چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


یک اتاق جهنمی... !


یک اتاق جهنمی... !
«اینجا اتاق ۱۴۰۸ درطبقه چهاردهم هتل دلفین است. ۱۵ هفته در این اتاق عذاب دیدم. شما نیز با دیدن این فیلم، آن را تجربه خواهید کرد.سعی نکنید از این اتاق بیرون بیایید؛ چون سام، بهترین اتاق را به شما داده. یک اتاق جهنمی...!»
▪ جان کیوزاک/ بازیگر فیلم
استفن کینگ (نویسنده داستان کوتاهی با نام" "۱۴۰۸که دستمایه فیلمنامه این فیلم قرار گرفته)، داستان نویسنده ای را روایت می کند که در یک فضای بسته، به مرز جنون می رسد. اتاقی سحرآمیز در هتلی در نیویورک که تا به حال به کسی اجازه نداده از آن بیرون بیاید. استفن کینگ، توقعات خوانندگان داستان و بینندگان فیلمش را به بهترین شکل برآورده کرده و «۱۴۰۸» بهتر از آن چیزی که تصور می شد به پایان می رسد. با وجود معایب اندکی که فیلم دارد، «۱۴۰۸» یکی از بهترین و زیرکانه ترین فیلمهای حادثه ای امسال است، به طوری که نیویورک تایمز آن را با «درخشش» کوبریک مقایسه کرده و از آن به عنوان بهترین فیلم ترسناک سال ۲۰۰۷ یاد کرده است و «میکاییل هافشتروم» نیز به خوبی از پس کارگردانی این فیلم ۲۵ میلیون دلاری برآمده است.
«جان کیوزاک» در این فیلم، ایفاگر نقش نویسنده داستانهایی ترسناک است که خودش به آنها اعتقادی ندارد. او در یک سفر تحقیقاتی به نیویورک، با «ساموئل. ال. جکسون» که نقش مدیر هتل دلفین را دارد ملاقات می کند. ساموئل سعی می کند با گفتن اتفاقهای عجیب و ناگواری که طی صد سال گذشته در اتاق ۱۴۰۸ رخ داده، مانع رفتن او به آن اتاق شود اما... .
آنچه می خوانید، مصاحبه ای با «جان کیوزاک» و «ساموئل. ال. جکسون» بازیگران فیلم موفق ۱۴۰۸ است.
▪ آقای جکسون، بدترین یا ترسناک ترین تجربه ای که در هتل داشتید چه بود؟
ـ خاطره بد که نه... اتفاقهای آن جا، بیشتر بامزه و جالب بود تا سخت یا ترسناک!
▪ خودتان به ارواح اعتقاد دارید؟
ـ ببینید من در ایالت تنسی در میان مردمی که اعتقادهای متفاوتی دارند بزرگ شده ام. شبها داستانهای زیادی درباره ارواح از پدربزرگم و برادرانم می شنیدم. همچنین از خانمی که همسایه ما بود. ما وقتی مریض یا زخمی می شدیم، نزد او می رفتیم. طریقه درمان او این گونه بود که در حالی که زیر لب آواز می خواند، پارچه چسبناکی روی زخم می گذاشت و بعد شروع به معالجه با گیاهان و چیزهای دیگر می کرد. همچنین وقتی مرغی می خریدیم (ما مرغ را از فروشگاه نمی خریدیم، بلکه آن را زنده می خریدیم و بعد آن را می کشتیم) زن همسایه ما سر و پای مرغ را برمی داشت و در معالجاتش از آنها استفاده می کرد. دیگر آن که در همسایگی ما کسانی بودند که تا سالها بعد از مرگشان، در آن جا دیده می شدند !
▪ واقعاً؟ یعنی شما روح می دیدید؟
ـ نمی دانم، اما وقتی خطایی از شما سر می زند، خانمی با خانه شما تماس می گیرد و به مادرتان می گوید که شما چه خطایی را مرتکب شده اید! در حالی که او مرده است و در آن جا حضور نداشته! یا صدای گریه بچه در زیر پلی که می دانید کسی نمی تواند به آن جا برود...چیزهای زیادی هست که نمی توانیم وجود آنها را توضیح بدهیم.
▪ یعنی شما بعضی از آن ها را دیده اید؟
ـ آنها لزوماً شرور و شیطانی نیستند. یادم می آید فیلمی در نیومکزیکو بازی می کردم. وقتی کار تمام می شد، می بایست از نیومکزیکو تا سانتافه برمی گشتم و چون کسی حاضر نبود برگردد مجبور بودم تنها در بزرگراه نیومکزیکو رانندگی کنم...
▪ پس حسابی نترس شده اید؟
ـ نترس؟ نه، اصلاً. اتفاقاً من آدم ترسویی هستم! در حقیقت آن شخصی هستم که در فیلمهای ترسناک می گوید:«به آن اتاق تاریک نرو. تو فقط در این جا ایمن هستی. همین جا در روشنایی بمان. لازم نیست بروی ببینی آن صدای مشکوک از کجا می آید...!»حتی هنگامی که در منزل خود تنها هستم، اگر صدایی از طبقه پایین بیاید، آن قدر شجاع نیستم که پایین بروم تا ببینم چه اتقاقی افتاده...ترجیح می دهم در اتاقم بمانم!
▪ پس آن قدر هم شجاع نیستید؟
ـ خب، من یک اسلحه در اتاقم دارم. اسلحه را آماده می کنم تا اگر اتفاقی خواست بیفتد از آن استفاده کنم.
▪ جان، تو هم به ارواح اعتقاد نداری؟
ـ جان کیوزاک: یک چیز جالب که در نوشته های استفن کینگ بود این است که شخصیت «مایک» شهامت و جرأت دیدار با شیاطین را دارد. او به ارواح و جهان پس از مرگ اعتقاد ندارد. البته رنج حاصل ازمرگ دخترش هم مزید بر این علت شده. من، خودم هرگز این قدر شکاک و بی اعتقاد نبوده ام. من معتقدم چیزی فرای حواس و شعور ما وجود دارد. شاید شخصیت «مایک انسلین» در انتهای فیلم، شبیه شخصیت واقعی من باشد.
▪ تا به حال تجربه موج سواری(مثل چیزی که از شخصیتت در فیلم دیدیم) را داشته ای؟
ـ آره، تقریباً داشته ام، اما موج سوار حرفه ای نیستم. چند تا دوست دارم که این کار را خوب بلدند. من هم چند بار با آنها موج سواری را امتحان کرده ام. آب ترس به خصوصی دارد. مخصوصاً آن موجهای بزرگ!
▪ به نظر می رسد تنها بازی کردن، آن هم در یک فضای بسته و درطی چند هفته متمادی خیلی سخت باشد؟
ـ فکر می کنم من و میکاییل (کارگردان فیلم) تقریباً نیمی از فیلم را در داخل اتاق اسیر بودیم، اما سرانجام باید از آن اتاق بیرون می آمدیم. وقتی کار فیلمبرداری در اتاق تمام شد، نوبت همکاری ما با مری(مک کورمک) و سام(ساموئل ال جکسون) شد. پس شروع به فیلمبرداری در لابی هتل کردیم، آن هم با تعداد زیادی سیاهی لشگر و پس از آن، صحنه های ساحل ونیز را فیلمبرداری کردیم.
در آن جا بود که به این نتیجه رسیدیم که «باید به همان اتاق بازگشت. همان اتاق ایمن و موحش!» اتاقی که حتی خیره شدن به دیوارهایش هم، موجب ایجاد وهم و ترس می شود. پس فکر کردیم تا صحنه های بیشتری را در هتل بگیریم. واقعاً جالب بود.
▪ اولین آشنایی تو با کارهای استفن کینگ به چه زمانی باز می گردد؟
ـ در سال ۱۹۷۸ برای دیدن چند قوم و خویش به همراه والدینم به «نانتاکت» که یک روستای کوچک در نزدیکی ما بود رفتیم.در همان زمان «درخشش» اکران شده بود. صحبتش در همه جا بود. ساعت ۶ به سینما رفتم، چون به دلیل ژانر وحشت، فیلم از این ساعت اکران می شد. وقتی از سینما بیرون آمدم، شب شده بود و من می بایست پیاده در یک جاده طوفانی به آن خانه روستایی بازمی گشتم. این ترسناکترین پیاده روی عمرم بود.
وقتی من «تلالو» را دیدم فقط ۱۲ سال داشتم و بعد از آن به تنهایی ۲۰ دقیقه را تا خانه پیاده رفتم. واقعاً پیاده روی تلخی بود(می خندد). هر لحظه سایه «جک نیکلسون» را در اطراف خود حس می کردم ! این اولین آشنایی من با استفن کینگ بود. به نظر من، او واقعاً یک نویسنده تواناست. استعداد او در شخصیت پردازی چشم گیر است. شخصیت های او فوق العاده ترسناکند.
▪ تا به حال به اتاقی مثل اتاق این فیلم رفته اید؟
ـ نه، هیچ موقع. نکته جالب در مورد این فیلم که خیلی دوستش دارم این است که وقتی سام می گوید:«داخل آن اتاق نشو» تقریباً دقیقه ۱۶ فیلم است و بعد حدود یک ساعت، تماشاگر را در داخل اتاق ۱۴۰۸ میخ کوب نگه می دارد. هر کسی با خودش می گوید: چه کسی می تواند چنین شرایطی را تحمل کند؟
ساموئل جکسون: می ترسید که اگر یک بار وارد اتاق شوید، دیگر نتوانید کاری بکنید! کلید داخل قفل مکیده شود، دستگیره در بشکند و شما دیگر نتوانید بیرون بیایید. با خود می گویید:«لعنت بر شیطان، توی این اتاق کذایی گرفتار شدم. از همان اول نباید وارد می شدم!»
جان کیوزاک: «داخل هوا کش نشو، وارد حمام نشو، آن گوشه نرو...»
ساموئل جکسون: از پنجره بیرون نرو...
جان کیوزاک: همه چیز آن قدر جهنمی بود که من نمی توانم در باره اش چیزی بگویم. من با جادوگرانی در نیو اورلئانز ملاقات کردم. آنها می گفتند: «فیلم خیلی خوب بود؛ فقط به اندازه کافی تاریک نبود ! »
▪ فکر می کنید کابوسهای انسان معاصر، چیزی شبیه کابوسهای کاراکترهای این فیلم است؟
ـ جان کیوزاک: نه، یکی از کابوسهای بزرگ ما در این روزها، جنگ عراق است. به نظر من جهان، نیاز به یک پاسخ منطقی و بی عیب در این مورد دارد. این کابوس دهشتناکی است که در این سالها شاهد آن هستیم که کشور و مردم عراق در غم و اندوه خرد می شوند و به نظر می رسد نیاز به ساخت فیلمی در این باره بسیار واضح است.
▪ آقای کیوزاک، نقشی هست که دوست داشته باشی آن را دوباره بازی کنی؟
ـ دوست دارم ادامه فیلم «نقطه بزرگ خالی» را بازی کنم. فیلمهای ادامه دار جالبند، اما تکرار یک نقش را دوست ندارم.
▪ به نظر تو کاراکتر ساموئل. ال. جکسون(انیل) شرور و پلید است؟
ـ جان کیوزاک: در این مورد بحث زیاد شده. جالب است بدانید نظر آقایان با نظری که خانمها داده اند،کاملاً متفاوت است. آقایان می گویند: «انیل» مزدور و شرور است و خانمها می گویند این گونه نیست ! او راز اتاق را نزد خود مخفی کرده بود. او کسی بود که همه آن اتفاقها را سر تو آورد.
ساموئل جکسون: به امید این که بتوانم راز نگه دار خوبی در قسمت بعدی این فیلم باشم: «۱۴۰۸ باز می گردد...!»
برگردان: امیرمسعود سهیلی
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید