یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


تجارت مدرن در دنیای آزاد و یا کریدور های صنایع سنگین و انرژی بر کدام بوشهر را به توسعه می رساند؟


تجارت مدرن در دنیای آزاد و یا کریدور های صنایع سنگین و انرژی بر کدام بوشهر را به توسعه می رساند؟
قصد دارم پرسش هایی را در برابر دوست فرهیخته ام آقای دکتر حیدری و متن چاپ شده ایشان در شماره ۴۳۶ نشریه نسیم جنوب تحت عنوان " گسست زنجیره تمدن اقتصاد انرژی از بوشهر؟! " داشته باشم. ضمن آنکه حضور کسانی چون دکتر حیدری را در عرصه عمومی جامعه را در راستای پیشرفت و توسعه جامعه می دانم و برای کسانی که همچون ایشان شجاعت، تعهد و توانایی تأثیرگذاری بر دنیای پیرامونی شان را ندارند ابراز تأسف می کنم
۱) جامعه ای در جهان مدرن می تواند پیشرفت کند و پیشرفته بماند که بتواند به نحو مؤثری حضور نخبگان ، متخصصان و روشنفکران خود را در عرصه های مختلف جامعه تضمین کند. مهمترین ، ایمن ترین و کم یاب ترین منابعی که انسان ها در اختیار دارند خود انسان ها و استعداد های انسانی است. منابع انسانی می تواند پایان ناپذیر باشد به شرطی که بدانیم چگونه باید مدیریت شان نماییم.
ارزش افزوده فوق العاده آن با هیچ کدام از منابع مادی دیگری که دراختیار انسان ها می باشد قابل قیاس نیست. مدیریت کلان منابع انسانی حتی در سطح اجتماعات خُرد باید مبتنی بر ارزش و درک بنیان های تفکر اخلاقی قرار گیرد. مدیریت در این زمینه نمی تواند خارج از درک و فهم به روز از تجربه تاریخی راه به جایی ببرد. به همین علت است که آنان که دوست دارند پیشرفت انسان ها را در قالب الگو های مختلف توسعه توضیح دهند احتمالا در آینده به الگوی توسعه ارزش محور می رسند که آینده محتوم الگوهایی چون توسعه متوازن ، توسعه پایدار وتوسعه دانایی محور است .
البته واقعیت این است که انسان ها نظم خود جوش حاکم در روابط میان خودشان و نسبت میان خودشان با طبیعت ، واقعیت های مخلوق شان و تاریخ گذشته شان را فارغ از این الگو های انتزاعی توسعه، به وجود می آورند.
با این مقدمه می توان به علل و دلا یل زیر برای حضور انسان ها و خصوصاً نخبگان و روشنفکران به عنوان عاملان و حاملان اصلی در مسیر پیشرفت، در متن مدیریت کلان جوامع انسانی امروز اشاره کرد:
۱) ما در دنیایی از روابط فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی زندگی می کنیم که آنها را با نام مبهم "مدرنیته" می شناسیم و فهم می کنیم. مدرنیته مبهم است چون ما در درون آن هستیم . واقعیتی نیست در برون ما و به همین علت نمی توانیم همچون "مسئله" ای با آن برخوردی شناختی داشته باشیم. با استفاده از تعبیر مارسل فیلسوف و متأله فرانسوی اگزیستانسیالیست شاید بتوان گفت امر مدرن همچون "راز" است با ما و نه "مسئله" ای در کنار ما.
انسان مدرن در درون امر مدرن تنفس و سیر می کند. او بدون آنکه بداند و بخواهد و برخلاف بعضی تصورات اش مدرن است. مدرنیته بدون بعضی از مفاهیم پایه ای غیر قابل تصور است. راسیونالیسم (عقل گرایی) و اومانیسم (انسان گرایی) دو مفهوم و ارزش بنیادی می باشد که منجر به تغییر نگاه هستی شناسانه انسان در دنیای جدید اش شده است.
شناخت انسان از انسان ، از نسبت اش با طبیعت ، از سنت و تاریخ اش ، از آگاهی اش و محدودیت های آن ، از ثبات و تغییرات خودش و زندگی اش ، از ابعاد مادی و غیر مادی این جهان و جایگاه هر کدام از این دو وجه دچار تغییرات بنیادی گردیده و البته این تغییرات به صورتی مداوم و با سرعتی غیر قابل تصور ادامه دارد .
در چنین جهانی نمی توان با اتکاء به هیچ اندیشه و سیستمی بدون حضور مؤثر انسان های فرهیخته جلو رفت. به همین علل ودلایل است که دموکراسی در اشکال مختلف اش بهترین و کم هزینه ترین روش موجود برای اداره جوامع انسانی است.
در دموکراسی نه تنها از طریق انتخابات بلکه به وسیله نهادهای متنوع و مهم سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی سعی می شود حضور و مشارکت انسان ها به حداکثر و مؤثرترین درجه در وجوه مختلف فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی برسد.
▪ اگر معتقد به امکان برنامه ریزی در سطوح مختلف خرد و کلان برای پیشرفت در حوزه های مختلف هستیم ناچار خواهیم بود حضور انسان ها را (نه به صورتی توده ای و بی شکل) در حرکت به سوی آینده نهادینه کنیم. در غیر این صورت هم در هدف گذاری و هم در روش حرکت و هم در عملیاتی کردن سیاست ها و روش ها شکست خواهیم خورد.
▪ ما در دنیایی زندگی می کنیم که دارای محدودیت های بسیاری است. همین محدودیت ها هستند که منجر به خلاقیت و نوآوری می گردند. اما هدف همه انسان ها این است که از موانع و محدودیت ها فراتر بروند. غریزه آزادی خواهی انسان ها مهم ترین هدایت گر آنها در این مسیر است. بسیاری از معارف و علوم قدیم و جدید در حوزه های تجربی و انسانی نتیجه همین غریزه اساسی است. در واقع می توان گفت که غایت بسیاری کنش ها و تجربه های دینی و اخلاقی نیز از همین خواست متعالی و غایی برمی آید.
در چنین شرایطی تلاش ما باید به گونه ای باشد که به حداکثر کارآمدی و بهره وری در استفاده از منابع خود در طول زمان برسیم و از ریسک تحولات و تغییرات خود در مسیر پیشرفت به نحوی عقلانی بکاهیم. برای این کار باید تحلیل هایی عقلانی و دقیق از تهدیدها و فرصت های خود و جامعه مان داشته باشیم . ظرفیت یادگیری تکنیک ها و مهارت های تبدیل تهدید ها به فرصت را در خود ایجاد کنیم. آیا بدون حضور نخبگان چنین چیزی ممکن است؟
▪ پیشرفت در دنیای مدرن نیاز به نهادهای مختلفی دارد . تأسیس این نهادها نیازمند فرآیندی تاریخی و سنت های پویا و پایدار است . هرچند ساختار نهادهای بشری از نظم ویژه ای بهره می برد اما به نظر نمی رسد که با روش هایی کاملاً برنامه ریزی شده و به صورتی انتزاعی بتوان موجودیت آنها را محقق کرد. معنی این سخن این است که با نگاهی ماشینی ، تک ساحتی ، پوزیتیویستی(اثبات گرایانه) و همراه با مدیریتی از بالا نمی توان نوسازی و نوگرایی را به عنوان هسته بنیادی مدرنیته در جامعه محقق کرد. پس نیاز داریم انسان هایی که به صورتی مستمر در حال حرکت در جهان ذهنی و عینی خود هستند ، پرورش دهیم. انسان هایی که مرتب می سازند و سپس آنچا ساخته شده را مورد چالش و نفی ونقد قرار می دهند.در این فرایند دیالکتیکی، تاریخ پیش می رود و سنت ها و نهادهای انسانی برساخته می شوند.
▪ نقد و نفی، ضرورت حرکتِ روبه جلوی تاریخ است اما اگر در پس این نقد آگاهی تاریخی نباشد ما به ورطه انکار پوچ و بی نتیجه تجارب تاریخی مان می افتیم. این توهمی است که گمان کنیم می توانیم در یک گسست کامل از تجربه گذشته خود جهانی دیگر بر مبنای مفاهیم انتزاعی و بی نظیر در تاریخ به وجود آوریم. نتیجه این حرکت نهیلیستی از میان بردن بسیاری از نهادها و برساخته های تاریخی یک جامعه و یا یک اجتماع بزرگ و یا کوچک از انسان هاست بدون آنکه قادر به جایگزینی چیز جدیدی باشیم. از محدود قوانین مطلق تاریخ است که سنت را تنها با سنتی دیگر که کارکردهای سنت قبلی را به عنوان بخشی از وجود ذاتی خود دارد ، می توان جایگزین کرد ( هرچند ممکن است بسیاری از نسبی گرایان از این قانون مطلق خوششان نیاید و البته وجود این قانون را نباید به معنای مطلق بودن واقعیت تاریخی دانست).تنها نوابغ و انسان های کم نظیر در تاریخ هستند که می توانند سنتی را از زمین تاریخ برکشند و نهال سنتی دیگر به جای آن بنشانند. اما این نهال نیز نیاز دارد مراقبت شود تا زنده و پویا بماند و البته گاهی نیز باید اصلاح گردد.
برای تکامل این حرکت در لحظه لحظه تاریخ نیازمند انسان هایی اندیشمند و تأثیرگذار در جهان واقع هستیم.
۲) با در نظر داشتن آنچه در بند اول این یادداشت آوردم قصد دارم پرسش هایی را در برابر دوست فرهیخته ام آقای دکتر حیدری و متن چاپ شده ایشان در شماره ۴۳۶ نشریه نسیم جنوب تحت عنوان " گسست زنجیره تمدن اقتصاد انرژی از بوشهر؟! " داشته باشم. ضمن آنکه حضور کسانی چون دکتر حیدری را در عرصه عمومی جامعه را در راستای پیشرفت و توسعه جامعه می دانم و برای کسانی که همچون ایشان شجاعت، تعهد و توانایی تأثیرگذاری بر دنیای پیرامونی شان را ندارند ابراز تأسف می کنم، نکات پرسشگونه و انتقادی خود را به صورتی موجز در زیربندهای ذیل می آورم :
▪ به راستی چرا روشنفکران ما میل غریبی برای جعل مفاهیم بزرگ دارند؟ مثلاً قرار است دکتر حیدری از اقتصاد درونزای بومی ما در یک استان و ملزومات آن سخن بگوید اما به یکباره می بینیم که اصطلاحاتی چون "تمدن اقتصاد انرژی" در نوشته ایشان متولد می شود. پرسش من این است که آیا اساساً از بازکاوی این اصطلاح، مفاهیم دقیقی از نظر تاریخی و علمی بیرون می آید یا خیر؟ آیا می توان از تأسیس تمدن برای یک استان ۹۰۰ هزارنفری سخن گفت ؟ این چه تمدنی است که با یک تصمیم در سطح واحد ملی برای استقرار بخشی از صنایع سنگین و فوق سنگین در استان همجوار ما که البته به قول خود دکتر حیدری دارای مزیت های نسبی بیشتری نیز می باشد، دچار گسست از درون می گردد؟
▪ دکتر حیدری اعتقاد دارند" ارزش اقتصادی حاصل از فعالیت هایی که به تولید محصولات نهایی صنعتی منجر می شوند ، رانت نیست " و به همین دلیل نتایجش در حوزه اقتصاد بومی با "صنایع مبتنی بر استخراج منابع طبیعی بویژه منابع انرژی " که دارای عواید رانتی کم یاب است، متفاوت می باشد.
پرسش این است که دولتی بودن اقتصاد و متمرکز بودن برنامه ریزی در این حوزه در دست دولت، آیا نتایجی همچون وضعیت صنایع نفت و گاز برای مناطق پیرامونی اش در صنایع سنگین انرژی بر به وجود نخواهد آورد؟ مگر غیر از این است که ساختار این بخش از صنعت نیز دولت ساخته و البته وابسته به منابعی( از جمله انرژی ) است که در انحصار دولت می باشد؟ مگر خصوصی سازی و مردمی کردن اینگونه صنایع به جز واگذاری سهام و حفظ ساختار شبه دولتی مدیریت چیز دیگری است؟ ایا این گونه صنایع از استاندارد های زیست محیطی بالاتری برخوردار هستند ؟ ایا در بازاری که صنایع بزرگ و اولیه در دست دولت، از استاندارد های جهانی زیست محیطی تبعیت نمی کنند می توان صنایع بزرگ و کوچک دیگر را به تمکین واداشت؟
▪ اگر معتقد هستیم که صنایع مبتنی بر استخراج منابع طبیعی، اقتصاد بومی را دچار گسست و دوگانگی می کند و نمی تواند بطور طبیعی منطقه را از مزیت ها و پیامدهای مثبت و پایدار خود بهره مند سازد ؛ اگر اینگونه می اندیشیم که برای برخوردی از مزایای وجود اینگونه صنایع نیاز به چانه زنی و رایزنی سیاسی داریم ( که ما در این زمینه دارای ضعف های بسیاری در ساختار قدرت مرکزی هستیم ) و البته این شیوه راهی پایدار برای توسعه پایدار و درونزای اقتصاد محلی خود نمی دانیم ، پس چرا وقت و فکر خود را تا این اندازه صرف پرداختن به تئوری پردازی برای تعامل با بخش نفت و گاز در پارس جنوبی می کنیم؟ چرا آنرا یک فرصت تاریخی می دانیم؟( البته می تواند یک فرصت تاریخی باشد در صورتیکه که بدانیم منابع واقعی ما کدامند و چگونه باید برای استفاده از آنها زمینه سازی کنیم تا منجر به تولید فرصت ها و ظرفیت هایی گردند که پارس جنوبی را از ما متأثر کند )
▪ به گمان من نمی توان به صورت مطلق معتقد بود که صنایع مبتنی بر استخراج منابع طبیعی خصوصاً منابع انرژی بدین علت که وابسته به نوعی از ظرفیت اولیه غیر انسانی ( رانت کمیاب ) است ، منجر به گسست در اقتصاد درونزای یک منطقه می گردد . آیا ساختار مشکل دار ، بسته و به شدت متمرکز و دولتی این صنایع نیست که باعث می گردد مدیران آن در منظومه ای بی ارتباط با محیط پیرامونی شان بیاندیشند وعمل کنند ونه ریشه های وجودی مادی این بخش از صنایع؟
▪ دکتر حیدری از فرصت تمدن ساز ، پایدار و غیررانتی بر محور دانایی و مبتنی بر سعی و تلاش و ثروت آفرینی در صنایع بزرگی چون تولید فولاد و آلومینیوم و مراکز قطبی آن در کشور سخن گفته اند. به راستی کدام صنعت بزرگ را در کشور ما با ویژگی تمدن سازی ، پایداری ، غیر رانتی بر محور دانایی و مبتنی بر سعی و تلاش و ثروت آفرینی ( البته حتماً منظور دکتر از ثروت آفرینی به وجود آمدن طبقات وابسته رانتی نیست ) پیدا می کنیم؟ اگر این چنین چیزی بود نباید سال ها پیش ایران به موقعیتی توسعه یافته دست پیدا می کرد؟
▪ آقای دکتر حیدری امیدوار بوده اند استان بوشهر علاوه بر قطب انرژی ، قطب صنایع انرژی بر کشور هم باشد و ما بتوانیم کریدور این گونه صنایع را در محدوده جغرافیایی استان خود مستقر نماییم. آیا دکتر به تبعات اینگونه قطب سازی در یک محدوده جغرافیایی اندیشیده اند؟ آیا به مفاهیم اولیه برنامه ریزی منطقه ای و شهری و جمعیتی استان فکر کرده ایم؟
آیا نمی خواهیم بپذیریم که هر چقدر تمرکز اینگونه صنایع بزرگ در استان ما بیشتر گردد معنای اش کنار گذاشتن ظرفیت ها و استعداد های منطقه است؟ مگر غیر از این است که ساختار دولتی اینگونه صنایع بزرگ باعث می گردد که مدیران اش در یک فضای توهمی فقط اظهار دارند که استان نمی تواند با ما تعامل کند و مدیران استانی در حد ما نیستند؟
صادقانه اعتراف کنیم آیا در دوره مهندس تبادر هم چیزی متفاوت از امروز وجود داشت؟ مگر مدیران محترمی که اکنون در سطوح بالای نفت و گاز کشور هستند خیلی متفاوت از مدیران امروز و دیروز استان ما هستند؟ نکند کلاس مدیران بخش نفت و گاز جهانی است و مدیران منطقه ای ما اصلاً زبان آنها را نمی دانند؟ آیا این مدیران کلاس جهانی می توانند در عرصه پیچیده و اجتماعی منطقه ای و در یک ساختار به شدت متمرکز بوروکراتیک حضور پیدا کنند و باز مدعی باشند که ما آماده ایم اما استان عرضه تعامل ندارد؟!
در یک سیستم بسته و بسیار پردرآمد و با دسترسی به عظیم ترین منابع ملی یک کشور، مدیریت کردن و چندین قرارداد بستن و کنسرسیوم با صاحبان تکنولوژی و مدیریت این بخش از صنعت در دنیا تشکیل دادن بعد از چندین سال در دست داشتن مدیریت های کلانِ سعی و خطایی در سطوح مختلف، خیلی هنرمندانه تر از اداره و مدیریت کردن توسعه یک منطقه با توقعات عجیب و غریب که ناشی از حضور همین منابع انرژی است ، نمی باشد.
▪ آقای دکتر حیدری در جایی دیگر می نویسند که " اینگونه فعالیت ها ( منظورشان بخش صنایع بزرگ و احداث کریدور صنایع انرژی بر در استان است ) مانند کسب و کارهای تجاری نیست که با گرفتن امتیازی دستوری از طریق رایزنی های سیاسی بتوان در مدت زمانی کوتاه مختصر رونقی را ایجاد نمود و با لغو و یکسان سازی شرایط فرصت را از دست داد".
به نظر می رسد نگاه دکتر در حوزه تخصصی شان تا اندازه ای ایدئولوژیک است و حتی گاهی قدری نامنصفانه می گردد. آیا به جز این است که همان رایزنی های سیاسی منجر به نجات بندر بوشهر از رکود چندین ده ساله گردید؟ آیا به غیر از این است که همین رونق ناپایدار و کم زمان در بوشهر منجر به نجات این بندر از تبدیل شدن به یک بندر سنتی شد؟ با چه توجیهی توانستیم پرژه توسعه بندر را به مسئولین سازمان بنادرو کشتیرانی کشور بقبولانیم؟
چگونه توانستیم از احتمال تخصص شدن بندر برای یکی از همان صنایع بزرگی که در بوشهر مستقر هستند و نتیجه اش برای این شهر و استان این است که هر چند وقت خبر اخراج و اعتصاب کارگران اش را می شنویم ، جلوگیری کنیم؟ چگونه است که توانسته ایم به چنان قدرتی تبدیل شویم که مصوباتی مثل تخصصی کردن گمرکات در ورود کالا ها را به نفع خود لغو نماییم؟
آیا اگر یکسان سازی ، مقررات زدایی و آزادی تجارت در کشور وجود داشته باشد بندر بوشهر امروز از گردونه رقابت حذف خواهد شد یا با شرایط نسبی بسیار بهتری به کار خود ادامه می دهد؟ آیا به غیر از این است که همان امتیازی که با تلاش سیاسی دوستان و دلسوزان این استان به دست آمد توانسته جهش و توجیهی بالا در توسعه زیرساخت های حمل و نقل و بندری ما به وجود آورد؟( اگر افتخاری برای مدیران سابق استان وجود دارد خصوصاً در این حوزه است که توانستند با تعامل با مردم و نخبگان اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی به هدفی اقتصادی با اهمیتی استراتژیک برای توسعه بندر و استان بوشهر دست پیدا کنند ) مگر به غیر از این است که امروز می توانیم از طرح بندر بزرگ بوشهر نه به عنوان یک آرزو بلکه همچون یک ضرورت ملی صحبت کنیم؟ از لزوم راه آهن بگوییم؟ از ضرورت توسعه شریان های اصلی خود به سمت داخل کشور بنویسیم؟ و...
مگر به قول آقای دکتر کریدور صنایع بزرگ انرژی بر در استان هرمزگان به خاطر مزایای نسبی آن خصوصاً در زیرساخت های فیزیکی لازم نبوده است؟ این زیرساخت ها چگونه و با چه توجیه اولیه ای به وجود آمدند؟ آیا به جز این است که تجارت و ضرورت وجود زیرساخت ها فیزیکی و واقعی برای تجارت ملی کشور باعث توسعه بندرعباس گردید؟
آیا ما نیز برای رسیدن به چنین نقطه ای راهی جز افزایش سهم خود در تجارت داخلی و خارجی کشور داریم ؟ آیا به جز این است که کوتاه ترین راه برای ما در مسیر توسعه، استفاده از قابلیت ها و فرصت های بخش تجاری مان است؟
به راستی آنطور که دکتر می گویند کسب و کار تجاری حتی اگر ما دارای تفکری راهبردی و استراتژیک در این زمینه داشته باشیم کوتاه مدت و ناپایدار است؟مگر در این جهان پر تغییر و ناپایدار، بخش اقتصادی توزیعی و یا تولیدی پایدار هم می توانید داشته باشید؟
مگر زمانی که بوشهر به عنوان مهم ترین بندر تجاری کشور نقش آفرینی و ثروت آفرینی و خلق فرهنگ می کرد تجارت اش وابسته به تولیدات در حوزه جغرافیای خودش بود؟ آیا به جز این است که تجارت در گذشته و خصوصاً در دنیای مدرن و پیچیده امروز نیاز به تکنولوژی ومهارت هایی بسیار پیچیده تر از بخش صنعت و به ویژه صنایع سنگین دارد؟
جنس این تکنولوژی بیشتر غیر مادی و البته انسانی و مبتنی بر دانش و دانایی انسان ها در تعامل و ارتباط در متن نهاد های مختلف اقتصادی و بازارهای داخلی و خارجی است. مگر ما می توانیم اقتصاد محلی خود را خارج از نظم ملی اقتصاد کشور مان و شبکه های اقتصاد جهانی و تقسیم کارهای آن پیش ببریم؟ آیا به جز این است که با ظرفیت ها جمعیتی موجود مان و فرهنگ وسنت اقتصادی که در تجربه تاریخی خود داریم باید بر محور تجارت و مبادلات به توسعه بیاندیشیم و دیگر بخش ها را درحاشیه و پیرامون این محور اصلی تنظیم کنیم؟
به نظر می رسد ما دچار نوعی نگاه انتزاعی و تک بعدی در مورد استان خود شده ایم و فراموش کرده ایم این استان کمتر از ۵۰ سال قدمت در تقسیمات سیاسی کشور دارد. مگر در جهان امروز می توان بدون ارتباط با دیگران به زندگی اقتصادی پایدار ادامه داد؟
مگر زیرساخت ها فقط سخت افزار هستند؟ چندین صد سال تجربه تجارت و تعامل با داخل و خارج ایران برای منطقه ما زیرساخت محسوب نمی گردد؟ وجود کانال ها و مکانیزم هایی که ارتباطات اقتصادی را در سطح بازار های محلی ، منطقه ای و برون مرزی برای ما به وجود می آورد ، زیرساخت نیست؟ فرهنگ ارتباطات بین المللی داشتن ، زیرساخت اقتصادی نیست؟ مگر جز این است که امروز در جهان این تجارت مدرن و شبکه های آن است که جهان را دچار تغییرات ساختاری نموده به گونه ای که سخن از توسعه پایدار و دانایی محور گفته می شود؟
آیا کشورهایی مثل مالزی ، امارات ، چین ، کره جنوبی و... بدون تجارت می توانستند توسعه پیدا کنند و به تولید ادامه دهند؟ چین چگونه به آن دانش بومی دسترسی پیدا کرد که باید ساختار و ساز و کارهای تولیدی اش را مبتنی بر کدام مزایای نسبی اش در جهان شکل دهد؟ آیا به جز این بود که این دانش بومی چینی با حضور آنها در درون تجارت آزاد دنیا محقق شد؟
آیا ما نباید در تقسیم کار ملی خود بیشتر به توسعه زیرساخت ها تجارت ملی کشور در استان خود بیاندیشیم تا بتوانیم جهتی صحیح به بخش تولید در درون کشور(که از مزیت های لازم خصوصاً از نظر جمعیتی برای راهبری صنایع بزرگ برخوردارند ) بدهیم و در به وجود آمدن بازار های لازم را برای آن مؤثر باشیم ؟... بسیاری از پرسش های دیگر می توان طرح کرد تا به این سؤال بنیادی برسیم که چگونه نخبگان ما در منطقه ای که در طول تاریخ برمبنای فرصت ها و ظرفیت هایش در تجارت به زندگی و آفرینش هایش در سطوح مختلف و حوزه های گوناگون فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی و حتی سیاسی می پرداخته، اکنون با بی اعتقادی کامل به "تجارت" تئوری پردازی برای توسعه استان می کنند؟ راهی برخلاف مسیری که همه ی دنیا می روند. آیا به نظر نمی رسد که باید به علل تاریخی این موضوع بیشتر بپردازیم.
آیا دکتر حیدری می خواهند مدعی شوند که بخش هایی از اقتصاد هستند که فارغ از برنامه ریزی ها و چانه زنی های سیاسی در سطوح خرد و کلان به حیات خود ادامه می دهند؟
در کجای دنیا می توان از چنین اقتصاد انتزاعی سخن گفت؟ آیا به نظر نمی رسد که ما تصور نه چندان درستی از سیاست و تعامل نیروها در آن داریم ؟ آیا همین ضعف نظری در ذهینیت جمعی مان نیست که باعث شده از گردونه رقابت ملی برای بالفعل کردن ظرفیت ها و مزیت های نسبی مان عقب بمانیم؟
امیدوارم بتوانیم در این زمینه به صورتی جمعی و مؤثر بیشتر بیاندیشیم ، گفت و گو کنیم و بنویسیم. چراکه از درون این تعاملات است که راهبردهای توسعه و پیشرفت بیرون می آید نه اسناد مصنوعی و انتزاعی توسعه که دریک فضای بسته دولتی و با ذهنیتی مبتنی بر برنامه ریزی متمرکز شکل گرفته است.
منبع : هفته نامه نسیم جنوب


همچنین مشاهده کنید