یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


بهترین ها در آینده


بهترین ها در آینده
فیلم با تصویر یك گانگستر با كلاه بر سر و سیگار بر لب با پس زمینه نمایش آثار قدیمی سینمای جهان خود را معرفی می كند. بعد از اتمام تیتراژ و... وارد یك فضای بسیار قوی، رعب انگیز و بارانی كه از نظر میزانسن و فضاسازی و فیلمبرداری كم نظیر است می شود. چند نفر ماسك به صورت وارد یك خانه شیك و مجلل می شوند و ظاهرا یك خلافكار و شارلاتان را كه با پول و آبروی آنها بازی كرده تهدید می كنند. آنها ابتدا دنبال پول و جواهرات هستند ولی در ادامه ماسك ها را برداشته و معلوم می شود دو نفر از آنها بطور جدی قصد انتقام و تسویه حساب شخصی دارند. آنها از رابطه ناسالم آن مرد پرده برمی دارند و با مصدوم كردن او آنجا را ترك می كنند. ادامه فیلم با تلاش آنها برای تهیه گذرنامه جعلی و فرار به خارج است. در این رابطه با «رضا معروفی» آشنا می شوند. او از طرف باندهای خاصی مسؤول دادن گذرنامه به آنهاست. آنها ۳ نفرند. پسری به نام سهند كه می ماند ولی فروزنده دختری است كه دوست محسن (یكی دیگر از آنها) بوده و بعد از چند سال بی خبری همدیگر را پیدا كرده اند، به اضطرار زمان به طرف مرز حركت می كنند. رضا معروفی و سهند در راه برگشت به تهران ماجرای زندگی شان برای هم تعریف می كنند. سهند در دوران دانشجویی عاشق دختری می شود ولی آن دختر بخاطر مخالفت خانواده اش به خارج می رود و بعد از ۳ ماه برمی گردد و با سهند ازدواج می كند ولی بعداً معلوم می شود كه او در خارج عاشق كس دیگری شده و برای فراموشی عشق نافرجام خود با سهند ازدواج كرده است و عاقبت نیز خود را در دریا غرق می كند! محسن و فروزنده در نهایت بی اعتمادی سفر می كنند. محسن كه بشدت درگیر روابط ناسالم باند بازیهای گروههای خطرناك شده به راحتی آب خوردن و حتی آسان تر از آن آدم می كشد. او با فروزنده درگیر می شود و بعد از ضرب و شتم او از هم جدا می شوند. فروزنده كه ظاهراً پناهی ندارد پیش رضا معروفی و سهند برمی گردد و تصمیم به انتقام از محسن می گیرد. البته فیلم معلوم نمی كند چرا سهند با رضا معروفی زندگی می كند.
رضا معروفی به او قول مساعد می دهد ولی منتظر فرصت مناسب است كه دست دهد. طی حوادثی عاقبت امكان انتقام پیش می آید و او محسن را در حالی كه منتظر دختری دیگر است تا با او فرار كند پیدا می كند ولی دچار احساسات شده و نمی تواند او را بكشد و نهایت رضا معروفی ماشه را كشیده و محسن را به قتل می رساند. در صحنه پایانی فیلم فروزنده و محسن خاطرات و عشق خود را یادآوری می كنند.فیلم در یك فضای رئال اتفاق می افتد و باید منطق خاص خود را داشته باشد و از یك رابطه علی و معلولی خاصی كه مخصوص این نوع فیلم هاست تبعیت كند كه اینگونه نیست. طرح مغشوش فیلم مشخص نمی كند كه اتفاقات فیلم برمبنای كدام واقعیت های بیرونی حركت می كند. فیلم می خواهد چه چیز را بگوید! آیا باندهای مخوف را افشا می كند و جوان هایی را كه قربانی می گیرند؛ ولی بیشتر از آنكه روابط را افشا كند به تقلید از فیلم های خارجی نوچه ها و ظواهر آنها را بیان می كند. یا، فیلم از عشق های امروزی انتقاد می كند كه دیگر وجود ندارد. در جایی كه فروزنده می گوید «ما به هم عادت كرده بودیم.» یا سهند از بی وفایی معشوق می گوید كه امروز عاشق است و فردا فارغ. ولی باز همه چیز در سطح می ماند و توجیه لازم برای حركتهای آنها وجود ندارد.
از نظر شخصیت پردازی دیگر بدتر است. این جوانها نماینده و مصداق كدام یك از جوانان كشورمان هستند و یا می توانند باشند. آیا آنها دانشجویان سرخورده هستند؟ كه زمانی انقلابی و كتاب خوان بودند؟
رضا معروفی كیست؟ واقعا نماد كدام یك از افراد جامعه ما هست و یا می تواند باشد. او اجراكننده حكم است. او كه طرفدار سینما از نوع خاص اش است، به گذشته تعلق خاطر دارد. هم خیر و هم شرور است.
عضو باند است. رابط باند جعل گذرنامه است. در ابتدا خود را شاگرد یكی از رؤسای باند معرفی می كند. چگونه است او هم با آنها كار می كند و هم مخالف آنهاست. می تواند این گونه باشد ولی فیلم باید پرداخت محكمی داشته باشد و آن شخصیت را باورپذیر كند. چرا او تغییر می كند ؟ رضا معروفی آدم عجیبی است با عرض معذرت از استاد انتظامی (با بازی كلیشه ای آقای انتظامی) او از صادق هدایت نقل قول می كند. خود را دوست صمیمی او نشان می دهد و از قضا یكی از شبهه انگیزترین و ناامیدكننده ترین جمله او را نقل می كند. «خودكشی تنها سرمایه انسان است.» آیا هدایت یعنی همین جمله آنهم از زبان یك دوست. رضا معروفی در ضمن می خواهد خطرات قدرت را هم بیان كند فقط با یك جمله «یك بار تنم به قدرت خورد و هنوز درگیر مشكلاتش هستم» (نقل به مضمون). او براستی آدم عجیبی است و فقط می تواند در یك ذهن مغشوش وجود داشته باشد. براستی چرا این مرد با این همه تجربه، عشق، حادثه و سرد و گرم چشیدن روزگار و عشق سینما داشتن باز هم عشق را نمی شناسد و جامعه را نیز! چرا او اینقدر احساساتی است و از كشتن محسن فقط به خاطر اینكه می فهمد اسلحه اش خالی بوده این قدر متأسف می شود كه می گوید تا آخر عمر ناراحت خواهد بود. آیا می تواند تلقی او از عشق خام تر از فروزنده باشد كه گیج باشد و بی تجربه! و فوری یادش می رود همه آن زجرها و ضرب و شتم ها و... را و بر بالین محسن گریه می كند. تا كی باید به یك سنت قدیمی و نادرست صحه بگذاریم و هنگام مرگ كسی بدی هایش از یادمان برود و مانند ۱۴ ساله ها به عشق فكر كنیم! تماشاگر نیز هنگام خارج شدن از سینما عصبانی است و همانند شخصیت ها و كارگردان سردرگم، كلافه و بی هدف و بی اعتماد. حتماً موقع آن رسیده كه واقعاً بیندیشیم كه «بهترین ها نه در گذشته، بلكه در آینده اند.»
پروین رئوفی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید