن حوزه سیاست و دیانت در اروپا چه نسبتی با نهضت مارتین لوتر و پروتستانتیسم دارد؟
رسم بر این است که لائیسیسم را از سکیولاریزاسیون تفکیک می‌کنند. لائیسیسم یک پروژه سیاسی خاصی بوده است که به صورت جنبش‌ها و انقلاب‌هایی؛عمدتا در حوزه‌های غیر پروتستانی درگرفت.در اروپا این پروژه بیشتر در کشورهایی با اقبال مواجه شد که کاتولیک بودند و هدف اصلی در آنها بیرون راندن اقتدار ومداخلات سازمان دینی از عرصه دولت و حوزه عمومی بود،علتش هم غالبا این بود که در این کشورها،«سازمان دینی» به نوعی در سیاست واداره کشور، مساله ساز شده بود و نیروهای اجتماعی واقتصادی خاصی را نمایندگی می‌کرد که این نیروها(مانند فئودال‌ها و...) با علایق ومنافع گروه‌های جدید و «پروژه تغییر» مخالفت داشتند.
نمونه اروپایی لائیسیسم، در فرانسه تجربه شده است به‌ویژه آنکه در فرانسه نوعی سنت دولت گرایی به معنای مدرنیستی وجود داشت ودر آنجا دولت به صورت خود خوانده، خودش را مسوول پرورش شهروند مدرن می‌دانست واصرار داشت که آنچه مانع پروژه او می‌شود از حوزه عمومی بیرون برود.در این کشور،سکیولار شدن بیشتر به نوع «دین- زدا»گرایش دارد(منظورم زدودن از فضای عمومی است) تا «دین –جدا». نمونه غیر اروپایی این پروژه لائیسیسم آنهم باز از نوع دین-زدا، به صورتی دیگر در روسیه لنینی خود را نشان داده است که در آنجا نیز به جای مسیحیت پروتستانی،مذهب ارتدکس بود.
عرض کردم که لائیسیسم یک پروژه سیاسی بود اما سکیولاریزاسیون یک فرآیند بود وبیشتر به صورت تحولات عمیق در مناسبات وافکار روی می‌داد ودر پاسخ به پرسش قبلی حضرتعالی قدری توضیح دادم.در این فرآیند، تمایزهای نهادی از بطن تحولات عمیق اقتصادی واجتماعی وفکری وفرهنگی سرچشمه می‌گرفت،تحولاتی مانند تقسیم کار وتخصصی شدن و تکثر نیروها و افقی شدن مناسبات میان آنها سبب می‌شد که از جمله نهاد دین هم بیشتر به نقش‌ها وخدمات تخصصی خود معطوف بشود،هنجارهای غیر دینی را به رسمیت بپذیرد ودر صدد سلطه نهادی بر سایر نهادها وحوزه‌ها نباشد. این فرآیند عمدتا در کشورهایی مانند انگلستان،آلمان وایالات متحده تجربه شد که پروتستان بودند. بنده منابع بسیاری را بررسی کرده ام که شواهد فراوان به دست داده‌اند. از تاثیر اعتقادات واخلاقیات و روحیات خاص مسیحیان پیوریتن در ساختن جامعه آمریکایی و اهمیت کار وتولید و مدارا ودیگر پذیری در آن. توکویل در تحلیل دموکراسی آمریکا، فضای این کشور را از نزدیک بررسی می‌کند وبا وضع کشور خودش فرانسه می‌سنجد. با این حساب می‌توان گفت که پروتستانتیسم در عین اینکه خود نتیجه فرآیند سکیولار شدن بود، در مجموع پشتیبانی‌کننده اعتقادی، اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی آن هم شد.
▪ نگاه مونیستی لوتر در برابر ثنویت آگوستینی که در فلسفه مسیحی قرون وسطایی رواج داشت، چگونه نگرشی است؟ به عبارت دیگر چگونه می‌شود که دوگانه دنیا و آخرت و تفارق و تناقض شهرخدا و شهر زمینی در نهضت پروتستانتیسم به وحدتی دست می‌یابند که این وحدت، خود دوباره سرمنشا جدایی امر قدسی و امر عرفی در تاریخ اندیشه غربی می‌شود؟
بنده به این موضوع که شما فرمودید مقداری متفاوت نگاه می‌کنم. اتفاقا نسبتی میان سنت اگوستینی وپروتستانتیسم وجود داشت. درست همانطور که فکر کاتولیکی معاصر نیز با سنت سن توماسی نسبت داشت. اجازه بدهید عرض کنم.آگوستین،درست در آغاز قرون وسطا ایستاده است.در قرن چهار وپنج میلادی؛ یک پای او در تمدن باستانی رو به زوال یونان و در امپراتوری رو به انحطاط رم است که توسط ویزگوت‌ها غارت می‌شد ویک پایش هم در آغاز دوره قرون وسطا در اروپاست که در آن دوره، ایمان مسیحی به عنوان پاسخ به از دست رفتن شوکت وانسجام سیاسی،در حال گسترش بود. خود آگوستین در سی وچند سالگی به مسیحیت گرویده است.
آگوستین،هنگامی «شهرخدا» را نوشت که شهر زمینی اروپایی‌ها(امپراتوری رم)از هم گسسته وضعیف شده است.او همه شکوه وعظمت را در آن آسمان الهی نشان می‌دهد که در برابر آلودگی‌های این شهر زمینی، سر به سر«قدسی» و پاکیزه ومنزه است و دل می‌برد. الهیات محبت از اینجا نشأت می‌گیرد.الهیاتی که بیش از عقل در قلب است وبیش از اینکه شناختی باشد،انگیزشی است. تنها پس از ایمان است که می‌شود آن را فهمید. پس به این معنا،آسمان در برابر زمین نیست بلکه در صدد التیام آن است. فقط بعدا وبه‌تدریج بود که دستگاه دینی در بخشی از قرون وسطا به نمایندگی از این آسمان،اقتداری را به هم زد و تبدیل به یکی از طرف‌های دعوا بر سر قدرت و ثروت در زمین شد (قبلا به شما گفتم که چگونه در این عالم، خیر با شر و شیطان در فرشته به هم آمیخته است).
اینجا بود که پروتستانتیسم به میان آمد تا دوره گذار قرون وسطایی به مدرنیته در اروپا را همراهی بکند. اما این در حالی است که دوره وزمانه عوض شده است و دیگر زمین؛ انحطاط آمیز ودلسرد کننده نیست، امپراتوری رو به زوالی در کار نیست،نوزایی فکری وادبی،انسان گرایی و شور زندگی وپیشرفت است.در اینجا بود که بار دیگر آسمان به کمک زمین می‌آید، اما این بار نه برای التیام بلکه برای تایید وپشتیبانی جنب وجوش کار وتلاش در آن.
شما ببینید که لوتر می‌گوید کار بر روی زمین (برای تولید ارزش افزوده برای زیست اجتماعی بشر ) در حقیقت اجابت دعوت خداست. وقتی شما شغلی را برعهده می‌گیرید ودر آن، صادقانه تلاش می‌کنید و وظایف خودتان را در جهت منافع مردم انجام می‌دهید،این در واقع نوعی تقرب به خداست. نجات ورستگاری اخروی نه صرفا از طریق انجام دادن شعائر دینی( به تسبیح و سجاده ودلق) بلکه با خدمت به خلق و التزام به منافع عمومی نیز به دست می‌آید. می‌بینید که آسمان بدون اینکه بخواهد قواعد وهنجارهای زمینی را مختل بکند به تلطیف وتعالی آن می‌پردازد واین همان سکیولار شدن از نوع تفکیک میان امر قدسی وعرفی به معنای مثبت وسازنده وتعاملی کلمه است که مثلا در دوره‌ای از ساخته شدن ایالات متحده تجربه شد.
▪ آقای دکتر! پس این عرفی گرایی را می‌توان ثمره پروتستانتیسم دانست؟
نه، همانطور که عرض کردم،پروتستانتیسم خود حاصل فرآیندهای عمیق سکیولار شدن بود و در واقع نوعی عرفی شدن دین و همراهی مسالمت امر دینی با امر عرفی بود وبه نوبه خودش، ادامه عرفی شدن جامعه را هم تسهیل کرد.
▪ پروتستانتیسم با الهیات مسیحی چه نسبتی دارد؟ آیا در ادیان و شرایع دیگر نیز می‌توان از پروتستانتیسم سخن گفت؟
پروتستانتیسم از ابتدا با نوعی الهیات مبتنی بر «تجربه فردی» نسبت داشت.در پاسخ به سوال اول جناب عالی به ویلیام اکامی اشاره کردم که در امر ایمان بر تجربه درونی فردی تاکید می‌کرد، همانجا عرض کردم که کسانی مانند سن توماس به جای مبتنی کردن الهیات بر تجربه واحساس، می‌خواستند آن را بر استدلال عقلی مبتنی بکنند. پس دو رویکرد بود؛یکی رویکرد «الهیات تجربه گرا» ودومی «الهیات عقلگرا و استدلالگرا». سنت کاتولیکی بیشتر به رویکرد دوم تمایل پیدا کرد تا بنیان محکم معرفتی برای یزدان شناسی مسیحی فراهم بیاورد.اما در مقابل، کسانی مانند ویلیام اکامی بود که عمدتا رویکرد اول یعنی «ابتنای ایمان بر تجربه» را داشت. یادآوری کردم که لوتر تحت تاثیر اکامی بود. یه یک جهت شاید بتوانیم بگوییم که نسبتی میان الهیات اکامی با الهیات محبت از نوع آنچه در سنت آگوستینی وجود داشت.
بعدها که عقلانیت در غرب،توسعه یافت و با شک وآزمون علمی همراه شد،کانت در قرن هیجده به این نتیجه رسید که با استدلال عقلی؛ نه می‌توان وجود خداوند را اثبات ونه نفی کرد، پس راه عقل نظری بشر به سوی خدا بسته است وتنها از طریق عقل عملی واخلاق است که می‌شود با خدا زندگی کرد. در چنین شرایطی، الهیات کاتولیکی وارد دوره عسرت خود شد زیرا آن استدلال‌های متافیزیکی «پیشا کانتی» دیگر چندان مقبول خرد مدرن واقع نمی‌شد وبه اصطلاح چنگی به دل نمی‌زد. دستگاه فلسفی هگل شاید آخرین تلاش منسجم نظری برای الهیات پروتستانی بود ، اینجا بود که پروتستان‌ها دنبال همان رویکرد تجربه‌گرا وبه یک حساب شاید بتوان گفت دنبال سنت آگوستینی رفتند وهمین گرایش در الهیات پروتستانی، تحول وتوسعه یافت. نمونه شاخص آن، شلایر ماخر متکلم مسیحی و پروتستانِ هم سن و سال و هموطنِ هگل بود. وی الهیات را به جای عقل نظری و معرفت فلسفی، به حوزه احساس و تجربه آدمی مربوط ساخت. اما بعدها کاتولیک‌ها، همچنان کوشیدند سنت عقلی الهیات را احیا بکنند و الهیات نوتوماسی را توسعه دادند که اینجا فرصت شرح آن نیست.
پس به این معنا می‌توان گفت در تاریخ ادیان الهی دیگر نیز امکان پیدایش چنین سنت‌های الهیاتی وجود دارد. نمونه‌اش را در تاریخ اسلامی خودمان می‌بینیم.هم الهیات متافیزیکی،فلسفی واستدلالی داشتیم (مانند فارابی وابن رشد ) وهم الهیات اشراقی وذوقی و کشفی وعرفانی(مانند شیخ اشراق وسهروردی وابن عربی) وهم ترکیب‌های مختلفی از آنها(مانند صدرالدین شیرازی). اما در دوره معاصر؛ الهیات ما نیز با همان دشواری‌ها روبه‌رو شده است.در حالی که الهیدانان سنتگرای ما همچون علامه طباطبایی در اصول فلسفه رئالیسم وحائری در هرم هستی،همچنان کوشیدند سنت عقلی پیشا مدرن را در الهیات بسط وترویج بدهند، نواندیشان دینی ما به آن قانع نشدند و با اقتباس از دستاوردهای الهیات پروتستانی ،به تجربه ایمانی و هرمنیوتیکس روی آوردند.
▪ آیا نهضت اصلاح‌طلبی که در ۱۵۰ سال اخیر در ایران شکل گرفته است را می‌توان بدیل آنچه دانست که در نهضت پروتستانتیسم در اروپا شکل گرفت؟
بله، اصلاح‌طلبی دینی ما کم‌وبیش تحت تاثیر تحولات غرب و از جمله نهضت پروتستانتیسم در اروپا بود،این را از جمال‌الدین ونجم آبادی و نائینی تا طالقانی وبازرگان وشریعتی وسپس تا به امروز می‌بینیم. اما چند فرق عمده در کار بود.یکی هم این بود که در آنجا چنانکه عرض کردم اصلاح فکر دینی «پا به پا» و پشتگرم به فرایندهای عمیق «ساختی –کارکردی» مانند تقسیم کار اجتماعی، تفکیک نهادی، تحول در مناسبات، رشد گروه‌ها وطبقات جدید اجتماعی، قوی شدن نهادهای صنفی ومدنی، رشد بخش غیردولتی مولد در عرصه اقتصاد، تکثر ساختاری، تحول در دولت ومانند آن بود یعنی توسعه اندیشه‌ها وگرایش‌ها و رفتار دینی مستظهر به کل توسعه در جامعه بود و سپس به نوبه خود آن را تایید هم می‌کرد و در مجموع فقط گفتار دینی نبود که عوض می‌شد بلکه زمینه‌های عینی و اجتماعی و فرهنگی هم در کار تبدل و تغییر و توسعه بود،اما به گمان بنده در ایران،بیشتر گفتارهای دینی بود که به صورت ترجمه‌ای و وارداتی، آن‌هم بیشتر در سطح نخبگان نو می‌شد بدون آنکه در آن حدواندازه، نهادها و مناسبات و رفتارشناسی ما توسعه پیدا بکند.این را بنده در مقاله‌ای با عنوان «روشنفکری دینی،ایستاده بر سر» (در مقالات سمینار «مدرنیته دو») توضیح داده‌ام و در آنجا به سخن مارکس اشاره کرده‌ام که گفته بود هرم فکری هگل بر سر ایستاده بود (و فکر می‌کرد اول ایده است و بعد مناسبات) و من آن را بر قاعده نشانیدم.اگر هم با این دو حد مفرط و اکستریم(یعنی ایده‌آلیسم و ماتریالیسم) موافق نباشیم،اینقدر هست که ذهنیت دینی با زمینه‌ها و مناسبات عینی با هم عوض می‌شود و در ایران عمق تحول و توسعه زمینه‌ها کمتر از تجددی است که در لایه‌های سطحی گفتارهای نواندیشی دینی تظاهر می‌یابد.
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید