شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


بررسی برخی آثار داستانی منتشر شده در سال ۸۳


بررسی برخی آثار داستانی منتشر شده در سال ۸۳
آنچه می خوانید، مرور كتاب هایی است كه در میان دیگر آثار منتشره در سال ۸۳ خوانده ام. این كتاب ها به نظرم آثار ارزشمندی هستند و هریك ویژگی و شایستگی منحصر به خود را دارند.برخی از این آثار می توانست در لیست نهایی جوایز نیز حضور داشته باشد. در هرصورت این از خصوصیات بدیهی یك جایزه است كه میان كتاب ها تعدادی برگزیده می شوند. اما ما به عنوان روزنامه نگار موظف هستیم با یك نگاه وسیع همه كتاب های درخور و ارزشمند را به خوانندگان معرفی كنیم.
• • •
• پشت در بسته
در زمانی دور كتاب «كلمه ها و تركیب های كهنه» نوشته محمدحسن شهسواری را به سفارش دوستی گرفتم و با اكراه شروع به خواندن آن كردم. در همان دقایق ابتدایی فهمیدم با كار خوبی روبه رو هستم. كتاب را با دقت خواندم و وقتی داستان كوتاه Hollowood را خواندم، فقط یك جمله گفتم؛ اینكه امكان ندارد این قصه را شهسواری نوشته باشد. نه اینكه داستان های دیگر نویسنده ضعیف باشند یا توانایی نوشتن داستان خوب را نداشته باشد. داستان كوتاه Hollowood داستان بی نظیری است كه با بهترین داستان های كوتاه آمریكا رقابت می كند. دلم می خواهد حتماً خوانندگان برای محك زدن نظر من هم كه شده فقط همین یك داستان را بخوانند. البته در كل مجموعه «كلمه ها و تركیب های كهنه» مجموعه ای تجربی از نویسنده ای جوان بود.محمدحسن شهسواری نویسنده ای جست وجوگر است و به داستان پردازی بیشتر از هر چیز اهمیت می دهد. رمان پاگرد، دومین اثر این نویسنده از نگاه و شخصیت نویسنده اش وام گرفته است. پاگرد داستان گو است وبر محور واقع گرایی استوار شده. این واقع گرایی گاه به شدت صادقانه می شود، آن قدر كه خواننده به خوبی می تواند تجربه های زیستی نویسنده را در آن ببیند. محمدحسن شهسواری متعلق به نسلی است، یا در واقع تربیت شده نسلی آرمان گرا است. اما این آرمان گرایی وجوه عمیق تری یافته و ابعاد گسترده تری را دربرگرفته است. در واقع آدم های داستان شهسواری آدم های آرمان گرایی هستند كه هنوز دوست دارند برای تحقق آرمان هایشان مبارزه كنند، یا آن قدر جسور هستند كه اشتباهات خود را بپذیرند و راه دیگری را در پیش بگیرند، یا دست تقدیر در هر صورت آنها را به سمتی می كشاند كه از آن می گریزند. دكتر بیژن مشفق كه از سیاست دلزده شده و می خواهد راه دیگری را پیش گیرد ناخواسته وارد جریانی می شود كه خودش در آن نقشی نداشته است. شهسواری برای همین شغل پزشكی را به قهرمان داستان اش بخشیده است، آدمی كه در هر هنگامه ای آدمی بی طرف است. نفس انسان بودن برای او اهمیت دارد، نه منش ها و گرایش های سیاسی. آدم های قصه شهسواری اگر به شك می رسند در یك چیز شك ندارند، اینكه آدم، آدم است و حقوق و حرف اش نباید پایمال شود. دكتر مشفق با كار كردن در روستایی كه مجاور یك معدن ذغال سنگ است به ما یادآوری می كند كه هنوز جرقه هایی از انسانیت در او هست كه هر آن می تواند به شعله ای بدل شود.پاگرد با موقعیت هوشمندانه و سنجیده ای آغاز می شود. در درگیری و زد و خورد و شلوغی های جلو دانشگاه عده ای از دانشجویان به خانه ای پناه می برند. دكتر مشفق هم كه برای گرفتن پول از بانك در آن محل است، ناگزیر با این گروه وارد خانه ای می شود كه دانشجویان به آن پناه آورده اند. محمدحسن شهسواری، این موقعیت را به خوبی در ابتدای داستان خلق می كند و بهره برداری درخشانی از آن می كند. این خانه نقطه طلایی روایت داستان است. در واقع سرچشمه خرده روایت هایی كه نویسنده از آن سود برده است. نویسنده از آنجا كه این موقعیت را آگاهانه انتخاب و خلق كرده خوب می داند از آن چگونه استفاده كند. داستان سه فضا را روایت می كند. اول خانه ای كه دانشجویان به آنجا پناه آورده اند: چند دختر دانشجو، یك جوان كارگر، پیرمردی بدخلق و آذر كه صاحبخانه است و زن میانسالی است كه دوران جوانی اش را در سال های دهه شصت سپری كرده، مادر آذر كه ناراحتی قلبی دارد و باید با آمبولانس به بیمارستان منتقل شود.شهسواری آدم های داستانش را كه در این موقعیت اسیر شده اند به خوبی نشان می دهد و با حضور بیماری كه نمی تواند از خانه خارج شود پتانسیل دراماتیك داستان را افزایش داده و حضور دكتر مشفق را در آن جمع خوشایند جلوه می دهد. حضور دكتر مشفق در آن جمع بسیار هوشمندانه است. نویسنده از او می خواهد آدمی بسازد كه هم بی طرف است و هم نیست.گذشته دكتر مشفق و حضورش در جنگ و رفتارهای سیاسی اش كه منجر به اخراجش شده از او قهرمانی می سازد كه خوشایند خواننده است. او سودی در میان آن جمع ندارد و خود زخم خورده آدم هایی است كه اكنون پشت در ایستاده اند. دكتر مشفق هم تجربه آدم های آرمان گرا را دارد، هم حرف نسل امروز را به خوبی می فهمد. از این رو است كه با آرامش همه چیز را دنبال می كند. فضای دیگری كه موقعیت داستان را می سازد، فضای خیابان است كه البته كمتر به آن پرداخته می شود. اما سایه ها و صداهای خیابان كه رعب و دلهره را به پناهندگان در خانه منتقل می كنند بسیار اثرگذار است. فضای دیگری كه نویسنده خلق می كند فضاهای داستانی است كه ما با گذشته دكتر مشفق و كاركردن او در روستا و حضورش در جبهه آشنا می شویم. در این فلاش بك ها دو صحنه بسیار درخشان تصویر شده است كه قدرت شهسواری را در خلق فضاهای واقع گرایانه نشان می دهد. كاركردن كارگران در معدن و شهادت دوست دكتر مشفق كه دوست كودكی دكتر مشفق بوده است.
پاگرد رمانی است كه به وقایع معاصر ایران می پردازد. آدم هایی كه برای ما ملموس هستند و شخصیت پردازی شان هم همین گونه است. یكی از بهترین شخصیت های داستان فرمانده ای است كه دكتر مشفق نیز می توانست مانند او باشد، اما نشده و از مركز دایره ای كه آدم هایی چون فرمانده را ساخته، گریخته است. پاگرد داستان دو نسل است، دو نسلی كه هر یك بی گناه هستند و ناگزیر رودرروی یكدیگر قرار می گیرند. پس نباید به دنبال گناهكار گشت، انگار همه ما در این موقعیت به وجود آمده به یك اندازه مقصر و بی گناه هستیم. رمان پاگرد اثری است كه چندلایگی روایت را به خوبی به نمایش گذاشته و از موقعیت مكانی داستان بیشترین استفاده را می كند. پاگرد رمان موفقی است، چرا كه از پتانسیل موجود در موقعیت خود سود برده و از آن به سوی فلاش بك های توجیه پذیر و حقه پردازانه حركت كرده است. آدم های شهسواری از نسل های گوناگونی برآمده اند و هریك از آنها به اندازه تاریخی كه تجربه كرده اند مجال روایت و حضور در رمان را پیدا می كنند.
• اگر شبی از شب های زمستان مسافری
فراموشان این زمستان نوشته مهدی رجبی است كه نشر قصه آن را منتشر كرده است. داستان «این سرما مرا می كشد» از این مجموعه در جشنواره داستان های كوتاه سال گذشته اصفهان برگزیده شد.
مهدی رجبی صدای دیگری است در میان صدا های دیگر. او داستان نویسی را با مطالعه آغاز كرده است و داستان «زندگی در آن سوی رودخانه» بیانگر همین نكته است كه رجبی ادبیات ایران را به خوبی می شناسد و دنبال می كند. آنچه در داستان های این نویسنده متفاوت جلوه می كند هم در سوژه های او است و هم در بیان آنها. «زندگی در آن سوی رودخانه» داستان مردی تنها است كه در آستانه میانسالی هنوز عزب مانده است. او بین دو احساس گرفتار است هم از زن ها متنفر است و هم از آنها بسیار خوشش می آید. نویسنده نیز با زیركی می گوید تنفر آقای میم از زن ها فقط موجب شده كه عزب بماند. آقای میم كه قهرمان داستان است، مردی معمولی با سری طاس است كه گویا از زیبایی نیز بهره ای نبرده است. آقای میم به زندگی یكنواخت و كسالت باری كه در یك مجتمع قدیمی می گذراند خو كرده و به نظر می رسد چیزی زندگی اش را تغییر نخواهد داد. آقای میم تغذیه خوبی هم ندارد و سیگار و تخمه آفتابگردان جزءلاینفك زندگی او شده است. او حتی از تهوع های پی در پی كه برایش اتفاق می افتد به این نتیجه نمی رسد كه تغذیه اش را سروسامان دهد. بلكه سعی می كند به این تهوع های پی در پی نیز عادت كند. مهدی رجبی قهرمان داستانش را ذره ذره و به خوبی پرداخت می كند. این پرداخت به گونه ای است كه شما حتی می توانید چهره این آدم فلك زده را در برابر خود مجسم كنید.در همسایگی آقای میم یك زن و پیرزن صاحبخانه نیز حضور دارند. زن همسایه با مرد های زیادی رابطه دارد ولی بدش نمی آید كه با آقای میم هم ارتباط بگیرد اما هرگز موفق نمی شود. آقای میم از زن همسایه و پیرزن صاحبخانه كه انگار نگهبان دوزخ است پرهیز می كند. مهدی رجبی زن همسایه را هوشمندانه خلق كرده است. لكاته ای كاملاً زمینی كه متر و معیارش دست خودش است نه كسی یا چیزی دیگر. پیرزن اگرچه شخصیت فرعی است اما حضورش به درد بخور و تاثیر گذار است. بیشترین اثرش را می توان در ایجاد فضای مالیخولیایی داستان دید. آقای میم روزی در حال خرید از فروشگاه زن فروشنده نظرش را جلب می كند. حسی درونی كه فقط خودش از او خبر دارد: دست زن فروشنده به دست آقای میم ساییده می شود و همین او را دگرگون می كند. از مغازه كه بیرون می آید پیرمردی گاریچی او را می بیند و لبخند موذیانه ای می زند. آقای میم می خواهد سوار اتوبوس شود اما اتوبوس او را جا می گذارد. پیاده به راه می افتد. وقتی به نیمه های راه رسیده مرد گاریچی با كسی كه صورت خود را در یقه اش پوشانده او را سوار می كنند. نویسنده در اینجا فضاسازی درخشانی می كند و دیالوگ های پیرمرد گاریچی كه می گوید: «ما آدم های بیچاره ای هستیم» خواننده را منتظر واقعه ای نگاه می دارد. به خصوص وقتی آقای میم كنجكاو می شود تا صورت آن كسی كه پیش پیرمرد نشسته را ببیند. پیرمرد در خانه های آن سوی رودخانه زندگی می كند. خانه آدم های فقیر كه برای كسب درآمد حاضرند هر كاری بكنند. در گفت وگوی بین آنها پیرمرد پرده از احساس خوشایندی كه آقای میم به زن فروشنده داشته برمی دارد و از آقای میم دعوت می كند برای بودن با دختر فروشنده به خانه آن سوی رودخانه بیاید. آن وقت است كه خواننده و آقای میم می فهمند كه كسی كه صورتش را پوشانده فروشنده فروشگاه و دختر پیرمرد است. آقای میم با اكراه از آنان می گریزد. این بخش داستان كه در شب روی می دهد فضایی توهم انگیز و ترسناك دارد و ابهام ماجرا خواننده را وامی دارد كه با دقت ماجرا را دنبال كند. مهدی رجبی با فضاسازی ای كه بی شباهت به فضاسازی های بوف كور صادق هدایت نیست داستان را جذاب و خواندنی پیش می برد و این فضاسازی موجب می شود وقتی او زن چشم آبی را كه زیر پل پیدا می كند باور كنیم. البته نویسنده با صراحت درباره این زن صحبت نمی كند تا داستان اوج و گره خود را حفظ كند. پیدا شدن زن رنگ دیگری به زندگی آقای میم می دهد و دنیا برایش تعریف دیگری می یابد.رویای ناتمام مرد می خواهد كامل شود كه اتفاق دیگری می افتد. داستان «زندگی در آن سوی رودخانه» فضاسازی هنرمندانه ای دارد، شخصیت های داستان خوب پرداخت شده اند و همه عناصر در خدمت محتوای داستان هستند. این داستان جذاب و پركشش است با زبانی نو و متفاوت. داستان «من سیاه نمی پوشم» داستان سه خواهر است به نام های ثریا، منیژه و سودابه. هر سه آنها بر سر جنازه پدر حاضر شده اند تا او را فردا صبح خاك كنند. ثریا یكی از خواهر ها است كه در نبود آن دو پدر را تر و خشك كرده است و به نظر می رسد او با امین الله خان یعنی پدرش همدردی بیشتری دارد.سودابه و منیژه سرنوشت های غم انگیز و غمباری دارند. پدر معتاد است، منیژه و سودابه به لحاظ زندگی و اخلاقی وضعیت قابل دفاعی ندارند و ثریا نیز آدمی تلف شده است. آنها جمع شده اند تا ته مانده ارثیه خود را بگیرند و به دنبال كارشان بروند. داستان «من سیاه نمی پوشم» داستان شخصیت و دیالوگ محور است. دیالوگ های هر سه خواهر خوب از آب درآمده و لحن داستان با فضای كل آن همخوانی دارد. «من سیاه نمی پوشم»در پایان خواننده را غافلگیر می كند. در دعوای میان سه خواهر خیلی چیز ها افشا می شود اما نكته بسیار مهمی كه تكان دهنده است افشای رابطه هول انگیز امین الله خان و ثریا است و ظلمی كه به دخترش تحمیل كرده است. مهدی رجبی با چیدمان آگاهانه حوادث به پایان بندی منطقی و اثرگذاری می رسد.اصولاً فضا های داستان «فراموشان این زمستان» امپرسیونیستی است با یك پس زمینه ناتورالیستی. البته گاه فضا های ناتورالیستی بر همه چیز غلبه می كند. داستان های این مجموعه تلخ، تیره و گاه سیاه است و شاید این نگاه به نوعی برخی از خوانندگان را سرخورده كند.مهدی رجبی حتی برای روشن شدن فندك نیز از واژه دل روده فندك استفاده می كند، اگرچه اینها همه در كل در خدمت داستان و آدم های آن است اما اغراق در آن آزاردهنده می شود. مهدی رجبی تسلط خوبی بر آدم های نامتعادل دارد و فضاهایی كه از دید آدم های نامتعادل ترسیم می كند، بسیار واقعی و باورپذیر هستند. در داستان راهروهای دلتنگی و تانگوی شبانه با آدم های غیرمتعارفی روبه رو هستیم كه انگار با چشمی مسلح به دوربینی با لنزی قوی دنیا را می بینند؛ آن هم به صورت اسلوموشن. این آدم های نامتعارف به خصوص در تانگوی شبانه با وضعیت مرد، بسیار هماهنگ است. او بیماری روانی است كه نسبت به زنش شكاك است. زن او زیبا است و همین زیبایی او را سرگردان و بیمناك كرده و می ترسد او را از دست بدهد. این شك به زن به خواننده نیز منتقل می شود. تا زمانی كه مرد نسبت به رابطه زن و همكارش مظنون است خواننده حق را به زن می دهد. اما رابطه اش با روانپزشك شوهرش خواننده را نیز دچار سوءظن می كند. این داستان با پایان تلخ خود خواننده را نیز دچار دلهره، نگرانی و تردید می كند، درست از جنس خود همان حادثه كه عاقبت معلوم نیست واقعاً حق با كیست. «راهروهای دلتنگی» نیز شخصیتی نامتعارف دارد. اما این داستان با سرانجامی خوش همراه است و مرد داستان در یك بحران، یعنی رودررویی با خدمتكار هتل بر ترس های درونی خودش غلبه می كند، ترس هایی كه ریشه در دوران كودكی او دارند. «فراموشان این زمستان» مجموعه داستانی متفاوت است كه سعی كرده در زبان، لحن و سوژه هایش نو عمل كند. مهدی رجبی با این اثرش نوید نویسنده ای هوشمند را می دهد كه باید در انتظار آثار بعدی او بود.
• بیست قدم پایین تر*
«آنجا زیر باران» نوشته محمدرضا گودرزی است كه نشر علم آن را منتشر كرده است. پیش از این دو كتاب «پشت حصیر» و «در چشم تاریكی» را از او خوانده ام. آشنایی ام با محمدرضا گودرزی با داستان های «پشت حصیر» بود كه به نظرم یكی از مجموعه داستان های موفق او است. آنجا زیر باران و در چشم تاریكی نیز تجربه های دیگر این نویسنده در سبك و سیاق خودش است. گودرزی این ویژگی را دارد كه تجربه هایش از یك نظم و انضباط درونی پیروی می كنند. یعنی او نویسنده ای است كه قدم هایش را حساب شده و شمرده شمرده برمی دارد. شاید این نوع كار عنصر جسارت در ساختارشكنی را از او سلب می كند، اما داستان هایش نواقص نویسندگان تجربه گرا را ندارد. شاید این نوع نگاه از شخصیت گودرزی ناشی می شود. معلمی منضبط و سختكوش در داستان نویسی. آنجا زیر باران نیز از این قاعده مستثنی نیست. این كار ادامه منطقی روند داستان نویسی گودرزی است.
آنجا زیر باران ۱۵ داستان دارد. نویسنده در هر كدام از داستان ها فضایی می سازد كه با داستان قبلی بسیار متفاوت است. گودرزی نشان می دهد اگر در فرم گرایی با احتیاط دست به تجربه می زند، در ورود به فضاهای تازه و پرداخت شخصیت های متنوع جسورانه عمل می كند. همه نوع آدمی در میان شخصیت های داستانی محمدرضا گودرزی دیده می شود. از نوجوان ها گرفته تا زنی دیوانه و سربازهایی كه در پادگان هستند یا كارمندی كه چندین سال در بازگویی عشقش تعلل می كند.او آدم های داستانش را خوب می شناسد و در شخصیت پردازی آنها روسفید بیرون می آید. «تخت ۳۰» اولین داستان این مجموعه داستان بیمارانی است در یك اتاق عمومی كه برای گذران وقت تورنا بازی می كنند. تورنابازی و ماموریتی كه شاه، وزیر به جلاد می دهند و دزد مجبور است آن را انجام دهد، موقعیتی رقت انگیز ایجاد می كند. در داستان «تخت ۳۰» ناامیدی، نگرانی از آینده، دردهای آشكار و پنهان بیماران به خوبی ترسیم می شود و طنز نهفته در لایه های زیرین داستان طعم تلخی به داستان می بخشد. داستان «تخت ۳۰» با فلاش بك هایی كه در ذهن راوی درباره پدرش می خورد، به داستان بعد عمیق تری می دهد و خواننده از تكرار در درد و آلام آدم ها كه پدیده مشتركی میان آنها است، متاثر و غمگین می شود. «بیست قدم پایین تر» به نظرم شخصی ترین داستان گودرزی است. همان نظمی كه درباره اش گفتم در اینجا به وضوح دیده می شود. مردی كارمند هر روز صبح، هنگام رفتن سر كار زنی را می بیند و رفته رفته به او علاقه مند می شود، اما هرگز قادر به بازگویی احساس خود نیست. نه در گذشته این كار را كرده است و نه اكنون می تواند این كار را كه در آستانه میانسالی و بازنشستگی است انجام دهد. او با زن رویاهایش فقط ۲۰ قدم فاصله دارد، اما این بیست قدم هرگز پیموده نمی شود. ترس، دلهره و شكستن قواعد برای آدم داستان های گودرزی بسیار سخت است. انگار نظمی ذاتی گریبانگیر آدم های داستانی اش هم می شود. داستان بیست قدم پایین تر داستان بسیار خوبی است و گودرزی موقعیت تراژیك آدم هایش را به خوبی تصویر می كند. داستان «شكاف سبز در پاییز» داستان توهم است. مردی موش گنده ای به اندازه گربه را می بیند كه همه چیز را می جود؛ موشی كه فقط مرد قادر به دیدن آن است و زنش آن را نمی بیند. محمدرضا گودرزی با خلق این موش پرده از توهمات و رابطه زن و شوهری برمی دارد كه هیچ نسبتی با یكدیگر ندارند. داستان غیبت مجاز هم داستان سربازها است كه فضا و فرهنگ آنها را به خوبی نشان می دهد. گره ای كه در داستان وجود دارد گره ای است كه فقط سرباز مجیدی و زبرجدی از آن خبر دارند. اما خواننده نیز به طور ضمنی در جریان آن قرار می گیرد. زیبایی این داستان در همین ابهام است و دیگر آنكه راوی خوبی دارد. راوی داستان گروهبانی است كه با حفظ موقعیت خود ناگزیر است جوری با سربازانش كنار بیاید. داستان با خودكشی سرباز زبرجدی آغاز می شود و رفته رفته پرده از ماجرا كنار می رود و همه چیز آشكار می شود و این البته همان رازآلودگی و ابهامی است كه به آن اشاره شد. برای همین داستان عمق خود را از دست نمی دهد. داستان «زرد، صورتی مخملی» داستان جنگ است. داستان رفت و برگشت ذهنی مجروحی جنگی به خانه و میدان جنگ است. داستان «آنجا زیر باران» كه نام مجموعه نیز از آن گرفته شده، داستان دو نوجوان است كه ناخواسته شاهد صحنه بین ناظم و خانم معلم می شوند. این صحنه كه هرگز توضیح داده نمی شود، ذهن سیاوش و سیروس را به هم می ریزد و آنها ناگزیر از مدرسه فرار می كنند. نگاه كودكانه و ترس و دلهره آنها به موضوعی كه دیده اند، خواننده را متاثر می كند. دربه دری و كلافگی راه به جایی نمی برد و عاقبت ناگزیر می شوند به مدرسه بازگردند. محمدرضا گودرزی شناخت خوبی از دنیای بچه ها دارد و ترس آنان را به همان اندازه كه برای خودشان بزرگ است، نشان می دهد. از میان داستان های دیگر مجموعه نیز داستان «گپ» پتانسیل خوبی برای بهتر شدن دارد و خاله زنك هایی كه در این داستان خلق می شوند با آدم های دیگر این مجموعه متفاوت هستند و خوب از آب درآمده اند.محمدرضا گودرزی نویسنده صاحب سبكی است كه از او می توان انتظار داستان های بهتر و قوی تری را داشت. شاید همین انتظار از او است كه كار را برایش سخت تر و دشوارتر می كند.
*برگرفته از نام یكی از داستان های مجموعه
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید