چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


پیدایش و گسترش اندیشه های جامعه شناختی ارتباطات


پیدایش و گسترش اندیشه های جامعه شناختی ارتباطات
● مقدمه: در فرهنگ لغت وبستر، واژه ارتباط با معادل هایی نظیر رساندن،بخشیدن، انتقال دادن، آگاه ساختن، مکالمه و مراوده داشتن، معنا شده است.فرهنگ فارسی معین، ارتباط را به معنی ربط دادن، بستن، پیوند، و ... به کار برده است.
ارسطو فیلسوف یونانی اولین دانشمند شناخته شده ای است که ۲۳۰۰ سال پیش نخستین بار در زمینه ارتباطات سخن گفته است. او در کتاب مطالعه معانی بیان که معمولا آن را مترادف ارتباط می دانند، در تعریف ارتباط می نویسد: ارتباط عبارت است از جستجو برای دست یافتن به کلیه وسایل و امکانات موجود برای ترغیب و اقناع دیگران.(آذری، ۱۳۸۴:۳۱)
در تعریف ارتباط اندیشمندان تاکیدات گوناگونی به کار برده اند. گروهی از اندیشمندان در تعریف بر ترغیب و اقناع یا همانندی و اشتراک فکر با ابعاد گسترده تر و به صورت تاثیر مطرح کرده اند.عد ای بر پاسخ و بازتاب تاکید بیشتری کرده اند. عده دیگری از اندیشمندان بر عنصر پیام تاکید کرده اند.در تاریخ اندیشه های ارتباطاتی، مکاتب و نظریات گوناگونی مطرح شده است. پس از ارائه تاریخچه کوتاهی از شکل گیری و گسترش اندیشه ها به ارائه برخی از موثرترین صاحبنظران برخی دیدگاه ها می پردازیم.
● تاریخچه ای از نخستین اندیشه های جامعه شناختی ارتباطات
اندیشه های نوین در علم ارتباطات اجتماعی در قرن بیستم رشد و پرورش یافتند. اما تفکرات اجتماعی، فیلسوفانه و حتی تفکرات زیبایی شناسانه و هنری اندیشمندان هزاره های اخیر همگی در خدمت تدوین و ترکیب نظریه های ارتباطات اجتماعی اخیر بوده اند. در واقع پویایی این علم نیز مانند بسیاری علوم دیگر از اندیشه ایرانیان، رومیان و یونانیان پیش از میلاد مسیح، آغاز شده است. ویلبر شرام در کتاب زندگی و اندیشه پیشتازان علم ارتباطات تأکید می کند:
رومی ها فعل ارتباط Comunicare را به کار بردند و یونانی ها دارای ریشه «سخنوری و بلاغت» بوده اند. در یونان به تحلیل و آموزش «علم معانی بیان» می پرداختند که در مفاهیم « اقناع» و «تبیین» معنا می یافتند. افلاطون یکی از کتب کلاسیک تاریخ مطالعه ارتباطات را به صورت« تمثیل در غار» تألیف نمود. در این رابطه شرام فعالیت های فکری ارسطو، سقراط، افلاطون، سفسطه گرایان، کنفسیوس، سزار به عنوان یک خبر نگار جنگی، تاریخ دانان و شعرا را یادآوری می کند.(ر.ک: شرام، ۳۶:۱۳۸۱-۳۳)
بشر در قرون متمادی از آثار دست نویس جهت انتقال دانش و اطلاعات استفاده می کرد. جارچیان نیز در حکم وسایل ارتباطی شفاهی به ایفای نقش می پرداختند. حروف فلزی کشف شدند. سپس صنعت چاپ به سمت کاغذ های خبری و سپس به سوی روزنامه ها توسعه یافتند فروشگاه های چاپ و نشر، به فروش کتاب های تولید شده پرداختند. پس از این حرکت اجتماعی، ارتباطات انسانی از برجستگی متفاوتی در جامعه برخوردار شد. ، دامنه وسایل ارتباطی مکتوب و به تبع زمینه های رشد علم ارتباطات گسترش یافت. به گونه ای که در طول زمان در اوایل قرن ۱۶ با جریان ۲۰ میلیون کتاب در اروپا مواجه هستیم. پس از این دوره به طور فزاینده ای با برجستگی مسایل مرتبط با وسایل ارتباط جمعی خصوصا مکتوب مواجه هستیم.
اکثر دولت های اروپایی در قرون ۱۶ و ۱۷ آزادی نشر را خطری بالقوه برای امنیت کشور محسوب می کردند، چرا که منبع خبری جز منبع حکومت در اختیار مردم قرار می داد و از نظر دولت ها مخل امنیت عمومی در نظر گرفته می شد.. زیرا آنها با تکیه بر حکومت اقتدار گرا، به محدود کردن انتشارات می پرداختند.
در ابتدای قرن ۱۷ فکر تأسیس نوعی روزنامه که در فواصل منظم و مرتب چاپ شود، در اروپا مطرح شد حال آنکه دولت ها مانع چاپ و نشر می شدند. این ایده باعث شد دولت ها برای پیشگیری از تحرکات بخواهند که ناشران جهت امور چاپی از «مجوز نشر» استفاده نمایند. به این ترتیب مطالب نشریات تا حد زیادی تحت کنترل دولت ها قرار گرفت.
تحرکاتی که از سوی اندیشمندان در قرن ۱۷ انجام شد و جنگ های استقلال طلبانه قرون ۱۷ و ۱۸ باعث شد رسانه های چاپی به سرعت درگیر مسئله شوند و ترس حکومت ها از تلاش آنها بر ضد امنیت عمومی(و در واقع امنیت وجودی دولت ها) به شکل گیری اندیشه هایی در رابطه با ارتباطات انسانی، آزادی سیاسی، اخلاقی نشر، آزادی بیان، آزادی مطبوعات و حق دانستن منجر شد. این مجادلات از سویی منجر به چاپ کتاب مشهور جان استوارت میل به نام «در باب آزادی» شد. از سوی دیگر ماکیاولی در کتاب خود به دقت به افکار عمومی توجه می کرد و پادشاهان را به چگونگی جلب افکار عمومی در قلمروهای سرزمینی گوناگون توجه می داد. روسو نیز بر توجه دولت ها به افکار عمومی در قانون گذاری تاکید می کرد.
دامنه این علم با اندیشه های ولتر، کارلایل و مارکس در رابطه با سیاست و عقاید و افکار عمومی و ارتباطات اجتماعی گسترده تر شد. پس از جنگ جهانی اول اندیشمندان در عرصه تبلیغات جهانی وارد شدند و نیز روزنامه نگاران ماهری که نقش جهت دهی به افکار عمومی را به عهده داشتند (مانند والتر لیپمن) این علم را گسترش دادند. لیپمن از جمله اندیشمندانی بود که تلاش بسیاری در رابطه با مباحث افکار عمومی داشت. به مرور صنایع ظهور فیلم و رادیو و تلویزیون و رسانه های الکترونیک نیز پا به عرصه گذاشتند و راه توسعه ارتباطات را هموارتر و فراخ تر نمودند.
تا پیش از ۱۹۳۰ دنیای ارتباطات محققان بزرگی را تجربه می نماید.
کولی، دیویی، پارک، سایپر، لاسول، لیپمن، لوین محققین بزرگی بودند که آثاری در حوزه ارتباطات داشتند. در دهه ۱۹۳۰ پیشرفت های تدریجی خصوصاً توسط لازارسفلد، لوین، لاسول و هاولند انجام شد. سال های قبل از دهه چهل سال های بسترسازی مطالعات ارتباط و سال های دهه ۴۰ و ۵۰ سال های رشد متفکران این حوزه بود. به مرور شمار محققان این حوزه افزایش یافت. آموزش و تحقیق گسترش یافت. و واحد های دانشگاهی و موسسات پژوهش تأسیس شدند.
دامنه این علم هم به علت مطالعات ارتباطی و هم به علت بحث تبلیغات سیاسی و تجاری که در این علم می گنجند به شدت وسعت یافت. دلیل دیگر نیز وقوع جنگ های پی در پی و مسایل ناشی از آن بود که خبر نگاری و نیز تأثیرگذاری بر افکار عمومی و ... را به شدت با اهمیت نمود. فعالیت های سیاسی سیاستمداران باید به گونه ای انسان دوستانه بر کام افکار عمومی می نشست، این شرایط به علاوه پاره ای علل دیگر منجر به رشد علم ارتباطات و تئوری های آن شد.
لازم به ذکر است که بخش وسیعی از اندیشه های ارتباطی به طور مستقیم و یا غیر مستقیم از اندیشه مارکس منشا گرفته است.
از این رو اشاره بسیار مختصری به اندیشه وی می گردد. شرایط و زمینه تاریخی و اقتصادی مارکس برای او دیدگاهی افراطی نسبت به مسائل زندگی انسان ایجاد نمود. در ضمن باید توجه نمود که از بین رسانه ها مارکس تنها با مطبوعات و آن هم به شکل پیش از توده ای شدن آشنا بود. بنابراین تحلیل وی از رسانه های مدرن را تنها می توان پیش بینی نمود.
مارکس، رسانه ها را ابزار تولید می داند و معتقد است که این رسانه ها با سرمایه داری صنعتی، عوامل تولید و روابط تولیدی منطبق با آن منطبق شده اند.از دیدگاه مارکس، رسانه ها بطور انحصاری در مالکیت و خدمت انحصاری طبقه سرمایه دارهستند که با یک سازمان دهی وسیع ملی و بین المللی و با استفاده از ارزش اضافه کار به استثمار مادی کارگران فرهنگی می پردازد. در عین حال رسانه ها با تکیه بر سود بیش از اندازه به استثمار مادی مصرف کننده می پردازند. رسانه ها در اندیشه مارکس در یک برنامه ریزی به انتشار ایدئولوژیک افکار و ارزش های طبقه حاکم می پردازند و مانع از رشد و بروز اندیشه های متفاوت و یا مخالف می شوند. به این ترتیب مانع رشد آگاهی طبقه کارگر شده و از شکل گیری گروه های سازمان دهی شده مخالف پیشگیری می کنند. چنانکه دیده می شود وی روی خوشی به رسانه ها نشان نمی دهد و از پیامدهای مثبت رسانه ها به نکته ای اشاره نمی نماید. اندیشمندان تاثیر گذار بسیاری در زمینه علوم ارتباطات اجتماعی دیده می شود. این جستار به ارائه نظر برخی از مطرح ترین این اندیشمندان می پردازد.
● نظریه های رسانه شناسی: اینیس و مک لوهان
عقاید اولیهٔ مک لوهان Mc.Mac luhan در مورد رسانه ها بر اساس کار دوست مجرب و قابل اعتمادش، هارولد آدامز اینیس ارائه شد. اینیس و مک لوهان رسانه های ارتباطی را به عنوان عصارهٔ تمدن می شناسند و هر دو نفر معتقدند تاریخ توسط رسانه های غالب در هر عصر و زمانی هدایت می شود. اینیس معتقد است رسانه های ارتباطی در واقع توسعهٔ ذهن انسان هستند و علاقهٔ اولیه و اصلی هر دورهٔ تاریخی نوعی تعصب است که از رسانه های غالب مورد استفاده ناشی می شود. به عبارت دیگر، رسانه ها آنچه را در یک دورهٔ تاریخی اتفاق می افتد و با اهمیت به نظر می رسد تعیین می کنند. رسانه های سنگینی نظیر پوست، خاک و گل یا سنگ تداوم زیادی دارند و بنابراین به دلیل این که این رسانه ها ارتباط را از نسلی به نسل دیگر آسان می سازند، نسبت به سنت تعصب دارند.
در مقابل، رسانه هایی نظیر کاغذ سبک هستند و حمل و نقل آن ها آسان است. بنابراین این نوع رسانه ها ارتباط را از مکانی به مکان دیگر آسان می سازند و باعث تشویق امپراتوری، دیوان سالاری گسترده و نظام می شوند.
گفتار به عنوان رسانه به خاطر این که یک صدا، در زمانی خاص و یک بار تولید می شود، افراد را تشویق می کند تجربیاتشان را بر اساس توالی زمانی سازمان دهند، گفتار همچنین به دانش و سنت نیاز دارد و بنابراین جامعه و رابطه را حمایت می کند. رسانه های نوشتاری که به صورت فضایی مرتب و تنظیم می شوند، نوع متفاوتی از فرهنگ را تولید می کنند.تأثیر محدود به فضایی بودن نوشته در مقامات سیاسی علاقه ایجاد می کند و باعث رشد امپراتوری هایی در جهان می شود.(لیتل جان،۷۳۰:۱۳۸۴)
مک لوهان در بحث ساختار رسانه ها، پا را فراتر نهاده است. اساسی ترین نظریهٔ مک لوهان این است که مردم از طریق تعادلی با نسبت احساسات با محیط سازگار می شوند و رسانهٔ اصلی عصر باعث مطرح شدن نسبت حسی ویژه ای می شود که همین باعث تحت تأثیر قرار دادن درک می شود. مک لوهان تمام رسانه ها را توسعهٔ یک توانایی ذهنی انسانی و غلو و اغراق حس می داند.(لیتل جان،۷۳۰:۱۳۸۴)
مک لوهان اندیشمند کانادایی معاصر هر وسیله ای در زندگی را در امتداد عضو یا حسی از انسان قرار می دهد. چرخ در امتداد پا، لباس امتداد پوست بدن و .... در زمینه وسایل ارتباطی نیز هر وسیله در امتداد یکی از حواس انسان است. خط امتداد چشم، رادیو امتداد شنوایی و .... مک لوهان به امید شرایطی است که با ابداع یا اختراع وسیله یا وسایلی دیگر حواس سخت بر حواس دیگر پیشی نگیرد و موجبات بر هم خوردن نظم و تعادل در حیات انسانی نشود.
مک لوهان ارتباط را مدار هستی اجتماعی دانسته و حرکت تاریخ را از نظر ارتباط در دوران های تمدن باستانی بدون خط، تمدن دارای خط یا بصری و تمدن مبتنی بر وسایل ارتباطی الکترونیک مورد بررسی قرار می دهد.
مک لوهان در بسیاری از آثارش به منطق موزائیکی نظر دارد. این اندیشه را می توان در امتداد اندیشه های پیکر بندی و گشتالت دانست. از دید مک لوهان چیدن و دیدن تمامی عناصر کنار یکدیگر موجب می شود فرد از تک بینی، دیدگاه های محدود و انحصاری فراتر رفته و هر عنصر را در بستر محیطی آن مورد نظر قرار دهد.
مک لوهان در زمینه اهمیت وسایل ارتباطی آنها را تنها وسیله انتقال محض پیام نمی داند بلکه وسایل ارتباطی مظهر و پیام یک عصر است که با آن دنیایی دیگر و انسانها یی دیگر پدید می آید. مک لوهان در تأیید این نظر خود تا بدانجا پیش می رود که معتقد است محتوای واحد در هر یک از وسایل ارتباط جمعی می تواند اثری متمایز بر جای گذارد. (رک: ساروخانی، ۱۳۷۷: ۵۱ -۴۳). مک لوهان می گوید، اهمیت تأثیر رسانه ها ناشی از شکل و قالب تکنولوژی آنها است و نه از محتوای آنها (مهرداد، بی تا: ۱۶۴).قبل از اختراع صنعت چاپ، قبیله ها اصولاً ارتباط گران شنیدار بودند و از نظر احساسی و عاطفی و اجتماعی نزدیک بودند، برای افراد قبیله «شنیدن همان اعتقاد بود» اما اختراع مطبوعات چاپی، تمامی آن را تغییر داد. عصر گوتنبرگ، حس جدیدی را بوجود آورد که در آن دیدن مسلط بود: ظهور چاپ در فرهنگ غرب، مردم را مجبور به نوعی درک و دریافت خطی، منطقی و مقوله ای ساخت. برای مک لوهان استفاده از الفبا، عادت و دریافت تمام و کل محیط در واژگان دیداری و فضایی را مخصوصاً بر حسب فضا و زمانی که هم شکل هماهنگ متداوم و متصل هستند تقویت و ترغیب کرد.
بر اساس عقیدهٔ مک لوهان، ما وارد عصر جدیدی شده ایم.
فن آوری الکترونیک سلطهٔ شنیداری را بر گردانده است. فن آوری گوتنبرگ باعث انفجار در جامعه شد و افراد را از هم جدا ساخت، اما عصر الکترونیک باعث نزدیکی شد و دنیا را در «دهکده جهانی» جمع کرد. در نتیجه این امر ما را وادار می سازد هر تفکر، عمل و نهادی را که قبلاً بدیهی می دانستیم مجدداً مورد توجه قرار دهیم و به طور عملی دوباره ارزیابی کنیم. مک لوهان این تأثیر را این گونه شرح می دهد. «جریان الکتریسیته به طور عمیق انسان را به هم مرتبط می سازد. اطلاعات به طور همیشگی و مستمر به ما داده می شود. به محض کسب اطلاعات، خیلی سریع آن ها به وسیلهٔ اطلاعات به طور همیشگی و مستمر به ما داده می شود. به محض کسب اطلاعات، خیلی سریع آن ها به وسیلهٔ اطلاعات جدیدتر جایگزین می شوند. دنیای ما که به طور الکترونیکی شکل گرفته، ما را مجبور ساخته از عادت طبقه بندی داده ها به سمت تشخیص الگو حرکت کنیم. دیگر نمی توانیم به طور جزء به جزء قسمت و قسمت و قدم به قدم بسازیم، زیرا ارتباط آنی تضمین می کند که تمامی عوامل محیط و تجربه حالت کنش و واکنش موجود باشند.»(لیتل جان،۷۳۱:۱۳۸۴)
● نظریات مکتب شیکاگو: لاسول، لازارسفلد( و مرتون) و لوین
از جمله نظریات اندیشمندان مکتب شیکاگو می توان به نظریات لوین، لاسول و لازارسفلد اشاره نمود. البته در بسیاری از پژوهش ها ی لازارسفلد ، وی با مرتون همراه بوده است و بنابراین اندیشه مرتون نیز در این بخش آورده می شود.
▪ لاسول (۱۹۷۸-۱۹۰۲) همه چیز را در جریان محتوای پیام متمرکز می ساخت. وی در اثرش «ساخت و کارکرد ارتباط در جامعه» به ساخت پذیری ارتباطات و حتی تشابه جامعه انسانی از این دیدگاه با دیگر موجودات اشاره دارد. به زعم لاسول وسایل ارتباط جمعی مجموعه ای به هم پیوسته تشکیل می دهند و با هم تنسیق می شوند. این مجموعه با نام الگوی لاسول معروف است و شامل پنج عنصر: چه کسی، چه می گوید، از کدام مجرا، با چه کسی، با کدام نتیجه می باشد. به نظر لاسول با توجه به عناصر تشکیل دهنده ارتباطات، می توان ساخت یابی آنان را پیش بینی کرده، تحقق پذیر ساخت. از ترکیب غایی عناصر ارتباط، مجموعه ای حاوی دو نوع ساخت شامل زیر ساخت ها و رو ساخت ها فراهم می آید.
زیر ساخت ها Infrastructures یا ابزار تکنولوژیک ارتباط، مجموعه ای به هم پیوسته و متشکل هستند که با نیرویی همساز عمل کرده و در جامعه انسانی اثراتی ویژه بر جای می گذارند. رو ساخت ها Superstructures یا عناصر غیر تکنولوژیک حاوی سازمان ها، مقررات و اندیشه ها و افکار مرتبط با ارتباطات است که در رابطه ای تعاملی با زیر ساخت قرار دارد. بدین ترتیب از نظر لاسول هر دو نوع ساخت (زیر ساخت ها و رو ساخت ها) در تأثیر از یکدیگر هستند. (ساروخانی۱، ۷۵:۱۳۷۷-۷۳)
لاسول در زمینه کارکرد های ارتباطات اجتماعی در مقاله معروف خود «ساخت و کارکرد ارتباطات در جامعه Structure and function of communication» سه دسته کارکرد شامل؛ نظارت، همبستگی و جامعه پذیری بر می شمارد. به نظر لاسول در صورتی که انسان قابلیت درک بیشتر ارتباطات انسانی و جامعه انسانی را دارا باشد، متوجه می شود که کارکرد ها معمولاً با گذشت زمان و مکان تغییر نمی کنند، اما دارای تفاوت های بسیار کوچک، ظریف و حتی ضروری هستند. (شرام،۱۳۸۱: ۸۸-۹۰). لاسول عقیده دارد که در بررسی جامعه جهانی و فرایند ارتباط به سه نوع متخصص بر می خوریم:
- گروهی از متخصصین که به بررسی محیط سیاسی پیرامون و دولت به عنوان یک کل می پردازد.
- گروهی که به تنظیم پاسخ دولت به محیط می اندیشند. نویسندگان و گویندگان وسایل ارتباطی پاسخ درونی را تنظیم و تصدیق می کنند.
- گروهی که الگوهای پاسخ را از پیران به جوانان منتقل می سازند. مربیان و والدین مسئول انتقال میراث اجتماعی (به نسل جوان) هستند.
به عقیده لاسول تمام این گروه ها باید در یک مجموعه متشکل قرار گیرند تا شناخت و پاسخ هماهنگ شوند. کل جامعه پیامی متشکل و همگن یابد و به طور کلی رابطه انسانها در خلال زمان نیز صورتی متفرق، ناهماهنگ و تجزی یافته نداشته باشد. این امر را «ساخت ارتباطی» می خوانیم. (ساروخانی۱، ۷۶:۱۳۷۷). شرام معتقد است لاسول کمک های زیادی در فرآیند اندیشه پردازی در مطالعات ارتباطی داشته است که می توان در سه بخش طبقه بندی کرد.
الف) ارائه روش پژوهشی تا جایی که می توان وی را از حیثی پایه گذار واقعی پژوهش های ارتباطی دانست.
ب)ارائه نگاهی ژرف به تبلیغات: وی می گفت تبلیغات «نظارت بر عقاید» توسط نمادهای ارزشمند است... و این مانند داستان ها، شایعات،] گزارش ها [ ، تصاویر و دیگر اشکال مختلف «ارتباطات اجتماعی communication Social » است. به باور لاسول کارکردهای این اشکال توسط اشارات و توهم سریع به قدرت منتهی می شود.
ج) سومین خدمت لاسول به حوزهٔ مطالعات ارتباطی این بود که نقش سیاسی ارتباطات را فراتر از آنچه که اعمالی چون امتناع و مبارزات انتخاباتی نشان می دادند، آشکار ساخت. (ر.ک: شرام،۱۳۸۱).
اندیشه دیگری که در این بخش بررسی می گردد اندیشه لازارسفلد به همراه مرتون است. لازارسفلد (۱۹۷۶-۱۹۰۱) را شاید نتوان نظریه پردازی بزرگ دانست اما تاثیر گذاری برجسته ای در این زمینه داشته است. پژوهش های وی خلاقیت عجیبی داشته است. وی درحوزه پژوهش بازار یا بازار پژوهی بسیار برجسته بوده است. آثار به جای مانده از او پژوهش های وی و نیز کارهای مشترک وی با دانشجویانش می باشد. لازارسفلد به همراه مرتن در زمره اولین دانشمندانی بودند که نظریه تأثیر گذاری بی حد و حصر رسانه ای را مورد تردید قرار دادند. از دید آنان اثر گذاری رسانه ها، در صورتی که ساختار محیط کلان و یا افواه مناسب و موافق پیام رسانه ای نبا شد، با تنگنا روبرو خواهد بود(ساروخانی۲،۱۴:۱۳۸۳).
لازارسفلد و مرتون بر این عقیده اند که برای اثر بخشی رسانه سه شرط: انحصاری کردن، جهت دهی به ارزشها و اجتناب از تغییر ارزشهای اساسی و ارتباط چهره به چهره تکمیلی لازم است. این دانشمندان با بررسی مقایسه ای تبلیغات در زمینه مصرف و تبلیغات سیاسی نتیجه می گیرند که گر چه رسانه های جمعی در سمت دادن نگرش های اساسی اثر بخش بوده اند، شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد به تنهایی موجب تغییر نگرش شده باشند. (سودین/تانکارد،۴۶۶:۱۳۸۱). لازم به ذکر است چنانچه پیام ارتباطی حاوی نکاتی باشد که در محیط پیرامون قابل جذب نباشد، یا با امکانات عملی محیط سازگار نباشد و یا آنکه با عقاید و ارزش های رایج محیط پیرامون تنافر داشته باشد، ممکن است فرد در آغاز تحت تأثیر پیام قرار گیرد، لیکن به زودی و بعد از خارج شدن از اثرات خلسه ناشی از پیام جذاب وسیله ارتباطی، دچار تحیر و سرگردانی می شود(ساروخانی۱، ۱۰۹:۱۳۷۷).
▪ کورت لوین (۱۹۴۷-۱۹۸۹)نظریه پرداز دیگر مکتب شیکاگو و از تاثیر گذاران بر بحث ارتباط جمعی کارکرد نظریه را توصیف آن چیزی که می دانیم و نیز مسیر اصلی جهت کسب معرفت جدید می دانست. وی نظریه میدانی field theory را به عنوان پایه ای مطلوب برای مفهوم «فضای زندگی» و تحلیلی«مکان شناسی» از جنبه منطق روانی به بهترین وجه ارائه نمود. مفهوم اصلی که لوین بر اساس آن سعی در «انسانی کردنHumanize» نظریه میدانی داشت، فضای زندگی Life Space نامیده می شد. از نظر وی کل محیط روان شناختی یعنی واقعیات، روابط، نیروها و تجارب انسانی همه در یک زمان معین پدید می آیند و همواره بر هم تأثیر می گذارند. این عوامل شامل نیازها، اهداف، تأثیرات ضمیر ناخود آگاه، خاطرات، اعتقادات، رویدادهای سیاسی، اقتصاد و شرایط طبیعی- اجتماعی و هر چیز دیگری است که احتمالأ می تواند بر روی رفتار نیز تأثیر مستقیم داشته باشد. از نظر لوین روابط درون فضای زندگی پدید آوردند یک «نظام System» است و برای تبیین وقایع درون این نظام مفاهیمی چون فیزیک و ریاضی شامل انرژی، تنش، نیاز، جاذبه و بردار همواره کارساز خواهد بود. (شرام، ۱۶۶:۱۳۸۱).
● رسانه ها، شکل گیری و دگرگونی افکار عمومی
در اوایل قرن بیستم فردیناند تونیس Tonnies افکار عمومی را مظهر اخلاقیات جامعه می دانست و آن را در سطحی عالی تر از دولت قرار می داد. او معتقد بود که تمدن شهری فعلی با شرایط و اوضاع و احوال خاص، «جامعه ای» خود در برابر تحرکی که افکار عمومی روشنگرانه از طریق وسایل ارتباط جمعی پدید آورده اند، بیهوده در تلاش اصلاح خود می باشد. بدون تردید تا زمانی که این تمدن در راه فردگرایی حاکم بر جوامع کنونی به سر می برد، به چنین تحولی دست نخواهد یافت. زیرا سعادت و خوشبختی از دست رفته در صورتی به این جوامع باز خواهد گشت که به سرچشمه های زندگی اجتماعی گروه های کوچک، به نو آفرینی و دوباره سازی جوامع بپردازد.
فردیناند تونیس اندیشمند آلمانی ارتباط را محور شناخت و ارزیابی جوامع می داند. وی تعداد جوامع را طبق این معیار با عنوان جامعه معنوی Geminschaft و جامعه صوری Gesellschaft مورد بررسی قرار می دهد. از نظر تونیس جامعه معنوی دارای ویژگی های اراده ارگانیک، ارتباطات عمیق، امتداد تاریخی ارتباط، کوچکی جمع و ارتباط تام می داند. جامعه صوری دارای ویژگی های وسعت، اراده اندیشیده، بی نامی، ارتباط سطحی است. هر کدام از جوامع معنوی و صوری نوع ارتباط انسانی خاص خود را دارد.
اگر چه تونیس هرگز از توالی زمانی و تقدم و تأخر این دو جامعه صحبت نکرده است، لیکن از فحوای کلامش، حسرت دنیای خاص جامعه معنوی مشهود است. چرا که چنین به نظر می آید که از دیدگاه وی پیدایی عصر جدید و جامعهٔ صنعتی هم با مصرف انبوه Mass Consumption و هم تولید انبوه Mass Production ، به نوعی به امحای هویت فردی و گروهی منتهی می شود. پیدایی توده هایی عظیم و دستکاری Manipulationآنان از طریق وسایل سهمگین ارتباطات، به ویژه در خدمت بخش خصوصی و منافع آن به فرآیند توده سازی Massification در جامعه نو منتهی می شود. از مباحث می توان نتیجه گرفت که هرگز جهان صحنه تجلی انحصاری یکی از جوامع معنوی و صوری بر دیگری نیست. تنها می توان برای اعصاری از تاریخ این رجحان را متصور بود. بستر تاریخ کماکان زمینه همزیستی این دو پدیده اجتماعی بوده است. (ساروخانی۲، ۱۳۷۷: ۵۸ -۵۵).
مطالعات بسیاری در زمینه افکار عمومی انجام شده است، شاید بتوان شروع مطالعات علمی در رابطه با افکار عمومی را به ژاک نکه وزیر لویی شانزدهم پادشاه فرانسه باز گرداند. مطالعه نوین در زمینه افکار عمومی، احتمالاً از انتشار کتاب های «افکار عمومی و دولت محبوب» اثر لوول در سال ۱۹۱۳ و «افکار عمومی» والتر لیپمن در سال ۱۹۲۲ آغاز شده است. نویسندگان دهه های ۱۹۲۰ و۱۹۳۰ با پشتوانه مفاهیم و اطلاعات منظم و جدید روان شناسان، روان پزشکان و جامعه شناسان، مطالعات افکار عمومی مدرن را پایه گذاری کردند. اندیشمندان در فرایند شکل گیری افکار عمومی عموماً ۳ عامل اصلی را مطرح می نمایند.
- عامل نخست را می توان تلفیقی از رسانه های جمعی و میان فردی نام برد. رسانه ها از طریق انتخاب، ارائه رویدادهای اجتماعی و اولیت بندی مسایل، بر شکل گیری افکار عمومی تأثیر می گذارند.
گوستاو لوبون (۱۸۷۹) مطبوعات را از سائق ها و محرک های نزدیک و مستقیم در امر آموزش توده های مردم می داند که با گسترش فرایند، خود، عقاید متضاد با عقاید توده ها را بی وقفه به رویت آنها می رساند و از این طریق، نقش آموزش های کهن را کمرنگ و عمر عقاید را کوتاه می سازد. فرایند تحول مطبوعات از دیدگاه او به سوی تبعیت محض از افکار عمومی، انتقال حرف، سرگرمی ها، شایعه ها،آگهی های تجاری و اطلاعات روز و نیز جلب آرای عمومی بوده است.( دادگران، ۳۱:۱۳۸۴)لازارسفلد و همکارانش (۱۹۴۴) به وسیله الگوی دو مرحله ای خود به بررسی شکل گیری افکار عمومی پرداختند. بر اساس نظریه دو مرحله ای او رهبران فکری، اطلاعات خود را از طریق رادیو و روزنامه می گیرند و یا تعبیر و تفسیر، آنها را تعدیل می کنند و بازیابی منطبق با ویژگی اطرافیان خود، به آنها منتقل می سازند و به این طریق، پیوندی میان رسانه های جمعی و ارتباطات میان فردی به عنوان یک متغیر اصلی در شکل گیری افکار عمومی نقش می گیرد. (همان، ۳۳-۳۲) این الگوی دو مرحله ای کمک کرده تا نقش ارتباطات میان فردی در به کار بردن و استفاده از رسانه های جمعی مشخص شود.
- عامل دوم را موضوعات و مسائلی می دانند که بر اثر حوادث و اتفاقات در محیط پیرامون رخ می دهند و از طریق عمل آگاهانه رسانه ها در جامعه بازتاب می یابند. نوعی ارتباط و کنش متقابل میان مردم پدید می آید. بحث و جدل پیش می آید و افراد به داوری می پردازند. گابریل تارد اندیشمند فرانسوی آن را چنین توصیف کرد: عقیده برای مردم به مثابه روح است در جان. به عبارت دیگر، افکار عمومی مجموعه ای از داوری های مردم درباره مسایل روز است که مورد پذیرش بیشتر افراد جامعه است(همان، ۱۷) تارد معتقد است: «کلید فهم افکار عمومی، شناخت فرایند های شکل گیری افکار است». تارد نیز مطبوعات را تعیین کننده اصلی موضوعاتی می بیند که در بین مردم به بحث گذارده می شود. وی استدلال می کند کلید اصلی در تبدیل افکار فردی به افکار عمومی، گفتگوی شخصی و خصوصی است. تارد در تأکید بر مرکزیت گفتگو در شکل گیری افکار عمومی، سال ها از دانشمندان معاصر جلوتر است. (همان، ۳۳)
- عامل سوم را می توان عموم نامید. نظریات تارد و لوبون در این بخش مقابل هم قرار می گیرند. تارد مطبوعات را از جمله عوامل پیدایی جماعت معرفی می کند که بر خلاف انبوه خلق دارای همبستگی معنوی فکری به جای کنش های فیزیکی است. به این ترتیب مطبوعات می توانند با ابعاد رشته های ارتباطی آگاهی، اندیشه و اراده مشترک را در زمان واحدی به وجود آوردند. در این رابطه جان دیویی در کتاب عامه و مسایل آن (۱۹۲۷) عامه یا جماعت را به شکل گروهی از مردم تعریف می کند که دارای ویژگی های مشابه هستند. گرونیک از اندیشه دیویی سه طبقه عامه خاموش، عامه آگاه و عامه فعال را برداشت می کند که در رابطه با افکار عمومی شکل خاصی به خود می گیرند. (همان، ۳۵)
● مطالعات انتقادی ارتباطی
چنانکه پیش از این در باب اندیشه های ارتباطاتی مارکس سخن گفته شد، وی رسانه ها را در خدمت منافع طبقه سرمایه دار حاکم می دانست و آنها را ابزار انتقال ایده و اندیشه این طبقه و نیز مانع رشد افکار مخالف و شکل گیری و سازماندهی گروههای مخالف می دانست. ویژگی های نظری وی ، دوره تاریخی خاص و نیز پیگیری افکار وی توسط گروه ها و دسته جات گوناگون اندیشه مارکس را در قالب مکاتب نظری گوناگون، متعدد و متکثر نمود. از جمله مکاتب تحت تاثیر اندیشه مارکس می توان به اندیشه های ارتباطی مکتب فرانکفورت، اندیشه های مکتب بیرمنگام و نیز بررسی های اقتصاد سیاسی اشاره نمود. هر یک از این دیدگاه ها تاکید بر وجهه خاصی از اندیشه وی نمودند و تغییراتی را در دستگاه نظری ایجاد نمودند.
در این مجموعه به اندیشه های نظریه پردازان مکتب فرانکفورت، نظریات التوسر و گرامشی، نظریات مکتب مطالعات فرهنگی بیرمنگام و نیز نظریات اقتصاد سیاسی اشاره می گردد.
۱) نظریات مکتب فرانکفورت
نسلی از دانشوران آلمانی که در دهه ۱۹۳۰ از سرزمین مادری خویش گریخته بودند، حیات فکری دنیای انگلیسی زبان را عمیقاً پر مایه تر کرده اند و در ماجرای این مهاجرت فرهنگی، تاریخچه مکتب فرانکفورت جای مهمی اشغال می کند. موسسه پژوهش اجتماعی فرانکفورت، که ابتدا در آلمان تأسیس شد، طی سال های تبعید، از فرانکفورت به نیویورک و سپس به کالیفرنیا منتقل شد. این گروه در اواخر دهه ۱۹۴۰ از هم پاشید اما کمی پس از پایان جنگ، موسسه فرانکفورت توسط برخی از اعضای اصلی اش و به عنوان بخشی از دانشگاه فرانکفورت، دوباره پا گرفت. (کانرتون، ۹:۱۳۸۵)
این بررسی افکار سه تن از اندیشمندان صاحب نام و بسیار تأثیرگذار این مکتب(آدورنو،هورکهایمر، بنیامین) را بررسی می کند. نظرات آدورنو و هورکهایمر عموماً در امتداد هم و حتی با هم مطرح شده اند و از این روی در کنار هم آورده می شوند. آدورنو و هورکهایمر، همچون سایر انتقادیون، علم و تکنولوژیِ را تجسم سلطه و خشونت بر طبیعت و در نتیجه انسان می دانند و این در حالیست که معتقدند علم و تکنولوژی باید تحت سلطه انسان می بود. آنها معتقدند که پیشرفت روشنگری باعث سلطه انسان بر طبیعت شد. این سلطه به سلطه انسان بر انسان دیگر و در نتیجه به از خود بیگانگی انسان منجر شد.
آدورنو و هورکهایمر معتقدند جنبه خرد ابزاری باعث شکل گیری بحران های حال حاضر از جمله بحران علم شده است و این خلاف نظر مارکس است که بحران های جامعه را حاصل سرمایه داری می داند. در واقع خرد باوران می خواستند انسان را از اندیشه اسطوره ای – دینی خود رها سازند، اما از آنجا که عقل ابزاری بر این روند حاکم شد، آنها موفق نشدند و عقل اسطوره حاکم شد. در نتیجه روشنگری بازگشتی به اسطوره داشت. به گونه ای که کل مدرنیته و جهان مدرن را در قالب نیروهای جدید ئ غیر معنوی، خود تبدیل به اسطوره شدند. فرد باوری باعث انکار فردیت و استقلال انسان و تبدیل سوژه به کل (به تعبیر هگل) شد که این ثمره روشنگری است.
خود ویرانگری روشنگری را در اصل «ارزش مبادله» می بیند که از اقتصاد به همه رو بنا نفوذ کرده است. در واقع در سرمایه داری ارزش مبادله (تولید برای ابزار) به جای ارزش مصرف (تولید برای نیاز) می نشیند. در این شرایط ایدئولوژی بهره برداری بر شادی مصرف حاکم می شود. ارزش مبادله که پدیده ای مصنوعی است بر حیطه خواست های انسانی حاکم می شود. این ارزش قوانین اثباتی خاص خود را دارد. سلطه ارزش مبادله در زیر بنا منجر به کالایی شدن کل رو بنا (فرهنگ) می گردد، یعنی آنچه بحران صنعت فرهنگ در رو بنا می خوانندش.
آدورنو و هورکهایمر به دنبال این سوالنند که چرا فرهنگ نازل شده است به گونه ای که آگاهی بی ارزش، و حفظ نظم موجود با ارزش تلقی می گردد؟ و آیا آنچه فرهنگی خوانده می شود، در واقع فرهنگی است؟ آنها می گویند فرهنگ واقعی، نقاد و معترض است و فراتر از نظام حفظ خویش می باشد. در واقع فرهنگ تا جایی که خلاف زندگی روزمره است فرهنگ است و از جایی که با نظام سلطه و سرکوب همراه می گردد، دیگر نه فرهنگ بلکه صنعت فرهنگ است، که همان سرمایه داری مدرن است. صنعت فرهنگ به تولید انبوه کالاهای فرهنگی مطابق با ارزش مبادله می پردازد و منجر به کالایی شدن فرایند صور فرهنگی می گردد.
اصلی ترین محصول صنعت فرهنگی، فرهنگ توده است که محصول تلفیق فرهنگ و سرگرمی و تبلیغات در جامعه مدرن است و همراه با سرنوشت سرمایه داری. فرهنگ توده همواره تجاری و زیان بار است. باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شیء وار، می گردد، مانع رشد تخیل فرد می شود و باعث سرکوبی استعداد انقلابی و آسیب پذیری در برابر عوام فریبان می گردد.
صنعت فرهنگی باعث می گردد همگان در نظامی متشکل از کلیسا، کلوپ، و... که همگی ابزاری از کنترل اجتماعی هستند، سامان یابند و هویتی یکسان پیدا کنند. صنعت فرهنگی نه به تن و مال انسان بلکه به روح و جان فرد حمله می کند و باعث بیگانگی فرد از خود می گردد. به عبارتی بیگانگی بزرگترین مسئله در صنعت فرهنگی است. صنعت فرهنگی به واسطه ابزار ها و راهکارهای خود باعث هویت بخشی به توده و تنظیم کردار او می گردد. این امر منجر به ابژه سازی و شی گشتگی انسان می گردد و به یکسان سازی و ایجاد فردیت کاذب برای انسان ها و بهنجار سازی توده می انجامد و این در حالی است که انسان تصور می کند که خود فاعل است. صنعت فرهنگی بر همه هنر ها نقش می زند و همه را یکسان و یکنواخت می نماید و هنر و رسانه نیز به نوبه خود منجر به یکسان سازی هویت های افراد می شوند.
آنها معتقدند تمایز محصولات فرهنگی حاصل تمایز و تقسیم بندی مصرف کننده است. در واقع آنها مصرف کننده را تقسیم می کنند. بر اساس تقسیم بندی خود از مصرف کننده، تولید می کنند و مصرف کننده را مجبور به استفاده از همان نوع تقسیم بندی می نمایند. بنابراین در واقع محصولات فرهنگی ناشی از ارزش مبادله هستند نه ارزش مصرف که نیاز مصرف کننده است.
فرهنگ توده ای دروغین است و مبین سلطه گری، بنابراین به تولید نیاز کاذب می پردازند. و برای بر آوردن این نیاز های کاذب تلاش می نمایند. این فرایند منجر به مشروعیت سازی برای سلطه نظام سرمایه داری می گردد، که کارکرد ویژه آن، از بین بردن امکان مخالفت با سلطه مستقر است.
در یک فرایند کلی آنها معتقدند که همگانی شدن فرهنگ و هنر منجر به تابعیت هنر از قانون بازار و در نتیجه سلطه ارزش مبادله بر ارزش مصرف و تحمیل نیاز های کاذب بر انسان می گردد. انسان به عنوان مصرف کننده به «ایدئولوژی صنعت» تبدیل می گردد که باعث حفظ و تداوم الگوی سلطه بر توده می گردد. سلطه طبقه بالا به عنوان تولید کننده بر طبقه پائین به عنوان مصرف کننده. صنعت فرهنگی آدمیان را به شکل ماده مصرف می بیند و به دنبال قالب ریزی یکسان آنها از سوی صاحبان سرمایه است، البته حق انتخاب را نیز به وسیله آزادی انتخاب نوع رسانه! برای افراد محترم می شمارد.
آدورنو و هورکهایمر در مورد مشارکت توده ها در تجارت هنر معتقدند که این امر منجر به توده ای شدن هنر می گردد. هنر به سطح توده تنزل می نماید و از سویی نیز باعث نابودی اروپا و قوه تخیل انسان می گردد. در اینجا به تأسی از قفس آهنین وبر، محاصره انسان در نظام آهنین را مطرح می نمایند. اما این اندیشه مخالف اندیشه بنیامین است، چرا که او توده ای شدن هنر را باعث افزایش آگاهی توده می داند. آدورنو و هورکهایمر مخالف توجیه تکنولوژیک و مدیریت صنعت فرهنگی هستند و آن را قبول نفس سلطه می دانند که باعث ایجاد حلقه مغزشویی و ارضای نیاز پیش ساخته قدرت سرمایه داران می گردد.
مشمولیت هنر در منطق مبادله کالا از نظر آنها منجر به از بین رفتن استقلال هنر و نیز رهایی هنرمند از آغاز کار می گردد، چرا که هنرمند از ابتدا به خدمت شرایط فروش کالا در میآدورنو در بررسی موسیقی پاپ به عنوان فراورده صنعت فرهنگ در برابر موسیقی کلاسیک، بخشی از نظریات خود را ارائه می دهد. موسیقی پاپ به عنوان فراورده ای از صنعت فرهنگ، فاقد هماهنگی و انسجام است. مصنوعی و استاندارد شده است و واکنش هایی یکسان را در برابر خود ایجاد می نماید که منجر به از خود بیگانگی توده می گردد. در برابر موسیقی کلاسیک، با همبستگی، انسجام، معنا دهی درونی هنر ناب و غیر قابل استاندارد سازی موجب بروز واکنش های گوناگون در انسان می شود. آدورنو با شمردن کار ویژه های موسیقی پاپ برای نظام سرمایه داری به این نتیجه می رسد که هدف نهایی این موسیقی ایجاد هماهنگی روانی انسان با وضع موجود نظام سرمایه داری است و ایجاد هویت واحد با سایر مردم برای پذیرش شرایط و در واقع تسلیم فرد سازی جهان و ایجاد واکنش یکسان انسان ها. این امر در بحث ایدئولوژی آنها به خوبی نشان داده می شود.
در بحث ایدئولوژی آنها توضیح می دهند که به مثابه نوعی ابزار سلطه، از هنجارهای موجود جدا نمی شود و آنها را تأیید می نماید، مخالف اعتراض است و به تأیید نظام حاکم و قواعدش می پردازد. معتقدند که این امتیاز نظام سرمایه داری است که با ایجاد ترکیبی از فرهنگ، ایدئولوژی اعمال کنترل اجتماعی به ظاهر عقلانی به ایجاد نیازهای کاذب و سپس پاسخگویی به آن نیازها از طریق صنعت فرهنگ سازی می پردازد و موفقیت نظام سرمایه داری را تضمین می نماید. ضرورت این شیوه در آن است که با تنها نگذاشتن مصرف کننده، برای پیشگیری از اینکه مصرف کننده تصور کند که می تواند مقاومت نماید، به تولید پیشاپیش نیازها و ایجاد احساس نیاز برای مصرف کننده می پردازد. مصرف کننده در این شرایط احساس رضایت از بازی دارد و به هر چه به او عرضه می گردد رضایت می دهد و به نوعی تسلیم و ساده بینی جهان هستی مبتلا می گردد. به عنوان مثال در بحث موسیقی پاپ، در بررسی آدورنو، ریتم تکراری موسیقی پاپ موجب عدم نیاز به تامل و در نتیجه گریز از خستگی می گردد. استاندارد شدگی این موسیقی با استانداردهای زندگی مدرن باعث ایجاد امنیت خاطر مصرف کننده می شود.
انفعالی بودن و غیر مولد بودن آن باعث کاهش کسالت می گردد و لذت موقتی مانند لذت موقت سرمایه داری ایجاد می نماید، و اینها اصول هستند که هدف نهاییشان ایجاد هماهنگی روانی فرد با وضع موجود سرمایه داری و شکل دهی هویت یکسان بین انسان ها است. آید و در واقع به جای تولید اثر هنری به تولید کالای فروشی می پردازد. ضربه نهایی صنعت فرهنگی از نظر آنها هنگامی است که کالایی کردن هنر با عرضه هنر به عنوان چند غیر قابل فروش همراه می گردد. با مثالی از آثار بتهون، مشاهده می گردد که از نظر مصرف کننده بهترین آثار بتهون به رایگان از رسانه ها پخش می گردد و هیچ مبادله مالی نیز انجام نمی شود. این در شرایطی است که در واقع مبادلات پشت سر مصرف کننده انجام می گیرد و دور از چشم مصرف کننده، منافع مبادله می کردند.▪ بنیامین از دیگر اندیشمندان این مکتب، آلمانی تباری که مهاجرت، آوارگی، زندگی نا موفق و در آخر خودکشی را تجربه می نماید، دارای آثاری چون پاساژ ها، سرچشمه نمایش سوگبار آلمان، خیابان یک طرفه، نهاد های فلسفه تاریخ را در کارنامه علمی خود دارد.
وی به نقد مدرنیته و تکنولوژی و تأکید بر نابخردی عصر جدید می پردازد. او روشنگری را بی مایه ترین جهان بینی ها می داند که سطحی و تو خالی است. بنیامین رویکردی دو گانه دارد. از سویی بدترین نقد ها را برای مدرنیته در نظر می گیرد. وی معتقد است قلب مدرنیته پیشرفت است و پیشرفت فاجعه است. از سوی دیگر بنیامین امید رهایی و نجات دارد و معتقد است که تکنولوژی می تواند باعث موفقیت در شناخت بشر گردد و کلید شادی و خوشبختی انسان باشد. وی معتقد است در جامعه آزاد تکنولوژی دیگر بتواره هلاکت و نابودی نیست بلکه کلید شادی و خوشبختی است. اما از آنجا که نگرش بدبینانه او نسبت به مدرنیته و تکنولوژی قوی تر است، او با نگاه انتقادی به فرهنگ، تمدن، تقسیم کار، اتوماسیون، تولید کالایی و ابزاری شدن می نگرد. بر ناهمخوانی تکنولوژی و تهذیب اخلاقی تأکید می نماید و معتقد است وقوع انقلاب برای متوقف کردن روند خطرناک تکنولوژی سرمایه داری ضروری است.
بنیامین در ۱۹۳۰ در مقاله ای با نام «اثر هنری در دوران تکثیر مکانیکی آن» به ارائه نظریه ای در این باب می پردازد. وی معتقد است پیشرفت فن آوری باعث رشد امکانات تکثیر فنی و مکانیکی آثار هنری گشته است. این پیشرفت از نظر بنیامین باعث از دست رفتن منش اصلی اثر هنری می گردد و اثر هنری با از دست رفتن نسخه اصل فاقد اصالت شده و «ارزش آئینی» آن نفی می گردد. از سویی تجلی آثار هنری نیز از بین می رود. وی ۳ ویژگی برای تجلی آثار هنری از نظر می گیرد. ویژگی های یکه و منحصر به فرد بودن، فاصله با ما، جاودانگی و یکسانی ویژگی هایی هستند که باعث تجلی آثار هنری می گردند. که این سه ویژگی در اثر پیشرفت و تکثیر از دست می روند.
بنیامین معتقد است در دوران باز تولید مکانیکی ارزش نمایش بیش از ارزش آئینی است و ارزش آئینی از بین نرفته است. این در حالی است که آدورنو با این نظر مخالف است. بنیامین باز تولید مکانیکی را باعث دو بحث می داند. نخست گسترش دموکراسی و دیگری از بین رفتن تجلی اثر هنری. این شرایط باعث ایجاد دگرگونی در بینش بنیادین زیبایی شناسانه انسان می شود و دوران جدیدی از آفرینش و دریافت اثر هنری ایجاد می نماید. در واقع باز تولید مکانیکی اثر باعث می شود که اثر هنری در دسترسی همگان قرار گیرد و این امر از سویی منجر به تنزل اثر هنری می گردد و از سوی دیگر می تواند اثراتی مانند ارتقاء هنر در سطح جامعه، افزایش ذوق هنری، افزایش سرعت درک اثر هنری، خارج شدن اثر هنری از دست نخبگان و از زیر سلطه نظارت سرمایه و بر عکس راهیابی هنر به توده مردم را در بر داشته باشد. چنانکه دیده می شود نگرش بنیامین نگرشی دوگانه مبتنی بر دیدن اثرات منفی و مثبت توامان است. وی معتقد است حرکت رفت و برگشتی این جریان باعث تغییر واکنش مخاطب می گردد، حال آنکه آدورنو با این نظر مخالف است و معتقد به تنزل هنر در پی این شرایط می باشد. بنیامین به هنر و هنرمند انقلابی و نیز تکامل انقلابی هنر عقیده دارد. این شرایط روابط جدید بین هنرمند و مخاطب است و تبدیل هنر به یک رسانه انقلابی.
اگر مایل باشیم نظر بنیامین را با دیگر صاحبنظران برجسته مکتب فرانکفورت یعنی آدورنو و هوکهایمر مقایسه نمائیم، می توانیم به دفاع بنیامین از کارکرد رسانه های همگانی و استفاده از فن آوری و گسترش آن در خدمت هنر به جای حذف آن تأکید نمائیم. بنیامین همچنین به هنر دور از فهم همگان اعتراض می نماید و معتقد است این هنر ارتباط لازم با مخاطب را برقرار نمی نماید. اما آدورنو این کارکرد رسانه ها و گسترش خدمات فن آوری در خدمت هنر را باعث توده ای شدن هنری می داند و آن را منفی تلقی می نماید. آدورنو معتقد است توده ای شدن هنر باعث می شود که هنر تابع قانون بازار گردد. این تنزل هنر، کالایی شدن هنر را در پی دارد، که همان مفهوم صنعت فرهنگی از نظر آدورنو است. بنیامین برخلاف آدورنو معتقد است معنای فراورده فرهنگی نه در وجه تولید بلکه در شیوه مصرف اثر است. مصرف ضرورتاً انفعالی نیست، بلکه قابل تغییر است و این جزیی از فرایند دموکراتیزه شدن فرهنگ است. وی معتقد است معنی در لحظه مصرف تعیین می شود. نظرات آدورنو در این زمینه در مقابل نظر بنیامین قرار می گیرد. بنیامین تسلط هنرمند بر ابزار تولید مکانیکی را سرچشمه پیروزی بر دشواری های آفرینش هنری و دستاوردی بزرگ می داشت. اما آدورنو، بنیامین را به کل فاقد مایه اصلی می داند.
۲) نظریات گرامشی و آلتوسر:
نظریه «هژمونی» یا سلطه جریان مارکسیستی دیگری در تحلیل رسانه ها است که توسط آنتونیوگرامشی متفکر و سیاستمدار ایتالیائی مطرح شد. وی این اصطلاح را در رابطه با ایدئولوژی ـ حاکم در جامعه به کار برد. نظریه سلطه بر عوامل اقتصادی و ساختاری که ناشی از ایدئولوژی طبقاتی است، تاکید چندانی نمی گذارد و تأکید آن بیشتر بر خود ایدئولوژِی- نحوه بیان آن، موضوعاتی که بدانها اهمیت می بخشد و مکانیسم هائی که ایدئولوژی بدان وسیله به حیات خود ادامه داده و با تسلیم قربانیانش به شرایط آن (بویژه طبقه کارگر) شکوفا شده و در تلقین آن به دیگران و شکل دادن به آگاهی های آنان موفقیت حاصل می کند- می باشد. تفاوت های اساسی بین نظریه سلطه، استقلال ایدئولوژی بطور قابل ملاحظه ای از دیدگاه اقتصادی آن مورد توجه قرار گرفته و حفظ شده است.
از دیدگاه نظریه سلطه، ایدئولوژی تصویر مخدوشی از واقعیت و یا روابط طبقاتی به دست می دهد، یا به قول آلتوسر «ایدئولوژی روابط در نظر گرفته شده خیالی و ذهنی افراد نسبت به شرایط واقعی و موجود است». از نظر آلتوسر، ایدئولوژی از این جنبه که از طرف طبقات حاکم و با استفاده از زور بر جامعه تحمیل شده باشد، سلطه محسوب نمی شود، بلکه از این نظر که به صورت یک تأثیر فرهنگی که از روی قصد و بطور برنامه ریزی شده در جامعه گسترش یافته و بر اساس آن، تجربیات ما از واقعیت شکل می گیرد و در خدمت طبقات حاکم قرار می گیرد سلطه محسوب می گردد.
بعد ها نظریات عده دیگری از «متفکرین مارکسیست»، به ویژه«پولانتزا» و آلتوسر به تثبیت نظریه گرامشی کمک کرد. این دو متفکر نیز به این نکته معتقد بودند که روابط سرمایه داری از طریق رضایت داوطلبانه افراد (بویژه طبقات کارگر) شکل می گیرد و مشروعیت می یابد. بطور کلی، تغییر توجه تئوریک از عوامل اقتصادی به عوامل ایدئولوژی و فرهنگ به عنوان علل تداوم نظام سرمایه داری سبب شد که نقش رسانه های همگانی در انتشار ایدئولوژی های حاکم برجسته شود و همین امر موجب اختلافات بسیاری در میان نظریه پردازان مارکسیست، بویژه بین آن عده که بر عوامل ساختاری و اقتصادی اصرار می ورزیدند و عده ای که نقش ایدئولوژی و فرهنگ را در تداوم نظام سرمایه داری تعیین کننده می دانستند، شد.
۳) مطالعات فرهنگی مکتب بیرمنگام
مکتب مطالعات فرهنگی انگلستان (مکتب بیرمنگام) از جمله مطالعات اقتصادی ارتباطات می باشد، که در دهه های اخیر جایگاه ویژه ای در مطالعات کسب نموده است. مکتب«مطالعات فرهنگی» انگلستان، در اوضاع و احوال ویژه پس از جنگ جهانی دوم، به دنبال نخستین تجربه حزب کارگر در تشکیل حکومت رادیکال مخالف نظام سرمایه داری بدون نظارت و محدودیت و مقابله با سلطه موسسات انحصاری بزرگ مطبوعاتی و آثار منفی محتویات جنجالی و هیجان آور روزنامه ها و مجله های عامه پسند آنها، که به منظور افزایش تیتراژ و جذب آگهی بیشتر و کسب در آمد بالا تر، منتشر می شوند، با همکاری چند تن از متفکران و محققان وابسته به گروه های فکری نئومارکسیست این کشور پایه گذاری شد.(معتمد نژاد، ۲،۱۳۸۴)
۳ متفکر این مکتب از بین بنیانگذاران آن در نظریات خود به نقش بنیادی ارتباطات توجه بیشتری داشتند.
ـ ریچارد هوگارت: وی در سال ۱۹۵۷ کتاب « کاربردهای سواد آموزی: جنبه های زندگی طبقه کارگر با توجه خاص به نشریات و تفریحات» را تألیف نمود. وی در این کتاب با استفاده از تجربیات زندگی شخصی و تجربیات آموزشی چند ساله خود، پیوند های بین شکل های سرگرمی عمومی، کارکرد های اجتماعی همسایگی و روابط خانوادگی را به طور دقیق مورد بررسی و تحلیل قرار داد و تأثیر محتویات فرهنگی مطبوعات و سایر رسانه ها و به ویژه گفتمان ها، گزارش ها، داستان ها و همچنین آواز ها و ترانه ها، بر شرایط اجتماعی و.. سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر و عکس العمل های آن در برابر آنها را مشخص ساخته است و به این ترتیب، یک کار تحقیقی اصیل در این زمینه پدید آورده است. او در این تحقیق، مخصوصاً چگونگی نفوذ «فرهنگ تولیدی- مصرفی» آمریکایی (فرهنگ مبتنی بر تولید انبوه و محتوای ابتذال آمیز) در زندگی کرده های کارگری انگلستان را تشریح کرده و ضرورت مقاومت در برابر این فرهنگ سلطه آمیز و تقویت و تحکیم یک «فرهنگ مردمی» واقعی را مورد تأکید قرار داده است.(همان،۵) هوگارت در پایان این کتاب بر اهمیت و نقش فرهنگ تاکید می نماید. هوگارت کتاب های متعددی از جمله «آموزش ادبیات»،«لحظه حساس»،«دنیا در ۱۹۸۴»، «تکنولوژی و جامعه» و «نوعی دلقک بازی» و ... را نیز تألیف می نماید.
ـ ریموند ویلیامز: ریموند ویلیامز قبل از سال ۱۹۶۲ با نشر کتاب هایی به بررسی زمینه های مختلف فرهنگ، ارتباطات و وسایل ارتباطی پرداخته بود. اما با انتشار کتاب «ارتباطات» در سال ۱۹۶۲ مطالعات درباره تکنولوژی های مهم ارتباطی را به عنوان امری اساسی در ایجاد نهادهای دموکراتیک و تحقق دگرگونی های فرهنگی و دستیابی به فرهنگ مشترک را نشان داد. وی در کتاب خود تأکید می کند «انقلاب فرهنگی» مورد تأکید او جزیی از یک فرایند بزرگ رهایی انسان است که در مقایسه با انقلاب صنعتی و مبارزه در راه دموکراسی، از اهمیتی مشابه آنها برخوردار است. به عقیده او، این انقلاب جدید، باید از طریق نماد های ارتباطی و تکنولوژی های نوین آنها صورت گیرد به همین جهت، اصلاحات در بخش ارتباطات، که بالقوه توانایی دموکراتیک سازی جامعه را دارا است، ضرورت خاص دارد. (همان، ۱۴)
ـ ویلیامز به تأثیر گذاری وسیله ارتباطی به خودی خود و بدون در نظر گرفتن محتوای پیام ها بر رفتار مخاطبان، عقیده ندارد و از روی نظریات وی در برابر مک لوهان قرار می گیرد. او در برابر اینگونه دیدگاه ها، تاریخ را نیروی تعیین کننده شرایط زندگی انسانی معرفی می نماید و فرد مخاطب و همین رسانه تلویزیون را محصول تاریخ می شناسد. به عقیده او بین اختراع یک تکنولوژی و ترویج آن در یک فرهنگ باید تفاوت قائل شد. زیرا هیچ اختراعی به خودی خود باعث دگرگونی اجتماعی نمی شود. به این لحاظ، برای شناخت هر نوع تکنولوژی ارتباطی، باید آن را «تاریخ سازی» کرد و پیوند آن با مجموعه ای از منافع خاص و در درون یک نظم اجتماعی را مورد توجه قرار داد. بنابراین، از نظر ویلیامز دیدگاه مارشال مک لوهان درباره نقش تعیین کننده تکنولوژی ارتباطی و برتری جویی و موقعیت شناسی یک گروه اجتماعی برای سلطه بر گروه های اجتماعی دیگر به شمار می رود.
۴) نظریه اقتصادسیاسی رسانه ها:
نظریه اقتصاد سیاسی رسانه ها بیش از آنکه بر محتوای ایدئولوژیک رسانه ها تاکید کند بر ساختارهای اقتصادی تکیه می کند. این نظریه رسانه ها را به عنوان بخشی از نظام اقتصادی و در رابطه با نظام سیاسی بررسی می کند. ایدئولوژی را به عوامل زیر بنایی وابسته می داند، که این اندیشه باعث نیاز به تحلیل ساختار مالکیت و طبقات اجتماعی می گردد.
نظریه پردازان این نظریه معتقدند که رسانه ها ابزاری جهت گسترش بازار و منافع طبقه حاکم هستند. رسانه ها در واقع به گونه ای به تولید دانش می پردازند که منافع و سودهای کلان این طبقه را تضمین می نمایند. تضمین منافع طبقاتی باعث از بین رفتن استقلال رسانه ها و به زیر سلطه منافع اقتصادی سیاسی طبقه حاکم رفتن، نادیده گرفتن جنبه های انسانی فقر و تنگدستی اقشار وسیعی از مردم متعلق به طبقات پایین جامعه، توجه به بازارهای کلان اقتصادی و ترس از سرمایه گذاری های رده میانی می گردد.
رویکرد اقتصاد سیاسی از سویی توانایی آزمایش تجربی فرضیات درباره عوامل تعیین کننده بازار را دارد، اما چنانکه می دانیم پیچیدگی ها و چندجانبه بودن این گونه تحلیل ها مانع از اطمینان به اثبات تجربی این فرضیات می گردد. از سوی دیگر این دستگاه نظری تمامی رسانه ها را در یک قالب فکری بررسی می نمایند. حال آنکه جایگاهی برای تحلیل رسانه های عمومی خارج از منافع طبقه حاکم در نظر نمی گیرد.
نویسنده: آمنه صدیقیان بیدگلی
فهرست منابع:
آذری غلامرضا، مقدمه ای بر: اصول و مبانی ارتباطات، تهران:صدا و سیمای ج.ا.ا،۱۳۸۴.
دادگران سید محمد، افکار عمومی و معیارهای سنجش آن، تهران:مروارید، ۱۳۸۲.
ساروخانی باقر، جامعه شناسی ارتباطات،تهران: اطلاعات، ۱۳۷۶.
ساروخانی باقر،درامدی بر دایره المعارف علوم اجتماعی،تهران:۱۳۷۷.
سودین ورنر/ تانکارد جیمز، نظریه های ارتباطات، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۸۱.
شرام ویلبر، زندگی و اندیشه پیشتازان علم ارتباطات، غلامرضا آذری/ زهرا آذری، تهران: خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۸۱.
کانرتون پل، جامعه شناسی انتقادی، حسن چاوشیان، تهران: اختران، ۱۳۸۵.
لیتل استیفن جان ، نظریه های ارتباطات، ویراسته: علی قاسم نژاد جامعی، سید مرتضی نور بخش/ سید اکبر میر حسینی، تهران: جنگل، ۱۳۸۴.
معتمد نژاد کاظم، جایگاه بنیادی ارتباطات جمعی در «مطالعات فرهنگی» بررسی زمینه های نقد اندیشی و شیوه های ارتباط پژوهشی بنیانگذاران مکتب بیرمنگام، دانشگاه علامه طباطبایی، مرکز پژوهشی ارتباطات، تهران، ۱۳۸۴.
مهرداد هرمز ، مقدمه ای بر: نظریات و مفاهیم ارتباط جمعی، تهران: موسسه فرهنگی – پژوهشی فازان،۱۳۸۰.
منبع : جامعه‌شناسی ایران


همچنین مشاهده کنید