یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


دزد بیمارستان


دزد بیمارستان
پروفسور ما مردی است قوی هیكل و با اراده. هم مهربان است . هم تندخو. حق حساب دان و رفیق و دوست و وفادار. بقدری در این كار ثابت قدم و پایدار است كه هنوز پس از پانزده سال از فوت مرحوم مادرش می گذرد هر هفته یك بار سری به مقبره آن مرحومه به امامزاده عبدالله می زند و فاتحه ای می خواند ـ در اعمال جراحی كمی خشن است ولی خوب عمل می كند ـ اگر نمی ترسیدیم كه بفهمد چه كسی است می گفتم كه سخت ترین اعمال گوش داخلی را با سهولت انجام می دهد دوستی ما خیلی قدیمی است و علاوه بر آنكه از دوران دبیرستانی یكدیگر را می شناختیم چه در، موقع تحصیل در اروپا و چه در موقع شروع به كار غالباً با هم در یك بیمارستان كار می كردیم.
اتفاقاً مطب و منزلمان هم مدتها نزدیك یكدیگر بود بنابراین خیلی با هم مأنوس بودیم و به اصطلاح رفیق حجره و گرمابه و گلستان بودیم ـ در حدود دوازده سال پیش كه هر كدام در یك بیمارستان كه به اسم خانوادگی خود او بود متصدی بخشی بودیم گرفتار دستبرد دزد بی انصافی شدیم كه هر چند روز یكبار سری به درمانگاه می زد و گاهی از بیماران ایشان و زمانی از مشتریان نابینای ما جیب بری می كرد. یكی دو بار هم او را دستگیر كردیم و به كلانتری فرستادیم ولی چون منكر دزدی خود شده بود یه واسطه فقد دلیل او را آزاد كرده بودند و شاید هم یكی دو بار چند روزی از طرف دادگستری به حبس تأدیبی رفته بود متأسفانه ادب نشده بود.
یكی از روزها نزدیك ظهر صدای شیون و زاری پیرمرد كوری ما را دور او جمع كرد و علت ناله او را جویا شدیم. گفت پس چرا مرا معطل كرده اید و بستری نمی كنید. در جواب گفتیم عموجان صبح كه به شما حالی كردیم چشم شما با عمل اصلاح نمی شود و باید با ریختن دوا مداوا كنید. گفت پس شناسنامه و پولم را بدهید بروم.
گفتیم كدام شناسنامه و كدام پول؟ معلوم شد شناسنامه و پول را شخص دیگری كه همان دزد بیمارستان باشد از او گرقته به این معنی كه در ابتدا خود را پرستار بیمارستان به پیرمرد معرفی می كند و می گوید بالاخره من دكتر را راضی كردم شما را در بیمارستان بستری كند. شناسنامه ات را بده اسمت را ثبت كنیم و شناسنامه او را می گیرد پس از چند دقیقه كارت درست شد اگر پول مول همراه داری بده به دفتر بیمارستان بسپارم و برایت رسید آن را بیاورم كه پس از مرخص شدن تحویل بگیری. چون ممكن است جیب برها جیبت را بزنند. پیرمرد بینوا هم برای اینكه پولش را دزد نزند هر چه داشته است تحویل او می دهد.
وضعیت آن پیرمرد عاجز بقدری ما را متأثر كرد و مقداری هم زیادتر از آنچه از او دزدیده بودند به او دادیم و دو سه روز هم برای به دست آوردن پول در بیمارستان از او پذیرایی كردیم ولی تصمیم گرفتیم انتقام او و سایر كورها و خودمان را كه مجبور شده بودیم تاوان دزدی او را پس بدهیم از آن دزد قهار بگیریم.
آقای پروفسور نقشه ای طرح كرد كه دو سه روز بعد به طریق زیر به مورد عمل گذاشتیم:
چند روز بعد مسنخدمین دزد را هنگام ارتكاب جرم دستگیر كردند و جریان را به ما اطلاع دادند. دستور دادیم او را به اتاق پروفسور آوردند پروفسور به محض مشاهده دو سه سیلی آبدار به بنا گوشش نواخت و دزد شروع كرد به پرخاش كردن كه به چه حقی شما من را می زنید مگر مملكت دادگستری و شهربانی ندارد. من از دست شما به دادگستری شكایت خواهم كرد.
آقای پروفسور پس از شنیدن این اعتراضات قیافه جدی در همی به خود گرفت و فریاد كشید كه این مرد را به اتاق اموات ببرید تا بعد تكلیف او را معین كنم. مستخدمین هم او را به زور كشان كشان به اطاقی كه مرده ها را آنجا می گذارند تا بعد به كسانشان تحویل دهند بردند.. از قضا آن روز مریضی عمرش را به خوانندگان گرامی این اسطوره داده بود.
البته خودتان حدس می زنید كه دزد نابكار پس از این كه به اطاق وارد شد و چشمانش به نعشی كه آنجا بود افتاد چه حالی پیدا كرد خصوصاً اینكه متجاوز از یكساعت هم در آن اطاق محبوس ماند و هر چه داد و بیداد و بعد عجز و تضرع كرد كسی به دادش نرسید تا اینكه در ساعت ۱۱ آقای پروفسور و من همراه سه مستخدم گردن كلفت كه در دست یكی طناب و حلقه و در دست دیگری چوب و فلك بود وارد شدیم.
مردك به محض اینكه ما را دید رنگ ار رویش پرید و شروع به التماس كرد.
پروفسور با خنده تمسخرآمیزی گفت: خوب حالا كار به جایی رسیده كه با اینهمه دزدی و دغلی می خواهی از دست من به دادگستری شكایت كنی؟ ای رند دغلباز، بدفكری هم نكرده ای وقتی از بالای دار پایین آمدی یا خود شخصاً به دادگستری برو یا به این رفیقت كه در تابوت خوابیده است بگو برود و تقاص خونت را از ما بگیرد. بعد رو به مستخدمین كردو گفت زود باشید طناب را قلاب سقف ببندید آنها هم میزی گذاشتند و یكی بالای آن رفت و یك سر طناب را به قلابی كه چراغ را به آن نصب می كنند بست و سر دیگر كه مانند حلقه طناب دار بود آویزان شد.
مردك می لرزید كه من جلو رفتم با چشمكی كه دزد متوجه نشد گفتم قربان شرع اسلام دستور داده است اگر كسی دزدی كرد بر حسب مقداری دزدی باید یك یا دو یا چند انگشت یا بالاخره دست او را ببرند. اجازه بفرمائید درباره این دزد هم به همین ترتیب عمل شود. پروفسور خندید و گفت این كار هم فایده ندارد. پرسیدم چرا؟ گفت: چون انگشت او را كه ببریم می رود به دادگستری و عرض حال می دهد و اسباب دردسر ما را فراهم می كند، مضافاً به اینكه هر كسی به دزدی عادت كرد حتی اگر یك دست او را ببرند باز با دست دیگر به دزدی خود ادامه می دهد.
در این موقع دزد به پای پروفسور افتاد و گفت قربان بفرمائید از هر دست من یك انگشت ببرند من به قرآن قسم می خورم از كسی شكایت نكنم و دیگر دزدی هم نكنم.
چون گریه او طولانی شد دل ما به رقت آمدو من گفتم قربان بنده حتم دارم كه این شخص توبه كرده است. اجازه دهید در مجازات او تخفیفی قائل شوند یعنی فقط چند ضربه به كف پای او بزنند و بعد هم التزام بگیرند كه دیگر دزدی نكند و نوشته ای هم بدهد كه از دست كسی شكایت ندارد.
بالاخره با التماس ـ تمنا و خواهش زیاد پروفسور به این كار رضایت داد. چند ضربه ای به پای دزد زدند و به اصطلاح او را به فلك بستند بعد هم فلك را از پای دزد برداشتند و در آخر كار با ضمانت نامه ای كه از او گرفتند غائله ختم شد. من تا صدای او را می شنیدم دعا بود كه به جان من و كسانم می كرد و شاید اگر هنوز با كسالت قلبی كه دارم زنده هستم مرهون دعاهای او باشم. واضح است دیگر تا امروز كسی در آن بیمارستان دزدی ندیده است. خدا همه را به راه راست هدایت كند.
● شناسنامه نصرت الله باستان
▪ نام: نصرت الله
▪ نام خانوادگی: باستان
▪ نام مستعار: ـ
▪ محل تولد: تهران
▪ تاریخ تولد: ۱۲۸۲
▪ محل وفات: تهران
▪ تاریخ وفات: ۱۳۶۲
▪ نام فرزندان طبع: چهل تیكه، افسانه زندگی، جوان باش و شادی زی
نصرت الله باستان
برگرفته از: طنزآوران امروز ایران - عمران صلاحی
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید