شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


ترکها در عرصه تاریخ


ترکها در عرصه تاریخ
● امپراطوری گوک ترک و نخستین ارتباطهای ترکان با جهان متمدن
تماس میان اقوام التایی و تمدن کهن ایران از زمانهای قدیم وجود داشته است. رشته کوههای هندوکش و البرز تا حد زیادی ایران را در برابر تهاجم صحرانوردان حفظ می‌کرد؛ اما گذرگاههایی هم وجود داشت که رخنه صحرانوردان را به داخل ایران ممکن می‌ساخت. یکی از گذرگاهها در دامنه رشته جبال قفقاز و ساحل غربی دریای خزر قرار دارد. خسرو انوشیروران (۵۳۱-۵۷۹م) شهر دربند (باب الابواب) را احداث کرد تا مانع ورود ترکهای خزر به ایران گردد.(۱) خراسان منطقه دیگری از قلمرو ساسانی نیز مورد هجوم ترکها بوده است. ترکهای غارتگر از محلی به نام راشت واقع در میان دو کوه در دورترین نقطه خراسان به این ایالت حمله می‌کردند، این تجاوزات در زمان خلافت عباسی هنوز ادامه داشت. فضل بن یحیی برمکی با احداث دروازه‌ای در این گذرگاه مانع ورود ترکها به خراسان گردید.(۲) اما ماوراءالنهر، یعنی سرزمین میان سلسله جبال هندوکش و دریاچه آرال دالانی مناسب برای عبور اقوام التایی به درون ایران بود. از همین منطقه بود که سکانها (Scythians) در نیمه قرن دوم پیش از میلاد، کوشانیان در نیمه قرن اول میلادی، هپتالیان (هیاطله) (Hephthalites) در قرن پنجم میلادی و سرانجام ترکهادر نیمه اول قرن دهم میلادی / نیمه اول قرن پنجم قمری و مغولها در قرن سیزدهم میلادی / قرن هفتم قمری وارد ایران شدند. دهستان، واقع در جنوب صحرای قراقوم و بخشی از گرگان (جرجان) در عصر ساسانی در تصرف ترکها بوده است. پادشاهان ساسانی از جمله بهرام پنجم (۴۲۰-۴۴۰ م)، فیروز (۴۵۹-۴۸۳ م) و انوشیروان در دفاع از ساحل جنوبی دریای خزر شهرهای مرزی احداث و در آنها سدها و دیدبانهایی برپا ساختند تا مانع پیشروی ترکها شوند.(۳)
در حدود قرن پنجم میلادی گروه صحرانوردان جووان – جووان (Juan – Juan) در مغولستان مستقر بودند و به زبان مغولی صحبت می‌کردند. طی این قرن و نیمه اول قرن ششم میلادی این قوم سرزمینهای وسیعی از سرحد منچورستان تا تورفان و ساحل شرقی دریای بالخاش و نیز دره اورخون واقع در مغولستان تا دیوار چین را در تصرف داشتند. در میان قبایل زیردست آنها طایفه آهنگری به نام تیوکیو (Tiu-Kiu) وجود داشت که به ساختن سلاح و دیگر ادوات اشتغال داشتند. واژه «ترک» نام دیگر این طایفه بود که به معنای کلاهخود است و به مناسبت تپه‌ای از رشته‌کوههای التائی که شباهت به کلاهخود دارد و موطن قدیمی ترکها بوده است اتخاذ گردیده بود. واژه «ترک» همچنین به معنای قدرت و توانایی تعبیر شده است و در آغاز نام قبیله و یا احتمالاً طایفه شاهی بوده است. در کتیبه‌های اورخون متعلق به قرن هشتم میلادی واژه «ترک» رنگ سیاسی به خود گرفته و در عباراتی چون «ترکهای من»، «ملت من» به کار برده شده است.(۴)
در سال ۵۴۶ میلادی، به هنگام شورش یکی از قبایل زیردست، قوم تیوکیو به رهبری بومین (Bumin) (Tumen در منابع چینی) به دفاع از خان جووان – جووان برخاست و شورش را سرکوب کرد. وی به عنوان پاداش از دخترخان خواستگاری کرد، اما تقاضای او رد شد.(۵) بومین به خان توبای ترک که شمال چین را در تصرف داشت و در منابع چینی وی (Wei) خوانده می‌شد روی آورد و با شاهزاده خانم توبائی ازدواج کرد، سپس دو قوم ترک دست به دست هم دادند و اتحادیه جووان – جووان را در هم شکستند. سلطان نشین جووان – جووان مغولی در سال ۵۵۱ م از میان رفت و نخستین امپراطوری ترک در تاریخ به نام گوک ترک (Gok Tork) پا به عرصه وجود گذاشت. قلمرو این امپراطوری از مغولستان تا مرزهای شمالی چین و از آنجا تا دریای سیاه را دربرمی‌گرفت و با سه تمدن باستانی چین، ایران و بیزانس (روم شرقی) هم مرز بود. امپراطوری گوک ترک به صورت اتحادیه‌ای متشکل از قبایل چادرنشین اداره می‌شد و در آن نوعی فرمانروایی مرکزی وجود داشت که تمام خانها و اتباعشان از آن اطاعت می‌کردند – منابع تأسیس این امپراطوری را به اتحادیه تغر اغوز (نه اغوز) که جد سلجوقیان دقاق عنصر آن بوده است نسبت می‌دهند – اما در کتیبه‌های اورخون امپراطوری گوک ترک به نام بومین ثبت شده است. بومین در سال ۵۵۲ م درگذشت و امپراطوری پهناور او میان پسرش ماهان و برادرش ایستمی که بخش غربی استپها را تسخیر کرده بود تقسیم گردید. ماهان در مغولستان با لقب خاقان فرمانروای تیوکیوی شرقی شد و ایستمی که مرغزارهای ایرتیش سفلی، دره‌های یولدوز، ایلی، چو و تالاس (= تلس، طراز) را در دست داشت با عنوان «بیغو» (Yabghu) (امیر) تابعیت خاقان را پذیرفت. یبغو در اصل واژه تخاری است و در کتیبه‌های اورخون لقب شاهزاده ذکر شده است.(۶) محمود کاشغری در دیوان اللغات الترک در مجموع از بیست گروه عمده ترک نام می‌برد و آنها را به ترکهای شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند. (۷) بعد از تشکیل سلسله بومی سوئی (sui) چین در سال ۵۸۱ میلادی، سیاست دیرین چینیها که تفرقه انداختن میان اقوام بدوی آن سوی مرزهای خود بود دوباره به کار گرفته شد و شکاف بین دوم شاخه تیوکیو بیشتر گردید. در قرن بعد هر دو اتحادیه – اتحادیه شرقی در سال ۶۳۰ و اتحادیه غربی در سال ۶۵۹ میلادی – حاکمیت سلسله تانک (۶۱۸-۹۰۷ م) چین را پذیرفتند. تیوکیوی غربی از سال ۶۶۵ میلادی علیه خانهایی که دولت چین منصوب کرده بود شورش کرد و استقلال خود را بازیافت. تیوکیوی شرقی نیز بعد از تحمل پنجاه سال حکومت بیگانه سرانجام در سال ۶۸۲ میلادی مستقل شد. کتیبه‌های اورخون که بعد از نوشته‌های ینی سئی متعلق به قرن ششم و یا هفتم میلادی قدیمیترین سند تاریخی به زبان ترکی است به این پادشاهی جدید تعلق داشت.(۸)
● اتحادیه تیوکیوی غربی
بعد از تقسیم امپراطوری گوک ترک، یبغوری تیوکیوی غربی دست دوستی به سوی خسرو انوشیروان دراز کرد و برای تحکیم پیمان مودت یکی از دختران خویش را به عقد ازدواج شاهنشاه ایران درآورد. طی سالهای ۵۶۳ و ۵۶۷ میلادی این دو علیه هیاطله جنگیدند و آنها را تارومار کردند. انوشیروان خراسان را که مدتی پیش به تصرف هیاطله درآمده بود به امپراطوری خود بازگرداند و ایستمی ماوراءالنهر را ضمیمه متصرفات خود کرد. او خیلی زود متوجه شد منافعی که از این منطقه عایدش می‌شود به مراتب بیشتر از درآمد کل متصرفاتش و یا سودی است که از غارت کاروانها به دست می‌آورد. علاوه بر عوارض ترانزیتی او می‌توانست فرآورده‌های کشورهای متمدن از قبیل گندم، پوشاک، سلاح و دیگر وسایل زندگی را از بازرگانان دریافت کند؛ اما بخش طویلی از جاده ابریشم از خاک ایران می‌گذشت و جنگهای مداوم میان ایران و بیزانس جریان بازرگانی را متوقف می‌کرد. ایستمی به توصیه مانیاخ، حاکم سغد، به این فکر افتاد که کالای تجاری را از فراز ایران و راه ولگا به قسطنطنیه عبور دهد. مذاکرات برای انعقاد پیمان اتحاد میان ترکهای غربی و بیزانس آغاز گردید. هیئتی به رهبری مانیاخ در ۵۶۸ میلادی عازم قسطنطنیه شد. زمارخوس (Zemarkhus) حاکم کلیکیه (Cilicia) از جانب ژوستینین دوم (Justinian II) جهت ابلاغ مراتب دوستی متقابل تعیین گردید که همراه حاکم سغد به مقر یبغو در آغ داغ (= تپه سفید) واقع در شمال شهر کوجا (Kudja) برود. بدین ترتیب زمینه اتحاد بین آن دو فراهم آمد، اما هرگز جامه عمل نپوشید. تنها نتیجه مثبت این ارتباطات تصویر دقیقی از راه و رسم زندگی ترکهای غربی و تشریفات درباری آنهاست که زمارخوس در سفرش به آن سرزمین ترسیم کرده است. خاطرات این سفر توسط مورخ رومی، مناندر پروتکتور (Menander Protector) ثبت شده است. (۹) با مرگ ایستمی در سال ۵۷۶ میلادی اوضاع ترکهای غربی مختل شد و رابطه آنها با هر دو امپراطوری ایران و روم شرقی خصمانه گردید. چند سال بعد ترکهای غربی با هر دو امپراطوری در جنگ بودند. در میان ترکهای غربی قبیله تورگیش (Turgish) از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود، مدتها بود که جاه طلبیهای این قبیله اوضاع خان‌نشین غربی را مشوش کرده بود. در همین اوان چینیها و اعراب از شمال و جنوب سرزمین آنها را تهدید می‌کردند. لشکرکشی اعراب به ماوراءالنهر در سال ۵۴ ق/ ۶۷۴ م و توسط عبید‌الله زیاد، والی وقت خراسان، آغاز گردید. خاتون بخارا که به نیابت فرزند خردسالش طغشاده حکومت می‌کرد از ترکهای غربی برای مقابله با اعراب استمداد جست، اما شسکت خورد و قبول کرد که خراج بپردازد. این نخستین برخورد اسلام با مردم ماوراءالنهر و ترکهایی بود که به یاری آنها آمده بودند. دست اندازی اعراب به ماوراءالنهر در زمان حکام مختلف چندبار تکرار شد، اما لشکرکشی به قصد تصرف منطقه در زمان حکمرانی قتیبه بن مسلم (۸۶-۹۶ ق/ ۷۰۵-۷۱۴ م) آغاز گردید. این سردار توانا و با تدبیر عرب در دوره ده ساله زمامدارایش سراسر ماوراءالنهر را فتح کرد به فرغانه راه یافت و از آنجا تا کاشغر واقع در سرزمین ترکهای غربی پیش رفت. در این دوره درگیری سپاهیان اسلام بیشتر با قبیله تورگیش بود. پس از کشته شدن قتیبه در سال ۹۶ ق / ۷۱۴ م و ترکهای تورگیش از محل خود در سمیرجیه (Semirechiye) (هفت آب) مرتب اعراب را تهدید می‌کردند. سرانجام شکست خاقان تورگیش به دست نصربن سیار در سال ۱۲۱ ق / ۷۳۸ و مرگ وی در سال ۱۲۲ ق / ۷۳۹ م به قدرت قبیله تورگیش خاتمه داد و خان‌نشین ترکهای غربی متلاشی گردید. قبایل دیگر این اتحادیه و سایر خانهای ترک منطقه که دچار آشفتگی بودند ناگزیر از چینیان کمک خواستند، اما سلسله تانگ در این هنگام درگیر جنگ ناخواسته با تبتیهای متجاوز در ارتفاعات پیامبر بود. پیش از این امپراطوری چین تمامی حوزه تاریم و ایلی و ناحیه ایسی گل را در اختیار داشت. تنها در سال ۱۳۰ ق / ۷۴۷ م چین فرصت یافت نیرویی به سرداری کائو هسین چیه گسیل دارد و جلوی پیشروی تازیان را بگیرد، اما فرمانده سپاه اسلام، زیاد بن صالح، به کمک ترکهای قارلق در سال ۱۳۳ ق / ۷۵۰ م در تالاس واقع در فلات پامیر سپاه چین را منهزم کرد و این بخش از آسیای مرکزی که بعدها به نام ترکستان چین و یا ترکستان شرقی شناخته می‌شد به تصرف مسلمانان درآمد. (۱۰)
اما ترکهایی که با مسلمانان می‌جنگیدند همگی از آن سوی سیحون نمی‌آمدند، بیشترین و سخت‌ترین مقاومت در برابر اعراب به واسطه مردم بومی و ترکهای مقیم در محل بود. رخنه تدریجی عناصر ترک به ماوراءالنهر و تأثیرپذیری آنها از فرهنگ غنی این سرزمین از زمانهای قدیم آغاز گردیده بود. باید در نظر داشت که تمام ترکها صیادان جنگلی و یا شبانان بیانگرد نبودند، هر جا که طبیعت ایجاب می‌کرد ترکهای یکجانشین به کشاورزی اشتغال می‌ورزیدند. بسیاری از ترکها در جستجوی زمین مستعد و آب به ماوراءالنهر و خراسان آمدند و در سغد آب و درختان فراوان یافتند و کم کم به ساختن مسکن مبادرت ورزیدند. وقتی جمعیتشان زیاد شد از میان خود امیری برگزیدند و شهر قرنکت را پایتخت قرار دادند.(۱۱) ترکهای مهاجر به تدریج تحت تأثیر فرهنگ رایج منطقه قرار گرفتند و علاوه بر ترکی به سغدی نیز سخن می‌گفتند، در حالی که ترکهای ناحیه دهستان و گرگان تنها به زبان پهلوی تکلم می‌کردند و آیین شمنی را رها کرده به دین زرتشت گرویده بودند.(۱۲)
پس از اسکان در ماوراءالنهر، ترکها در شورشهای محلی علیه خلیفه و مسلمانان به مردم بومی پیوستند. به طور مثال، ترکهای ماوراءالنهر در عصیان رافع بن لیث در سال ۱۹۱ ق/ ۸۰۶ م علیه مأمون عباسی شرکت کردند و ترکهای خارج از منطقه از جمله قارلقها و اوغوزها سپاه کمکی گسیل داشتند. (۱۳) در یورشهای نخستین تازیان به خراسان نیز ترکها دوشادوش ساکنان آن از شهرها دفاع کردند. بعد از تسلط عبدالله بن خازم بر خراسان در سال ۶۴ ق/ ۶۸۳ م و درگیریهایی که در پی آن به وقوع پیوست، ترکها وضع را غنیمت شمرده قلعه اسفاد را در هرات از دست عربهای ازد به در کردند و سپس تا نیشابور پیش رفتند. قبل از کشته شدن ابن خازم به فرمان خلیفه عبدالملک در سال ۷۲ ق / ۶۹۱ م پسرش موسی در پی کسب حمایت امرای محلی آن سوی جیحون به سمرقند رفت و از آنجا راهی کش (= شهر سبز) شد. مردم کش با وی جنگیدند و او ناگزیر به سوی خراسان بازگشت و وارد ترمذ گردید. او نخست با شاه ترمذ طرح دوستی ریخت و بعد شاه و اتباعش را از شهر بیرون کرد. مردم ترمذ از ترکهای کش استمداد جست. اما آنان کمکی نکردند و گفتند: «خداوند شما را لعنت کند یاری از بهر چه خواهید، مردی با صد تن بیامد و شما را از شهرتان براند وبر آن غالب شد.»(۱۴) سرانجام ترکان ترمذ به اتفاق بقایای هیاطله در شهر بر موسی خروج کردند، اما کاری از پیش نبردند و منهزم شدند. بعد از استقرار تازیان در خراسان و ماوراءالنهر، ترکهای ساکن منطقه اسلام آوردندو از میانشان فقها، محدثان و امامان صاحب نام برخاستند. (۱۵) اعراب در جنوب شرقی و شمال غربی دریای خزر نیز با ترکها درگیر شدند. هنگام لشکرکشی مسلمانان به شمال ایران، شخصی موسوم به صول از پایتخت خود در جزیره بحیره واقع در دریای خزر رهبری ترکهای گرگان و دهستان را بر عهده داشت. والی وقت خراسان یزید بن مهلب به جنگ وی رفت. صول پیشنهاد صلح کرد مشروط بر اینکه خود وی، اموال و طایفه‌اش در امان باشند و شهر بحیره و آنچه در آن است به او واگذار گردد. صول به عهد خود وفا کرد و دهستان را به حال خود گذاشت. یزید با ترکهای دهستان جنگید و چهارده هزار از آنها را بکشت و شخصی را به جانشینی خویش در آن شهر گمارد. وی سپس وارد گرگان شد، اهل شهر با پرداخت خراج او را از تصرف آن منصرف کردند. اما اندکی بعد نافرمانی پیشه کردند و یزید ناگزیر به جنگ ترکها رفت و گرگان را تسخیر کرد. یزید از آنجا راهی بحیره شد و پس از شش ماه محاصره، سرانجام شرایط صول را پذیرفت و با وی صلح کرد. (۱۶) مصاف اعراب با اتحادیه خزر که ترکیبی از ترکها و دیگر عناصر التایی بود از تاریخ ۲۱ ق / ۶۴۱ م به مدت یک قرن به طول انجامید. این پیکار بر سر شهر سوق‌الجیشی دربند بر سر راه کوهستانی بود که استپهای آسیای مرکزی را به قفقاز متصل می‌کرد. (۱۷)
● اتحادیه تیوکیوی شرقی
تیوکیوی شرقی از چند گروه تشکیل می‌شد که هر یک به اقوام و شعبه‌هایی تقسیم می‌شدند. اما برخی از اعضای آن ترک نبودند، مثل تاتارها که از قوم مغول به شمار می‌آمدند و یا قوم باسمیل (بسمیل) که ترک خالص نبودند، اما مناسبات نزدیکی با ترکها داشتند. آنها به زبان ویژه خود سخن می‌گفتند و ترکی را هم خوب صحبت می‌کردند. اصولاً وارد شدن قوم غیرخودی در اتحادیه صحرانوردان امری غیرعادی نبوده است. تیوکیوی شرقی در سال ۱۲۷ ق/ ۷۴۴ م در اثر اتحاد سه قبیله شورشی اویغور، باسمیل و قارلق فرو پاشید و حکومت مغولستان به دست قوم ایغور افتاد و ایلتبر، رهبر اویغورها، مقام خاقانی را از آن خود کرد. عده‌ای از ترک‌های تغز اوغوز در مغولستان تحت فرمان خاقان اویغور باقی ماندند. اما قسمت بیشتر همراه دیگر قبایل به سمت غرب و جنوب مهاجرت کردند.(۱۸) در این جابه‌جایی و یا در ادوار پیش از آن گروههایی از قبایل مختلف ترک در جستجوی مرتع در فلات پامیر و کوهپایه‌های هندوکش و افغانستان پراکنده شدند و سپس جذب ارتش حکومتهای محلی گردیدند. خدمت نظامی راه دیگر تماس و تأثیرپذیری ترکها از تمدن خاورمیانه بود. شاه کابل غلامان خاصه و جنگجویان مزدور خود را از میان شبانانی برمی‌گزید که در چراگاههای تخارستان، بدخشان و شمال کابل می‌گشتند. علاوه بر مالیات نقدی، او سالیانه ۲۰۰۰ غلام ترک غزی (اوغوزی) به ارزش ۶۰۰۰۰۰ درهم به عنوان خراج برای عبدالله بن طاهر،حاکم وقت خراسان، ارسال می‌داشت. (۱۹) یعقوب لیث نیز در تعقیب رتبیل (زنبیل)، حاکم زابلستان، تعدادی از خلجها و ترکانی را که در فلات میان بست و کابل به شبانی روزگار می‌گذراندند به اسارت گرفت. او غلامان خاصه و محافظان شخصی خود را از میان آنها برگزید و در سال ۲۵۹ ق/ ۸۷۲ م هنگامی که وارد نیشابور شد دو هزار تن از غلامانشان را که به گرزهای طلا و نقره آراسته بودند در برابر علما، فقها و بزرگان معترض آن شهر به نمایش گذاشت. (۲۰) قوم خلج قدیمیترین مرزنشینان کنار سیحون و مرزهای شرقی ایران بودند و تعداد زیادی هم در رشته کوههای تالاس قشلاق و در منطقه تمیرداغ (= دمیرداغ) ییلاق می‌کردند. اکثر منابع قوم خلج را که شامل دو قبیله بودند جدا از قبایل ترک نام می‌برند و برخی از محققان، خلجان را از بقایای استیلای هیاطله در افغانستان برمی‌شمارند.(۲۱) محمود غزنوی در جنگ با قراخانیان که در ۳۹۸ ق / ۱۰۰۷ م خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داده بودند شمار زیادی از خلجها را وارد سپاه خود کرد. (۲۲) اما اکثر سپاهیان غزنوی را اوغوزهایی تشکیل می‌دادند که احتمالاً در ادوار پیشین از طریق جیحون علیا و سلسله جبال هندوکش وارد افغانستان شده بودند. سامانیان هم برای حفظ موازنه قوا در برابر طبقه نظامی با نفوذ ارتشی از غلامان ترک تشکیل دادند که از میان آنها سپهسالاران توانایی چون الپتکین و سبکتکین برخاستند و امپراطوری وسیع غزنویان را تشکیل دادند. روشن است که معتصم ۲۱۸-۲۲۷ ق/ ۸۳۴-۸۴۲ م در استخدام ترکها در ارتش پیشاهنگ حکام محلی ایالات شرقی خلافت بوده است. او نیز غلامان ویژه‌اش را که تعدادشان بالغ بر چهار هزار گزارش شده است به انواع گرز، کمر زرین و سیمین و لباس فاخر از دیگر سپاهیان ممتاز می‌کرد.(۲۳) بعد از فتوحات لشکر اسلام در آسیای مرکزی، ترکها مرتباً وارد خراسان بزرگ می‌شدند و در فرهنگ منطقه مستهلک می‌گردیدند. جاحظ بصری فرایند این جریان را نوعی همسان گردی میان ترکهای مهاجر و مردم بومی خراسان توصیف می‌کند. در عین حال که او به تفاوت میان ترک و خراسانی اذعان دارد، خط فاصل مشخصی هم بین آن دو ترسیم نمی‌کند:
خراسانی و ترک مانند همند اگرچه از یک ریشه و اصل نمی‌باشند. تفاوت میان ترک و خراسانی مثل تفاوت آشکار میان عرب و عجم و یا یونانی و صقلابی و یا زنگی و حبشی نیست. بلکه تفاوت میان آن دو مانند تفاوت میان مکی و مدنی، عشیره‌ای و روستایی و یا دشت نشین و کوه‌نشین است. (۲۴)
جاحظ در واقع سخنان فتح بن خاقان، وزیر ترک تبار عصر عباسی را به رشته تحریر درآورده و تقدیم وی کرده است.
تجارت راه دیگر تماس و انتقال فرهنگ خراسان بزرگ به اقوام بدوی استپها بود. قبایل چادرنشین محصولات دامی را در برابر گندم، البسه و سایر لوازم زندگی با مردم ماوراءالنهر مبادله می‌کردند. این معاملات در شهرهای مرزی ماوراءالنهر انجام می‌گرفت. از این گذشته، یک جاده طبیعی خاور دور را به ماوراءالنهر متصل می‌کرد. شاخه‌ای از این جاده از جنوب از طریق ختن و ترکستان شرقی به لوب نور (Lobnor) می‌رفت. اما جاده‌ اصلی از شمال سمیرجیه تا داخل خاک چین و مغولستان امتداد داشت. (۲۴) ترکها اغلب هدایت کاروانهای تجاری، به ویژه میان خوارزم و ناحیه ولگا را بر عهده داشتند و از این طریق مبالغی فرهنگ عامه و داستانهای ایرانی به بادیه نشینان منتقل می‌شد. به طور مثال، داستان حماسی افراسیاب در میان مردم آن سوی سیحون از محبوبیت زیادی برخوردار بود. سروده‌ای تحت عنوان «آیین سوگواری افراسیاب» در میانشان رواج داشت که محمود کاشغری قطعاتی از آن را در دیوان اللغات الترک آورده است.(۲۶) نام کامل قهرمان این سروده «افراسیاب تونگا الب» (افراسیاب مرد شجاع و نیرومند) ذکر شده است. اما داستان افراسیاب مدتها پیش از فردوسی و کاشغری در میان مردم استپها مشهور بوده است و شواهدی از آن در کتیبه‌های اورخون مشاهده می‌گردد. در این سند آمده است که گول تگین (Gultegin) در سال ۷۱۴ میلادی بر ترکهای اوغوز فایق آمد و در ایام سوگواری تونگا تگین بسیاری از آنها را کشت.(۲۷) علاوه بر این، در شهر بزکلیک (Bezeklik) در دیوار معبدی بودایی متعلق به ترکهای اویغوری تصویر شاهزاده‌ای نقش بسته است که دهان آغشته به خونش حکایت از شهادت او دارد. متأسفانه نوشته زیر آن با گذشت زمان آسیب دیده است. با وجود این کلمات «تونگا» (مرد شجاع)، «تگین» (شاهوار) و «تونگاال» (این تونگا است) مشاهده می‌گردد.(۲۸)
اکثر مردم سغد به تجارت اشتغال داشتند و به هنگام لشکرکشی اعراب به منطقه مردان شهر بیکند برای داد و ستد به چین رفته بودند وقتی برمی‌گردند اهل و عیال خود را در بند اعراب می‌یابند که با دادن فدیه آزادشان می‌کنند.(۲۹) تجار سغد اغلب در شهرکهای مهاجرنشین در طول جاده تجاری و یا در شهرهای ترک‌نشین بلاساغون، تالاس و اسبیجاب می‌زیستند که مردمان آن به هر دو زبان ترکی و سغدی سخن می‌گفتند. (۵۰) این جاده در عین حال محل رفت و آمد مبلغان بودایی، مانوی، زرتشتی و نسطوری بود که رسالت تبلیغ این آیینها را در چین و در میان ترکها بر عهده داشتند. پیروی از آیین جدید همواره با بهره‌گیری از همه مظاهر تمدنی بود که این مذاهب عرضه می‌کردند. نمونه بارز این جریان را می‌توان در میان ترکهای اویغوری مشاهده کرد. خاقان تنگ لی – مئویو (۷۵۹-۷۸۰) در لشکرکشی به چین در سال ۷۶۲ م در شهر لو – یانگ با چهار مبلغ مانوی سغدی تبار آشنا شد و آنها را با خود به مغولستان برد. وی شخصاً به کیش مانی گروید و آن آیین را مذهب رسمی دولت قرار داد. مواعظ مبلغان و فلسفه مانوی ترکان اویغوری را به مرحله تمدن سوق داد. در کتیبه قرابلقاسون (Karabalgasun) در ساحل چپ رود اورخون در تجلیل یکی از خوانین اویغوری مشهور به «خاقان آسمانی» (وفات ۸۲۰ م) نوشته شده است: «کشوری با عادات وحشیانه که بوی خون از آن برمی‌خاست، به سرزمینی مبدل شد که مردمان آن به طبخ با سبزیجات روی آوردند، کشوری که در آن کشت و کشتار امری عادی بود، مردم به نیکوکاری ترغیب می‌شدند.»(۳۱) با وارد شدن به مرحله تمدن اویغورها خلق و خوی جنگجویی را از دست دادند و در سال ۸۴۰ م مغول قرقیزهای بدوی ساحل ینی‌سئی شده از مغولستان رانده شدند. گروهی از ایغورها در کانسو یا کانجو (Kan-chou) واقع در جنوب شرقی چین مستقر گشتند و از آن پس به نام «ساری ایغور» خوانده شدند. در سال ۴۱۹ ق / ۱۰۲۸ م این سلطان‌نشین کوچک به تصرف تنغوتها (Tunguts) درآمد. گروه دیگر در اطراف واحه‌های تاریم علیا در شهر قراخوجا (Kara-Khodja) و بش‌بالغ (Beshbaligh) رحل اقامت افکندند و لقب «ایدوک کوت» را که قبلاً به قوم باسمیل تعلق داشت از آن خود کردند. محل جدید اویغورها در کنار جاده ابریشم قرار داشت و از برکت رونق تجارت، ایغورها ثروتمند شدند. بعد از تغییر مکان، اویغورها مذهب مانی را رها کردند و طی قرن نهم و دهم میلادی بسیاری از آنها به آیین بودا و شاخه نسطوری دین مسیح گرویدند، تعدادی هم پیرو دین زرتشت شدند. نوشته‌ها و نقاشیهایی که از زیر خرابه‌های تورفان بیرون آمده و به دو قرن یاد شده متعلق است حضور پیشوایان این مذاهب را در محافل اویغورها روشن می‌کند. در نتیجه تماس با روحانیون سغدی، اویغورها نوشتن یاد گرفتند. الفبای سغدی را که خود ترکیبی از الفای سریانی بود اقتباس کردند و خط اویغوری را به وجود آوردند که دومین خط زبان ترکی بعد از خط کتیبه‌های اورخون به شمار می‌رود. در اثر ترجمه متون مذهبی از سغدی، چینی و سانسکریت ادبیات نوینی به وجود آوردند و هنر تذهیب و صحافی را که از چین فرا گرفته بودند در تزیین و نگهداری آن به کار گرفتند. بخشی از این آثار در ایالت اویغورنشین سین کیانگ چین به دست آمده است. آنها کارهای برجسته خانهای اویغوری را به صورت دست‌نویس، با حروف چوبی و یا حک شده بر سنگ به یادگار گذاشتند. و یک نوع تقویم شمسی قمری اقتباس شده از چین که بر مبنای یک دوره دوازده ساله محاسبه گردیده و هر سال آن به نام یک حیوان نامیده شده است در آثارشان وجود دارد. این تقویم در میان دیگر قبایل ترک نیز به کار گرفته شد و نمونه‌هایی از آن در کتیبه‌های اورخون مشاهده می‌شود. (۳۲) اویغورهای منطقه تاریم بعدها مشاغل دیوانی و آموزشی را در سلطان نشین ترک – مغول کرائیت و نایمان به دست گرفتند. بعد از ظهور چنگیزخان افراد تحصیل کرده جامعه اویغوری سمت آموزگاری فرزندان و سرداران چنگیز را عهده‌دار شدند. در نتیجه زبان اویغوری برای مدتها زبان دیوانی امپراطوری مغول بود که از مغولستان تا جنوب روسیه و ایران امتداد داشت. (۳۳)
● مهاجرت ترکها و پیامدهای آن در ترکستان شرقی و ماوراءالنهر
بعد از فروپاشی اتحادیه تیوکیوی غربی، تعدادی از اقوام تیوکیوی شرقی از جمله قارلق (= کارلوک، قرلق، خزلخ)، تغزاوغوز (= اغز، غز)، چیگیل و یغما به ناحیه ایسی گل نقل مکان کردند. احتمالاً فشار قپچاقها عامل مهمی در حرکت بعدی اوغوزها از این محل به سوی جنوب و سرزمینهای سیحون، شمال آرال و جیحون گردید. قبیله قپچاق(=قفچاق، خفشاخ) که در منابع روسی پولوویتزها (Polovits) و در منابع بیزانسی و اروپای غربی کومانها (Cumans) نامیده می‌شدند در اصل یکی از هفت قبیله کیماک به شمار می‌آمد که بعد از جدا شدن از آنها در شمال مقر پچنکها (Pecheneks) یعنی در سرزمینهای غیرمسکونی دشتهای غربی سکنی گزیدند. با این حال رئیس آنها توسط شاه کیماک تعیین می‌گردید و نایب او محسوب می‌شد. تا حمله مغول در سال ۶۲۵ ق/ ۱۲۲۷ م دشتهای غربی و قفقاز به مدت ۱۷۰ سال جولانگاه قپچانها بود. بعد از راندن اوغوزها به سمت جنوب، دشتهای غربی که قبلاً «دشت غز» نامیده می‌شد به «دشت قپچاق» تغییر نام یافت. بعد از حمله مغول قلمرو قپچاقها بخشی از تیول پهناور جوجی، فرزند ارشد چنگیز را تشکیل می‌داد که به مناسبت رنگ خیمه خان به اردوی زرین شهرت یافت. با این همه نام قپچاق پایدار ماند و قلمرو فرزندان جوجی به «خانات قپچاق» شهرت یافت. در سال ۴۲۱ ق / ۱۰۳۰ م قپچاقها در همسایگی خوارزم بودند و بعد از اینکه اوغوزها دره سیحون، شمال آرال و خزر را ترک کردند، این مناطق به اشغال قوم قپچاق درآمد. (۳۴) با وجود مجاورت با عالم اسلامی، قپچاقها همچنان به عقاید شمنی خود پایبند ماندند. اما طی قرن پنجم ق/ یازدهم م اکثر آنها به دین مسیح گرویدند و شاه گرجستان داود دوم در جنگ با سلجوقیان آنها را به خدمت گرفت.
ترکهای قارلق (Qarluq) که ابتدا میان کوههای التایی و ایرتیش علیا می‌زیستند در سال ۱۸۹ ق/ ۸۰۴ م به سرزمین آبادان و پرآب و درخت سمیرجیه دست یافتند و نزدیک دنیای متمدن قرار گرفتند. رهبر قارلقها همانند رئیس اوغوزها لقب «یبغو» داشت. شمار زیادی از قارلقها یکجانشین بودند و به دامپروری، کشاورزی و پرورش اسب اشتغال داشتند. علاوه بر سمیرجیه، بخشی از ترکهای قارلق در پامیر، تخارستان، مرزهای هند، کشمیر و شمال و شرق تبت مستقر بودند. در سال ۱۱۹ ق/ ۷۳۷ م گروهی از این قوم به ماوراءالنهر آمدند و در اطراف بخارا و سمرقند ساکن شدند. در زمان سلجوقیان آنان مشکلاتی برای دست نشانده سنجر، محمود قراخانی، به وجود آوردند که به دخالت سلطان و شکست او در دشت قطوان انجامید. در عصر حاضر قارلقها در روستاهای اطراف بخارا ساکن هستند و سی و دو روستا به نام آنها ثبت شده است. بعد از فروپاشی تیوکیوی شرقی در دهه سوم ق / نیمه اول قرن هفتم م حرکت قارلقها به سمت جنوب و اسکان صلح‌آمیزشان در سمیرجیه زمینه را برای تحولات سیاسی در منطقه فراهم آورد. دیدیم که عربها به کمک این طایفه در جنگ تالس (۱۳۳ ق / ۷۵۰ م) پیروز شدند و به ترکستان شرقی دست یافتند. در اوایل قرن چهارم ق / قرن دهم م ترکهای قارلق به رهبری دودمان قراخانی که منشأشان به درستی روشن نیست شهرهای بلاساغون، کاشغر و ختن را تصرف کردند، سپس در سال ۳۹۰ق/ ۹۹۹ م سامانیان را منهزم و به سیادتشان در ماوراءالنهر خاتمه دادند. با این وجود هرگز موفق نشدند حکومتی تشکیل دهند و موقعیت آنها در دولت قراخانی همانند موقعیت ترکمانان در امپراطوری سلجوقی بود. (۳۵)
ترکهای اوغوز مهم‌ترین گروه در امپراطوری گوک ترک و سپس در اتحادیه تیوکیوی شرقی محسوب می‌شدند. رشید‌الدین فضل الله اسامی ۲۴ قبیله اوغوز را در جامع التواریخ آورده و انقون (= توتم) و تمغای (= مهر) هر یک از آنها را ترسیم کرده است. (۳۶) نام اوغوز برای نخستین بار در کتیبه‌های ینی سئی مشاهده می‌شود که در آن از التی (= شش) اوغوز نام برده شده که اتحادیه‌ای مرکب از شش قبیله اوغوز بوده است. کتیبه‌های اورخون همچنین از اتحادیه تغر (نه) اوغوز خبر می‌دهد که وسیع‌ترین سرزمین را در مغولستان در اختیار داشت. این سند از تغز اوغوز به عنوان خویشان خاقان نام می‌برد که همواره علیه او قیام می‌کردند و خان بزرگ عصیان آنها را بزرگ‌ترین مصیبت بر روی زمین می‌دانست. شقاق و ستیزه‌جویی در کنار دلاوری از صفات ممیزه این قوم ذکر شده است. جهانگردان قرن چهارم ق/ دهم م از قوم اوغوز بدون ذکر شماره ۹ نام می‌برند که سرزمینشان از گرگان تا فاراب و اسبیجاب (اسفیجاب) در شرق و سرحدات خزر در ولگای سفلی و قوم بلغار در ولگای وسطی امتداد داشت و مرکزشان در سیحون سفلی بود. شهر ینگی کند (دبه نو) واقع در دره رود چاچ قشلاق یبغوی ترکهای اوغوز بود. در جوار آن آبادیهای کوچک‌تر به نام جند و خوارا قرار داشتند. ساکنان هر سه آبادی مسلمان بودند و از یبغوی غیرمسلمان پیروی می‌کردند. در همین زمان بخشی از اوغوزها به شبه جزیره منقشلاق (سیاه کوه) واقع در شرق دریای خزر مهاجرت کردند. (۳۷) سفیر خلیفه عباسی که در سال ۳۰۹ ق / ۹۹۲ م به سرزمین بلغارها در بخش وسطای رودخانه ولگا می‌رفت به گروهی از اوغوزها برخورد که در میان خوارزم و ولگا می‌گشتند. او می‌نویسد: این اوغوزها زندگی فلاکت‌باری داشتند و مثل الاغ وحشی سرگردان بودند. زنانشان حجاب نداشتند، با شستشو و غسل بیگانه بودند، هیچ‌گونه تماس با آب نداشتند و آب، به ویژه آب روان، را محترم می‌شمردند. اینان مذهبی نداشتند، بزرگان قوم را «یا رب» خطاب می‌کردند و برای آنها احترام زیادی قائل بودند. هرگاه یکی از آنها تحت ستم قرار می‌گرفت و یا با پیشامد ناگواری مواجه می‌شد، سر خود را به سوی آسمان بلند می‌کرد و می‌گفت «بیرتنکری» که امروز به معنای خدای یکتاست. اما این کار را از روی ایمان به خدا انجام نمی‌دادند. اوغوزها آسمان، اجرام آسمانی و یا هر چیز بزرگ دیگر را مثل کوه بزرگ و درخت بزرگ قابل احترام می‌دانستند و در برابر آن سجده می‌کردند. اگر مسلمانی از سرزمین آنها می‌گذشت، عبارت تشهد را بر زبان جاری می‌کردند، این کار را نه از روی عقیده که برای جلب نظر مسلمانان و خوشایند آنها انجام می‌دادند. یکی از رؤسای نظامی آنها ملقب به «ینال کوچک» مسلمان شده بود. اما وقتی پیروانش تهدید کردند که طردش خواهند کرد او ناچار به ترک ایمان خود شد. رئیس قوم را «یبغر» و فرمانده نظامی را «سوباشی» می‌خواندند. این عناوین در میان سایر ترکها، از جمله غزنویان نیز متداول شده است. در میان اوغوزها شمنانی بودند که در مراسم خاک‌سپاری بزرگان قوم شرکت می‌کردند. شمنها، به عبارت دیگر رهبران مذهبی که در اصل طلسم‌گر بودند، واسطه میان مردم و ارواح به شمار می‌آمدند. برای حل مشکلات و برطرف کردن مصائب مردم، اینان از ارواح شمنهای گذشته چاره‌جویی می‌طلبیدند و با راهنمایی آنها در دفع بلایا و امراض عمل می‌کردند. بقایای اعتقادات شمنی در نخستین رهبران سلجوقی مشاهده می‌شود. آنان خواب، طالع‌بینی و پیشگویی را محترم می‌داشتند. در نبرد ۴۳۲ ق/ ۱۰۴۰ م میان غزنویان و سلجوقیان طغرل و چغری منجمی را همراه داشتند که پیروزی سلجوقیان را پیشگویی کرده بود. در میان خاندان سلجوقی قتلمش بن ارسلان اسرائیل در علم اخترشناسی مهارت داشته و پس از وی فرزندانش در طلب این علم مجالست با منجمان را مغتنم می‌شمردند. (۳۸)
اجداد سلجوقیان همراه سایر اوغوزها در دشتهای آسیای میانه به زندگانی بیابانگردی روزگار می‌گذراندند. در رابطه با اصل و نسب سلجوقیان، ابوالغازی بهادر، خان خیوه (۱۰۵۱-۱۰۷۴ ق/ ۱۶۴۱-۱۶۶۴ م)، طایفه قنیق را که سلجوقیان بدان تعلق دارند از نواده‌های اوغوزخان، نیای کلیه قوم ترک می‌داند.(۳۹) در دیوان اللغات الترک کاشغری که در سال ۴۶۶ ق / ۱۰۷۳ م مدون شده است طایفه قنیق (= قنق) در میان اوغوزها طایفه شاهی به شمار می‌آمده است.(۴۰) جد سلجوقیان دقاق (= تقاق) در میان قبایل دشت خزر به تمیریالیغ (Tamir-Yaligh) شهرت داشت که به معنای کمان آهنین و احتمالاً به مناسبت مهارت وی در تیراندازی بوده است. دقاق در مقام سوباشی در خدمت یبغو فرمانروای اوغوزها بوده است که از قشلاق خود در ینگی کند بر تمام ترکها از سیحون تا ولگا حکم می‌راند. پس از درگذشت دقاق، مقام سوباشی به پسرش سلجوق اعطا گردید. پس از چندی یبغو از قدرت سلجوق بیمناک شد و او ناگزیر با همراهان و احشام خود به جند رفت. طبق برخی منابع از جمله روضه الصفا، تقاق و پسرش سلجوق در خدمت یبغوی خزرها بودند که قلمروش بخش سفلای ولگا و قفقاز را دربرمی‌گرفت. اما به گفته مسعودی که اثر خود را در سال ۳۳۴ ق/ ۹۴۵ م تکمیل کرده است رابطه میان اوغوزها و رهبر خزرها در قرن چهارم قمری / دهم میلادی خصمانه بوده است. اوغوزها که بعد از فروپاشی تیوکیوی شرقی در سرتاسر استپها به بیابانگردی اشتغال داشتند، در زمستان نزدیک سرزمین خزرها قشلاق می‌کردند و بعد از گذشتن از سطح یخ بسته ولگا به خزرها و جنوب روسیه حمله می‌بردند. در این مواقع افراد شاه خزر مانع عبور اوغوزها از روی یخ می‌شدند و گاهی شاه شخصاً به دفع آنها مبادرت می‌ورزید.(۴۱) سلجوق و خانواده‌اش احتمالاً در اواخر سده چهارم ق/ دهم م در اثر آمیزش با مسلمانان منطقه اسلام آوردند و از آن به بعد نقش قابل توجهی در حوادث منطقه ایفا کردند. سلجوق فرستاده یبغوی ینگی کند را که هر ساله برای اخذ خراج از ساکنان مسلمان ساحل چاچ و سیحون می‌آمد فراری و شهر جند را در اختیار مسلمانان محل قرار داد. از این واقعه به بعد خصومت شدیدی میان آل سلجوق و دودمان یبغوی «ینگی کند» آغاز گردید که تا شکست شاه ملک، برادرزاده یبغو، در سال ۴۳۳ ق/ ۱۰۴۲ م به دست طغرل و چغری مرتفع نگردید. سلجوق در جند درگذشت و در آنجا مدفون گردید. وی چهار پسر به جا گذاشت: ارسلان اسرائیل، میکائیل، موسی و یونس. یونس در جوانی دار فانی را وداع گفت و میکائیل در جنگ علیه کفارجان باخت. طغری بیگ محمد و چغری بیگ داود پسران میکائیل بودند. قبل از اینکه به فعالیتهای پسران سلجوق در ماوراءالنهر بپردازیم، لازم می‌دانم درباره واژه «ترکمن» که به اوغوزهای پیرو سلجوقیان اطلاق می‌گردید توضیح مختصری ارائه کنم. هر چند واژه اوغوز (به عربی غز) تا ایام مغول به کار گرفته می‌شد، مورخان غزنوی در رابطه با اوغوزهایی که وارد قلمرو غزنویان می‌شدند از عنوان «ترکمانان» استفاده می‌کردند. خواجه نظام الملک، وزیر سلجوقی، نیز در سیاستنامه (سیرالملوک) کلمه ترکمن را در مورد سلجوقیان بزرگ به کار می‌برد. (۴۲) زمانی که ترکهای اوغوز در مغولستان بودند، ترک نامیده می‌شدند و نه ترکمن. واژه ترکمن برای نخستین بار در قرن هشتم میلادی در فصل ۱۹۳ دایره المعارف تونگ تین (Tung-Tien) که یک منبع چینی است دیده شده است.(۴۳) در رابطه با منشأ واژه ترکی در قرن پنجم ق / دهم – یازدهم م عبارت ترک مانند (شبیه ترکها) در دیوان اللغات الترک مشاهده می‌گردد. (۴۴) به گفته رشیدالدین فضل‌الله، زبان و سیمای ترکها بعد از مهاجرت به سمت جنوب و غرب متحول گردید، به طوری که تنها شباهتی میان آنها و سایر ترکها مشاهده می‌شد. (۴۵) بنابراین کلمه ترکمن (= ترک مانند) در رابطه با ترکهای جنوب غربی، یعنی اوغوز و قارلق، به کار برده می‌شده است. تعبیرهای متفاوت دیگر نیز از این واژه شده است که احتمالاً درست‌ترین آنها تعبیری است که جین دنی (Jean Dany) از دیدگاه یک ترک‌شناس ارائه می‌کند. طبق این نظر ترکمن از ترکیب کلمه «ترک» و پسوند «من» لفظی که در زبان ترکی مفهوم تشدید یا بزرگ نمودن را دارد تشکیل شده است.(۴۶) از این به بعد در این نوشته از اوغوزهایی که در ماوراءالنهر، ایران و سرزمینهای شمال غرب ایران فعالیت می‌کردند از واژه ترکمن استفاده خواهد شد.
بعد از مرگ سلجوق ظاهراً میان فرزندان وی و مسلمانانی که او آنها را از پرداخت خراج به یبغوی «ینگی کند» آزاد ساخته بود اختلاف افتاد و سلجوقیان به سمت جنوب حرکت کردند. در این هنگام اوضاع ماوراءالنهر بحرانی بود. در برخورد میان قراخانیان، سامانیان و والی خوارزم، سلجوقیان در کنار هر کسی که چراگاه در اختیارشان می‌گذاشت می‌جنگیدند. به گفته ابن اثیر، در زمان حیات سلجوق‌ها هارون بن ایلک‌خان به بخشی از متصرفات سامانیان تجاوز کرد. امیر سامانی از سلجوق درخواست کمک کرد و او فرزند ارشدش ارسلان اسرائیل را به یاری سامانیان گسیل داشت. (۴۷) اما بعد از سقوط سامانیان در سال ۳۸۹ ق / ۹۹۹ م آخرین امیر این خاندان اسماعیل بن نوح (وفات ۳۹۶ ق / ۱۰۰۵ م) معروف به منتصر در تلاش برای به دست آوردن تاج و تخت اجدادش از یبغو صاحب «ینگی کند» استمداد جست. در حالی که رقبای سلجوقی وی از مهاجمان، یعنی قراخانیان جانبداری می‌کردند. ظاهراً به همین مناسبت یبغوی «ینگی کند» در دهه آخر قرن چهارم ق/ دهه اول قرن یازدهم م مسلمان شد. (۴۸) قراخانیان بعد از استیلا بر ماوراءالنهر هرگز دولتی متحد و یکپارچه تشکیل ندادند، بلکه از همان ابتدا، طبق رسوم ترکان یک خان بزرگ و چند خان تابعه کوچک‌تر وجود داشت که در یک زمان در نواحی مختلف حکم می‌راندند. بعد از بروز درگیریهایی میان افراد این دودمان سرانجام دو شاخه متمایز شرقی و غربی به وجود آمد که نخست مرکزشان در بلاساغون و اوز کند و سپس در کاشغر و سمرقند بود.
در سال ۳۸۳ ق / ۹۹۳ م بغراخان به تشویق سپهسالاران علی سمیجور و فایق خاصه بخارا را اشغال کرد. اندکی بعد عارضه‌ای بر وی مستولی شد و او به ترکستان بازگشت و در آنجا درگذشت. امیرنوح بن منصور سامانی (۳۶۶-۳۸۷ ق/ ۹۷۶-۹۹۷ م) برای سرکوبی سپهسالان عاصی ناگزیر شد از فرمانروای غزنه امیر منصور سبکتکین یاری بطلبد. امیر سبکتکین همراه پسرش محمود به جنگ ابوعلی وفایق رفت و آنها را متواری کرد. در عوض امیر نوح سپهسالاری خراسان را به محمود اعطا کرد و او در اندک زمان خراسان و سرزمینهای جنوب جیحون را به قلمرو غزنویان ملحق کرد. (۴۹) بعد از سقوط سامانیان در سال ۳۸۹ ق/ ۹۹۹ م به دست ایلک خان نصر بن علی قراخانی، برادرزاده بغراخان، جیحون مرز میان غزنویان و قراخانیان تعیین گردید. پیغامهای دوستانه بین سلطان محمود و ایلک خان رد و بدل گشت و سلطان دختر خان ترکستان را به زنی گرفت. اما این دوستی دیری نپایید، ایلک خان چشم طمع به ایالت غنی و پرنعمت خراسان دوخته بود و منتظر فرصتی بود که آن را به چنگ آورد. این فرصت زمانی به دست آمد که سلطان محمود در سال ۳۹۶ ق/ ۱۰۰۵ م به ملتان لشکر کشید. ایلک خان با تسخیر دو شهر کلیدی بلخ و نیشابور بر ایالت خراسان مسلط شد. با دریافت این خبر، سلطان محمود فتح حوالی ملتان را به سرداران خود سپرد و به تعجیل به خراسان بازگشت و سپاهیان ایلک خان را به عقب راند. (۵۰) ایلک خان همچنان در فکر تسخیر خراسان و اعاده حیثیت نظامی خود بود تا اینکه در سال ۴۰۳ ق/ ۱۰۱۲ م درگذشت. برادرانش طغان خان و ابومنصور ارسلان خان اصم به ترتیب حکومت ترکستان را به دست گرفتند. در این هنگام علی تگین، پسر طغیان خان، که توسط ارسلان خان زندانی شده بود موفق به فرار شد و به ماوراءالنهر گریخت و بخارا را تصرف کرد. وی سپس با ارسلان اسرائیل بن سلجوق که با ترکمانان خود در نور بخارا قشلاق کرده بود پیمان اتحاد بست. در این میان، طغان خان دوم، برادر علی تگین، بلاساغون محل حکومت ارسلان خان را متصرف شد. خبر پیروزی طغان خان دوم این نگرانی را برای محمود پیش آورد که مبادا دو برادر که اکنون در بخارا و بلاساغون مستقر هستند دست به دست هم داده امنیت خراسان را به خطر بیندازند. برای ورود به ماوراءالنهر و جنگ با علی تگین، محمود بهانه کافی در دست داشت. ساکنان ماوراءالنهر از رفتار و اعمال علی تگین ناراضی بودند و غالباً به بلخ آمده از وی شکایت می‌کردند. افزون بر این، علی تگین به سفیران محمود که عازم پایتخت متحدین وی، یعنی امرای ترکستان شرقی بودند اجازه عبور از ماوراءالنهر را نمی‌داد. در همین زمان، حاکم کاشغر قدرخان یوسف که نیابت طغان خان را در سمرقند به عهده داشت، برای مبارزه با علی تگین که اکنون سمرقند را هم متصرف شده بود از سلطان محمود استمداد جست. بدین ترتیب محمود از پل قایقی بر روی جیحون گذشت و بر دروازه سمرقند اردو زد. از جانب دیگر، قدرخان وارد ماوراءالنهر شد و در تاریخ ۲۸ صفر ۴۱۶ ق / ۱۰۲۵ م در کنار دروازه سمرقند با محمود ملاقات کرد. جریان مشروح این دیدار در زین الاخبار گردیزی آمده است. علی تگین ماوراءالنهر را ترک گفته به دشت گریخت و ارسلان مخفی گشت. زن و دختران علی تگین اسیر شدند و بار و بنه او به دست بلگاتگین حاجب محمود افتاد. قدرخان و سلطان محمود بر آن شدند که دست علی تگین را از ماوراءالنهر کوتاه کنند، و توافق کردند پیمان اتحادشان را با ازدواج دختر قدرخان با امیرمحمد، پسر دوم سلطان و پیمان زناشویی یغان تگین، پسر دوم قدرخان، با حره زینت، دختر سلطان محمود، استوار کنند. آنگاه یغان تگین به کمک پدرزنش علی تگین را بر کنار و ماوراءالنهر را تصرف کند. در پی آن محمود به بلخ و از آنجا به غزنه بازگشت. پس از مراجعت محمود، علی تگین به ماوراءالنهر بازگشت و امارت بخارا و سمرقند را دوباره به دست گرفت. اما قدرخان و پسرانش به یاری محمود بلاساغون را از دست برادر علی تگین به در کردند و حکومت ترکستان شرقی را به دست گرفتند. در این میان یغان تگین که اکنون لقب بغراخان داشت وارد بلخ شد تا برای ازدواج با دختر سلطان از آنجا راهی غزنه شود. سلطان محمود پیغام داد که باید باز گردد، زیرا وی به قصد فتح سومنات عازم هندوستان می‌باشد و بعد از بازگشت ترتیب این کار را خواهد داد. و اضافه کرد که حتماً در این مدت بغراخان (یغان تگین) فرمانروایی ماوراءالنهر را به دست خواهد گرفت. این پیغام روشن کرد که سلطان حاضر نبود برای تأمین متحد خود اقدامی به عمل آورد و شاهزاده قراخانی با خاطر آزرده بلخ را ترک گفت.(۵۱) به گفته بار تولد، شاید هم محصول مایل نبود که علی تگین، یکی از دو شاخه اصلی قراخانیان، نابود گردد و قدرخان و پسرانش حاکم تام‌الاقتدار سرتاسر ترکستان شوند. (۵۲) بعد از درگذشت سلطان محمود (۲۳ ربیع‌الثانی ۲۴۱ ق / ۳۰ آوریل ۱۰۳۰ م) یغراخان (یغان نگین) سختی درباره میراث پدر برای حرّه زینب که هنوز به نام او بود به میان آورده بود که خشم سلطان مسعود را برانگیخت. از آن پس دوستی دو خاندان به دشمنی بدل گشت، به طوری که بغراتگین ارسلان خان، پسر ارشد قدرخان، از دریافت خبر شکست سوباشی، سپهسالار غزنویان، در سال ۴۲۹ ق/ ۱۰۳۷ م در برابر ترکمانان سلجوقی شادمانی کرده بود. وی سپس به حمایت از طغرل برخاسته او را تشویق می‌کرد که در تسخیر خراسان پافشاری کند و قول داده بود هر تعداد جنگجو بخواهد در اختیارش خواهد گذاشت. (۵۳)
قدرخان یوسف در ملاقاتی که با محمود داشت وی را از آمدن تعداد کثیری از ترکمانان به رهبری ارسلان اسرائیل به ماوراءالنهر و اتحاد او با علی تگین آگاه کرد. سلطان محمود به فکر دفع شرّ ترکمانان افتاد و اسرائیل را به بهانه مذاکره و عقد پیمان به اردوی خود دعوت کرد. همان شب اسرائیل دستگیر و به قلعه کالنجر در هندوستان برده شد و بعد از هفت سال اسارت در همانجا درگذشت. بعد از این واقعه عشیره اسرائیل در حدود چهار هزار خانوار نزد محمود از بدرفتاری رؤسای گروه خود شکایت کردند و از سلطان تقاضا نمودند که به آنها اجازه دهد تا از جیحون گذشته به خراسان نقل مکان کنند. آنها متعهد شدند که از مرزهای خراسان در برابر هر نوع متجاوز محافظت کنند. سلطان محمود با این قصد که در آینده بتواند از آنها به عنوان نیروی کمکی در لشکرکشیها استفاده کند اجازه داد تا آنان در بیابانهای اطراف سرخس، فراوه و با ورد سکنی گزینند. ارسلان جاذب، والی طوس، از خطرهای بالقوه‌ای که احتمال داشت از جانب ترکمنها ظاهر گردد به سلطان هشدار داد. وی پیشنهاد کرد که یا سلطان همگی را به قتل برساند و یا به او اجازه دهد که انگشت شصت هر یک را قطع کند تا نتواند تیراندازی کنند. محمود ارسلان جاذب را مردی سنگدل خواند.(۵۴) بدین ترتیب ترکمانان دسته ارسلان اسرائیل پا به سرزمین خراسان نهادند. چیزی نگذشت که پیش‌بینی حاکم طوس تحقق یافت و ترکمنها بنای دست‌اندازی در خراسان گذاشتند. سلطان نخست ارسلان جاذب را به مقابله با آنها مأمور کرد. ارسلان موفق به دفع آنها نشد و در جواب ملامت سلطان اظهار داشت که ترکمانان بسیار قوی گشته‌اند و امکانات دفاعی ایالت طوس از عهده دفعشان برنمی‌آید. محمود ناگزیر خود به قصد قلع و قمع ترکمانان به خراسان آمد. سلطان به اتفاق ارسلان جاذب در ۴۱۸ ق / ۱۰۲۷ م ترکمنها را در رباط فراوه تارومار کرد. در حدود چهار هزار تن از آنان به اتفاق چند تن از سران اسیر شدند و به قتل رسیدند. آن عده که جان سالم به در بردند به دهستان و بلخان کوه گریختند. عده دیگر به کرمان و از آنجا به اصفهان رفتند. حاکم اصفهان، علاءالدوله ابوجعفر کاکویه، با آنها مدارا کرد. در این هنگام فرستاده محمود سر رسید و دستور سلطان را در مورد دستگیریشان تسیلم کرد. اما قبل از اجرای فرمان، ترکمانان از طریق یکی از غلامان ترک دربار از ماجرا آگاه شدند و اصفهان را به قصد آذربایجان ترک گفتند و در آنجا مورد تفقد وهسودان قرار گرفتند. اما فراریان به بلخان کوه کینه محمود را به دل گرفتند و در فرصتهای مناسب به ایالات مجاور در خراسان می‌آمدند و دست به قتل و غارت می‌زدند. سلطان محمود ارسلان جاذب را به مدت دو سال مأمور تعقیب آنها کرد و سرانجام خد به قصد قلع و قمع ترکمانان به خراسان آمد. با دریافت خبر ورود سلطان به خراسان، ترکمنها به گرگان گریختند. سلطان پسرش مسعود را در پی آنها فرستاد و او عده‌ای از ترکمنها را به سرکردگی یغمر به خدمت گرفت تا شاید دست از خرابکاری بردارند. برخلاف صوابدید وزیر خواجه احمد میمندی، مسعود به سپهسالار تاش فراش که مأمور سر و سامان دادن به اوضاع ری و جبال بود، دستور داد که وقتی به نیشابور رسید ترکمانان را به حاجب خمار تاش بسپارد تا آنها را روانه ری کند. آنگاه سران ترکمانان، به نامهای یغمر، بوقه، کوکتاش و قزل را به قتل برساند. بیهقی و ابن اثیر این دسته از ترکمانان را از ترکمانانی که بعداً همراه طغرل بیگ محمد و چغری بیگ داود به خراسان آمدند متمایز می‌کنند و از آنان به عنوان ترکمانان عراقی نام می‌برند. (۵۵)
بعد از دستگیری ارسلان اسرائیل، علی تگین به قصد به هم ریختن وحدت خاندان سلجوقی پیشوایی ترکمانان مقیم ولایت خویش را به یوسف بن موسی، پسر عموی طغرل و چغری، پیشنهاد و عنوان اینانج یبغو (پیشوای معتمد) به او اعطا کرد. یوسف پیشنهاد امیر قراخانی را رد کرد و به امر او کشته شد. (۵۶) پس از درگذشت علی تگین، پسران او بنای ناسازگاری با سلجوقیان گذاشتند. در این هنگان هارون بن آلتونتاش، والی خوارزم، بر سلطان مسعود عاصی گشته قصد تصرف خراسان را در سر داشت. او از سلجوقیان دعود کرد که به خوارزم بروند و به عنوان مقدمه سپاه در خدمت او باشند. طغرل، چغری، موسی یبغو و ابراهیم ینال، برادر مادری طغرل، همراه اتباع خود به جانب خوارزم حرکت کردند و در بیابانهای اطراف آن مستقر شدند. به محض شنیدن این خبر شاه ملک، برادرزاده یبغوی «ینگی کند»، دشمن دیرین سلجوقیان از جند با سپاهی مجهز به سوی خوارزم حرکت کرد، در ذی‌الحجه ۴۲۵ ق / ۱۰۳۳ م سحرگاهان برترکمانان تاخت. حدود هفت و هشت هزار از ایشان را به هلاکت رساند، بنه آنها را غارت کرد و بسیاری را به اسارت برد. آن عده که موفق به فرار شدند از روی جیحون یخ بسته گذشته به مرزهای خراسان رسیدند. اما دوباره به دعوت هارون به خوارزم بازگشتند. هارون خواست که میان شاه ملک و پسران سلجوق صلح و آشتی برقرار کند، شاه ملک زیر بار نرفت. اقوام دیگر ترک، از جمله قپچاق با ارسال نیرو، سلاح و ستور سلجوقیان را تقویت کردند. در جمادی‌الاخر ۴۲۶ ق / ۱۰۳۴ م هارون به قصد تسخیر خراسان آماده شد. حدود سه و چهار هزار از ترکمانان را به عنوان مقدمه به سوی مرو روانه کرد تا خود همراه سپاهیانش به دنبال آنان حرکت کنند. دو روز بعد با دسیسه چینی وزیر سلطان مسعود عبدالصمد شیرازی به دست تعدادی از نزدیک‌ترین غلامانش به قتل رسید.(۵۷) بعد از این واقعه، سلجوقیان که نه می‌توانستند به بخارا باز گردند و نه از بیم شاه ملک در خوارزم بمانند، ناگزیر به سوی خراسان سرازیر شدند و در حوالی نسا متمکن گشتند. آنگاه در نامه‌ای ملتمسانه خطاب به سوری، والی خراسان، درخواست کردند که او پا درمیانی کند تا سلطان اجازه دهد آنها در شهرهای نسا و فراوه که در حاشیه بیابان است مستقر شوند. در عوض آنان نیز جلو تاخت و تاز ترکمانان بلخان کوه، دهستان و خوارزم را بگیرند و ترکمانان عراقی را سرکوب کنند و پیشنهاد کردند که از میان سران یک تن را به گروگان به درگاه سلطان بفرستند. سلطان که در آن وقت در گرگان به سر می‌برد، از مضمون نامه ساخت برآشفت و بر آن شد که از همانجا، از راه سمنان شتابان به نسا رفته ترکمانان را تارومار کند. اما مشاوران کشوری او توصیه کردند حداقل تا زمانی که ترکمانان آرمیده‌اند پاسخ ملایمی به آنان داده شود و بعد از مراجعت به نیشابور سپاهی مجهز برای سرکوب سلجوقیان گسیل دارد.(۵۸)● جنگ ترکمانان با سلطان مسعود و سقوط خراسان
مسعود برای سرکوب ترکمانان لشکری مجهز با ده فرمانده که حاجب بکتغدی، سالار غلامان سرایی، در رأس آن قرار داشت به سوی نسا گسیل کرد. اما نافرمانی چند فرمانده تازه کار سپاه غزنوی را در سال ۴۲۶ ق / ۱۰۳۴ م در بیابان نسا دچار شکست سختی کرد. وقتی سلجوقیان جواب رد سلطان را به پیشنهادشان شنیدند روستاهای اطراف را غارت کردند، سپس بارو بنه و زنان و فرزندان خویش را در محلی امن قرار دادند و خود آماده جنگ در کمین نشستند. طلیعه سپاه غزنوی به محل ترکمانان رسیدند خیمه‌ها را تهی یافتند و درجا دست به غارت زدند. وقتی تعبیه سپاه در هم ریخت ترکمانان از کمینگاه بیرون آمدند و حمله کردند. در مدت روز گرما بالا گرفت و تشنگی بر سپاهیان و ستور چیره شد، چند تن از فرماندهان جوان افرادشان را در طلب آب برگردانیدند. ترکمانان این عقب گرد را هزیمت پنداشتند در پی آنها تاختند و به پیروزی درخشانی دست یافتند. سلجوقیان از مقدار غنایم اعم از تجملات، زر و سیم و تجهیزات جنگی که به دست آوردند متحیر گشتند و باورشان نمی‌شد که به این سهولت لشکری بدان عظمت را بشکستند. قبل از حرکت سپاه، بکتغدی از وجود چند تن از فرماندهان تازه کار وابسته به درگاه ابراز نگرانی کرده بود و پیش از نبرد به فرماندهان گفته بود که دشمن در کمین است تعبیه لشکر را حفظ کنند، اما آنان توجه نکردند. سران ترکمانان این پیروزی را به خواست خدا و از بی‌تدبیری فرماندهان سپاه مسعود دانسته گفتند نباید غرّه شوند که مسعود پادشاهی بزرگ است و لشکریان دیگر دارد که به زودی این شکست را جبران خواهد کرد. امیران بر آن شدند که رسولی بفرستند و عذر این جسارت را بخواهند. و از وزیر احمد بن عبدالصمد که سابقاً درخوارزم او را خدمت کرده بودند درخواست که شفاعت کند تا سلطان عذرشان را بپذیرد. سلطان ناگزیر به اعطای نسا، فراوه و دهستان به سران ترکمانان تن در داد. متعاقب آن منشور حکومت این سه ایالت برای موسی یبغو، طغرل و چغری ارسال شد، همراه آن نشان والیان که شامل لوا، کلاه دو شاخ و جامه‌ای دوخته به رسم ایرانیان؛ اسب، زین و یراق، کمر زر و سی طاقه جامه نبریده به رسم ترکان برای هر یک از امیران فرستادند و آنها را «دهقان» خطاب کردند. اما پیروزی بر سپاه غزنوی سلجوقیان را جسور کرده بود. وقتی قاضی صینی، فرستاده غزنویان، از نزد آنان باز آمد به ارکان دولت سلطان گفت که هیچ اعتماد به سلجوقیان ندارد و شنیده است که در خلوت کلاههای دوشاخ را لگد زده و بسیار استخفاف کرده بودند.(۵۹)
در محرم سال ۴۲۸ ق / ۱۰۳۶ م دو رسول از جانب سلجوقیان پیغام آوردند ایالتی که به آنها داده شده تنگ است و تکافوی جمعیت ترکمانان را نمی‌کند و درخواست کردند که وزیر پا درمیانی کند و از سلطان بخواهد که شهرهای مرو، سرخس و باورد را به آنان واگذارد. پیشنهاد کردند که قضات و صاحبان دیوان خراج و برید در مشاغل خود بمانند و این شهرها را اداره کنند، اما عایدات به رسم دستمزد به سلجوقیان تحویل شود. در عوض آنان خراسان را از مفسدان پاک و ترکان عراقی را سرکوب کنند و به عنوان نیروی کمکی هر جا که سلطان بخواهد خدمت نمایند. (۶۰) اما واگذاری این شهرها، به ویژه مرو، ممکن نبود. مرو شهر بازرگانی مهمی بود و راههای ماوراءالنهر و خوارزم بدان منتهی می‌شد. در ماوراءالنهر پسران علی تگین سرسختانه دشمنی می‌ورزیدند و بعد از ناکامی لشکر بهکتغدی قصد چغانیان و ترمذ کرده بودند. علاوه بر خراسان گرگان، خوارزم، ری و جبال نیز که در آخرین سالهای حیات سلطان محمود به دست آمده بود به شدت ناآرام بودند. مشاوران صلاح می‌دیدند که سلطان به مدت یکی دو سال در یکی از شهرهای خراسان چون مرو، هرات و یا نیشابور مقام کند و به دفع فتنه ترکمانان بپردازد. در ضمن، بودن او در خراسان به حکام این ایالات مجال نافرمانی نمی دهد. سلطان پاسخ داد که وزیر نایب او در خراسان است و نیازی به حضور او نیست و اضافه کرد نذری دارد که باید به تن خویش قلعه هانسی را در هند بگشاید، لذا وی در ۴۲۹ ق/ ۱۰۳۷ عازم هندوستان شد.(۶۱) ارکان دولت قدرت گرفتن ترکمانان را ناشی از لشکرکشی نابهنگام مسعود نخست به طبرستان به دلیل عقب افتادن خراج و بعد به هندوستان می‌دانستند. مسعود خود نیز بعد از پی بردن به عمق خطری که خراسان را تهدید می‌کرد به بیهوده بودن این دو لشکرکشی اذعان داشت. (۶۲)
بعد از شکست حاجب بکتغدی در بیابان نسا، حاجب بزرگ سباشی به فرماندهی سپاه خراسان منصوب گردید. وی به مدت سه سال در برابر شیوه جنگ و گریز ترکمانان سخت احتیاط می‌کرد، به طوری که ترکمانان او را «سباشی جادو» می‌خواندند. بونصر مشکان، صاحب دیوان رسائل، و بزرگان خراسان روش سباشی را تأیید می‌کردند و می‌گفتند اگر به حاجب آسیبی برسد آنگاه سلطان باید به تن خویش به مصاف ترکمانان برود که عاقبت ناگواری به دنبال خواهد داشت. اما مسعود از عملکرد سباشی سخت ناخشنود بود و او را مقصر می‌دانست، به خصوص که منهی لشکر طی نامه‌ای سباشی را به شرابخوارگی، زن بارگی و سوءاستفاده‌ مالی متهم کرده بود. یکی از معتمدان که تازه ازخراسان باز گشته بود در دفاع از سباشی گفت که سلجوقیان به بیست و سی گروه متشکل شده‌اند و «بیابان آنان را پدر و مادر است همچنان که شهر ما را».(۶۳) سرانجام سباشی به فرمان اکید سلطان در سال ۴۲۹ ق / ۱۰۳۷ م آماده جنگ شد و در حوالی سرخس از ترکمانان شکست خورد. بخش اعظم خراسان از جمله مرکز آن نیشابور موقتاً به دست سلجوقیان افتاد. ترکمانان تجهیزات لازم برای تصرف شهرها و گشودن قلاع نداشتند. آنها روستاهای اطراف شهرها را غارت می‌کردند و گله‌های خود را بی‌محابا در مزارع کشاورزی رها می‌کردند تا بچرند. در نتیجه مردم شهرها را با قحطی و گرسنگی مواجه می‌کردند. بیشتر نبردها در حواشی شهرهای شمال خراسان نظیر مرو، سرخس، نسا و غیره انجام می‌گرفت که توسط ترکمانان غارت شده بودند. از این رو ذخیره آذوقه و رسیدن به آب بزرگ‌ترین معضل سپهسالاران غزنوی بود. در حالی که ترکمانان و مراکبشان به راحتی به علوفه و آب روان دستیابی داشتند، سپاه غزنوی در سرزمینهای خشک و بی‌آب اردو می‌زدند و به آب چاه متکی بودند. بونصر مشکان وضعیت دو طرف متخاصم را این چنین بیان می‌کند:
هرکجا سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه ما آنجا می‌باشد و این قوم بر خوید و غلّه فرود آیند و جابهایی گزیده‌تر. و یخ و آب روان یابند، و ما را آب چاه بباید خورد، آب روان و یخ نیابیم. و اشتران ایشان به کنام علف توانند شد و از دور جای علف توانند آورد و ما را اشتران در لشرگاه بر در خیمه باید داشت که بکران لشکرگاه نتوانند چرانید. گفت سبب آن است که با ایشان بنه گران نیست، چنان که خواهند می‌آیند و می‌روند. و با ما بنه‌های گران است که از نگاهداشت آن به کارهای دیگر نتوان رسید.(۶۴)
در نبرد رو در رو سلاحهای جنگی و کارایی سربازان حرفه‌ای غزنوی آنها را در موقعیت برتری قرار می‌داد و غالباً پیروز می‌شدند؛ اما این گونه فرصتها بسیار نادر بود. وقتی فرماندهان قصد اردوگاه ترکمانان را می‌کردند، آنان جایگاه خود را رها ساخته به جای دیگر می‌رفتند و سپاه غزنوی را بار و بنه سنگین، زنجیرهای فیل، آشپزخانه و آذوقه به دنبال خود می‌کشاندند. تکرار این وضع در سالهای متمادی بیشتر خراسان را به سرزمینی ویران بدل کرده بود. (۶۵) بعد از شکست سباشی، ابراهیم ینال با دویست سوار به عنوان مقدمه طغرل، چغری و یبغو در بیرون شهر نیشابور ظاهر شدند و پیغام داد که آمده است تا از رأی مردم باخبر شود. در شهر همهمه افتاد و پس از مشورت با قاضی ابوالعلا صاعد، پاسخ دادند که اهل سلاح نیستند و قصد چنگ ندارند. اگر سلطان بخواهد خود می‌آید و ولایت را ضبط می‌کند. (۶۶) پس از دریافت این پاسخ ابراهیم در حالی که لباس مندرس بر تن داشت با سواران همراه وارد شهر شدند. سالار بوژگان که با سلجوقیان مکاتبه داشتند در باغ خرمک از وی پذیرایی کرد. روز جمعه ابراهیم و سالار بوژگان با سه چهار هزار سوار مسلح به مسجد جامع آمدند. وقتی خطبه به نام طغرل خوانده شد «غریوی سخت هول از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند». به فاصله ده روز طغرل با سه هزار سوار آراسته به زره‌هایی که بعد از شکست بکتغدی و سباشی به غنیمت برده بودند به باغ شادیاخ حسنک وارد شدند. اعیان نیشابور، غیر از قاضی صاعد و نقیب علویان، به استقبالش رفتند و او بر تخت سلطان مسعود نشسته بود. روز بعد قاضی صاعد به اصرار بزرگان شهر نزد طغرل رفت و به او توصیه کرد از خدا بترسد، به داددهی مظلومان مبادرت ورزد و نگذارد لشکرش به مردم ظلم و ستم روا دارند.(۶۷) ترکمانان خواستند بنا به عادت شهر را غارت کنند اما طغرل به حرمت ماه رمضان آنها را از غارت بازداشت. بعد از عید فطر ترکمانان از دور و نزدیک به قصد غارت نیشابور گرد آمدند. در همین ایام سفیر خلیفه به نیشابور رسید، او به سلجوقیان پیغام داده بود که از خدا بترسند و شهرها را ویران نکنند، اما برادرش چغری اصرار داشت که به اتباع خود فرمان غارت دهد. طغرل با تهدید به خودکشی و دادن پانصد هزار درهم صله که توسط سالار بزرگان از مردم شهر جمع‌آوری شده بود توانست او را از غارت نیشابور باز دارد.(۶۸)
بعد از شکست سباشی، از سال ۴۲۹ ق / ۱۰۳۷ م تا شکست قطعی غزنویان در دندانقان در سال ۴۳۱ ق / ۱۰۴۰ م سلطان مسعود فرماندهی سپاه را رأساً به عهده گرفت و در بلخ مستقر شد. داود چنان دلیر گشته بود که بدون توجه به حضور سلطان روستاهای حوالی بلخ را غارت کرد و یکی از افرادش فیلی از اردوگاه سلطان بربود. در صحرای علیاباد جنگی میان داود و سپاه غزنویان به وقوع پیوست. سلطان به میدان حمله برد، چند نفر از ترکمانان کشته، تعدادی اسیر و بقیه رو به بیابان گذاشتند. بعد از این واقعه، طغرل و ینالیان (۶۹) گفتند صلاح در این است که خراسان را رها کنند و به سرحدات روم شرقی بروند که در آنجا خصمی قابل قیاس با مسعود وجود نداشت. داود که به گفته منابع صاحب تدبیر و فراست بود بیرون رفتن از خراسان را خطا دانسته گفت همین که پا از خراسان بیرون نهند سلطان حکام ولایات را از هر سو علیه‌شان برمی‌انگیزد. و اضافه کرد هر چند نفرات و تجهیزات جنگی سلطان عظیم است، اما بنه سنگین‌شان دست و پاگیر است. آنگاه به سبکباری خودشان اشاره کرد که می‌توانستند بدون حمل بنه تا سی فرسنگ از یورتشان دور شوند، ضرباتی به دشمن وارد آوردند و دوباره به درون دشت عقب نشنند. (۷۰) در بیابان سرخس جنگی دیگر به فرماندهی سلطان درگرفت. دو هزار سوار زره‌پوش به سالاری داود شکست خوردند و به هزیمت رفتند. سلطان بر اثر ایشان نیم فرسنگی براند و بازگشت. شاید تعقیب بیشتر، همچنان که یکی از حاضران پیشنهاد کرده بود، کار را یکسره می‌کرد. اما این کار خالی از خطر هم نبود. روز دیگر ترکمانان بازگشتند و مسیر جویبارها را عوض کردند، غزنویان به آب چاهها متکی شدند. لشکریان از کمی آذوقه و آب به سستی کار می‌کردند. هوا به شدت گرم بود و علوفه نایاب. وضعیت برای هر دو طرف متخاصم یکسان بود، اما ترکمانان مقاومت بیشتری داشتند و به گفته یکی از رهبران «ما مردمانی بیابانی‌ایم، سختی کش، بر گرما و سرما صبر توانیم کرد و وی و لشکرش نتوانند کرد.» (۷۱) تحت شرایط موجود شکست سپاه غزنوی مسلم می‌نمود. وزیر از جانب خود رسولی نزد سران ترکمانان گسیل داشت، هزیمتشان را در بیابان سرخس یادآور شد و اضافه کرد که اگر بار دیگر سلطان شخصاً فرماندهای سپاه را بر عهده گیرد حتی یک تن هم جان سالم به در نخواهند برد. پس صلاحشان در عذرخواهی و مصالحه است. هرچند این نوعی اظهار عجز بود، اما در صورت ادامه جنگ شکست و نابودی سپاه غزنوی حتمی می‌بود. سلجوقیان پیشنهاد وزیر را پذیرفتند و تقاضا کردند که سلطان ولایتی و چراخواری به آنان اعطا کند. بدین ترتیب علاوه بر نسا و فراوه، باورد و بیابانهای اطراف نیز به آنها واگذار گردید. در مقابل یبغو ضمانت کرد که مانع ویرانگریهای ترکمانان در خراسان گردد. سلطان در مذاکرات با سلجوقیان از طریق موسی یبغو عمل می‌کرد. این انتخاب یقیناً به دلیل ارشدیت و نیز لقب وی بود که احتمالاً بعد از اسارت ارسلان اسرائیل و نیز در رقابت با یبغوی «ینگی کند» اتخاذ گردیده بوده است. از این رو، سلطان سران بریده ترکمانانی را که در راه هرات به بنه لشکر دستبرد زده بودند نزد یبغو که تقبل کرده بود مانع خرابکاری ترکمانان شود فرستاد و پیغام داد: «هر که عهد بشکند جزای او این است»(۷۲) در سفر از هرات به پوشنگ، سلطان تصمیم گرفت در قصبه استوا راه را بر طغرل که در نیشابور بود ببندد تا او نتواند در نسا به برادر بپیوندد. و اگر طغرل طریق هرات و سرخس پیش می‌گرفت دستگیرش امکان‌پذیر می‌بود. اما سلطان که قدری تریاک خورده بود بر روی پیل به خواب رفت و پیل بانان جرأت نکردند پیل را تند برانند. هنگامی که او به استوا رسید طغرل بامداد همان روز از آنجا گذشته راهی نسا گشته بود. (۷۳)
مسعود در اوایل ۴۳۱ ق/ ۱۰۳۹ م وارد نیشابور شد و آن را شهری قحطی زده یافت. نرخ نان منی سه درهم بود و بسیاری از ساکنان آن از گرسنگی تلف شده بودند. جهت تغذیه سپاه شترانی به دامغان فرستادند و از آنجا آذوقه آوردند. قحطی و گرسنگی در دیگر شهرهای خراسان هم غوغا می‌کرد. در فروردین سال بعد سپاه غزنوی در طوس بود که در آناج نان به منی سیزده درم رسیده و جونایاب بود. تمام منطقه را به جستجو پرداختند و از هر کسی که منی غلّه داشت مصادره کردند. والی خراسان سوری که مسئول ذخیره غلّه در انبارهای نقاط مختلف خراسان برای مصارف سپاه بود چنان منطقه را غارت کرده بود که بسیاری از مردم محل و چهارپایان از گرسنگی تلف می‌شدند. بیم آن می‌رفت که سپاه از بی‌غذایی خروج کند، ناگزیر به سوی سرخس که شهری پرنعمت و سرسبز بود به محلی خشک بدل گشته بود. اکثر ساکنان آن گریخته بودند و «دشت و جبال‌گویی سوخته‌اند، هیچ گیاه نه» مردم می‌رفتند و از صحرای دور دسته گیاه پوسیده می‌آوردند و آن را آب می‌زدند و پیش چهارپایان می‌انداختند. «یک دو دم بخورندی و سربر آوردندی و می‌نگریستندی تا از گرسنگی هلاک شدندی و مردم پیاده‌رو را حال بتر ازین بود.»(۷۴) با توجه به اوضاع رقت‌بار ارکان دولت و بزرگان سپاه توصیه کردند که سلطان به هرات رود و چند روزی آنجا مقام کند تا ستوران از علوفه‌های که در حوالی هرات و بادغیس یافت می‌شد تغذیه کنند قدری قوت بگیرند و بعد با خصم مصاف کند. اما سلطان مصصم بود راه مرو را پیش گیرد زیرا ترکمانان قصد مرو داشتند. در مسیر سرخس به مرو خشکی و بی‌آبی بیداد می‌کرد. پس از پیمودن سه روز راه پیاده نظام ناچار به حفر چاه شد. آبی که به دست می‌آمد گاه تلخ و گاه شیرین بود و مقدار آن کفاف نیاز سپاهیان و ستور را نمی‌داد و اغلب بر سر آب اندکی که از چاههای کم آب بیابان به دست می‌آمد نزاع در برمی‌گرفت. دو منزل مانده به مرو تک سواران و هندوان به سستی پیش می‌رفتند و بقیه لشکر را هم دلسرد می‌کردند. گروههای پانصد نفری در برابر ده تن ترکمن ناب مقاومت نداشتند و پا به فرار می‌گذاشتند. غلامان سرایی که کلید قلب سپاه غزنوی به شمار می‌آمدند اکثراً اسب نداشتند و بر شتر سوار بودند. وقتی لشکر به دندانقان رسیدند، جویهای آب را خشک یافتند. چند چاه موجود را سلجوقیان کور و یا آب آن را آلوده کرده بودند. در این هنگام تعداد کثیری از غلامان اسب تاجیکان را گرفته سوار شدند و به ترکمانان پیوستند. سپاه چند ملیتی غزنوی به هزیمت رفت، هندوان، کردان و عربها هر یک به سویی می گریختند. ترکمانان به سلطان مسعود که تنها ایستاده بود حمله بردند و او چند مرد توانا را از پا درآورد. دیگر ترکمانان که دستبرد او را دیدند عقب نشستند و سلطان در پی سپاه به هزیمت رفته‌اش به راه افتاد. بعد از شکست دندانقان که در روز جمعه، هشتم ماه رمضان سال ۴۳۱ ق / ۱۰۴۰ م اتفاق افتاد، سلطان مسعود به سوی مروالرود حرکت کرد تا از طریق غور به غزنه رود.(۷۵) در غزنه سلطان بر آن شد که سوی هندوستان رود و از آنجا سپاهی قوی گرد آورد و دوباره با سلجوقیان مصاف کند. در غزنه مسعود، برخلاف صوابدید ارکان دولت، دستور داد هر چند غنایم از جواهر، زر و سیم و غیره که در قلاع نهاده بودند بار شترها کردند و او همراه باقی مانده لشکر، خزانه، حرم و بنه راهی هندوستان شد. در نزدیکی رباط ماریگله چند تن از غلامان به خزانه دستبرد زدند. سپاهیان شوریدند و همه خزانه را تاراج کردند. سلطان به رباط ماریگله پناه برد. سپاهیان او را اسیر کردند و به قلعه گیری بردند و او در تاریخ یازده جمادی‌الاول سال ۴۳۱ ق / ۱۰۴۰ م به دست نگهبان قلعه، به قتل رسید. (۷۶)
پس از واقعه دندانقان، سلجوقیان در همان محل خیمه زدند و طغرل به عنوان امیر خراسان بر تخت نشست و بزرگان قوم به سلاح و ادای احترام نزد او آمدند. آنگاه دستور دادند که اسرای جنگ را به سوی ماوراءالنهر براندند تا مردم آن نواحی به چشم خود بینند که هزیمت سپاه غزنوی حقیقت داشته است. به دنبال آن مقرر گردید طغرل همراه هزار ترکمن راهی نیشابور شود، موسی یبغو و ینالیان در مرو مستقر گردند و چعری بیگ داود با بخش اعظم ترکمانان به قصد تصرف بلخ و تخارستان بدان سو رهسپار گردد. (۷۷) اهالی نیشابور و شهرهای دیگر خراسان که از حکومت غزنویان در خراسان ناراضی بودند بدون مقاومت تسلیم سلجوقیان شدند.
در حالی که امرای ایرانی خراسان نظیر طاهریان و سامانیان آبادانی و رونق بازرگانی و کشاورزی خراسان را وجهه همت خویش قرار می‌دادند، غزنویان توجه خود را به هند معطوف داشتند که غنایم فراوان و شهرت در جهان اسلام را به ارمغان می‌آورد. غنایم به دست آمده از تاراج معابد هند اغلب در قلاع آن دوخته می‌شد و یا صرف آبادانی پایتخت و احداث بناهای مجلل می‌گردید. هزینه سنگین دربار، نگهداری دوایر گسترده دولتی، پرداخت مستمری سربازان حرفه‌ای و مخارج لشکرکشی بر دوش مردم ایالات و به ویژه خراسان بود. زمانی که محمود از جانب سامانیان امیر خراسان گشت، مقام وزارت را به پیشنهاد پدرش سبکتکین به ابوالعباس الفضل بن احمد اسفراینی تفویض کرد. وی به مدت ده سال تا بر کناریش در سال ۴۰۴ ق / ۱۰۱۳ م با اخاذی مبالغی هنگفت از رعایا و مصادره اموال ثروتمندان خراسان آباد را به ولایتی ویران تبدیل کرد. با این همه وقتی نتوانست تمام مالیات تعیین شده را از مردم هرات وصول کند و حاضر نبود مابقی را از کیسه خود بپردازد، اموالش مصادره شد و خود زیر شکنجه جان سپرد. گفته شده است که در دوره تصدی او «از هیچ روزن دود برنمی‌خاست و از هیچ دیه کس بانگ خروس نمی‌شنید و اهل زرع و حرث از عوارض کلف و نوازل أنزال و اقسام قسمات وطن بازگشتند و دست از زراعت بداشتند».(۷۸) در سالهای آخر حکومت غزنویان در خراسان، خواجه ابوالحسن علی بن اسحاق، پدر نظام ‌الملک وزیر، چند سال عامل طوس بود. بعد از غارت این شهر توسط ترکمانان منطقه دچار قحطی گردید. والی خراسان سوری مبلغ پنجاه هزار درهم برای طوس مالیات نوشته بود. ابوالحسن نتوانست از مردم قحطی‌زده این مبلغ را بگیرد. سوری اموال او را در برابر سی هزار درهم مصادره کرد و برای مابقی از وی به مبلغ بیست هزار درهم سند گرفت. خواجه در حالی که چیزی از مال دنیا برایش نمانده بود به ناچار طوس را ترک و موقتاً در بیهق رحل اقامت افکند. (۷۹) علاوه بر مالیات سنگین، سوری به مناسبت جشن مهرگان و نوروز هدایای گرانبها به دربار ارسال می‌داشت. در جشن مهرگان سال ۴۲۴ ق / ۱۰۳۲ م سوری هدایایی به ارزش چهار میلیون درهم به غزنه فرستاد. این هدیه‌ها شامل انواع قالی، جامه، ظروف طلا و نقره، غلامان و کنیزان، مشک، خوردنیها از هر رقم، سکه‌های طلا در کیسه‌های حریر سرخ و سبز و سکه‌های نقره در کیسه‌های زرد بود. سلطان با مسرت به بومنصور مستوفی گفته بود: «سوری چاکر خوبی است. اگر دو سه چاکر دیگر مثل او داشتیم فایده بسیار حاصل می‌شد.» بومنصور جرأت نداشت بگوید این هدایا حاصل رنج و فشاری است که والی خراسان بر رعایا و اعیان خراسان تحمیل کرده است. بومنصور بر این باور بود که سوری تنها نصف آنچه را که از اعیان خراسان می‌گیرد برای سلطان می‌فرستد. سرانجام آنان مستأصل شدند و به رهبران ترکمانان نامه نوشتند و پیغام فرستادند و آنها را به تصرف خراسان ترغیب کردند. خبرگزاران جرأت نداشتند اوضاع خراسان و اعمال سوری را آشکار کنند، زیرا سلطان حاضر نبود درباره سوری سخنی بشنود و همواره متوجه هدایای افراطی او بود. ابوالمظفر جمحی که در اواخر حکمرانی سوری صاحب یزید خراسان بود، از خواجه عبدالصمد و زیر دستور داشت که بی‌محابا هر آنچه از سوری مشاهده می‌کند گزارش کند. و او ظلم و تعدیهای سوری را در چند بیت برای وزیر ارسال داشته بود و بیهقی دو سه بیت آن را در تاریخ خود آورده است:
ای امیر به ســوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شــومش بماند دراز
به پیــــش تو کاری دراز آورد
هر آن کار کانرا به سوری دهی
چو چوپان بد داغ باز آورد(۸۰)
با توجه به این اوضاع بود که مردم خراسان سازش با ترکمانان را ترجیح دادند. بعد از شکست سباشی که ترکمانان به هرات آمدند، اعیان و کارگزاران دولت به استقبالش رفتند. سال بعد که سلطان به هرات آمد دستور داد یک میلیون درهم برات نوشته شود تا سپاهیان آن را از ساکنان هرات و حوالی آن چون بادغیش و گنج روستاق به عنف بگیرند. در این وقت بیشتر اعیان هرات فرار کرده بودند و در میان کسانی که بازداشت شدند یکی بوطلحه عامل بود که تمام اموالش مصادره شد و زنده پوستش را کندند، به جرم اینکه به پیشواز سلجوقیان رفته بود و آنها را به میهمانی خوانده بود. دو کارگزار دیگر، بوالفتح حاتمی، نایب برید و نماینده صاحب دیوان رسایل بونصر مشکان در هرات همراه بوعلی شادان، نایب شحنه خراسان در طوس به جرم سازش با سلجوقیان به زندان افتادند. (۸۱) سالار بوژگان که از جانب سوری عامل خراسان بود به خاطر مالیات سنگین و نیز ظلم و ستمی که او بر مؤدیان مالیات تحمیل می‌کرد به ضدیت با وی برخاست و کمر به خدمت سلجوقیان بست. دیدیم که او ترتیب ورود سران سلجوقی را به نیشابور بر عهده گرفت و نیروی سه چهار هزار نفری فراهم آورد تا جلوی خیزش احتمالی مردم را بگیرند. از آن پس وی برای مدتی مدیر و مدبر طغرل در خراسان بود.(۸۲) در میان رعایا، اهالی منطقه‌ای کوهستانی نزدیک طوس با ترکمانان در غارت و تبهکاری همدست شدند. همین که ترکمنها منطقه را ترک کردند، آنها در ارتفاعات کوهی بلند پناه گرفتند. سلطان مسعود به سپاهیان دستور داد تعقیبشان کنند. فصل زمستان بود و برف انبوهی کوه را پوشانده بود. بسیاری از افراد سپاه در چاله‌های انباشته از برف فرو رفتند و هلاک شدند. سرانجام لشکر سلطان به اهالی قلعه دست یافتند، بسیاری را کشتند و عده‌ای را به اسارت بردند. (۸۳) اندکی قبل از نبرد دندانقان، مردمان با ورود ترکمانان با آنان سازش کردند و حصار شهر را به آنان تسلیم نمودند. اهالی سرخس از پرداخت مالیات به عمال غزنوی امتناع ورزیدند و دروازه‌های شهر را به روی سلطان و لشکرش بستند. (۸۴) سلطان مسعود خیلی دیر متوجه خطر ترکمانان شد و برای مقابله با آنان مستبدانه عمل می‌کرد و به راهنماییها و پیشنهادات مشاورین خود و ارکان دولت که همگی به شدت نگران سقوط خراسان بودند توجهی نداشت.
نویسنده: ملیحه - ستارزاده
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب سلجوقیان نوشته ملیحه ستارزاده انتشارات (سمت)
پاورقی‌ها:
۱-ابن خردادبه، ابوالقاسم عبیدالله، المسالک و الممالک، ص ۱۰۰ و ۱۴۹.
۲-همان، ص ۲۷.
۳-طبری، محمد جریر، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۲۲، ۶۳۰ و ۶۴۷.
Barthold, V.V., “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. ۹۰۳.
۴-Ibid., p. ۹۰۱.
۵-در نظام اجتماعی قول مغول قبیله زیردست می‌تواند دختران خود را به عقد ازدواج پسران قبیله بالادست درآورد، اما اینکه قبیله فرادست دختر به قبیله زیردست بدهد مرسوم نبوده است:
Lattimore, O., “Changiz Khan and Mongol Conquests”, Scientific Americam, ۱۹۶۳, p. ۵۹.
۶-ساندرز، ج.ج، تاریخ فتوحات مغول، ص ۲۹-۳۰؛ گروسه، رنه، امپراطوری صحرانوردان، ص ۱۵۶-۱۵۹:
“Turks”, Encyclopedia of Islam, pp. ۹۰۰, ۹۰۱; Barthold , V.V., “Ghuzz”, Encyclopedia of Islam, p. ۱۶۸; Eberhard, W. E., A History of China , pp. ۱۵۸-۱۵۹, ۱۸۹-۱۹۰.
۷-کاشغری، محمود، دیوان اللغات الترک، ص ۲۵.
۸-“Turks”, Encyclopedia of Islam, p. ۹۰۰.
۹-تاریخ فتوحات مغول، ص ۳۱-۳۲؛ امپراطوری صحرانوردان، ص ۱۶۱-۱۶۴.
۱۰-نرشخی، ابوبکر محمد، تاریخ بخارا، ص ۵۲-۶۶؛ تاریخ طبری، ج دهم، ص ۴۲۶۷-۴۲۷۳؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص ۵۸۴-۵۹۹؛ امپراطوری صحرانوردان، ص ۲۰۸-۲۱۵.
Barthold , V. V., Turkestan Down to the Mongol Invasion, pp. ۱۸۴-۱۸۶, ۱۹۱-۱۹۲; “Thurks”, Encyclopedia of Islam, p. ۹۰۳.
بارتولد، و. و.، ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج اول، ص ۴۱۰-۴۱۳، ۴۲۲-۴۲۵.
۱۱-تاریخ بخارا، ص ۸؛ ندیم، محمد بن اسحاق، کتاب الفهرست، ص ۳۰.
۱۲- “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. ۹۰۳.
۱۳-احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۴۹-۴۵۰.
۱۴-فتوح البلدان، ص ۵۸۲؛ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۳۱۷۲-۳۱۷۵، ج ۹، ص ۳۷۷۱-۳۷۷۵.
۱۵-ابن فندق، تاریخ بیهق، ترجمه ا. بهمنیار، ص ۱۲۶.
Toghan, Zekivalidi , Islam Tetkikleri Enstitusu Dergisi, vol. ۴, no. ۱۸۲, p.۱۵.
۱۶-فتوح البلدان، ص ۴۷۰-۴۷۱.
۱۷-Barthold, V. V., “Khazar”, Encyclopedia of Islam, pp. ۱۱۷۲-۱۱۷۳.
۱۸-“Turks”, Encyclopedia of Islam, pp. ۹۰۱, ۹۰۲.
۱۹-المسالک و الممالک، ص ۲۸ و ۳۰.
۲۰-تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراء بهار، ص ۲۱۵ و ۲۲۲.
۲۱-دیوان اللغات الترک، ص ۴۵۰-۴۵۱؛ باسورث، ۱. ک.، تاریخ سیستان، از آمدن تازیان تا زمان برآمدن دولت صفاریان، ص ۲۵۰، پانویس شماره ۲.
Islam Tetkikleri Enstitusu Dergisi , p. ۱۳.
۲۲-عتبی، ترجمه تاریخ یمینی، ص ۲۸۵؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۱۹۱؛ ابن اثیر، عزالدین، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۵، ص ۳۰۱.
۲۳-مسعودی، ابوالحسن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۲، ص ۴۶۶.
۲۴-Frye, R. N. and A. M. Saili, “Turks in the Middle East before the Saljuqs”, Journal of American oriental studies, p. ۲۰۶.
۲۵-Barthold , V. V., “A Short History of Turkestan”, Four Studies on the History of Central Asia, vol. I, pp. ۷, ۱۷-۱۸.
۲۶-دیوان اللغات الترک، ص ۹، ۲۰۲، ۲۱۶.
۲۷- Turks in the Middle East, Before the saliuqs”, Journal of American Oriental Studies , p. ۲۰۲.
۲۹-تاریخ بخارا، ص ۶۲.
۳۰-دیوان اللغات الترک، ص ۲۷ و ۶۶۷.
A Short History of Turkestan , Four Studies on the History of Central Asia, vol. I, p. ۷.
۳۱-امپراطوری صحرانوردان، ص ۲۱۷ و ۲۱۹.
“Turks” , Encyclopedia of Islam, p. ۹۰۲.
۳۲-تاریخ فتوحات مغول، ص ۳۷، ۴۰۱؛ امپراطوری صحرانوردان، ص ۲۲۰-۲۲۴.
“Turks”, Encylopedia of Islam, p. ۹۰۲; Minorsky, P., Hudud al-Alam, p.۲۷۱, no. ۲.
۳۳-جوینی، علاءالدین عطاملک، تاریخ جهانگشا، ج ۲، ص ۲۲۷؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج ۲، ص ۸۰۵-۸۰۶.
Turkestan Down to the Mongol Invasion, p. ۳۷۸.
۳۴-Hudud al-Alam, pp. ۱۰۱, ۳۱۵-۳۱۷; “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. ۹۰۶.
امپراطوری صحرانوردان، ص ۳۰۶-۳۰۸؛ تاریخ فتوحات مغول، ص ۸۲-۸۳.
۳۵-Hudud al-Alam, pp. ۹۷, ۲۸۶-۲۸۷; Islam Tetkikleri Enstitusu Dergisi, pp. ۱۳-۱۴; “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. ۹۰۱, Turkestan Down to the Mongol Invasion, pp. ۲۰۱, ۲۵۴.
ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج ۱، ص ۴۴۰ و ۵۴۲.
۳۶-رشیدالدین، فضل الله، جامع التواریخ، ج ۱، باب اول، ص ۳۸-۴۳.
۳۷-المسالک و الممالک، ص ۲۵؛ اصطخری، ابواسحق ابراهیم، مسالک و ممالک، ص ۱۱، ۱۲ و ۲۶۵.
“Ghuzz”, Encyclopedia of Islam, p. ۱۶۸; “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. ۹۰۱; Hudud al-Alam, ۹۴, ۱۰۰۱-۱۰۱.
۳۸-ابن فضلان، احمد، سفرنامه، ص ۶۹-۷۳؛ دیوان اللغات الترک، ص ۵۳۰-۵۳۱؛ الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۴۷۹-۴۸۰، ج ۱۰، ص ۳۷؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۱۸۸، ج ۱۷، ص ۱۰؛ بیهقی، ابوالفضل محمد، تاریخ بیهقی، ص ۴۸۲.
۳۹-ابوالغازی بهادرخان، تورک شجره سی، ص ۲۷ و ۳۱.
۴۰-دیوان اللغات الترک، ص ۱۷۱.
۴۱-الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۴۷۳-۴۷۴؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۱۸۰-۱۸۱؛ میرخواند، میرمحمد خواندشاه، تاریخ روضه الصفا؛ ج ۴، ص ۲۳۵-۲۳۶؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج اول، ص ۱۸۰.
۴۲-نظام الملک (ابوعلی حسن طوسی)، سیاستنامه (سیرالملوک)، فصل بیست و ششم.
۴۳-Barthold, V. V., “Turkmans”, Encyclopedia of Islam, p. ۸۹۷.
۴۴-دیوان اللغات الترک، ص ۴۵۱.
۴۵-جامع التواریخ، ج ۱، باب اول، فصل اول، ص ۳۵-۳۶.
۴۶-Hasan, S. A., “Notes on the Etymology of the word Turkoman”, Islamic Culture, p. ۱۶۶.
این مقاله توسط نگارنده ترجمه و در شماره ۵ مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز به چاپ رسیده است. متأسفانه با دست بردن در شرح مختصر مقاله و جابه‌جا کردن شماره پانویس به درستی روشن نشده است که استاد حسن مؤلف مقاله است.
۴۷-الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۴۷۴؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۱۸۱.
۴۸-ترجمه تاریخ یمینی، ص ۱۹۲-۱۹۳؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج ۱، ص ۵۷۳-۵۷۴.
Turkestan Down to the Mongol Invasion , pp. ۲۶۹-۲۷۰.
۴۹-تاریخ بیهقی، ص ۲۵۰-۲۵۲؛ ترجمه تاریخ یمینی، ص ۹۱-۹۸، ۱۰۴-۱۱۱، الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۹۸-۱۰۰، ۱۰۲-۱۰۳، ۱۴۶-۱۴۷؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۵، ص ۲۱۴-۲۱۶، ۲۱۸، ۲۵۸-۲۵۹.
۵۰-ترجمه تاریخ یمینی، ص ۱۸۴، ۲۴۹-۲۵۰، ۲۸۱-۲۸۷؛ گردیزی، ابوسعید عبدالحی، تاریخ گردیزی، ص ۳۸۸-۳۹۰، الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۱۴۸-۱۴۹، ۱۸۸-۱۸۹، ۱۹۱-۱۹۲؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۵‌، ص ۲۶۱-۲۶۲، ۲۹۹-۳۰۲؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج ۱، ص ۵۷۸-۵۸۱.
Turkestan Down to the Mongol Invasion , pp. ۲۷۲-۲۷۳.
۵۱-تاریخ گردیزی، ص ۴۰۴-۴۰۹؛ ترجمه تاریخ یمینی، ص ۳۶۴-۳۶۷، تاریخ بیهقی، ص ۱۰۶، ۶۲۹-۶۹۳؛ الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۲۴۰، ۲۹۷، ۲۹۸؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۵، ص ۳۴۷، ج ۱۶، ص ۱۷-۱۹؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج ۱، ص ۶۰۱-۶۰۳.
Ibid., p. ۲۸۴.
ابن اثیر علاوه بر طغان و ارسلان خان، علی تگین و طغان دوم را هم برادران ایلک خان می‌داند. ظاهراً برداشت بارتولد که علی تگین و طغان خان دوم را پسران طغان اول، برادر ارشد ایلک خان می‌شمارد قانع کننده‌تر است، ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج ۱، ص ۵۹۷.
Ibid., p. ۲۸۲.
۵۲-Ibid., p. ۲۸۵.
همان، ج ۱، ص ۶۰۲-۶۰۳.
۵۳-تاریخ بیهقی، ص ۶۹۴-۶۹۵.
۵۴-نیشابوری، ظهیرالدین، سلجوقنامه، ص ۱۱-۱۳؛ راوندی، محمد، راحه الصدور و آیه السرور، ص ۸۸-۹۰؛ بنداری اصفهانی، تاریخ سلسله سلجوقی : زبده النصره و نخبه العصره، ص ۵؛ تاریخ گردیزی، ص ۴۱۰-۴۱۱؛ جوزجانی، منهاج السراج، طبقات ناصری : تاریخ ایران و اسلام، ج ۱، ص ۲۴۵-۲۴۶.
۵۵-تاریخ گردیزی، ص ۴۱۵-۴۱۶؛ الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۳۷۷-۳۷۹؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۹۱-۹۳. ابن اثیر هر دو نبرد سلطان محمود را با ترکمانان در سال ۴۲۰هـ. ق قرار داده است. در حالی که نبرد نخست در ۴۱۸ هـ. ق بود (راحله الصدور و آیه السرور، ص ۹۳ و پانویس شماره ۱؛ تاریخ بیهقی، ص ۳۴۸).
۵۶-الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۴۷۶؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۱۸۳.
۵۷-تاریخ بیهقی، ص ۵۷۵، ۹۲۹-۹۳۵، ۹۳۹.
۵۸-همان، ص ۶۱۱-۶۱۲، ۶۱۵.
۵۹-تاریخ بیهقی، ص ۶۲۶-۶۳۲، ۶۳۶-۶۳۸، ۶۴۱-۶۴۳؛ تاریخ گردیزی، ص ۴۲۹-۴۳۰؛ حسینی، صدرالدین علی، اخبارالدوله السلجوقیه، ص ۴-۵؛ تاریخ روضه الصفا، ج ۴، ص ۲۴۵-۲۴۶.
۶۰-تاریخ بیهقی، ص ۶۶۰-۶۶۱.
۶۱-همان، ص ۶۴۷-۶۴۸، ۶۸۵-۶۸۶، ۷۰۰-۷۰۱؛ تاریخ گردیزی، ص ۴۳۲.
۶۲-تاریخ بیهقی، ص ۶۰۸، ۷۰۵، ۷۲۳.
۶۳-همان، ص ۷۰۶-۷۰۹، ۷۱۷-۷۲۱؛ اخبار الدوله السلجوقیه، ص ۶-۹؛ تاریخ روضه الصفا، ج ۴، ص ۲۴۷-۲۵۱؛ الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۴۸۰؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۱۸۷-۱۸۸؛ سلجوقنامه، ص ۱۴-۱۵. تاریخ نبرد سباشی در تاریخ بیهقی، شعبان ۴۲۹ ق / ۱۰۳۷ م است که تاریخ موثق می‌باشد. در سلجوقنامه نیشابوری هم ورود طغرل به نیشابور رمضان همان سال ذکر شده است. سه منبع دیگر سال ۴۲۸ ق را تاریخ نبرد سباشی می‌دانند.
۶۴-تاریخ بیهقی، ص ۷۷۱.
۶۵-تاریخ روضه الصفا، ج ۴، ص ۲۴۷.
۶۶-تاریخ بیهقی، ص ۷۲۹.
۶۷-همان، ص ۷۲۸-۷۳۳؛ تاریخ روضه الصفا، ج ۴، ص ۲۵۱؛ سلجوقنامه، ص ۱۵.
۶۸-تاریخ سلسله سلجوقی : زبده النصره و نخبه العصره، ص ۷-۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۴۵۸-۴۵۹؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۱۶۶-۱۶۷؛ تاریخ بیهقی، ص ۷۵۰ – ۷۵۱.
۶۹-خوارزمی ینال را ولیعهد جبویه (شاه اوغوزها) و یا رئیس گروهی از ترکها ترجمه کرده است (خوارزمی، ابوعبدالله محمد، مفاتیح العلوم، ص ۱۱۴). در رابطه با سلجوقیان ینالیان گروهی از ترکمانان بودند که احتمالاً رهبری آنها را ابراهیم ینال، برادر بطنی طغرل، به عهده داشتند.
۷۰-تاریخ بیهقی، ص ۷۵۱-۷۵۵؛ تاریخ روضه الصفا، ج ۴، ص ۲۵۲.
۷۱-تاریخ بیهقی، ص ۷۶۲-۷۶۶.
۷۲-همان، ص ۷۶۶-۷۷۰، ۷۷۷؛ تاریخ گردیزی، ص ۴۳۵؛ تاریخ روضه الصفا، ج ۴، ص ۲۵۲-۲۵۳.
۷۳-تاریخ بیهقی، ص ۸۰۳-۸۰۴؛ تاریخ روضه الصفا، ج ۴، ص ۲۵۷-۲۵۸؛ سلجوقنامه، ص ۱۵-۱۶؛ راحه الصدور و آیه السرور، ص ۱۰۰.
۷۴-تاریخ بیهقی، ص ۸۰۹-۸۱۰، ۸۱۲-۸۱۳، ۸۱۶-۸۱۷.
۷۵-همان، ص ۸۱۸، ۸۲۱، ۸۳۴-۸۳۶؛ الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۴۸۲؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۱۸۹-۱۹۰؛ تاریخ گردیزی، ص ۴۳۷؛ سلجوقنامه، ص ۱۶؛ راحه الصدور و آیه السرور، ص ۱۰۰-۱۰۱.
۷۶-تاریخ گردیزی، ص ۴۳۷.
۷۷-تاریخ بیهقی، ص ۸۴۲-۸۴۴.
۷۸-ترجمه تاریخ یمینی، ۳۳۷-۳۴۰؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج ۱، ص ۶۰۷-۶۰۹.
Tukestan Down to the Mongol Invasion , pp. ۲۸۷-۲۸۸.
۷۹-تاریخ بیهقی، ص ۷۷-۷۹.
۸۰-تاریخ بیهقی، ص ۵۳۰-۵۳۳.
۸۱-همان، ص ۷۸۲-۷۸۳.
۸۲-همان، ص ۷۳۰-۷۳۱؛ کرمانی، ناصرالدین منشی، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار، ص ۴۸.
۸۳-الکامل فی‌التاریخ،ج ۹، ص ۴۶۳ –۴۶۴؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۶، ص ۱۷۱.
۸۴-تاریخ گردیزی، ص ۴۳۶.
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید