یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


شهریار نه آنچنان که ما می شناسیم


شهریار نه آنچنان که ما می شناسیم
..واما آخرین تن از صف شاعران یل شعر کلاسیک ایران ویا به گقته ای ختم غزلسرایان تاریخ ادبیات فارسی جناب محمد حسین بهجت تبریزی این عاشق پاک پاخته و وارسته بر خلاف برخی حدس و گمان ها که محل ولادت او را قریه خشکناب دانسته اند در شهریور ماه ۱۲۸۵ در شهر تبریز بازارچه میرزا نصرالله {چای کنار} چشم به جهان گشود.پدرش حاجی میرزا آقا خشکنابی از وکلای بنام دادگستری تبریز و شخصی کریم و سخاوتمند بود که برای کودک تازه متولد یافته خود آرزوها داشت .به سال ۱۲۸۸به علت اوضاع انقلابی شهر تبریز محمد حسین که سه سال بیشتر نداشت به اتفاق خانواده مجبور به مهاجرت به موطن پدری {قریه خشکناب} گشت.چهار سالی را که او در خشکناب گذراند ه است شاید به جرات بتوان سال هایی رویایی وشاد برای محمد حسین خردسال دانست چرا که زندگی او در ادامه با مصائب و مرارت هایی همراه است که شهریاربعد ها همچون شارل پگی حسرت زده روزگار شاد و بی آلایش کودکی آرزوی بازگشت به آن روزها{دوران کودکی} را دردل می پرورراند . مدتی بعد در حالی که پنج سال بیشتر نداشت وارد یکی از مکتب سرا های سنتی خشکناب گشت وبه رسم معمول آن دوره شروع به آموختن قران و خواندن گلستان سعدی ودیوان حافظ نمود و اما اول شخص که تخم شاعری را در وجود او کاشت مادرش{کوکب خانم}بود وآن بواسطه نقل آفسانه ها حکایت ها و شعرهای محلی است که وی برای فرزندش می خوانده وبه این وسیله قدرت تخیل محمد حسین را وسعت بخشیده انگیزه وی را برای شاعری برمی انگیخته است.
از جمله خاطرات تلخ محمد در دردوران خردسالی از دست رفتن مادر بزرگ پدری او {خانم ننه }است که بین این دو انس و الفط خارج از توصیفی برقرار بوده چنانکه شهریار حتی تا اواخر عمر نیز هرموقع به یاد آن اتفاق تلخ می افتاده سخت منقلب گشته و همچو کودکی بی آلایش زار زار می گریسته است. مدتی بعد به همراه خانواده به تبریز باز می گردد و در سال ۱۲۹۲ برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه تبریز می شود و در همین سال اموختن زبان فرانسه را توسط دبیر خصوصی در منزل شخصی آغازمی کنداگر نظری بردیوان حجیم شاعر داشته باشید به روشنی در خواهید یافت بیشتر زندگینامه محمد حسین بهجت را می توان در اشعار او به آشکارامشاهده کرد و چنین است که بسیاری از نکته های ناب زندگی او و اتفاقاتی و ماجراهایی را که بر وی گذشته با در نظر گرفتن شرایط واحساسات به خصوصی که در آن لحظه ها داشته است توسط خود شاعر ثبت گردیده و موجود می باشد.درادامه و به سال ۱۲۹۴دومین شعر خود را به زبان فارسی می سراید:
من گنهکار شدم وای به من
مردم آزار شدم وای به من
یاد دارم پدرم شیشه می دید شکست
من چرا سبحه اجدادی خود داده ز دست
پی زنار شدم وای به من
مردم آزار شدم وای به من. لازم به توضیح است اولین شعر شهریار به ترکی بوده است که متاسفانه متن آن در دست نیست.او پس از طی تحصیلات ابتدائی در مدارس متحده و فیوضات تبریز به اسرار پدر برای ادامه تحصیل راهی شهر تهران گشت و در آنجا وارد مدرسه دارالفنون شد.در آن دوره دستی هم در سیاست داشت تغریبا در همان ایام شعری سروده است با عنوان جامعه ما که در آن ملت ایران را اسیر خرافه پرستی و فرهنگ ایرانی را بیمار می شمارد و جز این آنکه مجلس شورای ملی آن زمان را کعبه آمال بدبختی مردم می خواندو در کل از اوضاع نابسامان آن روزگار داد سر می دهد:
رود ایرانی سرگشته در دنبال بدبختی
کند این ملت بدبخت استقبال بدبختی
میان کوچه ها بهر زن بدبخت ایرانی
ببین رمال بدبختی که گیرد فال بدبختی
اجانب شد خریدار وطن اهل وطن را بین
ببازار خیانت ای عجب دلال بدبختی
به هر جا کعبه آمال ملت مجلس شوراست
در ایران هست مجلس کعبه آمال بدبختی }
واما پس از اتمام دوره دارالفنون وارد مدرسه عالی طب گشت و به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت .
حوالی سال ۱۳۰۰محمد حسین جوان با قلندری خوش مشرب و سوخته دل اهد اخوت می بندد که خود از بزرگان عالم هنر و سمند بی هماورد عرصه موسیقی آن روزگار محسوب می گشته است {استاد ابوالحسن خان صبا } شهریارمدت ها در محضر او به آموختن ساز سه تار پرداخت اما به شهادت نزدیکانش بعدها چنان محارتی در نواختن سه تار می یابد که سوز صدای ساز شهریار صبا را نیز منقلب می ساخته است اضافه می کنم در دیوان شهریار بیشتر جاهایی که او از نام صبا سود جسته مقصود شاعر ابوالحسن خان صبا است وبازراجع علاقه و اشتیاقشوی به موسیقی چنانکه نقل می کنند شهریار تا سالها دلبستگی خاصی نسبت به صدای سه تار داشته است که حتی گاها ساز خود را تنها هم دم و مونس و غم خوار خویش می یافته و ناله سر می داده است :
نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه تسلی شب های تا من
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
در گوشه غمی که فراموش عالمی ایست
من غم گسار سازم و او غم گسار من
.در همین ایام محمد حسین که تا به آن روز بهجت تخلص می نموده با تفالی که از دیوان حافظ می کند تخلص شهریار را برمی گزیند :
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
به شهر خود روم و{ شهریار} خود باشم.
مدتی بعد حدود سال۱۳۰۲ نسبت به خواهر یکی از همکلاسیهای خوددر مدرسه طب به نام ثریا خانم علاقه و انسیتی در خود می یابد و دلدادگی شاعر داستان ما از اینجا آغاز می گردد . بهجت آباد در تهران آن روزگار محلی برای تفریح و گردش اهالی شهر محسوب می شده است و بر همین اساس شهریار از بهجت آباد و ملاقات هایش با معشوقه در آن مکان خاطره ها دارد چنانکه نقل می کنند ثریا خانم که محمد حسین جوان او را پری می خوانده اشتیاق خاصی برای شنیدن صدای سه تار شهریار داشته و با خواجه شیرازنیز مانوس بوده است .
دیوان حافظی تو و دیوانه تو من
اما پری به دیدن دیوان نیامدی
محمد حسین حوالی سالهای ۱۳۰۶ در جلسات انترنی بیمارستان سپه تهران شرکت می جسته و تغریبا در همان دوران در مجالس احضار ارواح که توسط شخصی با اسم دکتر ثقفی برگزار می گشته حاضر می شده است که این مجالس تا ۱۳۰۹ ادامه یافت.و اما سرانجام عشق مجنون وار شهریار به سال ۱۳۰۸ شبی محمد حسین عاشق و پاک باخته خوابی عجیب و راز آلود می بیند و شرح آن چنین است :در خواب می بیند دراستخر بهجت آباد همراه معشوقه مشغول شنا است که ناگهان پری به زیر آب کشیده می شود و شهریار در جستجوی او ..اما اثری از معشوق نمی یابد . مدتی بعد هنگامی که محمد حسین در منزل حظور نداشته معشوقه بی خبر مراجعه می نماید و از خدمتکار خانه پیراهنی را که به یادگار برای شهریار داده بود درخواست می کند.و اینچنین تعبیر می رود که گوئیا معشوقه از دست رفتنی ایست .
در این باب روایت های متعددی موجود است اما از آنچه بر ما معلوم می باشد می توان دریافت به هر عنوان خانواده دختر به شدت با ازدواج او با شهریار مخالفت می کرده اند ونیز پری خواستگار دیگری هم داشته است خواستگار جدید که از قضای روزگار نظامی بوده مارکی سیاسی به شهریار می چسپاند وبرای رهایی از دست وی با اعمال نفوضی که می کند تا مدتها محمد حسین را به نیشابور تبعید می نمایند و این موجب می شود شهریار که مشغول تحصیل در آخرین ترم رشته پزشکی بوده نا خودآگاه از ادامه درس نیز باز ماندآنطور که نقل می کنند شب اولی که شهریار از ماجرای شکست رویای عاشقانه خود آگاهی می یابد تا صبحدم در حالی که حدود ۴۵ درجه تب داشته و لرزش شدیدی سر آپای او را فرا گرفته بود بیدار مانده به راز و نیاز با خدای می پردازد جز این آنکه بعد از آن ماجرا وی تا مدتها دچار نوعی افسردگی و یاس می گردد .
ورود محمد حسین بهجت به نیشابور مصادف بود با حضورنقاش چیر دست ایران زمین مرحوم استاد کمال الملک که در سبک رئالیسم چهره ای صاحب نام محسوب می شود در دیارنیشابور او که سالها مورد عنایت شاهان قاجاریه قرار داشت بواسطه استبداد رضا خانی مدتی قبل به نیشابور تبعید شده بود محمد حسین مدتی را در خانه کمال الملک اقامت گزید و در آنجاست که شعری بلند در وصف استاد می سرآید. که به یادگار مانده است شاعر بعد هادر خواستی را که از نقاش برجسته ایران داشته و پاسخ او به این درخواست را چنین نقل می کند :به کمال الملک گفتم من سالها رنج برده مرارتها کشیده به تحصیل پرداخته ام واکنون اگر بتوانم در امتحانات پایان ترم شرکت جویم خواهم توانست از نتیجه این همه مرارت برخوردار گردم اگر شما محبتی کنید و سفارش مرا نمائید تاحداقل چند روز برای امتحانات به تهران بازگردم ممنون تان خواهم بود و پاسخ کمال به این درخواست :من اگر طبیب بودم درد خود دوا می کردم {یعنی من خود چون تو در بند گرفتارم }محمد حسین در دوران اقامت در نیشابور مشغول خدمت در اداره ثبت آن شهر می گردد و در کنار آن گه گاهی نمایشنامه ای می نوشته و بعضا خود بر روی صحنه حاضر می شده است . در سال ۱۳۱۲ از نیشابور به مشهد مقدس انتقال می یابد و مدت دو سال را نیز درآن دیار گذرانده در ۱۳۱۴ به تهران بازمی گردد شایان ذکر است یک سال پیش تر تیری دیگر بر دل او نشسته پدر نیز از دست رفته بود .شهریار فردی فوق العاده خون گرم و احساساتی بود چنانکه از دیدن دوستی یا شنیدن خاطره ای چنان ذوق زده و از خود بی خود می گشته که اشک از دیده گانش جاری می شده است اگر اشعار استاد را بتوان به چند دسته تقسیم کرد تعدادی از اینها شعرهای خصوصی شهریار هستند یعنی اشعاری که مستقیما به خود او ارتباط دارند نه دیگری ! مثال آنکه در دوره ای شهریار به هر مجلس و میهمانی که در می آمده شعری می سروده است و اینها به قول خودش اشعار دبستانی اوست لازم به یاد آوری است نیاز به نوعی بازنگری تصحیح وحظف برخی اشعار در مجموعه کلیات شاعر به شدت احساس می گردد باید اضافه کنم در تسلط استاد بر اوزان و قالب های شعر فارسی هیچ گونه چون و چرائی نمی توان آورد اما با این حال در شعر شهریاری شعریت اثر بر وزن و قالب آن چربش بیشتری دارد بر خلاف آنچه گروهی از منتقدان می نویسند شهریار نسبت به اوضاع زمانه خود سخت حساس بود و برای بسیاری از مناسب ها اشعاری نیک سروده است اما راجع او آنچه ناگفته مانده جنبه روشنفکری و تجدد خواهی شاعر است که به چند نمونه از آن در ذیل مطلب اشاره می رود:شهریار به نوعی اتحاد البسه و لباس متحد الشکل اعتقاد داشت و این موضوع را که بعضی گروه ها برای خویش لباس خاصی دارند اشتباه می دانست :
هنوز بر سر عمامه فتنه ها بر پاست
نعوذباالله از این فتنه ها که بر سر ماست
هنوز بر سر کفش و کله نهادن عمر
شعار و شیوه ما مردمان بی سرو پاست
لباس متحد آئین وحدت ملی ایست
از آن فریضه اقوام زنده دنیاست
بنه بگردن بند از فکل که آزادیست
عمامه را ز سر خویش باز کن که کلاست
چنانکه تاریخ روایت می کند در دوره حکومت دکتر مصدق نوعی لباس ملی در بین احاد مردم مرسوم بوده است .از این که بگذریم شهریار در ایامی با مسئله حجاب نیز مخالفت ورزیده و این مقوله را که مورد تائید بیشتر قریب به اتفاق فقها و مجتهدین می باشد از دلایل عقب ماندگی زن ایرانی بر می شمارد اما شهریار بعد ها پافراتر از اینها گذاشته و به نقد علنی گروهی از روحانیون دست می زند و آن عده را سمبل ریا تزویرو خرافه پرستی و در مقابل پادشاه را در حق آنان مهربان و بخشنده می خواند و این پایان داستان تناقض گوئی های استاد نیست!
عمامه افسر سلطان فضل و تقوی بود
چه شد که دستخوش هر گدای بی سروپاست
قسم به آل عبا میخوری چه چاره کنم
دم خروس من آخر عیان ز زیر عباست
تو باز لطف و کرم بین که جرم پوشی شاه
کله نهد بسر آنرا که خود کلاه رباست
ادامه مطلب بالا را گرفته بایدعرض کنم به جرات می توان گفت به علت تکثرشعرو تبهر شهریار کمتر شاعری در زمینه مدح گوئی به پای او می رسد چنانکه در برخی از اشعارش به روشنی می توان ستایش ها و مدح گوئی های وی در وصف شاه را مشاهده کرد :به طور مثال ابیات پایانی شعر معروف بیچاره آذربایجان را بخوانید!
این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است
گوهر افشان خواستم در پای شاه نوجوان
آنکه جز آزادی ایران ندارد آرزو
آنکه جز آبادی میهن ندارد آرمان
آنکه خود را بر سریر سلطنت خواهد مکین
تا بشفقت در قلوب ملتش جوید مکان
آنکه احساسات پاکش را به گوش اهل دل
از نگاهی گوید و سیمای پاکش ترجمان
اضافه می کنم تناقضات موجود در کلیات شهریارشاید مقتضای زمان و به علت شرایط خاص شاعر در آن دوره ها بوده باشد.
اما شهریاردر عرصه غزل سرائی نیز دست به ابتکار جالبی زده و آن آوردن اصطلاحات و ضرب المثل های عامیانه مردم آن روزگار تهران در غزل فارسی است که این موضوع موجب نزدیکی زبان شاعر به زبان مردم هم روزگارش و نیز محبوبیت او در میان مردم عامی شده است :
با خلق می خوری می وبا ما تلو تلو
قربان هرچه بچه خوب سرش بشو
باور نداشتم که به این زودی ای فقیر
در زیر دست و پای حریفان شوی ولو
اسباب گند و کوفت بقدر کفاف تو
در شهر کهنه هست چه حاجت به شهر نو
مشدی کجا و سور چرانی که مرد پاک
نه بند پول باشد و نه بنده پلو
برگردیم به ادامه زندگینامه شهریار سخن: پس از بازگشت شهریار به تهران در حالی که خاطره ها هنوز برایش طئم تازگی داشتند او با کمک های بی دریغ مرحوم اسمائیل امیرخیزی که قبل ترها مشاور ستارخان سردار ملی بود وارد بانک کشاورزی گشت اوقات استراحت خود را نیز به سرودن شعر نواختن سه تار و دیدار دوستان قدیم می گذراند شکسته نفسی استاد را می توان از آنجا دریافت که وی اشتیاقی برای جمع آوری اشعار خویش نداشت و اگر کتابچه ای از او منتشر می شد به اسرار و اهتمام دوستانش بود . اندک زمانی بعد در آسمان ادب ایران ستاره ای ظهور کرد که نورش راهنمای خیل کثیری از مشتاقان شعر و ادب گشت علی اسفندیاری یا {نیما یوشیج}
و به جرات می توان گفت از جمع بزرگان شعر سنتی ایران شهریار اول کس بود که مشتاقانه به دیدار او شتافت و این آشنایی آغاز دوستی بود که سالهای سال پایدار ماند .نیما با شعر افسانه شعر نو را بنیان نهاد اما با این کار خیلی ها بر او تاختند و بسیاری سنت گرایان از کار او به خشم آمدند دراین میان کار قابل تقدیر شهریار و از خود گذشتگی که وی در حمایت و هم دلی با نیما از خود نشان داد در تاریخ ادبیات ایران ماندگار خواهد بود.و بر همین اساس استاد شهریاردست به خلق آثاری ماندگار در عرصه شعر نیمائی چون پیام به انشتین و ایوای مادرم ..زده است که این آخری حتی مورد تائید شخصی چون فروغ فرخ زاد نیز قرار گرفته می باشد البته شعر نو. شهریار مذمون وکلمات و تابیری که در آن از آنها سود می برد چیزهای غریبی نیستند بلکه این ها همه از ادبیات خود شاعراند و شهریار جز در قالب که از نیما وام گرفته است توجه آنچنانی به کلمات و اصطلاحات باب و رایج در شعر نو آن دوران نداشته است. و غیر از این شهریار که علاقه و کشش خاصی برای منظومه سرائی داشت منظومه ای با عنوان دو مرغ بهشتی بر هم دلی های خود ونیما سروده است که تحسین اهالی ادبیات را برانگیخت آوردن این نکته نیز خالی از لطف نمی باشد که نیما شهریار را تنها شاعر ایران می دانست شاعری که شعر را می فهمد و در اثر او شعریت بر وزن و قالب چربش بیشتری دارد نیما سایر شعرا را اسیر قافیه می خواند.لازم به ذکر است برعکس مرحوم نیما شهریار عقیده ثابتی راجع نیما نداشته مقدار زمانی به انتقاد از او می پرداخته و در دوره ای به ستایش او کمر همت می بسته است.در ادامه زندگی.. شهریار مجبور به قبول مسئولیت نگهداری از خانواده خواهر خود که ساکن شهر تهران بوده اند می گردد و تا سالها خرج آنها را تقبل کرده بود در ۱۳۲۵ به دلیل تحمل مصائب و مشقت های بسیار و تحمل ضربه های روحی که تا به آن روز بر او وارد شده بود به ناگاه به بستر بیماری می افتد و این موجب می گردد مادر {کوکب خانم} برای نگهداری از او از تبریزبه تهران آید .مدتی بعد در فرصتی نیک مجال آشنایی با شاعری را می یابد که بنا به شهادت مفتون امینی در بین شعرا بیش از سایرین شهریار تنها به شخصیت و شعر او مشتاق بود تا جایی که خود اعتراف می کند در بین شعرای معاصر تنها کسی که توانسته است بیش از دیگران به حافظ نزدیک شود هوشنگ ابتهاج {ه ا سایه }است.
و اما آنجا که شهریار لباس شهریاری برتن می کند! یکی دو سال از مهاجرات مادر به تهران نگذشته بود شهریار که با سالها زندگی در دیار فارس زبان مادری خویش {ترکی} را به نوعی به بوطه فراموشی سپرده است به تاثیر از حظور مادر و مرور خاطرات دوران کودکی دست به خلق شاهکاری می زند که می توان گفت دنیای ادبیات ترکی آن روزگار را تکان داده است حیدر بابا که نام تپه ای در قریه خشناب می باشد و محمد حسین در دوران خردسالی به بازی در آن می پرداخته مخاطب منظومه حیدر بابا ست..
و یا شاید این وجدان خفته بعضی انسانهاست که شهریار صدایشان می زند و آنها را به بیداری فرا می خواند این منظومه با زبانی بسیار ساده و روان سروده شده است و شهریار از واردن کردن هرگونه اصطلاح از ترکی استانبولی یا ترکی باکو در این شعر خود داریمی نماید .بعد تر ها شهریار بر آن بود تا دست به ترجمه منظومه فوق به فارسی بزند ولی هرچه کرد توان انجام آن را نیافت با این حال در فارسی شعری دارد با عنوان هذیان دل که در سبک امپرسیونیسم سروده شده و خود آن را حیدر بابای فارسی می خواند و این تا آنجاست که این منظومه تشویق پیر یوشیج را نیز می انگیزد اوج تصویر سازی شعری شهریار را با رنگ آمیزی های خاص موجود در اشعار او می توان در این منظومه به روشنی مشاهده کرد .دیر زمانی از سرودن این منظومه نگذشته بود که مادر نیز از کف رفت و داغی دیگر بر دل شهریار نشست و اینجاست که به تاثیر از فوت مادرش دست به سرودن شعر معروف ای وای مادرم در سبک نیمائی می زند.راجع شهریار باید به این مهم نیز اشاره داشت که اشعار او نخبه پسند نیست در واقع او برای قشر تحصیل کرده و دانشگاه رفته شعر نمی سراید مخاصب وی بیشتر مردم عامی و گاها متوسط جامعه اند از شهریار نه تقاضای جادوی حافظانه داشته باشیم نه حکمت مولویه! با این وجود شاعر داستان ما تصویر گری قهار است که خاطرات زندگی پر از درد و رنج خود را به زیبایی تمام و رنگ آمیزیی زنده برای آیندگان به تصویر کشیده است در حقیقت استاد خاطره گوئی است که با تکیه بر بال خیال انسانها را به گذشته ها می برد به دوران خوش کودکی به روزهای زیبای و شیرین زندگانی.
شهریار در عرصه غرل سرائی رقبائی نیز داشته که از جمله آنها می توان به رهی معیری اشاره کرد.که در ابتدا به رفاقت بودند اما بعدتر ها میان این دو شکرآب می شود مفتون امین نقل می کند{ روزی شاعری پاکستانی که اهالی آن سرزمین او را نیمای ادبیات خود می دانستند به ایران آمده بود و من او را نزد رهی معیری بردم پس از خوش و بش و تعارفات معمول از معیری پرسید شهریار کجاست ؟ رهی معیری کمی برافرخته شده بعد از کمی مکس رو به او کرد گفت :با شهریار چکار داری او دیوانه است :شاعر پاکستانی متعجب از سخن فوق رو به من کرده پرسید یعنی شهریار در تیمارستان است؟!من او را از اتاق خارج کرده برایش توضیح دادم که ما اینجا شاعری بزرگ تر از شهریار نداریم و این دو با هم رقیب هستند.. شهریار نیز هم اکنون ساکن تبریز می باشد.}
اما با ظهور نیما در ادبیات فارسی گروهی از نوسرایان جوان برآن شدند تا ناقوس مرگ شعر سنتی ایران را به صدا در آورند زیرا بر این اعتقاد پای می فشردند که افرادی چون شهریار بیشتر به تقلید رفته اند و سخن تازه ای بیان نکرده اند که البته در بعضی از اشعار شهریار چنین حرکتی دیده می شود ببینید:
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آئینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
{حافظ}

مژده ای دل که نجات از ظلماتم دادند
وز کف خضر نبی آب حیاتم دادند
تشنه بادیه عشوه ذاتم دیدند
جامی از چشمه اسماء و صفاتم دادند
چه مبارک شب قدری که به چندین برکات
از بر لوح و قلم برگ و براتم دادند
{شهریار}
آوردن این نکته نیز ضروری می نماید که غالب منتقدان شهریار بیشتر ظاهری و گذرا در شعر او نظر انداخته اند هدف آنها نه نقد منصفانه اشعار شاعر بلکه برانداختن سمبل شعر معاصر سنتی ایران بوده است که از جمله این منتقدان می توان به رضا براهنی و مقاله های برنده اش در این باب اشاره داشت جز این شاید از معدود آدمهایی که دست به نقد منصفانه شعر شهریار زده اند می توان از مرحوم صمد بهرنگی نام کرد صمد شهریار را افتخار ایل و دیار می دانست با این وجود وی معتقدبود گروهی از مریدان شهریار راجع منظومه حیدربابا بیش از حد اسیر غلو و احساساتی شده اند ومنظومه هایی نیز که به تقلید از حیدر بابا توسط شعرای دیگر سروده شده است آثاری صرفا تقلیدی و بی ارزش محسوب می گردند از دید صمد حیدر بابای شهریار خالی از عیب نیست واز علل انتشار وسیع و اقبال مردمی نسبت به چنین اثری یکی آنکه بسیاری از آثار مطرح در ادبیات ترکی در آن زمان اجازه انتشار نیافته بودند با این حال صمد حیدر بابا شهریار را اثری قابل تقدیر می داند و معتقد است این کار داری محاسن و امتیازات متعددی نیز می باشد. اما شهریار از چه کسانی بهره برده و وام گرفته است: در بین شاعران معاصر شهریار از ایرج میرزا شاعر دوران قاجاریه که زمانی سعدی دورانش می خواندند بهره ها برده و نیز از پروین اعتصامی بارها به نیکی یاد کرده است و حتی در بعضی از اشعار خود از او وام گرفته قطعه ای که برای پدرش می سرآیدو یا دفاع هایی که از حقوق زنان در اشعار خود دارد.. اما از قدما بی شک شهریار آئینه حافظ بود چنانکه برای محمد حسین بهجت {شهریار} دیوان حافظ معیار و میزان محسوب می گردد و این عشق تا جایی در وجود او زبانه کشیده که در موقعی از زندگانی استاد قصد مهاجرات و سکونت در دیار شیرازرا در سر داشته است که بنا به دلایلی هرگز این آرزو تحقق نیافت شهریار در سال ۱۳۳۲به تبریز بازگشت و با یکی از بستگان خود به نام خانم عزیزه عبدالخالقی که شغل معلمی داشت اهد ازدواج بست و بعد تر ها از او صاحب چهار فرزند با نامهای شهرزاد : ابوالحسن که پانزده روز پس از تولد فوت می کند :مریم و هادی گشت. در حوالی سالهای ۱۳۳۴ تا ۳۵ شهریار به نوعی از مردم دوری گزیده به انزوا گروید و به خطاطی وکتابت قران کریم روی آورد{لازم به ذکر است شهریار در هنر خوشنویسی به واقع استاد بوده و نمونه آثاری که از او بر جای مانده بر این مدعا شهادت می دهند} در این مدت اونه کسی را می پذیرفت و نه به مجلسی می رفت تا اینکه روزی انزوا را می شکند و فریاد بر می آورد {من به قسمتی از گنجینه های قرانی دست یافته ام !آنگونه که نقل می کنند بعضی وقتها چنان از دنیا غافل می شده که شام و نهار را نیز از یاد می برده است . با مرور در زندگانی شهریار در خواهیم یافت در سیر زندگی وی هر چه جلو تر می رود احساسات و اعتقادات مذهبیش درحال ضخیم تر شدن است.در شعر نیز شهریار قوه شاعری را خدادادی و مادرزادی می دانست چنانکه به ترکی می گوید {شاعر اولا بیلمز سن :آنان دوغمایه شاعر}یعنی نخواهی توانست شاعری کنی مگر آنکه مادر زاد شاعر به دنیا آئی ! در واقع شعر کوششی در مکتب اوجایی نخواهد داشت .با بازگشت شهریار به تبریز رفته رفته علاقه و وابستگی او به زبان شیرین ترکی بیشتر گشت او معتقد بود از حیث محاوره و بیان احساسات هیچ زبانی به ترکی نمی رسد با این حال تمام زبانها را ناقص و در هم آمیخته می دانست . در آن زمان به علت بعضی محدودیت های زبانی و طرد زبان ترکی از سوی دستگاه مستبد حاکم روزگار اشعار شهریار رونقی خاص به ادبیات آذربایجانی بخشیده بود مرحوم جلال آل احمد می نویسد: شهریار در زبان فارسی شاعری دست چندم است در حالی که جزو موفق ترین چهره ها در ادبیات ترکی محسوب می گردد .. وی در ادامه می ا فزاید باید امکانی فرهم نمود تا آذربایجانی ها در حفظ و نگهداری زبان و ادبیات خود کوشا تر باشند وآفرینش گنجینه های چون حیدر بابا یه سلام شهریاربار دیگر تکرار شود . در ادامه از دیگر شاهکارهای استاد به ترکی می توان به منظومه بسیار زیبای سهندیه که در جواب بولود قراچلو شاعر آذربایجانی سروده شده است اشاره داشت آوردن این نکته نیز خالی از لطف نیست که شهریار بولود قراچلو را به خاطر صفات آزادگی استقلال رای و اشتیاق او برای مبارزه به خاطر اثبات حقیقت حتی از دوست غار خود نیما یوشیج نیز برتر و بالاتر می دانست .و اما شهریار و انقلاب اسلامی:
بر خلاف بعضی شایعات ناجوانمردانه- افرادی که از نزدیک با استاد مراوده داشته اند نیک پی به ایم مسئله برده بوده اند که استاد شهریار هرگز ازروی ریا و تزویر یا برای تامین نیاز برای اعتیادی خاصی بر این حکومت گرایش نداشته است بلکه اعتقاد و علاقه او بر حکومت اسلامی ایران نشات گرفته از اعتقادات مذهبی وی می باشد در دوران حکومت جدید به سال ۱۳۶۳ از سوی دانشگاه تبریز کنگره ای به مناسبت هشتادمین ساللرد تولد وی برگذار گردید و در آن از سالها تلاش و پشتکار استاد در عرصه شعر و ادب ایران تقدیری هرچند کوچک به عمل آمد و این چنین گذشت تا سال ۶۶ و آغاز بیماری واین ادامه یافت تا ۲۷شهریور ماه ۱۳۶۷که به آرامی و سبک بال راحت جان طلبید و از پی جانان رفت و چه می توان گفت..زبان قادر به بیان احساس نیست از دست رفتن مردی که در زندگی جز تلخی از ایام ندید با این حال این مسئله هرگز موجب سستی در ایمان و کم رنگ تر شدن اعتقادات او نگشت ..و شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما..
سخن را با غزلی از هوشنگ ابتهاج به پایان می بریم سایه در این غرل که پس از درگذشت نیما سروده شده است خطاب به شهریار او را پدر و راهبر شعر معاصر ایران می خواندو ما همین را برای سایه تکرار می کنیم !:
با من بی کس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بارو بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی ایست غبارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیلی یتیم
پدرا یارا اندوهگسارا تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش باد :کنارا تو بمان
پائیز برگ ریز ۱۳۸۵
خلاصه مقاله شهریار نه آنگونه ای که می شناسیم از کتاب ناتمام داستان زندگی
{تالیف وحید انزابیان}


همچنین مشاهده کنید